۵ کتاب سترگ که به کور شدن بعد از خواندنشان می‌ارزند ـ قسمت آخر

۵ کتاب سترگ که به کور شدن بعد از خواندنشان می‌ارزند ـ قسمت آخر

سترگ‌ترین کتاب‌ها را بهتان معرفی کردیم و هنوز قدرت بینایی‌مان سرجایش است. شک ندارم که قسمت اول، دوم، سوم و چهارم حسابی چشم‌تان را گرفته است. این یکی آخرین‌شان است. کتابی که مجله تایم آن را به‌عنوان یکی از ۱۰۰ رمان برتر انگلیسی‌زبان، از سال ۱۹۲۳ به بعد قلمداد می‌کند و مارک منسون، نویسنده‌ی این مقالات، آن را پنجمین کتاب سترگ باارزش دنیا معرفی می‌کند. بیشتر از این وقت گران‌بهای شما سترگ‌بازها را نمی‌گیرم. این شما و این علت سرشناس شدن عالیجناب دیوید فاستر والاس.

قسمت پنجم: «شوخی بی‌پایان»

نام اصلی:‌ Infinite Jest
نویسنده: دیوید فاستر والاس
تعداد صفحات: ۱۰۹۲ صفحه

چهل سال بعد که پیر می‌شوم و از فرط سالخوردگی اختیار خودم را هم ندارم، روزی نوه‌هایم را کنار اجاق جمع می‌کنم و با افتخار بهشان می‌گویم که پدربزرگشان «شوخی‌ بی‌پایان» را نه یک بار، بلکه دو بار خوانده است. بله بچه‌ها‌، درست شنیدید. پدربزرگ عزیزتان، یک مازوخیستِ ششسیلندر است.

وقتی کتاب «شوخی‌ بی‌پایان» در سال ۱۹۹۵ از زیر چاپ بیرون آمد،‌ تبدیل شد به رویدادی فرهنگی. «شوخی‌ بی‌پایان» کتاب عظیم‌الجثه‌ای بود که برای تمامی رده‌های سنی «باحال» محسوب می‌شد. سِیلی که از کتاب والاس به‌راه افتاده بود مردم را با خودش می‌شست و می‌برد. طولی نکشید که آقای نویسنده را به شوهای اصلی تلویزیون دعوت ‌کردند تا کل مردم چشم‌شان به جمالش روشن شود.

البته تمام این هیاهویی که به راه افتاد بیشتر کُفر دیوید فاستر والاس را در می‌آورد، چون موضوع کتاب دقیقا تمسخر همین فرهنگ آمریکایی بود – که کورکورانه داغ‌ترین مطلب روز را دنبال می‌کنند، بدون اینکه چیز عمیقی را در آن بجویند. یک بار هم دیوید فاستر والاس جوکی گفت به این مضمون که به نظر می‌آید همه عاشق این کتاب شده‌اند، از جمله تک و توک آدم‌هایی که واقعا آن را خوانده‌اند.

«شوخی‌ بی‌پایان» داستانی است تخیلی که اتفاقات آن در آینده‌ای نزدیک رخ می‌دهند. ایالات متحده و کانادا با هم یک کشور شده‌اند. خواننده‌ی دوزاری‌ای رئیس‌جمهور این کشورِ خیالی شده و آلودگی به حدی بیداد می‌کند که منجنیق‌های بزرگی ساخته‌اند تا زباله‌های سمی را از نیوانگلند (در شمال آمریکا) به کِبِک (در کانادا) شوت کند.

داستان مثل تسمه‌‌ی کولری که گشاد شده باشد، دور چند محورِ داستانی لق می‌زند. یک بچه‌ی نابغه که در آکادمی تنیسِ متعلق به خانواده‌اش تحصیل می‌کند، یک معتاد در حال ترک که سعی می‌کند زندگی سالمی برای خودش دست و پا کند و یک کارتریج مرموز که بهش می‌گویند «سرگرمی» و این کارتریج چنان سرگرم‌کننده‌ است که هر کسی نگاهش کند بی‌خیال چیزهای دیگر – خوردن و خوابیدن و دستشویی رفتن – می‌شود و فقط چهارچشمی آن را تماشا می‌کند.

گفتم داستان لق می‌زند، چون اگر راستش را بخواهید داستان چندانی این وسط روایت نمی‌شود. در واقع بیشتر، کتاب را به خاطر صدها صفحه خلاقیت و طرز‌ فکر منحصربه‌فرد والاس می‌خوانید. بعضی‌ها این کتاب را خسته‌کننده می‌دانند (دفعه‌ی اولی که خواندمش، بعضی جاهایش برای خودم هم خسته‌کننده بود)؛ اما به‌ محض اینکه سبک نوشتن کتاب برایتان جا افتاد، توانایی بی‌همتای والاس در مشاهده‌ی مداوم زندگی از زوایایی که اصلا به ذهن‌تان خطور نمی‌کرد وجود داشته باشند، چنان کاری با شما می‌کند که احساس می‌کنید به صِرف خواندن این کتاب دارید باهوش و باهوش‌تر می‌شوید. حتی اگر آن پاراگرافی که می‌خوانید راجع‌ به چیزهای بی‌مزه‌ای نظیر کفش تنیس و جویدن تنباکو باشد.

چرا مطالعه‌اش سخت است؟

به‌خاطر طرح داستانی دَرهم‌-بَرهم و بی‌ربطش. بیش از دو جین شخصیت اصلی. آها، داشت یادم می‌رفت،‌ بالای ۲۰۰ صفحه پانویس راجع‌ به ایده‌های کاملا متفاوتِ والاس.

خواندن این کتاب حسابی وقت می‌برد. درست است که ژانر آن تخیلی است، اما خواندن آن در حد بعضی از چگال‌ترین کتاب‌های غیر-تخیلی، کُند پیش می‌رود. البته منظورم این نیست که خواندنش سخت باشد. فقط نیاز به صبر و حوصله دارد. بگذارید کتاب خودش با شما صحبت کند .. خودم هم نفهمیدم این جمله آخری یعنی چه! ‌

چرا باید زحمت خواندن آن را به خودتان بدهید؟

چون‌ این کتاب به شما اجازه می‌دهد بپرید داخل وان آب گرمِ یکی از نابغه‌ترین و بی‌بدیل‌ترین مغزهای زبان انگلیسی که جهان در ۱۰۰ سال گذشته به خود دیده است.‌ این کتاب حاوی نظرات روشنفکرانه‌ای راجع‌ به زیاده‌روی و اثرات مخرب «جستجوی خوشی به هر قیمتی» در فرهنگ آمریکایی است. همچنین داخل آن،‌ قسمت‌های دلگرم‌کننده‌ای راجع‌ به اعتیاد نوشته شده و عباراتی در وصف بهترین و بدترین لحظات زندگی شخصیت‌ها آمده است که بدجوری ذهن آدم را غلغلک می‌دهد.

اما، طبق معمول، این کتاب دقیقا همان چیزهایی است که خودش آنها را مسخره می‌کند: سرگرم‌کننده، اعتیادآورد، همه‌گیر و یک‌جور زیاده‌روی.

برخی نقل قول‌های کتاب:

 

«همه عین یکدیگرند؛ از این جهت که ته دلشان خیال می‌کنند با بقیه فرق دارند.»

«هَل (Hal) هم مثل بیشتر هم‌نسل‌های آمریکای شمالی خود، بیشتر از آنکه بداند چیزهای دور و برش چه هستند و جستجو یعنی چه، نمی‌دانست که چرا نسبت بهشان تمایل خاصی دارد و چرا باید زندگی خودش را وقف رسیدن به‌ آنها کند. به‌طور قطع گفتنش سخت است که آیا این تمایل اینقدر چیز بدی است یا نه!»

«ماریو عاشق اولین برنامه‌های «خانم روانپریش» شده بود، زیرا حس می‌کرد دارد به نامه‌های زرد آدمی غمگین گوش می‌دهد که «خانم» آن را را در شبی بارانی از داخل جعبه‌ی کفشی بیرون می‌آورد و بلند بلند می‌خواند. چیزهایی راجع‌ به دلشکستگی و مرگ آدم‌هایی که دوستشان دارید و بدبختی‌های آمریکا، چیزهایی که واقعی بودند. پیدا کردن آثار هنری معتبری که متناسب با این جور موضوعات واقعی باشد، روز به روز سخت‌تر می‌شود. ماریوی بزرگتر هر چه بیشتر با این واقعیت خو می‌گرفت بیشتر گیج می‌شد که چرا تمام آدم‌های داخل آکادمی تنیس که سن‌شان از کنت بلات (Kent Blott) بالاتر بود، همین‌که چیزهای ناراحت‌کننده را می‌یافتند، خجالت می‌کشیدند. انگار قانونی وضع شده باشد که تنها زمانی می‌توان چیزهای واقعی را ذکر کرد که همه به‌نحوی تخم چشم‌شان را بچرخانند یا بخندند که انگار خوشحال نیستند.»

کارهای جایگزین دیگری که احتمالا می‌توانید در مدت زمان مطالعه‌ی این کتاب انجام بدهید:

  • شروع کنید در حد راجر فدرر تنیس یاد بگیرید
  • آزمایشگاه ساخت شیشه بزنید. البته شیشه‌ی ضدگلوله.
  • از خانه بیرون بروید و واقعا زندگی کنید.

 

برگرفته از: markmanson.net infinitejest.wallacewiki.com

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.