«بازی تاج و تخت» کلکسیونی از شخصیتهای مختلف است. اما تمامی آنها در ردیف اول داستان قرار ندارد. در این فهرست نگاهی به برخی دستکمگرفتهشدهترین شخصیتهای سریال میاندازیم که ممکن است نقش مهمی در آیندهی داستان ایفا کنند.
یکی از ویژگیهای «بازی تاج و تخت» و نوع داستانگویی جورج.آر.آر مارتین این است که به کهنالگوها وفادار نمیماند و فقط از آنها به عنوان شروعی برای خلق شخصیتهای منحصربهفرد خودش استفاده میکند. بهطوری که هماکنون بعد از ۵ فصلی که از سریال گذشته، ما رسما به این نتیجه رسیدهایم که این داستان برپایهی شگفتیآفرینی و غیرقابلپیشبینی بودن نوشته شده و بنابراین یاد گرفتهایم تا از قبل تلاشی برای پیشداوری خصوصیات و سرنوشت کاراکترها نکنیم. چون در این روزهای تاریک، قهرمانانمان خیلی راحت ناامیدمان میکنند، شخصیتهای منفی هیجانزدهمان میکنند و بهطور کلی همه به سرعت درحال تغییر و تحول هستند. این وسط، مهم نیست کدام طرفی هستید. تیغِ تیز مرگ هرلحظه گلوی هرکسی را تهدید میکند. اما در کنار تنها قهرمانان باقیمانده و دشمنان پُرتعدادشان که همه از نقش پُررنگشان در قصه آگاه هستند، کاراکترهایی هم هستند که ممکن است در آینده به بازیگران پُرنفوذی تبدیل شوند، اما فعلا در کانون توجه حضور ندارند. در حال حاضر میدانیم آریا یکجورهای گلیم خودش را از آب بیرون میکشد، نباید با دنریس دست به یقه شد و دستکم گرفتن نیرنگهای لیتلفینگر اشتباه است. اما در میان اینها، شخصیتهایی هستند که اگرچه تواناییها و اهمیتشان را ثابت کردهاند، اما در طبقهی دوم داستان قرار دارند. این فهرست نگاهی به کاراکترهایی میاندازد که هرلحظه ممکن است به طبقهی بالا صعود کنند و تبدیل پیشبرندگان اصلی داستان شوند:
سمول تارلی
اگرچه سمول تارلی خیلی روی بزدل بودنش تاکید میکند، اما همهی ما میدانیم که اصلا اینطور نیست! در جایی مثل «دیوار» که تقریبا همه جنگجویانی مسلط به ابزار نبرد هستند، چیزی که سم را از دیگران جدا میکند، سوادش است. نه فقط در دیوار، که سم یکی از کتابخوانترین و داناترین شخصیتهای کل سریال هم محسوب میشود و از زمانی که با استاد ایمون همراه شد، به دانشش هم افزوده شد. ما میدانیم این ویژگی خاص سم باعث نمیشود او از مرگ دور بماند، اما این را هم میدانیم که با وجود پُررنگتر شدن نیروهای جادویی در آنسوی دیوار و پیدا شدن سروکلهی وایت واکرها و ارتششان، دانش سم از گذشته مطمئنا به کار خواهد آمد. این درحالی است که او سر به فرماندهی رساندنِ جان اسنو، استعدادش در سیاستبازی را رو کرده و پس از دوام آوردن در برف و بورانِ آنسوی دیوار، ارادهاش در زنده ماندن و تسلیم نشدن را نشان داده است. ناگفته نماند، درحالی که جان اسنو توسط برادرانش کشته شده و شاید برای همیشه به همان شکل باقی بماند، سم از آدمهای انگشتشماری است تهدید وایت واکرها را به چشم دیده و درک میکند و شانس این را دارد تا از کسانی باشد که در جلوگیری از وقوع یک فاجعهی واقعی، نقش مهمی بازی کند. پس، سم اینقدر خودت را ترسو نخوان و به جای آن کمی روی آب کردن چربیهایت کار کن!
پادریک پین
شاید اولینباری را که سروکلهی پاد پیدا شد، دقیق یادتان نمیآید، اما بدونشک این روزها خاطرات جالب زیادی از او در ذهن دارید. تمامی اینها به خاطر این است که پاد خیلی زود از یک ملازمِ بیخاصیت و دستوپاچلفتی که همراه تیریون راه میافتاد، رشد کرد و به شخصیت مکمل قدرتمندی تبدیل شد. نقش اولیهی او حدس زدن نشان خاندانها بود و در ادامه به یکی از مواردی که در این دنیای شدیدا تاریک و جدی موجبات خندهی بییندگان را فراهم میکرد، تبدیل شد. همین باعث شد تا جای خالی پاد همیشه احساس شود. اما درست از زمانی که پاد جانِ تیریون را در جنگ بلکواتر نجات داد، متوجه شدیم که او را نباید به خاطر جثه و رفتارش دست کم بگیریم. او کسی است که علاوهبر اینکه همزبان تیریون بوده، با شوالیهی بزرگی مثل بریین هم تمرین شمشیربازی کرده است و تمام اینها باعث میشود تا باور داشته باشیم، پاد شانس این را دارد تا بالاخره توانایی درونیاش را کشف کرده و آیندهی درخشانی را برای خودش رقم بزند.
ملیساندرا
از آنجایی که در دنیای «بازی تاج و تخت» روابط و سیاستها نقش مهمتری نسبت به قابلیتهای جادویی دارند، قدرت کشیشهای سرخ در پسزمینه قرار گرفته است، اما کافی است به یاد بیاوریم که این کشیشهای سرخ چه کارهای عجیب و غریب و ناممکنی انجام دادهاند، تا اهمیتشان را درک کنیم؛ از به دنیا آوردن یک سایهی قاتل تا زنده کردن مردگان. مخصوصا این آخری که با توجه به علاقهی نویسندگان به کشتن دیوانهوار کاراکترها ممکن است بعدها به کار بیاید. ما در طول تاریخ سریال با افراد متعددی که دنبالکنندهی سفت و سختِ مذهب خدای روشنایی هستند، روبهرو شدهایم، اما ملیساندرا در جلوترین نقطهی توجه قرار دارد. اگرچه در ابتدا به به نظر میرسید او یکی از کاراکترهای شرور داستان است، اما او به مرور نشان داد که اهداف پیچیدهتری را دنبال میکند. ملیساندرا از اولین و تنهاترین کسانی است که ایمان دارد بالاخره روزی فرا میرسد که شوالیهی موعودِ خدای روشنایی برمیخیزد و دنیا را نجات میدهد. این درحالی است که ملیساندرا کارهای وحشتناکی در طول این مسیر انجام داده است که شامل سوزاندن دختربچهها نیز میشود. دوباره از سویی دیگر، ملیساندرا در کنار سمول تارلی از جمله کسانی است که به خطر آدرها باور دارد. و دوباره نباید فراموش کنیم که او در انتخاب استنیس به عنوان آزور آهای اشتباه کرده بود! روی هم رفته، به نظر میرسد او با وجود دانستن فرمول احیای مردگان و ماموریت مهمش، شخصیت مهمتری در فصلهای پیشرو شود.
داووس سیوورث
داووس یکی از معدود کسانی است که ارزش زندگی کردن در وستروس را دارد. او را که میبینیم به سرعت به یاد ند استارک میافتیم. او مرد شرافتمند، دلرحم، شجاع و وفاداری است که خب، مثل ادارد، از لحاظ قدرت سیاسی کم و کسر دارد. همین باعث شده تا داووس با وجود اهداف مثبتش و استعداد بالایش در برقراری صلح در اغلب اوقات در ردیف اول قصه قرار نداشته باشد. با این حال، او از اندک کسانی است که بینندگان میتوانند به روح پاکش اعتماد کنند و این ویژگیای است که این روزها در «بازی تاج و تخت» مثل شیشهی اژدها کمیاب و ارزشمند است. و البته این همان ویژگیای است که او را در مقابل تهدیدها آسیبپذیر میکند. داووس برای مدتها در خدمت استنیس بوده است، اما حالا که استنیس از مدار داستان خارج شده و باقیماندهی ارتشش هم درهمشکسته، او جایی برای رفتن ندارد. اما نباید فراموش کنیم که او از جمله کسانی است که هم خیلی خوب ملیساندرا را میشناسد و هم از خطری که شمال و تمام دنیا را تهدید میکند، آگاه است. بنابراین، باید دید آیا در فصل جدید داووس داستان منحصربهفرد خودش را خواهد داشت، یا به خدمت لرد جدیدی درمیآید. مسئله این است که هرچه هست نباید چشم از او برداریم!
بـرن استارک
شاید بگویید صبر کن ببینم، کجای برن به شخصیتهای دستهدوم میخورد؟ حق با شماست. برن از ابتدای سریال خط داستانی خاص خودش را داشته است، اما سفر او برای پیدا کردن کلاغ سهچشم همواره در مقابل کشتارها و لشگرکشیها و نیرنگبازیهای بقیهی مناطق وستروس به گوشه رانده شده است. این وسط، او علاوهبر اینکه از دید بقیه مُرده به حساب میآید، در فصل پنجم هم کاملا غایب بود، تا به این ترتیب، برن استارک در ظاهر به کاراکتری فراموششده نزول کند. اما مسئله این است که با داغ شدن تنشهای شمال و پیدا شدن سروکلهی وایتواکرها و ملاقات برن با خود شخصِ کلاغ سهچشم، داستان او بعد از تمام این مقدمهچینیها تازه شروع به میوه دادن کرده است. نه متوجه نشدید: برن در حال حاضر در وضعیتی قرار دارد که میتواند تبدیل به یکی از قدرتمندترین کاراکترهای کل سریال شود. آخرین بار برن را در کنار کلاغ سهچشم ترک کردیم. اگر این پیرمرد کمی از آن جادوهای خفنش را به برن یاد بدهد، تصورش را کنید پسر ادارد استارک در کنار وارگ کردن، به چه بازیگر برجستهای در تحولات وستروس و آیندهی متزلزل دنیا تبدیل میشود.
وَریس
در میان حاضران این فهرست شاید وریس تنها کسی باشد که مثل یک معمای حلنشده میماند. در داستانی که تقریبا اکثر کاراکترها پسزمینهای دارند و روابط و رگ و ریشهشان مشخص است، ما تقریبا هیچ چیزی دربارهی وریس و پرندگان کوچولویش نمیدانیم و راستش را بخواهید این همان عنصری است که شخصیتش را اینقدر ویژه و هیجانانگیز میکند. یادتان میآید لیتلفینگر در خلال گفتگویش با لیدی اَرن چه رازی را فاش کرد. خیلی از طرفداران فکر میکنند وریس هم یکی-دوتا از این رازهای دگرگونکننده دارد که هنوز وقت فاش شدنشان نرسیده است. مسئله این است که وریس به هیچ خاندان و شخص و پرچمی وفادار نیست و به نظر میرسد به هر سمتی که باد میوزد، میچرخد. فقط موضوع این است که خیلیها باور دارند وریس منبع و کنترلکنندهی آن باد است! هدف واقعی و نهایی او چیست؟ و آیا وقتی طبیعت واقعی وریس آشکار شود، از اینکه خیلی از اتفاقات داستان زیر سر او بوده، شوکه میشویم یا او فقط کچلی است که دست و بالی در حرفهی جاسوسی دارد. من که بیشتر از هرکسی در این فهرست، او را دو چشمی زیر نظر دارم!
جورا مورمونت
بگذارید روراست باشیم؛ جورا خیلی مهمتر از آن چیزی است که نشان میدهد. زمانی که دنریس با دوتراکیها همراه بود و حتی زمانی که او با بلند شدن از روی تخممرغهایش به مادر اژدهایان معروف شد، این جورا بود که او را با دنیای دور و اطرافش آشنا میکرد و از لحاظ انتخاب تاکتیک و استراتژی به او کمک میکرد. این جورا بود که راه و روش زندگی دوتراکی را به او آموزش داد. این جورا بود که به دنی فهماند که چیزی دربارهی جنگ نمیداند و این جورا بود که جلوی مسموم شدن او را گرفت. این جورا بود که وقتی دنی گریهکنان شکایتِ جنگجویان کال دروگو در رفتار با اسیران جنگی را به شوهرش کرد و این کارش به مرگ دروگو انجامید، از او در مقابل بقیه دفاع کرد. بدون جورا، دنی رسما کارش خیلی زودتر از اینها ساخته بود. در عوض تمام این خدمتها، جورا از سوی دنی تبعید شد. مبتلا به گریاسکیل شد و تک و تنها و بدون بهدست آوردن هیچ افتخاری در مقابل این حمالیهای بیمزد سر به بیابان گذاشت. اگر جایزهای برای دستکمگرفتهشدهترین کاراکتر «بازی تاج و تخت» وجود داشته باشد، باید به او برسد. هرچند داستان هنوز تمام نشده و جورا این فرصت را دارد تا با قدرت بازگردد و حتی طبق شنیدهها به قهرمان نجاتدهندهی دنیا تبدیل شود!