برای فرو رفتن بیشتر و بیشتر در جهان Red Dead Redemption 2، بهترین کار تماشای وسترنهای سینمایی معرکهای است که یقینا در خلق فضاسازیها و شکلگیری داستانگویی هر اثر جذابی با محوریت غرب وحشی، تاثیرگذار بودهاند.
راکاستار، غرب وحشی در خواستنیترین جلوهاش، یک گنگ خلافکار به فرماندهی داچ ون در لیند و هفتتیرهایی که قسمتی از تاریخ را رقم زدهاند. چه از بازیهای کمپانی راکاستار خوشتان بیاید چه هیچکدام از آثار ساختهشده توسط استودیوهای دوستداشتنی آن برایتان اهمیت خاصی نداشته باشند (در فرض محال که چنین چیزی ممکن است)، نمیتوان برای Red Dead Redemption 2 هیجانزده نبود. اولین ساختهی حقیقتا نسل هشتمیِ کمپانیِ بزرگی که هرگز در ارائهی ادعاهایش دربارهی یک اثر کمفروشی نکرده است و حالا میخواهد عظیمترین بازی خود یا به قول برخی بزرگان دنیای ویدیوگیم، عظیمترین بازی نسل هشتم تا به امروز را منتشر کند. اثری که چه در قصه، چه در شخصیتپردازی و چه در گیمپلی و گرافیک و صداگذاری، حداقل از دور خارقالعاده به نظر میرسد و صبر اکثر ما طرفداران برای نفس کشیدن در جهان وسیع آن لبریز شده است. اما از آنجایی که میدونی پیشتر در انواع و اقسام مقالات هر چیز مرتبط با این اثر مورد انتظار را از زیر نظر گذرانده، اینبار نه دربارهی خود بازی که راجع به فیلمهایی حرف میزنیم که تاثیراتشان در چگونگی خلق Red Dead Redemption هم جای ساعتها بررسی و مطالعه دارد. فیلمهایی خلقشده توسط فیلمسازانی لایق احترام که حتی اگر اهل هنر هشتم نباشید، باید به عنوان یک دوستدار سینما تماشایشان کنید و فیلمهایی که با دیدن آنها، بدون شک درک گستردهتر و شاید هیجانانگیزتری نسبت به تنظیمات داستانی و جهان محصولی چون Red Dead Redemption 2 پیدا میکنید. یک دنیای بزرگ که نقطه به نقطهاش را مرگ، شلیکهای نابودکننده و شاید جنس خاصی از جذابیت پر کردهاند و خیانت، نفت، دوئل و گنگهای خلافکار، کلیدواژههای توصیف آن به حساب میآیند. پس بگذارید در آستانهی اسبسواری با آرتور مورگان در صحراهای آمریکای سال ۱۸۹۹، کمی در سالهای گذشتهی سینما سفر کنیم تا از قصهی مردی که با کشف کردن سیاهیهای درونی خودش پدیدار شدند و برخی از ماندگارترین قابهای بستهشده در تمام تاریخ هنر هفتم بگوییم.
3:10To Yuma
«۰۳:۱۰ به یوما» به کارگردانی جیمز منگولد که سینمادوستان جوانتر او را با یکی از بهترین فیلمهای ابرقهرمانی تمام ادوار یعنی «لوگان» (Logan) میشناسند، در حقیقت بازسازی یک وسترن کلاسیک با همین نام است. فیلمی که راسل کرو و کریستین بیل را به عنوان ضدقهرمان و قهرمان اصلیاش دارد و ماجرای دستگیری یک خلافکار بزرگ و تلاش برای رساندن او به مکانی مشخص برای اجرای قانون را به تصویر میکشد. کریستین بیل در فیلم نقش گلهداری نیمهمجروح با اسم دن ایوانز را برعهده دارد و راسل کرو نیز نقش بد داستان یا همان خلافکاری را بازی میکند که باید با رساندن وی به قطار، راهش به یوما و بعد از آن زندان را هموار کنند. داستان این دو نفر هم از جایی به یکدیگر وصل میشود که دن بعد از دستگیری بِن وِید (راسل کرو)، با پلیس در راه رساندن او به قطار همراه میشود؛ شاید به عنوان تلاش برای رسیدن به رستگاری بعد از آن که به خاطر بدهکاریاش به چند نفر، در مقابل فرزندانش از آنها کتک خورده است. دن تنها با امیدِ به دست آوردن دوبارهی اعتماد خانوادهاش و بیحساب شدن با افرادی که از آنها حساب میبرد سعی میکند وظیفهاش برای اسکورت این خلافکار را که رهبر گنگ خطرناکی از آدمهای قانونشکن است، بیاشکال به سرانجام برساند. ولی این وسط یک مشکل کوچک بر سر راه او قرار میگیرد و آن هم چیزی نیست جز گیر افتادن وی و ماموران قانون توسط زیردستهای بن، که قصد آزاد کردن فرماندهشان را دارند.
کنشهای فیزیکی و ذهنی حاضر مابین وید و ایوانز که حتی در تمامی لحظهها لزوما منفی و متقابل نیز جلوه نمیکنند، از جایی به بعد باعث میشود که به شکلی لایق احترام، مخاطب آنها را با تمام تفاوتهایشان در قامت آدمهایی از یک جهان واحد ببیند. همین هم آرامآرام شیمی خلقشده برای شرح روابط این دو نفر را به نسخهای پیچیدهتر و درگیرکنندهتر از چیزی که در اکثر فیلمهای اکرانشده در سالهای اخیر میشود دید تبدیل میکند. در حد و اندازهای که بیننده ثانیه به ثانیه از رویارویی با آن لذت بیشتری میبرد. میدانم احتمالا اگر شما هم در حال انتظار کشیدن برای Red Dead Redemption 2 باشید، خیلی سریع با خواندن چنین توصیفاتی از بن وید، داچ ون در لیند را به یاد میآورید. بن و داچ هر دو رهبرانی بیرحم به حساب میآیند که هرگونه که هست، مردان حاضر در گنگهایشان هرگز آنها را رها نمیکنند. آدمهایی که شاید درون وجودشان ویژگیهای مثبت نیز وجود داشته باشد و شاید دیدنشان در قامت انسانهایی با عقاید خاص خودشان یا جنایتکارانی لایق مرگ، فقط و فقط به چگونگی نگاه ما به آنها بازگردد. مثلا شخصا بعد از آن همه مبارزه با داچ در قسمت اول Red Dead Redemption و با شنیدن حرفهایش و دیدن کاری که در کنار صخره انجام داد، به سختی میتوانم درونریزیهای عجیبش را ستایش نکنم. هرچند که ممکن است مخاطبی دیگر همواره از او متنفر باشد.
Once Upon a Time in the West
به تصویر کشیدن جلوههای تاریکتر مواجههی انسان با ریشههای مدرنیته در اواخر دوران غرب وحشی، یکی از بهترین ویژگیهای Once Upon a Time in the West یا اثر فوقالعادهی دیگری از سرجیو لئونه است که همواره میشود در انواع و اقسام لیستهای معتبر، اسمش را در بین محبوبترین و لایق تماشاترین فیلمهای تمام ادوار مشاهده کرد. اتمسفرآفرینی کمالگرایانهی لئونه از جهان مقابل دوربین و بهره بردن او از قاببندیهایی ماندگار که میتوانید فارغ از همهچیز، تکتکشان را دوست داشته باشید، به این فیلمِ تصویرمحور، انرژی خاصی دادهاند که به خاطر آن نمیتوانید ستایشش نکنید. کانسپت انتقامگیری در طول داستان «روزی روزگاری در غرب» به شکلی فوقالعاده بررسی میشود و کمدیالوگ بودن اثر و پیشروی اکثر دقایق آن با نماهای نزدیک از صورت کاراکترها، یکی از برترین دلایل موفقیت کارگردان در القای حسی یگانه به مخاطبانش است.
در دنیای وسترنهای اسپاگتیِ ایتالیایی که با توجه به شدت خاص بودنشان خیلی سریع حکم یک زیرژانر در سینما را پیدا کردند، برخورد مخاطب با قصههایی آشنا که درون جهانی بکر و تازه روایت میشوند، در کنار موسیقیهایی شنیدنی و میخکوبکننده، اصلیترین دلایل برای لذت بردن از فیلم هستند. لئونه در Once Upon a Time in the West، از هنری فوندا به عنوان بازیگر نقش فرانک یعنی یک قاتل خونسر و بیاحساس استفاده کرد و همین تصمیم باعث شد خیلیها با توجه کارنامهی فوندا از تماشای او در قالب چنین نقشی شوکه شوند. بلایی که Once Upon a Time in the West بر سر مخاطب خود میآورد، بیشباهت به آنچه که تا همین امروز در سری Red Dead Redemption دیدهایم نیست. چون مخاطبِ این فیلم هم اول مات و مبهوت سکانسپردازیهای عجیب آن میشود، بعد به غیر قابل دستیابی بودن برخی از دستاوردهایش برای دیگر فیلمها ایمان میآورد و بعد تا همیشه باور میکند که در زمان عرصهی اثر محصولات انگشتشمار مشابهی یافت میشوند که ممکن است یارای رقابت با آن از منظر میزان جاهطلبانه بودن را داشته باشند! راستی اگر دلتان آشنایی با اتمسفر غرب وحشی به بهترین شکل ممکن را بخواهد، «روزی روزگاری در غرب» به خاطر پرشده بودن از انواع ارجاعات ممکن به سرتاسر تاریخ غرب وحشی، یکی از بهترین فیلمهایی است که به اندازهی وقتی که برای دیدنش میگذارید محتوای دوستداشتنی و لایق احترام تحویلتان میدهد و همین برایتان بس که این ارجاعات، در ترکیب با شاهکار موسیقیایی انیو موریکونه، راهی جز دوست داشتن این فیلم برایمان باقی نگذاشتهاند.
The Wild Bunch
اگر در کل جهان یک فیلم هم باشد که تاثیرات بسیار زیادی بر روی بخشبخش جهان سری Red Dead گذاشته، The Wild Bunch دقیقا همان فیلم است. ساختهای شدیدا خشن که داستان گنگی درون مرز آمریکا و مکزیک را دنبال میکند که دقیقا به مانند گروه داچ ون در لیند در Red Dead Redemption 2، اعضایش در حال تلاش برای زنده ماندن در حاشیهی شهرهای متمدنی هستند که دیگر آنها را نمیپذیرند؛ در زمانهای که غرب وحشی دارد آرامآرام به سمت دورانی تازه گام برمیدارد. The Wild Bunch یکی از آن فیلمهایی به حساب میآید که هم به خاطر داستانهای عالیشان و هم به خاطر مفاهیم حاضر در قصه، جایگاهشان در اذهان عمومی را پیدا کردهاند. یک فیلم بحثبرانگیز در زمان خود که از نمایش دادن هیچ جنسی از خشونت و وحشیگری در راه به تصویر کشیدن تلاش اعضای گنگ برای دوام آوردن در دنیای جدید، ابا نداشت. گنگی به فرماندهی شخصی با نام پایک بیشاپ (با بازی ویلیام هلدن) که در سال ۱۹۱۳ میلادی به دنبال انجام آخرین سرقتشان از یک قطار (دقیقا به مانند نقاط آغازین داستان Red Dead Redemption 2) هستند تا بعد از این کار، برای همیشه به تاریخ بپیوندند و زندگی عادی داشته باشند.
ولی اوضاع مطابق خواستهی بیشاپ پیش نمیرود و وی بعد از مدتی نهچندان طولانی متوجه میشود که نقشهاش برای رها کردن کارهای خلاف و رسیدن به رستگاری، در حقیقت توسط خلافکار سابقی که پیشتر با او کار میکرد برنامهریزی شده است. پیرنگی که شباهتهای کم و در عین حال جالبی به آنچه در Red Dead Redemption برای جان مارستون اتفاق افتاد نیز دارد. هم عدهی زیادی از منتقدان بزرگ و هم بسیاری از طرفداران The Wild Bunch، میگویند فیلم مورد بحث قصهای سرگرمکننده و سرتاسر شکلگرفته بر پایهی چرخشهای داستانی گوناگون را ارائه میدهد و حتی فارغ از تمام توصیفات دیگر، آنقدر اکشن جذابی دارد که کسی از دیدنش حتی ذرهای احساس پشیمانی نکند.
A Fistful of Dollars
A Fistful of Dollars، یکی دیگر از فیلمهای عالی سرجیو لئونه که بعد از ۵۴ سال گذشتن از اکرانش همچنان میتواند لیاقت خود برای داشتن امتیاز ۹۸ در وبسایت راتن تومیتوز را به همگان اثبات کند، داستان ساده و به صورت موازی، فوقالعادهای دارد. قصهی «به خاطر یک مشت دلار» از جایی شروع میشود که مردی بدون نام که اصلا همگان او را با همین اسم عجیب میشناسند و کلینت ایستوود نقشش را بازی کرده است، پا به روستایی مکزیکی با نام سان میگل میگذارد. آن هم دقیقا در میانهی تلاش سه برادر به هدف در کنترل گرفتن تمام حکومت منطقه و مقابلهی کلانتر منطقه یعنی جان بکستر با آنها، به هدف جلوگیری کردن از رسیدنشان به قدرت بیشتر. وقتی یک هنگ از سربازان مکزیکی حامل مقدار زیادی طلا که قرار است از این پول برای خرید اسلحههای جدید استفاده کنند، مورد حملهی برادران روجو قرار میگیرند؛ مرد بدون نامب که کسی او را نمیشناسد، خودش را به میانهی این جنگ طولانیمدت میاندازد. او شروع به دادن اطلاعات غلط به هر دو طرف دعوا میکند و اینگونه با هدف به خصوصش به اصطلاح هم از توبره و هم از آخور میخورد. دقیقا مشابه کاری که جان مارستون در Red Dead Redemption و درون مکزیک انجام داد تا هر چه سریعتر، خاویر اسکوئلا را پیدا کند. الهامگیریهای نسخهی قبلی Red Dead از این اثر لایق ستایش لئونه انکارناپذیر جلوه میکند و با این اوصاف، عجیب نیست اگر بتوان در Red Dead Redemption 2 هم رنگوبویی از داستانهای بیانشده درون آن را پیدا کرد. اگر هنوز با توجه به همهی این حرفها و صد البته نقشآفرینی کلینت ایستوود در فیلم به دنبال بهانههای بیشتری برای دیدن اولین وسترن اسپاگتی سرجیو لئونه میگردید، شاید بهتر باشد که یک بار دیگر متن بالا را مطالعه کنید.
Butch Cassidy and the Sundance Kid
«بوچ کسیدی و ساندنس کید»، فیلمی با محوریت دو دزد قطار در دوران غرب وحشی است که پس از شکست خوردن در راه تکمیل سرقتشان، قانون با تمام قوا به دنبال آنها میرود و فیلمنامهی فوقالعادهی نوشتهشده توسط ویلیام گلدمن، تلاش این دو کاراکتر برای ادامه دادن به این فرار و زنده ماندن را به تصویر میکشد. فیلمنامهای که قصهای دربارهی دو دوست صمیمی، گروهی خلافکار، یک معشوقهی کلاسیک و دوستداشتنی، اکشنهای پرتلاطم و شخصیتپردازیهای بینقص را تقدیم تماشاگران میکند. از آنجایی که Red Dead Redemption 2 حتی حجم قابل توجهی از گیمپلی خود را به تعامل شما با اعضای گروهتان اختصاصی میدهد و از بازیکن خلق یک خانواده با آدمهای حاضر در گنگ را میخواهد، فیلمی دربارهی دو دوست خلافکار که دوستیشان تا لحظهی آخر آنها را پای یکدیگر نگه داشته است احتمالا یکی از مهمترین چیزهایی به حساب میآید که باید پیش از تجربهی ساختهی راکاستار، تماشا کرد. در حقیقت شاید به بیان سادهتر، بتوان اینچنین گفت که Butch Cassidy and the Sundance Kid، کانسپتهای آشنای حاضر در فیلمهایی با محوریت دو رفیق صمیمی و جدانشدنی مانند Lethal Weapon و Rush Hour را برمیدارد و با بردنشان به دوران غرب وحشی، به جنس متفاوتی از قصهگوییهای انجامشده در آن اتمسفر، دست مییابد.
فضای فیلم به گونهای سر و شکل پیدا کرده است که در آن میتوان رنگ و بویی از کمدی را نیز یافت و در راس همهی داشتههایش، روابط بین بوچ، ساندنس و اِتا را با شیمیهای عالی خلقشده مابین آنها، ارتباط بیننده با اثر را حفظ میکند. در دقایق آغازین اثر تلاش بوچ کسیدی و ساندنس کید برای انجام بیشترین سرقت ممکن از قطارها تا قبل از گیر افتادن توسط ماموران قانون، یقینا شما را به یاد ساعتهای آغازین Red Dead Redemption 2 میاندازد. چون طبق دانستههایمان، آنجا هم همهچیز بر پایهی تلاش برای انجام آخرین سرقت بزرگ از یک قطار، به پیچیدهترین حالت ممکن درمیآید.
Unforgiven
برندهی جایزه بهترین فیلم سال در مراسم اسکار سال ۱۹۹۲ که از آن به عنوان معروفترین فیلم وسترن تاریخ هم یاد میکنند، با کارگردانی و اجرای لایق تحسین کلینت ایستوود، جایگاه امروزش را در دل طرفداران آثار مورد بحث پیدا کرده است. Unforgiven که منتقدان بزرگی همچون راجر ایبرت به آن نمرهی کامل را دادهاند و میانگین امتیازات نود و شش از وبسایت راتنتومیتوز را یدک میکشد، سراغ تعریف کردن قصهی یک تفنگدار سابق که حالا سنش زیاد شده است، میرود. تفنگداری با نام ویلیام مانی که ایستوود نقش وی را اجرا میکند و به خاطر عملکرد فاجعهبار پلیس و پر شدن شهر از جنایتهای گوناگون، برای برقراری دوبارهی نظم و عدالت، خودش را از دوران بازنشستگی درمیآورد. به همین سبب، شخصیت اصلی Unforgiven یقینا بینندهی گیمر را به یاد ماجراهای مارستون در بازی اول و نحوهی برگشت او به دنیای حرکت در طول و عرض غرب وحشی و شلیک با اسلحههای گوناگون، میاندازد. البته دوستداران Unforgiven به شدت معتقدند که این فیلم فقط یک وسترن عالی دیگر نیست و بیشتر مانند نسخهای از بهترین فیلمهای ابرقهرمانی در دوران غرب وحشی، ظاهر میشود. فیلمی که با مفاهیمی مانند قهرمان بودن، بالا رفتن سن، شجاعت و خشونت دستوپنجه نرم میکند و از شخصیتش میپرسد که تا کجا باید چشم را روی تکتک جنایتهای حاضر در جهان بست؟
مجموعه Red Dead هم همواره در قصهگوییهای حاضر در خود به خشونت و نتایج حاصل از آن پرداخته است و دائما پیرنگ تلاش ناامیدکننده برای برقرار کردن عدالت در جهانی بیقانون را به یاد بازیکنان میآورد؛ جلوهی معرکه و مهمی از احساسات که شاید Unforgiven ارائهکنندهی یکی از بهترین نسخههای سینمایی آن باشد.
The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford
جسی جیمز که از او به عنوان یکی از خطرناکترین آدمهای دیدهشده در سرتاسر غرب یاد میکنند، همزمان با انجام عیاشیها و خلافهای کشندهاش، در سرتاسر آمریکا دنبال میشد. چرا؟ چون انواع و اقسام آدمها از جایی به بعد میخواستند سر وی را از بدنش جدا کنند. دقیقا مانند رییس گنگ داچ ون در لیند در جهان Red Dead یعنی خود داچ، جیمز از آن خلافکارهایی است که همهی ماموران قانون میخواهند او را از بین ببرند و حتی در حین فرار از دست همهی این آدمها، توانایی سرقت کردن مقدارهای متفاوتی از پول را که کم هم نیستند، دارد. مردی که وقتی شخصی مثل او باشد فقط تا جایی میتواند به فرار کردن ادامه دهد که ناگهان به شکل اتفاقی، یک انسان به خصوص با او برخورد کند. این داستانی است که در فیلم «قتل جسی جیمز بهدست رابرت فورد بزدل» به نویسندگی هیو راس، کارگردانی اندرو دامنیک و با بازیهای تماشایی برد پیت، سم راکول و کیسی افلک، روایت میشود.
The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford برخلاف برخی از فیلمهای دیگر حاضر در این لیست که مشخصا اکثر تاثیرگذاریشان را روی قصهی یکی از دو قسمت Red Dead Redemption داشتهاند، در همهچیز با هر دوی این بازیها، تناسباتی انکارناپذیر دارد. طوری که اصلا نمیتوان خط داستانی آن را فقط به یکی از دو ساختهی بزرگ وسترن راکاستار ربط داد و همانقدر که تماشاگر با نشستن در مقابلش به یاد قصهی مارستون خواهد افتاد، ربط دادن آن به دانستههایمان از داستان RDR2 نیز اجتنابناپذیر جلوه میکند. هرچند که برای پیشگیری از اسپویل برخی از جذابترین بخشهای بازی اول، به شاهد مثالهای این ماجرا اشارهای نمیکنم ولی همانقدر بدانید که در صورت تجربهی Red Dead Redemption یا مطالعهی کامل داستانش، قطعا خودتان شباهتهای زیاد و جذاب حاضر مابین دو اثر مورد بحث را پیدا خواهید کرد.
The Treasure of the Sierra Madre
قدیمیترین فیلم این لیست که باز هم روابط خاص اعضای یک گروه ، مرکزیت داستان آن را تشکیل میدهد. همانگونه که خودتان میدانید، راکاستار هر چهقدر هم که دربارهی داستان RDR2 مرموزانه حرف زده باشد و هر چهقدر هم که با قطرهچکانی اطلاعات دادن از رسیدن ما به تئوریهای قابل اعتنا هم جلوگیری کرده باشد، پلات اصلی قصه را به خوبی برایمان تعریف کرده است. ما میدانیم اصل ماجرا به واسطهی رشد قدرت ماموران قانون و مجبور شدن اعضای گنگ داچ به فرار به سمت شمال رقم میخورد و آنها یقینا در راهشان با خطرها و مسئلههای گوناگونی روبهرو میشوند که برای دوام آوردن و زنده ماندن، باید آنها را پشت سر بگذارند. بخش زیادی از گیمپلی بازی هم احتمالا حولوحوش دزدی از بانک، دزدی از قطار و در کل مواردی از ایندست خواهد بود. چرا؟ چون داچ به خوبی میداند که نابودی گروهش شاید دیر و زود داشته باشد اما سوختوسوز ندارد! پس همهی خلافکارانِ گنگ را به خاطر طمعشان برای داشتن بیشترین مبلغ ممکن موقع جدا شدن از یکدیگر و بازنشستگی کامل از کارهایشان، به دزدیهای بیشتر و بیشتر دعوت میکند تا در روز پایان، هر کس با بزرگترین خزانهی ممکن، زندگی عاده و سادهاش بدون قانونشکنی را پیگیری کند.
The Treasure of the Sierra Madre هم یک وسترن کلاسیک سیاه و سفید است که به طمع در چنین دنیایی و نتایج آن میپردازد. داستان فیلم از جایی آغاز میشود که گروهی از مردان که ثروت زیادی را حمل میکنند، با مسئلهی مواجهه با راهزنان روبهرو میشوند و در عین حال، خیلی سریع میفهمند که احتمالا بزرگترین دشمن و مشکل آنها، خودشان هستند. چون حرص و طمع به وجود آمده در بین آنها، از جایی به بعد بیشتر از هر گروه راهزنی جان و مال تکتک اعضا را تهدید میکند و اگر از من بپرسید، میگویم اصلا بعید نیست که چنین ایدهی داستانی درگیرکننده و پتانسیلداری در بخشهای به خصوصی از RDR2 نیز به چشم بخورد. مثلا فرض کنید چه میشود اگر در یکی از تعیینکنندهترین ثانیههای بازی که بزرگترین خطر برای اعضای گنگ یعنی ماموران قانون، فاصلهای با داچ و گروهش ندارند، ناگهان یک نفر به همگان خیانت کند و آرتور از شخصی که اصلا انتظارش را نداشت، ضربهی اصلی را بخورد.
There Will Be Blood
«خون به پا خواهد شد» یعنی شاهکار پل توماس اندرسون. یعنی فیلمی که نه نامزدی اسکار و دو جایزه از همین مراسم در بخشهای بهترین فیلمبرداری و بهترین بازیگر مرد سال را به دست آورده است و در عین حال چنین جوایزی، ابدا در حد و اندازهای که باید بزرگیِ آن را نشان نمیدهند. There Will Be Blood البته احتمالا در نگاه خیلی از افراد، فاصلهی بسیار زیادی با تعاریف تصویری و انتظارات همیشگی مخاطب از فیلمهای وسترن دارد. چون این فیلم نه سکانسهای مبارزه با اسلحه، نه داستانهای پرشده از خیانت و نه کابویهای آشنای حاضر در سینمای وسترن را آنچنان در دنیای خود جای نمیدهد و در عین حال، نگاهی دراماتیک و واقعگرایانه به گسترش وحشیانهی آمریکا در اواخر دوران غرب وحشی و چگونگی آغاز درگیری انسانها با صنعت را شامل میشود. آن هم به این شکل که شخصیت اصلی را در همان ابتدای قصه به درون چاهی پرشده از مایعی سیاهرنگ پرتاب میکند و بعد با سکانسهایی که یکی از دیگری دیوانهوارتر هستند، تبدیل شدن یک انسان به موجودی پست و سودجو را که انگار روحش هم درون آن مایع سیاهرنگ یعنی نفت سیاه شده است، بر روی پردههای نقرهای میبرد. همین استعارهپردازیهای خارقالعاده هم کاری میکند که فیلم توماس اندرسون با یکی از بهترین نقشآفرینیهای دنیل دی لوئیس که خودش یکی از برترین بازیگران تمام تاریخ سینما به حساب میآید، تبدیل به فیلمی شود که هر طرفدار جدیتر هنر هفتم، از یک بار وقت گذاشتن برای دیدنش احساس پشیمانی نکند. اگر دلتان میخواهد بدانید که تاکید اثر درون تک به تک قسمتهایش بر روی چه چیزی است، همینقدر بدانید که There Will Be Blood به کشمکش حاضر مابین روش قدیمی زندگی در غرب و انفجار غریبالوقوع صنعت با اکتشاف نفت میپردازد. یعنی همان کشمکشهایی که دقیقا در حوالی زمان رخ دادن دو بازی Red Dead Redemption به وجود میآیند و در هر دوی این آثار، میتوان موارد گوناگونی شبیه یا دقیقا مانند آنها را مشاهده کرد.
- نقد فیلم There Will Be Blood - خون به پا خواهد شد
همچنین با توجه به تریلرهای Red Dead Redemption 2، میتوان گفت محصول تازهی راکاستار به شدت الگوبرداریهای قدرتمندی از فیلمبرداری دیوانهکننده و تصاویر و صحنههای لایق توجه «خون به پا خواهد شد» داشته است و به مانند ساختهی اندرسون، در بعضی اوقات میخواهد متفاوت با وسترنهای همیشگی و آشنا باشد. تازه همهی موارد گفتهشده، جدا از این هستند که ما میدانیم پیشتر شخصیتی دقیقا برداشتهشده از کاراکتر اصلی فیلم اندرسون یعنی دنیل پلینویو، در جهان Red Dead Redemption دیده شده است.
The Proposition
حال که با قرار دادن There Will Be Blood در این لیست به سراغ اثری رفتیم که تنظیمات داستانی متفاوتی با اکثر فیلمهای وسترن دارد، بگذارید یک بار دیگر همین کار را با The Proposition محصول سال ۲۰۰۵ میلادی نیز تکرار کنیم. یک وسترنِ به خصوص که داستانگویی آن به جای آمریکا در استرالیا جریان پیدا میکند اما همان انتظاراتتان از بهترین فیلمهای مربوط به غرب وحشی را در ترکیب با جرئت و خشونتی غیر قابل درک در روایت داستان برای بعضی افراد، به تصویر میکشد. The Proposition به عنوان یکی از آن وسترنهای مدرنی که همچون «۰۳:۱۰ به یوما» سرشار از ادای دین به آثار کلاسیک حاضر در این زیرژانر (یا ژانر) هم هستند، همهی عناصر این سبک فیلمها را به مدلی امروزیتر ترجمه میکند. ولی حتی به جز چنین مواردی که خودشان ذرهذره مخاطب را به یاد جهان Red Dead Redemption میاندازند، حسوحال و اتمسفر حاضر در فیلم هم یادآور فضایی است که گیمر لابهلای ثانیههای گیمپلی جهان-باز راکاستار با آن سر و کار دارد. اتمسفری که با رشد گرافیکی Red Dead Redemption 2 و گستردهتر و پرجزئیاتتر بودن این بازی، بدون شک پررنگتر و خواستنیتر از قبل هم شده است و بیش از پیش، حس زندگی در چنین جهانی را به مخاطب میبخشد. دقیقا همانگونه که The Proposition با روشهای سینمایی به خصوص خود، از پس انجام چنین کاری برمیآید. خلاصهی داستان The Proposition به این شرح است که در جایی مابین سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰ میلادی و درون کشور استرالیا، یک مامور قانون به مردی خائن با نام چارلی برنز، پیشنهادی عجیب میدهد. پیشنهادی که از چارلی میخواهد که برای نجات برادر کوچکتر از اعدام شدن پای چوبهی دار، به سراغ برادر بزرگترِ قاتل و متجاوزش برود و او را بکشد!
ولی اگر بخواهم ماجرا را از این صحبتها هم جالبتر کنم، کافی است از این حقیقت بگویم که جان هیلکوت به جز The Proposition، یک اثر وسترن دیگر را هم کارگردانی کرده است. فیلمی سی دقیقهای از جهان بازیهای راکاستار که با همکاری خود این کمپانی ساخته شده است و Red Dead Redemption: The Man from Blackwater نام دارد. یک اثر جذاب و لایق تماشا با درخشش جان مارستونِ خودمان که دقیقا درون موتور بازیسازی استفادهشده برای آفرینش Red Dead Redemption ساخته شد و شبکهی فاکس در نزدیکیهای تاریخ انتشار بازی اول، آن را برای بینندگان خود پخش کرد. پس بدون آن که ماجرا را به کسی لو بدهید، خودتان بدانید که این مقاله در اصل «چهارده فیلم که باید پیش از تجربهی Red Dead Redemption 2 تماشا کنید» را معرفی کرده است.
The Good, The Bad, and The Ugly
«خوب، بد، زشت» را باید از آن محصولات سینمایی جذابی دانست که حتی شنیدن اسمشان مخاطب را وسوسه به دیدن آنها میکند. فیلمی که نه تنها خودش یکی از سطح بالاترین آثار تاریخ سینمای وسترن به حساب میآید، بلکه آلبوم موسیقیاش نیز در اکثر اوقات جایی بین ده آلبوم موسیقی متن برتر تمام ادوار دارد. یک وسترن اسپاگتی اصیل که به تنهایی بسیاری از عناصر فیلمهای مشابهش را تعریف کرده است و Red Dead Redemption چه از منظر بصری و چه در آفرینش تمهای حاضر در داستان، الهامات انکارناپذیری از آن گرفته است و میگیرد. یکی از قسمتهای سهگانهی وسترن سرجیو لئونهی بزرگ که حقیقتا باعث شد وسترن اسپاگتی تبدیل به برچسبی محترم برای آثار وسترن معرکهی خلقشده توسط کارگردانهای ایتالیایی شود و به قدری از تکنیکهای سینمایی و استایل ویژهای برخوردار بود که کسی نمیتوانست نسبت به خلقت این برچسب، اعتراضی داشته باشد.
The Good, The Bad, and The Ugly حتی موسیقیهای متن فیلمهای بعد از خود را نیز تحت تاثیر قرار داد و با این که در سال ۱۹۶۶ اکران شد، راکاستار در صداگذاری بازی منتشرشدهاش در سال ۲۰۱۰ یا همان Red Dead Redemption، بیش از هر چیز دیگر از موسیقی متن همین اثر بزرگ بهره برد. ساختهی لئونه، قصهی سه تفنگداری را میگوید که برای به دست آوردن مخزنی دفنشده از طلا، به رقابت با یکدیگر میپردازند. مخزنی که احتمالا بعد از جنگ داخلی آمریکا به گوشهای افتاده است و بعد از مدتها خاک خوردن، حالا زمان بیرون کشیدنش فرا میرسد. آنقدر دربارهی عظمت و زیباییهای این فیلم صحبت شده است که شاید گفتن هر جمله، چیزی بیشتر از تکرار مکررات نباشد اما برای تاکید نهایی، این را میگویم که دیدن The Good, The Bad, and The Ugly حتی برای کسی که به کل، اهمیتی به هنرهای هفتم و هشتم هم نمیدهد، ضرورت دارد و میتواند تبدیل به یکی از دوستداشتنیترین تجربههای زندگی هر انسانی شود. با فیلمبرداریهای میخکوبکننده، اجراهای دیدنی و موسیقیهای فراموشناشدنیاش.
Tombstone
از Tombstone به عنوان فیلمی یاد میکنند که در بهترین قالب ممکن، دوقطبی بین قانون و نظم و بیقانونی و آشوب را به تصویر میکشد. در آغاز قصه، یک گنگ قانونشکن وارد شهری مکزیکی میشوند تا عروسی یک پلیس محلی را به هم بریزند. آنها بدون هیچ مقدمهپردازی خاصی، مشغول قتل عام کردن همهی ماموران پلیس در مقابل جمعیت میشوند، فقط به خاطر این که دو نفر از اعضای گروه آنها توسط رییس پلیس این منطقه، کشته شدهاند. در پایان کار هم کشیش به اعضای گروه هشدار میدهد که این کارها قطعا عواقبی خواهند داشت و مردم شهر به هر شکلی که باشد، یک روز انتقامشان را از آنها میگیرند. ادامهی قصه هم همینقدر جذابیت را ارائه میکند و از Tombstone فیلمی با بازیهای دلنشین سم الیوت و کرت راسل میسازد که طرفداران فیلمهای مشابه، از آن لذت میبرند. ولی بگذارید برایتان دربارهی ربط جالب فیلم به Red Dead Redemption 2 بگویم. بازی بزرگی که در آن تصمیمات شما در جایگاه آرتور مورگان، تاثیراتی بر روی تکتک مردمی که با آنها تعامل دارید، میگذارد. در طول بازی آرتور یا به بیان بهتر شخص بازیکن، باید انتخاب کند که میخواهد با خشم به یک شهر یورش ببرد و به قتل عام مردم بپردازد و در ادامه، دشمنانی تازه که در آینده حاضر به قتل خونسردانهی او هستند برای خود بسازد، یا با روشی معقولتر و انسانیتر کارهایش را به سرانجام برساند. گیمرها در RDR2 باید با دقت نبردهایشان را انتخاب کنند و از یاد نبرند که مردم عادی دقیقا به مانند آدمهای حاضر در سکانسهای آغازین Tombstone، اعمال آنها را به خاطر میسپارند.
The Searchers
کاری که جان فورد یکی از بزرگترین فیلمسازهای جهان در سال ۱۹۵۶ با اکران شاهکاری ماندگار به اسم The Searchers انجام داد، دقیقا مثل کاری بود که سالها بعد شاهکاری دیگر از کارگردانی دیگر یعنی «بلید رانر» (Blade Runner) اثر ریدلی اسکات، موفق به انجام آن شد. هر دوی این افراد با فیلمهایشان باعث رشد جدی و محسوس جنسی از سینما به شکلی شدند که شاید اصولا باید در طول چند دهه صورت میپذیرفت. جان فورد با The Searchers آنقدر جلوتر از زمانهی خود قدم زد که سینمای وسترن را یکتنه نزدیک به سی سال جلوتر برد و همین هم باعث انکارناپذیر شدن عظمت همیشگی فیلمش شد. بازیهای ستارگان بزرگ سینمای کلاسیک همچون جان وین افسانهای و ناتالی وود در فیلم، هنوز هم خیرهکننده به نظر میرسند و در ترکیب با قاببندیهای جان فورد، حکم دستور ساختی تمام و کمال برای فیلمهای وسترن بعد از آن را دارند. طوری که انگار در طول تاریخ سینما هیچ فیلم وسترن فوقالعادهای ساخته نشده است مگر آن که در ابتدا، یک سری از استانداردهای به وجود آمده در دقایق «جویندگان» را تیک زده باشد. پس اگر هیچکدام از فیلمهای لیست را هم تماشا نکردهاید و برنامهای برای دیدنشان ندارید، مطمئن شوید که قبل از مواجهه با سکانسهای این یکی، پایتان را به داخل جهان بزرگ Red Dead Redemption 2 نمیگذارید.
فیلمنامهی The Searchers در میانهی جنگهایی داستانسرایی میکند که بین مهاجران به تگزاس و سرخپوستان ساکن در دشتهای جنوبی آن منطقه جریان داشتند. قصه هم دربارهی مردی به نام ایتن ادواردز است که بعد از نبرد در جنگ داخلی و در جبههی کنفدراسیون، تقریبا پس از ده سال به خانهاش در تگزاس بازمیگردد. او بعد از بازگشت به خانه متوجه میشود که بسیاری از اعضای خانوادهاش توسط سرخپوستهای حاضر در آن مناطق دزدیده یا کشته شدهاند و به همین خاطر، پس از کنار آمدن با این شرایط تراژیک و آزاردهنده، ادواردز پیمودن مسیرش برای انتقامگیری را آغاز میکند. مسیری که او بعد از متوجه شدن این که خواهرزادهاش هنوز زنده است، سراغ طی کردن آن میرود و با پیمودنش میخواهد به قلب سپاه سرخپوستان بزند و وی را نجات دهد.
از همان زمان اکران تا همین امروز، همواره The Searchers به خاطر فیلمبرداری زیبایش که آمریکایی وسیع را به بهترین شکل نشان میدهد، بهترین نقشآفرینی جان وین مابین همهی فیلمهایی که بازی کرده است و افزودن کمالگرایی و تاریکی ناشناختهای به فیلمهای وسترن در بالاترین سطح ممکن، به درستی ستایش میشود. یک فیلم بسیار بزرگ و شدیدا لایق احترام و بررسی، که پیشتر تاثیرگذاریهای گستردهاش در کاتسینها و روایت و حتی دیالوگهای Red Dead Redemption را دیده بودیم و میتوان پیشبینی کرد که Red Dead Redemption 2 حتی بیشتر از قبل، با کمک آن قصهگوییهایی خارقالعاده را به سرانجام میرساند.
حالا نوبت شما است. شما فکر میکنید که قبل از بازی کردن Red Dead Redemption 2 یا در حین تجربهی آن، دیدن چه فیلم یا سریالهای وسترن و جذابی باعث بالاتر رفتن لذت مواجهه با تکتک ثانیههای ساختهی جدید راکاستار میشود؟