شک ندارم که قسمت اول این سری مقالات را حتما خواندهاید. به گمانم مارک منسون توانست به خوبی لذتی که از خواندن کتاب «جنگ و صلح» برده بود را به شما منتقل کند و شما را به صرافت خواندن آن بیندازد. اکنون خودتان را آماده کنید که با دومین اَبَرکتاب از ۵ کتاب سترگی که به کور شدن بعد از خواندنشان میارزند، آشنا شوید، کتابی که اشک شوق مارک زاکربرگ و بیل گیتس را درآورده است.
قسمت دوم: «فرشتگانِ نیکوترِ سرشت ما»
نام اصلی: The Better Angels of Our Nature
نویسنده: استیون پینکر
تعداد صفحات: ۸۳۲ صفحه
احتمالا در چند سال اخیر اسم این کتاب در یک جایی به گوشتان خورده است و به احتمال زیاد هر کسی هم که به گوشتان رسانده راجع به پرت و پلا بودن محتوای این کتاب صحبت کرده است.
دلیل این امر این است که استدلال آقای پینکر در این کتاب با پیشفرضهای ما از واقعیت در تضاد است. قبول کردن استدلالهای این کتاب خیلی سخت است (برای همین هم هست که ۸۳۲ صفحه نوشته تا من و شما را قانع کند).
حالا مگر استدلالهای این کتاب چیست اصلا؟
این است: «امروز، ما در صلحآمیزترین، بردبارترین و غیرخشونتآمیزترین دوره از تاریخ بشر زندگی میکنیم.»
بگذارید چند ثانیه بگذرد تا این یک خط را هضم کنید سپس ادامه مقاله را بخوانید.
حرف پینکر این است که به نسبت گذشتهی تاریخ بشر، این ۷۰ سال اخیر چنان صلحآمیز و غیرخشونتبار بوده که تاریخنویسان، جامعهشناسان و محققین علوم سیاسی هاج و واج ماندهاند که از کجا شروع کنند و آن را توضیح بدهند.
حالا اگر شما هم مثل اکثر مردم باشید، فیالفور شروع میکنید به جبهه گرفتن در مقابل این استدلال. پیش خودتان میگویید عمرا چنین چیزی نمیتواند درست باشد. دقیقا همانجاست که پینکر از پشت دیوار بیرون میجهد و به یادمان میآورد که بخش اعظم تاریخ بشر پر بوده است از بردهداری جمعی، شکنجه، اعدام در ملأ عام، خشونت علیه کودکان و حیوانات، قربانی کردن انسانها و کشتن برای حفظ شرافت و غیره و ذلک. این چیزها قوانین زندگی بشر بر روی کره خاکی بودند، نه چند تا استثناء قابل گذشت.
پینکر توضیح میدهد که در اروپای قرون وسطی، شکنجه نوعی فرم هنری محسوب میشده است و مردم آن زمان از تکه تکه کردن انسانها در نمایشهای عمومی، از شدت خوشحالی کف و خون قاطی میکردند. زن و بچه بود که بهصورت فلهای بهعنوان برده فروخته میشدند. جنگهایی که صدها هزار تلفات انسانی بر جای میگذاشت، صرفا به اینخاطر درمیگرفتند که یک لُرد یا پادشاهی دوست نداشت غرورش خدشهدار شود. یکی از تفریحات سالم مردم آن زمان این بود که گربهها را آتش بزنند! عنایت داشته باشید که چه جهنمی برپا بوده است!
همینکه میخواهید شروع کنید به تگری زدن، یکهو پینکر با ۶۰۰ صفحه آمار سر و کلهاش پیدا میشود. صفحه پشت صفحه، جدول و نمودار و تحقیق و نقلقولهای تاریخی است که جلویتان ردیفی پهن میکند. شواهدی که او مطرح میکند فوقالعاده عظیم است (یکبار دیگر یادتان بیندازم که بیمروت ۸۳۲ صفحه نوشته است). بخشهایی از این کتاب هست که بالای تک تک جملاتش شماره خورده برای ارجاع به پانویسی که منبع تحقیقاتش است. پینکر از قبل میدانسته که مردم بهش خواهند گفت «این خزعبلات چیست که سر هم کردهای؟» بنابراین چیزی از محکمکاری کم و کسر نگذاشته است.
البته خیلی خودتان را خستهی صفحههای آماری نکنید چون فصلهای آخر کتاب به این اختصاص داده شده که چرا میزان خشونت کاهش یافته است و این همان جایی است که کتاب هیجانانگیز میشود. اینکه در جواب به این سؤال چه گفته است را لو نمیدهم، اما چند تا سرنخ بهتان میدهم: در همدلی زیادی مبالغه شده است، در تعقل و سواداندوزی کمکاری صورت گرفته است، دولتها بهتر از آن چیزی هستند که مردم راجعبهشان فکر میکنند و با اینکه بدم میآید از پارچی که در آن آب میخورم برای شستن دست و صورتم استفاده کنم، اما خشونتهای مذهبی هم عامل تاثیرگذاری بودهاند.
چرا مطالعهاش سخت است؟
سختترین چیز این کتاب این است که خواندن اطلاعات خام داخل آن رُس آدم را میکشد. پینکر فقط نزول جنگها و خشونت در جامعه را نشان نمیدهد؛ او تعداد زیادی از صفحات و یا حتی کل چند فصل را به نشان دادن کاهش چیزهایی نظیر شکنجه، حیوانآزاری، خشونت خانگی، جرائم ناشی از نفرتپراکنی و حتی تنبیه بدنی کودکان اختصاص داده است. تا دلتان بخواهد جدول و نمودارهایی است که این چیزها را نشان میدهد که از یک جایی به بعد خستهکننده میشوند. اگر از من میشنوید، این کتاب را به اندازهی دوزتان مصرف کنید.
همچنین توصیفات دقیقی که از خشونتهای گذشته در این کتاب موجود است میتواند حالتان را به هم بزند. این هشدار را بدهم که پس از خواندن این کتاب، چشمانتان به مرزهای قساوت جانوری به نام انسان باز خواهد شد.
چرا باید زحمت خواندن آن را به خودتان بدهید؟
اولاً، به محض اینکه استدلالهای اصلی پینکر قانعتان کرد، دیدگاه کلیتان راجع به جهان و تاریخ تغییر خواهد کرد. قبول دارم، امروزه هم دنیای ما کلی مشکل دارد که میبایست راهحلی برایشان پیدا کنیم، اما اگر مقایسه کنیم باید گفت از بابت مشکلات وضع ما از اسلافمان خیلی خیلی خیلی بهتر است. در واقع بیشتر کسانی که این کتاب را میخوانند دچار این تغییر در جهانبینیشان خواهند شد.
ثانیا، مباحث پینکر راجع به علت وقوع خشونتها و نزول تدریجی آنها به احتمال زیاد بعضی از پیشفرضهای شما دربارهی زندگی را نیز تغییر خواهد داد. پینکر عنوان میکند: «تنها چیزی که به آن احتیاج داریم عشق است». در مقابل اما او به نوع کلاسیکی از اصول دورهی روشنفکری اعتقاد دارد: تعقل، بردباری، آزادی فردی و درجهی سالمی از شکگرایی.
برخی نقل قولهای کتاب:
«شکنجهی نهادینه شده در مسیحیت صرفا عادتی از سر بیفکری نبود، پشت سرش منطقی اخلاقی استوار بود. اگر واقعا بر این باور باشید که راه ندادن مسیح در قلب خود بهعنوان نجاتبخش، مستوجب دریافت بلیت یکطرفه به جهنم سوزان است، آنگاه شکنجه دادن فردی برای پذیرفتن این واقعیت، بزرگترین لطفی است که میتوان در زندگی به او کرد: چند ساعت سختی کشیدن بهتر از بینهایت بدبختی کشیدن است.»
«بعضی وقتها از من میپرسند که از کجا میدانی فردا جنگی شروع نخواهد شد (یا نسلکشی یا تروری) که فاتحه کل این تزی که دادی را بخواند؟ پرسشگر این سؤال یکی از نکات اصلی این کتاب را در نظر نمیگیرد. کتاب این را نمیگوید که وارد عصر جدیدی شدهایم و در طی آن تک تک موجودات روی کره زمین برای همیشه صلحطلب میشوند. کتاب میگوید که کاهش چشمگیری در بروز خشونت بهوقوع پیوسته است و مهم است که این را درک کنیم. این کاهش خشونت به خاطر شرایط سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک به دست آمده که خودشان در تمدنهای مشخص و در زمانهایی مشخص شکل گرفتهاند. اگر این شرایط عقبگرد کند، خشونت دوباره مثل گذشته افزایش خواهد یافت.»
«در این نوع طرز تفکر، اینکه پوشش زنان با معیارهای زنانگی تعیین شود و مردان از آزادی کلامی بیشتری برخوردار باشند نشانهی زوال فرهنگی محسوب نخواهد شد. برعکس، نشانهای است از جامعهای متمدن با فرهنگ تحملپذیری بالا که در آن افراد دچار ترس از مورد آزار و اذیت قرار گرفتن از جانب دیگران نیستند.»
کارهای جایگزین دیگری که احتمالا میتوانید در مدت زمان مطالعهی این کتاب انجام بدهید:
- زنی را به داخل چاه بیندازید تا ببینید آیا جادوگر است یا نه. اگر روی آب شناور ماند، او را بیرون بکشید و برای تفریح آخر هفتهتان او را زنده زنده بسوزانید.
- برای بار حدودا دوازدههزار و سی و یکم شاکر باشید که در نسلهای قبلی به دنیا نیامدید.
- دست به نسلکشی یا سایر وحشیگریها بزنید. تقصیر را به گردن کسانی بیندازید که رنگ پوستشان با شما متفاوت است.
برگرفته از: markmanson.net