سرزمین هند پر از رنگ، عشق، هیجان و اصالت است. همهی ما از آداب و رسوم و سنتهای هند بهعنوان گسترهای بسیار متنوع و در عین حال منحصربهفرد یاد میکنیم. تاریخ و سنت ادبی این کشور به بیش از ۳۰۰۰ سال قبل بازمیگردد.
جدای از سفر، بهترین راه بعدی برای یادگیری در مورد یک کشور و مردم آن مطالعهی کتابهای مربوط به آن کشور است. هند دومین کشور پرجمعیت جهان و یکی از قدیمیترین فرهنگهای جهان است که فرهنگ و سنتهایش در سراسر جهان بسیار مشهور گشته؛ هیچ راهی بهتر از مطالعه برای شناخت فرهنگ متنوع و تاریخ پیچیدهی این کشور زیبا وجود ندارد.
هند سابقهی ادبی طولانی و برجستهای دارد و اولین آثار مکتوب این کشور به ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد برمیگردد و سنت شفاهیاش از آنهم قدیمیتر است. ادبیات هندی به ادبیات تولید شده در شبهقارهی هند تا سال ۱۹۴۷ و پس از آن در جمهوری هند اطلاق میشود.
از تعداد چشمگیر رماننویسان هندی که در ۵۰ سال گذشته برندهی جایزهی بوکر شدهاند، میتوان فهمید که فرهنگ ادبی این کشور به سرعت در حال گسترش است.
با توجه به انتشار کتابهای بسیار زیاد و توسعهی ادبیات هندی، یافتن بهترین رمانهای هندی در میان این تعداد زیاد از کتاب، کار دلهرهآوری است. هند چند نویسندهی موفق و برندهی جایزه دارد که آثار داستانی جادویی خلق کردهاند. این کتابها داستانهایی با مضامین جهانی را روایت میکنند و شما را از زندگی در روستاها گرفته تا شلوغی شهرهای بزرگ، از شکوه خیرهکننده بناهای تاریخی گرفته تا زرقوبرق بالیوود و داستانهای مهاجرت به سرزمینهای خارجی میبرند.
در این مطلب ما ۶ کتاب که ترکیبی از آثار کلاسیک سالهای گذشته و رمانهای معاصر است را انتخاب کردهایم که زندگی امروزی در هند را به تصویر میکشند. بعضی از این کتابها از آثار خود نویسندگان هندی است که تصاویری واقعگرایانه از مناظر جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی کشور هند ترسیم میکنند.
۱. شوهر دلخواه
کتاب «شوهر دلخواه» اثر نویسنده و شاعر هندی مقیم انگلستان، ویکرام ست است که اولین بار سال ۱۹۹۳ منتشر شد. این رمان یکی از طولانیترین رمانهای منتشرشده در یک جلد و یک رمان کلاسیک بسیار دوستداشتنی است.
کتاب شوهر دلخواه داستان مردم عادی را روایت میکند که در شبکهای از عشق، جاه طلبی، شوخ طبعی، غم، تعصب، آشتی، ظریفترین آداب اجتماعی و وحشتناکترین خشونت گرفتارشدهاند.
این کتاب به ۱۹ قسمت تقسیم شده است و هر قسمت بهطور کلی بر روی داستان فرعی متفاوتی تمرکز دارد. نویسنده در این رمان بحران هویت و مشکل زبان را در جامعهی پسااستعماری هند که با بحرانهای هویتی مواجهاند را بهوضوح نشان میدهد.
کتاب شوهر دلخواه در اوایل دههی ۱۹۵۰ میلادی در هندی که بهتازگی مستقل شده و با یک بحران دستوپنجه نرم میکند، اتفاق میافتد؛ این کتاب ما را به دنیای خیالی چهار خانواده بزرگ میبرد و داستانی خواندنی از زندگی و عشق آنها را روایت میکند.
بیشتر موضوع داستان بر تلاشهای خانم روپا مهرا برای ترتیب دادن ازدواج دختر ۱۹ ساله و پرانرژیاش لاتا با «شوهری مناسب» تمرکز دارد. مادر لاتا که «روپا مهرا» نام دارد، به لاتا میگوید که وقت آن فرا رسیده است که ازدواج کنی ولی لاتا این پیشنهاد را رد میکند، چرا که او قصد دارد روی تحصیلاتش در ادبیات انگلیسی متمرکز شود. با اینوجود، خانم روپا از دوستان و خانواده خود میخواهد تا پسری مناسب برای لاتا پیدا کنند ولی او حاضر نیست تحت تاثیر مادر سلطهگر یا برادر مستبدش «آرون» قرار گیرد.
لاتا دراینبین، چندین بار پسری هم سن و سال خودش را ملاقات میکند و پس از چند بار ملاقات احساس میکند که عاشق او شده است. نام او کبیر درانی است و لاتا وقتی میفهمد که او مسلمان است بسیار ناراحت میشود، زیرا خانوادهی هندوی او هرگز اجازهی ازدواجش با یک مرد مسلمان را نمیدهند.
درنهایت داستان او حول محور انتخابی است که مجبور میشود بین خواستگارانش کبیر، هارش و آمیت انجام دهد.
اولین نسخهی اکران این داستان در حال حاضر در هند در حال فیلمبرداری است و اواخر سال ۲۰۲۰ از شبکه BBC ONE نمایش داده میشود.
در قسمتی از کتاب شوهر دلخواه میخوانیم:
«هر چیزی دنبال جای درست خودش میگرده. کتاب دوست داره نزدیک حقیقیترین تحسینکنندهاش باشه. درست همون طوری که این پروانهی بیچاره دوست داره نزدیک شمعی باشه که اون رو از خود بیخود میکنه.»
۲. خدای چیزهای کوچک
کتاب «خدای چیزهای کوچک» اثر نویسنده و فعال سیاسی اهل هند، آرونداتی روی است که اولین بار سال ۱۹۹۷ منتشر شد. روی قبلا بهعنوان فیلمنامه نویس، بازیگر و مربی ایروبیک کار میکرد؛ این کتاب ظرف چند ماه پس از چاپ در سراسر جهان به فروش میرسد و به یکی از پرفروشترینهای بینالمللی تبدیل شد و جایزهی معتبر من بوکر را دریافت کرد.
نویسنده مشاهدات قدرتمندی در مورد تبعیض، نابرابری جنسیتی، استعمار، مذهب و سیاست دارد و داستان این کتاب هم به جنبش کمونیستی در منطقه اشاره میکند.
داستان این رمان در شهر ساحلی دورافتادهای در ایالت کرالا در جنوب غربی هند اتفاق میافتد و تجربیات دوران کودکی دوقلوهایی به نامهای استا و راحل را از خانوادهای ثروتمند روایت میکند که میبینند دنیایشان به دلیل مرگ تصادفی غرق شدن پسرعموی انگلیسیشان بهطور جبرانناپذیری متزلزل شده است. رمان در سال ۱۹۹۳ شروع میشود؛ زمانی که راحل ۳۱ ساله به شهرش بازمیگردد تا با خواهرش استا، ملاقات کند.
این رمان از معماری پیچیدهای از فلاشبکها، خاطرات، سکانسهای رویاهای شاعرانه، مونولوگها و فلش بکهایی استفاده میکند تا تنشها و غمهای نسلهای متعدد این خانوادهی هندی از طبقه متوسط را که در فشارهای اجتماعی یک نظام طبقاتی مدرن گرفتارشدهاند، به تصویر بکشد. اولین نکتهی جذابی که باید به آن توجه کرد این است که وقایع کتاب اغلب از دید کودکان به تصویر کشیده میشود.
این داستان زیبا، پرشور و بااحساس دربارهی درهم تنیدگی زندگی خانوادگی، تولد، مرگ، عشق و از دست دادن است.
در قسمتی از کتاب خدای چیزهای کوچک میخوانیم:
«در کلاف تاریخ پرفرازونشیب آیپ، آرونداتی روی موفق میشود به حسی از گذشتهی بسیار دور هند دست یابد، درهمآمیزی ساکنان سیاهپوست و مهاجمان سفیدپوست که به نویسندههای آریایی او داها، و ریشههای هندوییسم بازمیگردد. آرونداتی روی در آخرین صفحات مسحورکنندهی شاهکار بیمثالش ما را به قلب عشق انسانی و گذشتهای اسطورهای میبرد: «کریشنا، در کنار رودخانه به وصال اراده میرسد و وقتی آن عاشق، رقص عشق میکند، آن رقص، رقص کالی است، رقص مرگ و نابودی قریبالوقوع. حتا رگهیی از رئالیسم جادویی هم در آن هست: کریشنا ترش را در قالب گلسرخی میریزد و رادا آن را به سرش میزند.»
۳. میراث گمشدگی
کتاب «میراث گمشدگی» با عنوان اصلی «The Inheritance of Loss» اثر کران دسای است که اولین بار سال ۲۰۰۶ منتشر شد. این رمان غمانگیز و زیبا که سال ۲۰۰۶ برندهی جایزهی بوکر شد و به جابجایی فرهنگی که توسط یک خانوادهی هندی تجربه شده است، مینگرد.
اگرچه کتاب میراث گمشدگی، بر سرنوشت چند فرد هندی متمرکز است اما با صمیمیت و بصیرت تمام موضوعات بینالمللی معاصر از جمله جهانیسازی، چندفرهنگگرایی، نابرابری اقتصادی، بنیادگرایی و خشونت تروریستی را بررسی میکند.
داستان کتاب میراث گمشدگی با یک دختر یتیم نوجوان هندی به نام سای آغاز میشود او با پدربزرگش که یک قاضی بازنشسته است در شهر کالیمپونگ هند زندگی میکند. قاضی و سای به زبان انگلیسی صحبت میکنند و هندی را بسیار کم میدانند؛ در واقع در طول داستان شاهد از بین رفتن میراث مردم هند بعد از رفتن انگلیسیها خواهید شد.
دوری قاضی از هند در دوران دانشجوییاش در انگلستان آغاز شد. او به انگلیسیها غبطه میخورد و همیشه هندیها را تحقیر میکرد، آنقدر از خودِ هندیاش خجالت میکشد که به پوست قهوه ایش کرم پودر میزند و پدر دهقان خود را طرد میکند. روزی که او به هند برمیگردد، بهطرز فجیعی به همسرش ظلم میکند و به طور غیرمستقیم باعث مرگ او میشود. ادامهی داستان هم به گم شدن میراث «اصالت» اشاره میکند و داستان را در این بستر ادامه میدهد.
در قسمتی از کتاب میراث گمشدگی میخوانیم:
«آشپز، کتری کهنهاش را که از فرط پوسیدگی و لحیمکاری به قدری دربوداغان بود که گویی توسط یک تیم باستانشناسی از دل زمین بیرون کشیده شده است روی آتش گذاشت و منتظر جوش آمدنش شد. دیوار، مرطوب و دودزده بود و سیرهایی با ریشههای گلآلود از تیرکهای سیاه شده سقف آویزان بودند. تجمع دودههای سیاه، سقف را به بیشهزار انبوه خفاشها شبیه ساخته بود. شعله آتش، تصویر موزاییک نارنجی رنگ و براقی را بر چهره آشپز حک میکرد.»
۴. شانتارام
کتاب «شانتارام» اثر دیوید گریگوری رابرتز است که اولین بار سال ۲۰۰۳ منتشر شد. این رمان حماسی و مسحورکننده، در دنیای مبهم بمبئی معاصر آغاز میشود. نوشتههای رابرتز دربارهی هند به شدت جذاب است و نه تنها باعث میشود که با موقعیتها ارتباط برقرار کنید، بلکه با توصیفهای زیبایش علاقهی زیادی برای بازدید از بمبئی در شما ایجاد خواهد کرد.
داستان شانتارام در بمبئی اتفاق میافتد و نویسنده ادعا میکند که داستان کتاب، بخشی از زندگینامهی خود اوست. شخصیت اصلی داستان «شانتارام»، در حالی که به اتهام چند سرقت مسلحانه در بازداشت به سر میبرد، از زندانی در استرالیا فرار میکند. او به هند فرار کرده و درنهایت در فرهنگ محلی، مردم و شیوهی زندگی آنها غوطهور میشود.
در واقع بمبئی قرار بود تنها یک توقفگاه در سفری باشد که او را از نیوزلند به آلمان ببرد، اما او تصمیم میگیرد در این شهر بماند. شانتارام بهزودی با مردی به نام پرابکر ملاقات میکند و او را بهعنوان راهنما استخدام میکند. پرابکر بهزودی دوست او میشود و نامش را لین (لینبابا) میگذارد. اگرچه شانتارام یا لین جذابترین شخصیت رمان است، اما با چندین شخصیت دیگر مواجه میشویم.
یکی از جنبههای قابل توجه کتاب، توصیفی بودن آن است که بسیار زیبا همهی وقایع و مکانها توصیف میشوند و ذهن خواننده را پر از تصاویر میکند. بهطوریکه گویی خودتان از شهر بمبئی دیدن کردهاید. این رمان داستان حماسی را با قطعاتی از زیبایی، طنز و حساسیت ترکیب و در عین حال ذهن و قلب را لمس میکند.
در قسمتی از کتاب شانتارام میخوانیم:
«او مجبور شد گردنش را جلو بگیرد و خم شود. در حین راه رفتن به دو طرفش کج میشد و بهسختی پیش میرفت. احساس میکردم سفیدپوست بودنم باعث تحقیر او شده است. من با خیال راحت و دست در جیب راه میرفتم و آن بیچاره با بار سنگینی که روی دوشش حمل میکرد آن قدر خم شده بود که آدم خیال میکرد الان است که بشکند و این حقیقتی بود که از آن انزجار داشتم. اما آن مرد کوچک اندام هندی میخندید. در وضعیتی که حتی بهزحمت میتوانست راه برود، در مورد بمبئی و اماکن توریستی آن حرف میزد.»
۵. ببر سفید
کتاب «ببر سفید» اثر آراویند آدیگا است که اولین بار سال ۲۰۰۸ منتشر شد. این رمان پرزرقوبرق و برندهی جایزهی من بوکر، نگاهی اجمالی از زندگی خدمتکاری در هند امروزی به جهان میدهد که تلاش میکند از تاریکی فرار کند و آزاد شود. این کتاب حقایق خشن اقتصاد جهانی مدرن و تاثیرات مخرب آن بر طبقهی کارگر را پوشش میدهد.
کتاب ببر سفید داستان زندگی بالرام هالوای بهعنوان یک «کارآفرین خودساخته» است: بالرام، پسر رانندهی ریکشا که به طرز ماهرانهای از نردبان اجتماعی هند بالا میرود تا ابتدا به یک راننده و بعدا یک تاجر موفق شود. بالرام داستان زندگیاش را در نامهای به نخستوزیر چین «ون جیابائو»، با هدف آموزش کارآفرینی در هند به نخستوزیر بازگو میکند.
وقتی بالرام جوان بود، یک بازرس از مدرسهشان بازدید کرد و تحت تاثیر هوش او قرار گرفت و او را «ببر سفید» که موجودی نادر است و فقط یکبار در هر نسل به وجود میآید، نامید. این عنوان در ناخودآگاه نامید، باقی میماند و او نامهاش را به جیابائو با عنوان «ببر سفید؛ یک مرد متفکر و یک کارآفرین» امضا میکند.
شخصیت اصلی داستان، بلرام هالوای، مردی متفکر، کارآفرینی است که داستان خود را از فرار از تاریکی و رسیدن به روشنایی تعریف میکند.
بلرام راویی است که دربارهی همه چیز از جمله رشوه، فساد، ترافیک، عشق، فحشا، شاعران، سیاست و غیره صحبت میکند. او روایت داستان خود را با مشاهدات زبانی در مورد جامعهی هند درهم میآمیزد که ممکن است تحقیرآمیز به نظر برسد، اما آنها حقایق عمیق زندگی روزمره هستند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
« ظرف ده دقیقه آنها را به آنجا رساندم. ممکن نبود کسی آن هتل را پیدا نکند. تابلوی تی شکل آن، همچون فانوسی در ظلمت، میدرخشید. مرد چاق، در حالیکه دخترک موطلایی را همراه خود میبرد، به سمت پذیرش هتل رفت و مسئول پذیرش به گرمی با او احوالپرسی کرد. آقای آشوک هم به دنبالشان رفت، در حالیکه، همچون پسر بچه ای که خیال انجام کار خیلی بدی به سر دارد، مدام این سوی و آن سو را میپایید. نیم ساعت گذشت. من بیرون هتل پشت فرمان نشسته بودم و تمام مدت دستم روی فرمان بود. مشتی به غول کوچک زدم. شروع به ساییدن فرمان کردم.»