کارآفرین بودن سخت است. هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روحی. دو دلی، اضطراب و ناامیدی… اینها احساساتی هستند که هر کارآفرینی با آنها دست و پنجه نرم میکند. پس چرا کارآفرینها میخواهند پا در این دریای متلاطم بگذارند و ریسک شکست از هر دو جنبهی عمومی و شخصی را به جان بخرند؟ مگر نه اینکه این راه پر از چاله و چوله است؟ چه چیزهایی کارآفرینها را به جلو میراند که برای مردم عادی قابل درک نیست؟ در این مقاله شما با ۹ چیزی آشنا میشوید که آدمهای عادی راجع به کارآفرینها درک نمیکنند.
کارآفرینها، کارآفرین شدهاند چون:
۱. صدای داخل مغزشان بلندتر از صدای هر آدم دیگری است
بقیه شاید به شک بیفتند، شاید حسابی انتقاد کنند، شاید قضاوت کنند، اعتبار آدم را زیر سؤال ببرند و ناامید شوند. اما کارآفرین عین خیالش نیست. او همهی این نظرات را به همان شکلی که هستند میبیند. نه درست و نه غلط. فقط به عنوان دادههای خام. در واقع، اطلاعات خام را غربال میکند تا قطعات قابل استفادهای که داخلش پیدا میشود را به کار ببندد و به بقیهاش توجهی نمیکند.
چرا؟ چون کارآفرینان در عین اینکه ممکن است به عقاید دیگران احترام بگذارند، اما به ایدهها، تواناییها و استقامت خودشان ایمان دارند و به همین دلیل نمیتوانند راه دیگران را طی کنند و باید راه خودشان را هموار کنند.
۲. به این باور رسیدهاند که نحوهی بازی کردن مهمتر از برد و باخت است
اگر شما کارآفرین باشید، ترجیح میدهید به روش خودتان شکست بخورید تا اینکه به روش کس دیگری پیروز بشوید. ترجیح میدهید خودتان به سمت آیندهای که در ذهن دارید رانندگی کنید تا اینکه بنشینید و ببینید چه کسی قرار است بیاید و بُکسلتان کند. ترجیح میدهید تک تک سلولهایتان بسوزد تا اینکه یواش یواش محو شوید.
مشخص است که میخواهید ببرید؛ پیروزی شما را به سمت خود میکشد. اما از طرف دیگر، میخواهید قوانین بازی را تغییر دهید، زمین بازی خودتان را خطکشی کنید و بازی را طوری که دوست دارید ببرید – چون بردن بازی در حالی که انگار مجبور هستید به نحو خاصی بازی کنید، خودش یک جور باخت است.
۳. از بین گزینهها انتخاب نمیکنند؛ خودشان گزینه خلق میکنند
خیلی از مردم خودشان را راحت کردهاند و از بین چیزهایی که در ستون A یا ستون B وجود دارد، انتخابشان را انجام میدهند. کارآفرینها نگاهی به این دو ستون میاندازند و بعد یک ستون C برای خودشان خلق میکنند.
همانطور که جان برگستون میگوید:
هر بار که بخواهیم تصمیم مهمی بگیریم، دو راه برای اقدام کردن در اختیار داریم. یا میتوانیم از لای گزینههایی که خودشان را به ما نشان میدهند، بهترین گزینهی موجود را انتخاب کرده و سعی کنیم آن را به خورد کار بدهیم یا اینکه میتوانیم کاری که کارآفرینها انجام میدهند را پیشه کنیم: بفهمیم بهترین گزینهی امکانپذیر چیست و آن را به وجود بیاوریم.
به همین دلیل است که کارآفرینها کارهای غیرامکانپذیر را انجام میدهند، چون غیرممکن برای آنها معنی ندارد.
۴. عاشق این هستند که با همراهی دیگران به موفقیت برسند
داشتن استعداد فردی به جای خود، اما توانایی کار کردن در قالب تیم، آویزان کردن غرور در پشت در و فداکاری به خرج دادن در مواقع لازم، تنها راهی است که میتواند تیمی را به موفقیت برساند.
این روحیه فقط وقتی میتواند به وجود بیاید که از بالادست جریان داشته باشد.
به همین دلیل است که کارآفرینها افراد را با اسمشان صدا میکنند نه با جایگاهشان، برایشان تیم مهم است نه سلسله مراتب و از همه مهمتر، شادی و موفقیت خود را به شادی و موفقیت دیگران گره میزنند.
۵. نیازی به نظم و دیسیپلین ندارند، چون برای انجام دادن کارهایی که آنها را به هدفشان نزدیکتر میکند، بیتابند
معمولا نظم و دیسیپلینشان در این حد است که برای رسیدن به چیزهایی که نیاز دارند، راهی بیابند. از مشخصات کارآفرینها این است که برای رسیدن به چیزهایی که بهشان نیاز دارند نمیتوانند زیاد صبر کنند. سر این جور آدمها پر است از هدف و رؤیا. تمام کارهایی که باید انجام بدهند تا بتوانند به اهداف و رؤیاهایشان چنگ بزنند را هم میدانند.
به همین دلیل است که کارآفرینها در حین انجام دادن خستهکنندهترین کارها هم قادرند جوک بگویند. وقتی فاصلهی بین کاری که میکنید تا چیزی که میخواهید را با خط مشخصی ببینید، آنگاه کار کردن دیگر برایتان کار کردن معمولی نیست بلکه به چیز جالبی تبدیل میشود، به چیزی که آدم را راضی میکند. وقتی به این مرحله برسید که کار کردن برایتان معنیدار و راضیکننده باشد، این اسمش زندگی کردن است.
۶. فقط نمیخواهند مهارتی به دست بیاورند و زندگی روتینی داشته باشند
بعضیها کار میکنند تا مهارتی به دست آورده یا به جایگاهی برسند که دیگر لازم نباشد به خودشان زحمت بدهند و بتوانند با خیال راحت به تواناییها و دانششان تکیه کنند. آنها خیلی سخت کار کردهاند و حالا از خودشان رضایت دارند (که اصلا چیز بدی نیست. در واقع تعریف موفقیت باید هم متفاوت باشد).
کارآفرینها از این حس رضایتی که ناشی از به دست آمدن مهارت است، متنفرند. کارآفرینها از آن وقفهای که بعد از رسیدن به موفقیت ایجاد میشود، بدشان میآید. به چشم کارآفرینها، به دست آوردن مهارت فقط از این جهت خوب است که پایهای میشود برای به دست آوردن مهارتهای بیشتر. کارآفرینها، دستاوردها را به عنوان سکویی برای رسیدن به دستاوردهای دورتر مینگرند.
آدم کارآفرین سهمش از زندگی را میپردازد و فکر نمیکند بس است. او نگاه میکند به آینه و رو به خودش داد میزند: «ببینمت… این چند روزه برام چهکار کردی؟»
بعد میرود بیرون و کارهای بیشتری میکند.
۷. طرفدار سایر کارآفرینها هستند
کار کارمندی مثل بازی صفر-صفر است. نه خیلی راضیکننده است و نه خیلی بد. کارمندان معمولا دارند هزینهی موفقیت یک فرد را دیگر میپردازند. اگر ترفیع بگیرد، یعنی کس دیگری آن ترفیع را نمیتواند بگیرد و اگر فرصتی نصیبش شود، یعنی آن فرصت از چنگ شخص دیگری درآمده است. پس حق میدهید که بگویم در محیط کارمندی، حسودی نکردن به موفقیت بقیه، کار بسیار سختی است؛ کار سختی است که از ته دل برای موفقیت همکارتان خوشحال باشید و در عین حال برای درجا زدن خودتان ناراحت بمانید.
اما بین کارآفرینها اینطور نیست. عاشق اینند که ببینند همتایانشان به موفقیت رسیدهاند. آنها میدانند که کیک به همه میرسد (البته این کیک فعلی را فراموش کنید، کارآفرینها به عشق این نفس میکشند که کیکهای جدیدی درست کنند).
۸. دوست دارند یکتنه، جنبش به پا کنند
همهی ما دوست داریم به جایی حس تعلق پیدا کنیم، عضو خانوادهای شویم، به همین دلیل است که بعضی از ایدهها خیلی سریع دنباله رو پیدا میکنند و به همین دلیل است که ایدههای بزرگ، موجب برپا شدن جنبش در میان مردم میشوند.
پیوستن به جمع چیز جالبی است. اما هر جنبشی با یک نفر شروع میشود که جرئت کرده تنها بایستد، بدون محافظ خودش را در خطر بیندازد و متفاوت باشد، چیزهایی که بقیه نمیگویند را بگوید، کارهایی که بقیه نمیکنند را بکند. او میخواهد شانسش را امتحان کند و عواقبش را بپذیرد.
اما چه چیزی کارآفرینها را وادار میسازد تا این ریسک را بپذیرند؟
۹. به خودشان میگویند: «چرا من نه؟»
رسیدن به موفقیت دشوار است وگرنه که همه موفق بودند. به همین دلیل است که شکست میخوریم و وقتی هم که شکست میخوریم، راحت است که مشکلات را به گردن عوامل خارج از کنترلمان بیندازیم. کاری ندارد که در گوشهای چمباتمه بزنیم و ناامیدانه به این فکر کنیم که چرا فرصتهایی که گیر بقیه میآید، گیر من نمیآید؟ یا چرا دوستانم هوایم را نداشتند؟ یا چرا وقت استراحت گیرم نمیآید؟
میبینید؟ کاری ندارد که آدم دائم با خودش بگوید: «چرا من؟»
به همین دلیل است که کارآفرینها در محلی رستوران باز میکنند که بقیه در آنجا شکست خوردهاند: «درست است که آنها موفق نشدند، اما چرا من نتوانم موفق بشوم؟» یا کارآفرینهایی که شرکت نرمافزاری تأسیس میکنند، پیش خودشان میگویند: «ممکن است شرکتهای معروف جیبهای بزرگتر و سهم بیشتری از بازار نسبت به من داشته باشند، اما چرا من، نتوانم؟»
کارآفرینها تصور نمیکنند آدمهای موفق، استعداد یا قدرتهای ویژهای دارند که از خدایان استارتاپ بهشان نازل شده است. آنها آدمهای موفق را میبینند و پیش خودشان میگویند: «دمش گرم! اگر او توانسته، چرا من نتوانم؟»
سؤال خوبی است: «چرا شما نتوانید؟»
اگر خوب به این سؤال فکر کنید، میبینید که هیچ جواب درست و درمانی برایش پیدا نمیشود، چون هر وقت رؤیایی در سرتان شکل بگیرد و برای به دست آوردنش تمام انرژیتان را بگذارید، هیچ دلیلی وجود نخواهد داشت که موفق نشوید.
برگرفته از: inc