۵ کتاب برای علاقه‌مندان به نظریه‌های سیاسی؛ آیا قرن آمریکا به پایان رسیده است؟

۵ کتاب برای علاقه‌مندان به نظریه‌های سیاسی؛ آیا قرن آمریکا به پایان رسیده است؟

همه روزه با اخبار مهمی در سطح بین‌المللی روبه‌:رو می‌شویم، چند ماه پیش بود که ایالات متحده آمریکا نیروهای خود را از کشور افغانستان خارج کرد و با سقوط دولت مورد حمایت جامعه بین‌المللی گروه طالبان به قدرت رسید. در حال حاضر نیز اروپای شرقی در التهاب فراوانی قرار دارد و بسیاری از کارشناسان وقوع یک جنگ تمام عیار در کشور اوکرای از جانب دولت روسیه را محتمل می‌دانند، برخی می‌گویند که صلح سه دهه‌ای حاکم بر قاره سبز با تهدید مواجه شده است. ( آخرین بار در جنگ بوسنی اروپا با رویارویی نظامی روبرو شد.)

برخی از تحلیل‌گران و اندیشمندان حوزه علوم سیاسی و روابط بین‌الملل وقوع چنین رویدادهایی را نشانه افول قدرت ایالات متحده آمریکا به عنوان رهبر کشورهای غربی می‌دانند. قدرت گرفتن چین در عرصه اقتصادی و میل به نوعی انزواگرایی در میان رهبران حزب دمکرات و جمهوری‌خواه آمریکا نیز چنین دیدگاهی را تقویت می‌کنند. در ادامه این یادداشت با کتاب‌هایی آشنا می‌شویم که به ما در رابطه با  جهان آینده و نقش ایالات متحده در آن سخن می‌گویند.

بعضی از این کتاب‌ها از تغییرات حاکم بر جامعه، فرهنگ و طرز فکر مردم آمریکا می‌گویند و بعضی دیگر تلاش دارند تا به مناسبات و مسائل بین‌المللی در مقیاس کلان بپردازند. اما همه نویسندگان معتقدند که جهان در چند دهه آینده دستخوش تغییرات عظیمی خواهد بود. با این حال لازم است پیش از پرداختن به این کتاب‌ها، به طور مختصری با تاریخ کشور ایالات متحده آمریکا آشنا شویم. برخی از اندیشمندان حوزه سیاست باور دارند که ساختار  و قوانین داخلی ایالات متحده آمریکا در شکل دادن به سازوکار، قواعد و نهادهای بین‌المللی نقش بسیار مهمی داشته‌اند، به همین دلیل مطالعه تاریخ آمریکا در این زمینه می‌تواند به ما کمک  کند.

مهاجرت پیشگامان به سرزمین‌های ناشناخته

در ابتدای کشف قاره امریکا، سرزمین‌هایی که امروزه به نام آمریکای شمالی شناخته می‌شوند. چندان در درجه اهمیت بالایی برای قدرت‌های استعماری نبودند. همزمان با کشف سرزمین‌های جدید، نهضت فکری نوینی در انگلستان شکل گرفت. برخی از پیروان آیین مسیحیت، اصلاحات کلیسای انگلستان و پاپ زدایی از آن را کافی نمی‌دانستند. به همین دلیل شاخه جدیدی از مسیحیت به نام پاک دینان یا پیوریتن‌ها شکل گرفتند. این جنبش مذهبی به تاکید بر داشتن رویکرد اخلاقی در جامعه تاکید فراوانی داشتند اما به تدریج متوجه شدند که امکان اصلاح جامعه اروپایی کاری تقریبا ناممکن است. برای همین تصمیم گرفتند تا جامعه نوینی متناسب با اصول و آرمان‌های اخلاقی و مذهبی خودشان برپا کنند. پیوریتن‌ها کار کردن را نوعی فضیلت می‌دانستند، به همین مهاجرت آن‌ها به مناطق مستعمراتی آمریکای شمالی آغاز شد.  بیشتر آن‌ها در سواحل شرقی آمریکای شمالی مستقر شدند و اولین مستعمره‌نشین‌ها در آن ناحیه شکل گرفتند.

موج اصلی مهاجرت انگلیسی‌ها در ربع اول قرن هفدهم شدت گرفت و روند مهاجرت تا صد و پنجاه سال بعد ادامه پیدا کرد. این مناطق به مستعمرات سیزده گانه بریتانیا شناخته می‌شدند و سیستم حقوقی و اداری مشابهی با کشور انگلستان داشتند. البته نباید فراموش کرد که هلند، پادشاهی اسپانیا و دولت فرانسه نیز ادعاهایی در آمریکای شمالی داشتند اما بریتانیا در این سال‌ها توانست تسلط خود بر این مناطق را حفظ کند.

شکل گیری جنبش استقلال

مستعمره‌نشینان نمی‌توانستند در انتخابات پارلمان بریتانیا شرکت کنند و در آن پارلمان نماینده داشته باشند. به طور کلی نیز نگاه رهبران بریتانیا به ساکنان آمریکا مقداری بالا به پایین بود و افراد کمی امکان رشد و پیشرفت در آن ساختار را داشتند. با وجود این نارضایتی‌ها اتفاق نگران‌کننده‌ای افتاد که جرقه اولین اعتراضات را زد. دولت بریتانیا مستعمرات فراوانی در سراسر جهان داشت و اداره این مستعمرات و حفظ اقتدار ناوگان دریایی‌اش مستلزم هزینه‌های مالی فراوان بود. برای جلوگیری از کرسی بودجه پارلمان تصمیم گرفت تا مالیات بیشتری از مستعمره‌نشینان بگیرد تا بتواند هزینه‌های خود را تامین کنند. تصویب تعرفه مالیات بر روی چای، خشم بسیاری از بازرگانان آمریکایی را برانگیخت.

در واقعه‌ای که بعدها به مهمانی چای بوستون معروف شد، بسیاری از مردم و فروشندگان چای، محصولات خود را به دریا ریختند و گفتند وقتی نماینده‌ای در دولت ندارند و نمی‌توانند صدای خودشان را انعکاس دهند، پس دادن مالیات به دولت مرکزی بی‌معنی است، در این اعتراض بسیاری از چای‌های کمپانی هند شرقی نیز نابود شدند و خسارت مالی سنگینی به این نهاد مستعمراتی وارد شد. این اتفاق در سال ۱۷۷۳ رخ داد و پس از آن بریتانیا برای کنترل بیشتر اوضاع تصمیم گرفت تا قوانین سخت‌گیرانه‌ای را بر مستعمرات سیزده گانه تحمیل کند، خودگردانی برخی از این نواحی کاهش پیدا کرد. بعدها این لوایح به « قوانین تحمل‌ناپذیر» معروف شدند.

به تدریج اعتراضات در مستعمرات سیزده گانه گسترش پیدا  کرد و  مکاتبات نمایندگان مستعمرات آمریکایی با رهبران بریتانیا به نتیجه‌ای نرسید. نهایتا در تاریخ ۴ ژوئیه سال ۱۷۷۶ در دومین کنگره قاره‌ای مستعمرات، نمایندگان این مناطق دور یک دیگر جمع شدند و اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا را منتشر کردند. آن‌ها  در این نامه خطاب به پادشاه جرج سوم به دلایل خودشان برای استقلال اشاره داشتند و به او گفتند که بریتانیا نمی‌تواند از منافع ساکنان این مستعمرات دفاع کند. به این ترتیب جنگ فرسایشی و طولانی به مدت ۸ سال ایالات متحده را درگیر کرد. در این جنگ، دولت فرانسه از مستعمره‌نشینان جانبداری نمود.

ارتش امریکا متشکل از شبه‌نظامیانی بود که تجربه آموزش رسمی نظامی را نداشتند و در نگاه اول به نظر نمی‌رسید که آن‌ها شانسی در برابر قوای قدرتمند و مجهز انگلیسی داشته باشند. نباید فراموش کرد که بریتانیا در آن‌زمان در اوج قدرت خود بود و مستعمرات فراوانی در سراسر دنیا داشت. با این حال و در کمال شگفتی نهایتا این ارتش قاره‌ای متشکل از شبه نظامیان بود که توانست بر قوای قدرتمند انگلیسی غلبه پیدا کند . نهایتا در ۳ سپتامبر سال ۱۷۸۳ در معاهده پاریس، استقلال ایالات متحده آمریکا در پیمانی رسمی توسط جامعه بین‌الملل به رسمیت شناخته می‌شود. ایالات متحده اولین کشور در تاریخ مدرن است که می‌تواند به استعمار انگلستان پایان دهد و به استقلال دست پیدا کند.

در کشور تازه تاسیس آمریکا فعالان سیاسی و رهبران جنگ استقلال، تلاش می‌کنند تا نهادها و قوانین جدیدی را شکل دهند. برخی در ابتدا قصد داشتند تا جورج واشنگتن را به سلطنت برسانند. اما خود او با تجمیع قدرت موافق نبود. به این ترتیب و در خلال بحث‌های گوناگون با اندیشمندان آمریکایی، اولین جمهوری مدرن در ایالات متحده آمریکا پا گرفت. نظام سیاسی غیرمتمرکز و متوازن آمریکا که در آن همه نهادها یک‌دیگر را کنترل می‌کنند. به تدریج و با آزمون و خطا ساخته شد. برخی قانون اساسی آمریکا را قدیمی‌ترین قانون اساسی در حال اجرا در جهان می‌دانند.

اصول قانون اساسی آمریکا هیچ گاه تغییر نکرده‌اند بلکه تنها به آن‌ها متمم‌هایی اضافه شده است.  با استقرار نظام جدید، تمایل امریکایی‌ها برای گسترش قلمروی کشورشان افزایش پیدا می‌کند و آن‌ها به تدریج به سمت غرب پیش می‌روند. برخی از این مناطق از دولت‌های استعماری خریداری شدند و برخی با جنگ با این دولت‌ها یا بومیان سرخ‌پوست به دست آمدند. برده داری در آمریکا همچنان یک مسئله بود. ایالت‌های شمالی قواعدی را گذاشته بودند که بردگان بتوانند راحت‌تر به آزادی دست پیدا کنند. اما اتکای ایالت‌های جنوبی به تولید محصولات کشاورزی، مانع از آن می‌شد تا قانونی در سطح فدرال برای پایان دادن به برده داری به تصویب برسد.

جنگ داخلی آمریکا و الغای برده‌داری

بحث بر سر برده‌داری از همان ابتدای جنگ استقلال آمریکا در میان رهبران جنبش استقلال وجود داشت. اما آن‌ها حول آن اتفاق نظر نداشتند. برخی معتقدند که این اختلاف نه به دلایل فکری بلکه متاثر از زیست اقتصادی بسیاری از آمریکایی‌ها بود. وابستگی اقتصاد آمریکا به کشاورزی، بسیاری را مجاب می‌کرد که برده‌داری کماکان ادامه پیدا کند. اما با استقلال آمریکا و رشد انفجاری صنعت و تجارت در این کشور، وابستگی به برده‌ها در ایالات شمالی کاهش چشمگیری پیدا کرد. علاوه بر این، ارزش‌های مسیحی حاکم بر آمریکا و نگاه اخلاقی‌ای که بسیاری از مردم امریکا نسبت به ماهیت انسان‌ها داشتد نمی‌توانست ظلم به برده‌ها و تضییع حقوقشان را بپذیرد. در برخی کشورها نظیر انگلستان نیز در ابتدا خرید و فروش بردگان ممنوع شد و نهایتا  برده‌داری عملی مجرمانه به حساب آمد.

با رئیس جمهور شدن آبراهام لینکلن درسال ۱۸۶۰ و هشت دهه پس از استقلال آمریکا، بحث درباره برده‌داری جدیت بیشتری پیدا کرد و نهایتا ایالت‌های جنوبی که طرفدار برده‌داری بودند دست به شورش زدند و از ایالات متحده آمریکا اعلام استقلال کردند. دولت آبراهام لینکلن نیز به آن‌ها اعلان جنگ داد . این نبردها به جنگ داخلی آمریکا معروف هستند. طی این جنگ صدها هزار تن از آمریکایی در دو طرف درگیری جان باختند. این نبرد ۳ سال به طول انجامید و نهایتا آبراهام لینکلن توانست ایالت‌های برده دار را سرکوب کند. با پایان جنگ داخلی متمم سیزدهم قانون اساسی ایالات متحده در سال ۱۸۶۵ در کنگره به تصویب رسید. متمم سیزدهم بیان می‌کرد که « نه برده‌داری، نه خدمت اجباری مگر در مورد کسی که در ارتکاب جرمی محکوم شده است و به عنوان مجازات باید خدمت کند، در ایالات متحده یا هر نقطه‌ای که سیستم قضایی فدرال حاکم است، نباید وجود داشته باشد.»

آبراهام لینکلن به همراه کنگره دو متمم دیگر نیز تصویب کرد که در آن‌ها حق شهروندی و حق رای به آمریکایی‌های آفریقایی تبار داده می‌شد. در اولین انتخابات پس از تصویب این دو متمم،  ارتش ایالات متحده در مناطق جنوبی حضور پیدا کرد تا از اجرای این قوانین اطمینان حاصل کند. با این حال تعدادی از قوانین تبعیض‌آمیز که به تفکیک نژادی معروف شدند تا نزدی به صد سال در این ایالت‌ها باقی ماندند. برخی از این قوانین به شکلی تصویب شده بودند که عملا مانع از رای دادن سیاه پوستان می‌شدند. با این حال قوانین رسمی، حق دستیابی سیاه پوستان به حقوق برابر را تضمین می‌کردند.

جنگ داخلی آمریکا اولین بار تاثیر جهانی این کشور بر اقتصاد بین‌المللی را نشان داد. زیرا اخلال در صادرات پنبه، توانست بازارهای جهانی را به شکلی هولناک ملتهب کند.

آغاز ترقی آمریکا و موج مهاجرت به این کشور

ایالات متحده آمریکا پس از پایان جنگ داخلی، دوره‌ای از آرامش و پیشرفت را طی می‌کرد. بازار‌ بورس نیویورک توانست قدرتی جهانی پیدا کند. علاوه بر این از بسیاری از کشورهای اروپای مرکزی و شرقی، مهاجرت به آمریکا شروع شد. بسیاری از ثروتمندان، افراد مستعد و توان‌مند، اقلیت‌های قومی و مذهبی، صنعتگران و  گروه‌های دیگر که نگران بی‌ثباتی و جنگ‌های فزاینده در اروپا بودند و تحت آزار قرار می‌گرفتند، به این کشور آمدند. ورود موج عظیمی از نیروی انسانی بامهارت و توان‌مند و مقدار زیادی سرمایه، باعث پیشرفت ایالات متحده آمریکا شد. آمریکا با سرعتی سرسام‌آور صنعتی شدن را طی می‌کرد.در این دوران جنبش‌های فکری مختلفی در آمریکا پا گرفتند . این کشور آرام آرام جای بریتانیا را به عنوان برترین قدرت اقتصادی به دست میگرفت.

جنگ جهانی اول و قدرت گرفتن ایالات متحده آمریکا در صحنه جهانی

مجموعه پیمان‌های سیاسی‌ای که در اروپا شکل گرفته بود، خیلی زود کشورهای این قاره را در جنگی سهمگین وارد کرد و نظم متزلزل قاره سبز را بر هم زد. مردم امریکا تمایلی به حضور در این نبرد نداشتند و آن را جنگی اروپایی می‌دانستند. از سوی دیگر اقلیت قابل توجهی از المانی زبان‌ها نیز در آمریکا زندگی می‌کردند. به همین دلیل آمریکا تصمیم گرفت تا در این جنگ بی‌طرف بماند. اما به دولت‌های متفق کمک مالی و لجستیکی می‌کرد. مجموعه‌ای از اقدامات دریایی خصمانه آلمان و غرق کردن تعدادی از کشتی‌های تجاری آمریکایی سبب شد تا این کشور تمامی روابط دیپلماتیک خود با آلمان را قطع کند. 

نهایتا با به توپ بسته شدن یک کشتی مسافربری آمریکایی،  ویلسون رئیس جمهور آمریکا در تاریخ ۲ آوریل سال ۱۹۱۸ به کنگره اعلام کرد که به آلمان اعلان جنگ خواهد داد.  با ورود این کشور به جنگ جهانی دوم، سرعت پیشروی قوای متففقین بیشتر شد و آن‌ها توانستند تا دولت‌های محور را شکست دهند. رئیس جمهور ویلسون با ارائه پیشنهادی چهارده ماده‌ای، قواعد دنیای پس از جنگ جهانی اول را تعیین کرد. این جنگ نهایتا با امضای معاهده صلح در ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۹ میلادی در کاخ ورسای به پایان رسید و جامعه ملل تاسیس شد. آمریکا در شکل‌گیری این نظم نقشی اساسی پیدا کرد. زیرا بسیاری از بازیگران قدیمی عرصه بین‌المللی تحت تاثیر این جنگ ویرانگر از بین رفتند، امپراطوری‌های عثمانی، اتریش مجارستان، روسیه به کشورهای کوچک‌تری تقسیم شدند و ارزش‌های  ملی‌گرایانه در سراسر جهان گسترش پیدا کرد.

جنگ جهانی دوم و تبدیل آمریکا به ابرقدرتی جهانی

در فاصله میان دو جنگ جهانی، دنیا با یک بیماری مرگبار به نام آنفولانزای اسپانیایی و رکود اقتصادی بزرگی روبرو شد. این پیامدهای هولناک تمام جهان را آبستن تحولات مهمی کرد. در ایالات متحده امریکا دخالت دولت در اقتصاد بیشتر شد و  وضعیت اقتصادی نامساعد در اروپا، نالتوانی برخی کشورها در بازپرداخت بدهی‌ها و تجربه تورم‌های سنگین، زمینه‌ را برای قدرت گیری جنبش‌های فاشیستی فراهم کرد. از سوی دیگر به نتیجه رسیدن انقلاب سوسیالیستی در روسیه نیز چهره اروپا را بیش از پیش تغییر می‌داد.

نهایتا آلمان نازی با حمله به لهستان در سال ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. زیرا خیلی سریع دولت‌های اروپایی که در پیمان‌های نظامی مختلفی بودند به یک‌دیگر اعلان جنگ دادند.  ایالات متحده آمریکا در این جنگ بی‌طرف باقی ماند. اما همان مشکلات قبلی دوباره گریبان‌گیر آمریکا شد. کشتی‌های باری امریکا که به بریتانیا می‌رفتند به صورت مکرر آسیب می‌دیدند و غرق می‌شدند. ایالات متحده در واکنش به این اقدامات آلمان را تحریم کرد و کمک‌های مالی  و تجهیزاتی فراوانی به دولت‌های متفق به خصوص بریتانیا فرستاد.اتفاق هولناک اقیانوس اطلس به تدریج افکار عمومی امریکایی‌ها را دستخوش تغییر می‌کرد و بسیاری خواهان مداخله بیشتر آمریکا در این جنگ بودند.

در هفتم دسامبر سال ۱۹۴۱ نیروهای نظامی ژاپن در حمله‌ای غافل گیرانه به پایگاه نظامی پرل هاربر آمریکا که در اقیانوس آرام واقع شده بود، باعث کشته شدن بیش از دو هزار نیروی نظامی آمریکایی شدند. ایالات متحده به علت این حله فورا به ژاپن اعلان جنگ داد و از آن‌جاییکه ژاپن از همپیمانان آلمان بود، پای آمریکا به جنگ جهانی دوم باز شد. حضور ایالات متحده آمریکا در این جنگ، نتیجه آن را تغییر داد. این کشور با فعالیت در جبهه‌های شرقی و غربی، قدرت دولت‌های محور را کاهش می‌داد. از سوی دیگر حمایت و پشتیبانی لجستیکی امریکا از اتحاد جماهیر شوروی باعث شد تا این کشور بتواند به خوبی در برابر نازی‌ها مقاومت کند.  با پایان جنگ جهانی دوم امریکا به عنوان یک ابر قدرت جهانی اعلان موجودیت کرد.

از آن‌جایی که خاک امریکا از حمله مستقیم نیروهای نظامی در امان بود، این کشور پس از پایان جنگ توانست توان و قدرت صنعتی خود را حفظ کند. آمریکا در  شکل‌گیری نهادهای بین‌المللی، پیمان‌نامه تجاری و نظامی و تولد سازمان ملل متحد نقشی اساسی و مهم ایفا کرد. طرف‌های پیروز این جنگ به عنوان اعضای دائم شورای امنیت قدرت بسیار مهمی در اداره امور جهان یافتند که آمریکا نیز یکی از آن‌هاست.

دنیا پس از جنگ جهانی دوم به دو بلوک اساسی به رهبری ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی تقسیم شد. از این دوره تا فروپاشی دیوار برلین در اوایل دهه نود میلادی به عنوان جنگ سرد یاد می‌کنند. امریکا در این بازه توانست با داشتن اقتصادی پویاتر از شوروی، به مشکلات داخلی خود فائق بیاید و همراه با تعدادی از همپیمانان خود، پیمانی نظامی به نام ناتو را شکل بدهد تا بتوانند در برابر تهاجم احتمالی شوروی ایستادگی کنند. روزگاری الکسی دو توکویل سیاستمدار و اندیشمند فرانسوی قرن نوزدهمی پیش‌بینی کرده بود که ایالات متحده آمریکا و روسیه به دو ابرقدرت در سطح جهانی تبدیل می‌شوند. چنین اتفاقی در قرن بیستم، تحقق پیدا کرد.

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و شکل‌گیری جهان تک‌قطبی

با سقوط دیوار برلین و اعلام استقلال جمهوری‌های مختلف آن، عمر این کشور به پایان رسید و دشمن دیرینه لیبرال دمکراسی غربی از پای درآمد. در این دوره بسیاری از جمهوری‌های اروپای شرقی و مرکزی که در اتحاد جماهیر شوروی حضور داشتند به پیمان ناتو پیوستند و بعدها عضو اتحادیه اروپا شدند. از سوی دیگر با گسترش تجارت ، بیشتر شدن ارتباطات در سطح جهانی و  ظهور اینترنت ارزش‌ها و باورهایی که آمریکایی شناخته می‌شدند در دنیا گسترش یافتند.  برخی می‌گوین که این وضعیت تا بحران مالی سال ۲۰۰۸ در جهان تثبیت شده بود.

به چالش کشیده شدن اقتدار آمریکا و ظهور جهان چندقطبی

با شروع جنگ‌های افغانستان و عراق و بحران مالی سال ۲۰۰۸ وجهه بین‌المللی آمریکا تا حدی آسیب دید. از سوی دیگر رشد اقتصادی چین، جایگاه اقتصادی آمریکا را به چالش کشیده است. امروزه این کشور حجم مبادلات مالی بیشتری نسبت به ایالات متحده آمریکا دارد. رشد جریان‌های ملی‌گرایانه در اسیا و اروپا نیز به قدرت آمریکا تا حد زیادی اسیب زده است. برخی از نظام‌های سیاسی دیکتاتوری تلاش می‌کنند تا الگوی چین را برای توسعه دنبال کنند، یعنی رشد اقتصادی بدون دموکراسی. به این ترتیب می‌توان گفت که آمریکا از نظر اندیشه‌ای، اقتصادی و نظامی با قدرت‌های نوظهور دیگری روبرو شده است که هرکدام حوزه نفوذ خودشان را دارند.

از سوی دیگر در خود آمریکا و کشورهای غربی جریان‌های انزواگرا رشد کرده‌اند. ساکنان این کشورها ترجیح می‌دهند تا بیمه‌ها و خدمات اجتماعی بیشتری دریافت کنند وسیاست خارجی برایشان اولویت پایین‌تری دارد. از  طرف دیگر جدی شدن سیاست هویت، بحران مهاجران و رشد نژادپرستی نیز چالش‌های جدی‌ای برای کشورهای توسعه یافته غربی ایجاد کرده است که به نظر می‌آید سازوکار‌های موجودشان توانایی رفع آن مشکلات را ندارد. در ادامه این یادداشت با کتاب‌هایی آشنا می‌شویم که نظم سیاسی دهه‌های آتی را ترسیم می‌کنند و درباره آینده آمریکا و چرایی وضع فعلی این کشور می‌گویند.

 کتاب دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؟

کتاب «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند؟» آنچه تاریخ درباره آینده می‌گوید، نوشته  استیون لویتسکی دانشمند علوم سیاسی و استاد دانشگاه هاروارد و همکارش دانیل زیبلات است.  این دو نویسنده جوایز زیادی از انجمن‌های تخصصی علوم سیاسی  دریافت کرده‌اند.

کتاب فوق فقط به وضعیت دموکراسی در آمریکا نمی‌پردازد اما تمرکز ویژه‌ای بر روی آن دارد، اثر فوق پس از روی کار مدن دونالد ترامپ نوشته شد. این اثر به خوبی به ما می‌گوید که چگونه تغییر برخی از قوانین نانوشته سیاست در آمریکا و تغییر رویه‌ها سبب بروز اختلافات بیشتر در این کشور شد و نهایتا شخصی مانند دونالد ترامپ را به قدرت رساند. این کتاب تلاش می‌کند تا روایتی جدید از تاریخ سیاسی آمریکا ارائه دهد. ادعای اصلی نویسندگان در این است که قدرتمندترین قوانین نیز جای سوء استفاد را باز می‌گذارند. آن چیزی که ضمانت کننده حفظ یک نظام سیاسی دمکراتیک و ارکان آن است، فرهنگ سیاسی منحصر بفردی است که رقیب را به یک دشمن یا دیگری تبدیل نمی‌کند و به اختلاف عقیده با آن احترام می‌گذارد.

دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند به نوع ادراک و احساس مردم نسبت به سیاست نیز اشاره‌های مهمی می‌کند. این کتاب به ما می‌گوید که به علت تاثیرگذاری زیاد آمریکا در جهان، شکل گیری یک هنجار سیاسی جدید در آن کشور، خیلی زود در کشورهای دیگر نیز انعکاس پیدا می‌کند. رشد جریان راست افراطی در آمریکای لاتین و اروپای مرکزی موید همین ادعاست.  از سوی دیگر قدرت گرفتن یک چهره انزواگرا در امریکا می‌تواند به جایگاه این کشور در عرصه بین‌المللی آسیب برساند. نباید فراموش کنیم که دولت ترامپ به صورت یکجانبه از تعداد قابل توجهی از پیمان‌نامه‌ها و توافقات نظیر توافق هسته‌ای با ایران و توافق اقلیمی پاریس خارج شد. عدم توجه به توافقات بین‌المللی می‌تواند بسیاری از کشورها را به امریکا بدبین کند و به نظر می‌آید که این اتفاق اکنون افتاده است.

هنگامی‌ که یک اقتدارگرای بالقوه به قدرت می‌رسد نظام‌های دموکراتیک در معرض آزمون مهم دیگری قرار می‌گیرند: آیا رهبر اقتدارگرا در صدد تضعیف نهادهای دمکراتیک برمی‌آید یا توسط آن‌ها مهار می‌شود؟ نهادها به خودی خود برای مهار اقتدارگرایانی که از طریق صندوق رای به قدرت رسیده‌اند کافی نیستند. نه تنها احزاب سیاسی و تشکل‌های سازمان یافته شههروندان، بلکه هنجارهای دمکراتیک نیز باید در مقام دفاع از قانون اساسی برآیند. در صورت فقدان هنجارهای قوی،  نظام‌های نظارت و توازن قوا، آن‌طور که ما تصور می‌کنیم ، قادر نخواهند بود به عنوان محافظان دموکراسی عمل کنند. نهادها به سلاحی سیاسی تبدیل می‌شوند و توسط کسانی که کنترل آن‌ها را بر عهده دارند ، به شدت علیه کسانی که در اداره این نهادها نقشی ندارند مورد استفاده قرار میگیرند.

 کتاب جهان پس از آمریکا

کتاب جهان پس از آمریکا نوشته فرید زکریا از تحلیل‌گران برجسته آمریکایی است. از این نویسنده کتاب‌های فراوانی در زمینه سیاست خارجی، نظام بین‌الملل و علوم سیاسی منتشر شده است. زکریا به یک خانواده هندی تبار تعلق دارد که به همراهشان در کودکی به ایالات متحده مهاجرت کرده است. کتاب جهان پس از آمریکا جزئیات تاریخی دقیقی درباره روند ابرقدرت شدن ایالات متحده و جایگزین شدنش در برابر بریتانیا را ذکر می‌کند و با طرح پرسشی می‌گوید که آیا سرنوشت ایالات متحده آمریکا نیز چنین خواهد بود؟ این کتاب تاکید دارد که بریتانیا با وجود از دست دادن تسلط اقتصادی خود و واگذاری این قدرت به آمریکا، به مدت ۷ دهه توانست جایگاه برتر خود در عرصه سیاست خارجی را حفظ کند. با این حال فرید زکریا اقنصاد را عنصر و مولفه مهمی برای تثبیت این جایگاه می‌داند.

جهان پس از آمریکا تلاش می‌کند تا چالش‌هایی را که جهان با آن درگیر است برشمارد و درباره ریشه‌ها و منشا آن‌ ها توضیح بدهد. این کتاب به ما می‌گوید که چگونه قدرت گرفتن ناسیونالیسم افراطی و اسلام گرایی تکفیری به چالشی برای تمام دنیا تبدیل شده است.

ما با خواندن این کتاب آشنایی قابل قبولی با بسیاری از تحولات مهم جهان مدرن و حتی جهان باستان پیدا می‌کنیم و با فرهنگ‌هایشان آشنا می‌شویم. جهان پس از آمریکا با توجه به قدرت گرفتن چین بخش‌های مهمی از کتاب را به بررسی عملکرد دولت این کشور، سیاست بین‌المللی و قواعد اقتصادی آن اختصاص می‌دهد. ادعای اصلی کتاب فوق این است که حتی در صورت از دست رفتن تسلط اقتصادی آمریکا، تسلط فرهنگی آمریکا و پیشتازی آن در علم و فناوری کماکان در برابر چین حفظ خوئاهد شد. در ادامه نیز با ارائه‌ راهکارهایی به سیاست‌مداران آمریکایی توصیه می‌کند تا به دنبال یافتن متحدان جدیدتری باشند و جهان را دمکراتیک‌تر اداره کنند. از نظر این تحلیل‌گر نیز نظم و سازوکار بین‌المللی فعلی نمی‌تواند پاسخگوی مشکلات جهان باشد و نیازمند آن است که تغییر و تحول اساسی پیدا کند. نشر نو با ترجمه احمد علیقلیان این کتاب را به فارسی چاپ کرده است.

آیا نحوه نگرش چین به دنیا ویژگی چینی دارد؟ از بسیاری جهات چنین نیست. درس‌های برگرفت از آن تاریخ قدرت‌های بزرگ درسهایی است که بسیاری از غربیان نیز آموخته‌اند- در واقع بسیاری از کسانی که با آن‌ها مصاحبه شد اندیشمندانی غربی بودند و این نشان دهنده همان برداشتی است که محرک رفتار آلمان  و ژاپن در سال‌های اخیر بوده است.  رفتار چین با دنیا عمل گرایانه است که موقعیت و منافع و دریافت چین را از خود به عنوان کشوری در حال توسعه بازمی‌تاباند.  چین به رغم سایه پهناوری ک بر روی دنیا می‌اندازد که هنوز کشوری است با صدها میلیون مردم بی‌اندازه فقیر. بر این اساس نگرانی‌های بیرونی  این کشور بیشتر به توسعه مربوط می‌شود. وقتی که شماری از مقامات جوان چینی در مورد مسائلی چون حقوق بشر سوال می‌شود اعتراف می‌کنند که این‌ها به هیچ روی دغدغه‌شان نیست- چنان که گویی این‌ها را تجملاتی می‌پندارند که از پسشان برنمی‌آیند. بی‌گمان این درک هوشمندانه که حقوق بشر در خارج به حقوق بشر در داخل مربوط است این برداشت را تعدیل خواهد کرد. اگر چین از دیکتاتوری برمه انتقاد می‌کند در مورد ناراضیان خودش چه حرفی برای گفتن دارد؟

 کتاب آیا قرن آمریکا به پایان رسیده است؟

کتاب آیا قرن آمریکا به پایان رسیده است؟ توسط متخصص علوم سیاسی برجسته آمریکایی جوزف نای نوشته شده که در آن به مسال گوناگونی درباره آمریکا می‌پردازد. این کتاب مختصر به صورت جزئی نظریات مختلف درباره رشد و افول آمریکا را توضیح می‌دهد و با د ودیدگاه‌های افراطی موجود در این زمینه، نگاهی واقع‌گرایانه به موضوع دارد. این کتاب در وهله اول نظریه پرطرفداری را مورد بررسی قرار می‌دهد که در آن استیلا و قدرت هر کشور بر جهان را در بازه‌های صد ساله بررسی می‌کند و تاکید دارد که پس از افول آن قدرت، نیروی دیگری جایگزینش خواهد شد. این نظریه شهرت و طرفداران بسیاری دارد اما جوزف نای آن را به چالش می‌کشد. اثر فوق توسط ایوب فرخنده و ه وسیله انتشارات دنیای اقتصاد به فارسی برگردانده شده است.

یکی دیگر از نکات برجسته این کتاب، به چالش کشیدن ادعای وجود هژمونی آمریکا در جهان است. جوزف نای ایالات متحده را با بریتانیا مقایسه می‌کند و می‌گوید که بریتانیا در دوران اوج قدرت خود بر بیش از یک چهارم جمعیت جهان حکمرانی می‌کرد و نهادهایش در سرزمین‌های پهناوری فعالیت داشتند. اما ایالات متحده آمریکا در بهترین حالت تنها ۲۵ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را داشته و به جمعیت و سرزمینی به مراتب کوچک‌تر حکومت کرده است. در زمان جنگ سرد نیز  کشورهی خاصی از امریکا تبعیت می‌کردند، شاید تنها توفیق آمریکا در جهان در عرصه اقتصادی باشد، آن‌هم در موقعیتی که تعدادی از نهادهای اقتصادی بین‌المللی لیبرال، توصیه‌های اقتصادی‌ای را به کشورهای مختلف داشته‌اند، تنها برخی از کشورها به این توصیه‌ها عمل کرده‌اند. در خوشبینانه‌ترین حالت اسم این وضعیت را می‌توان نیمه هژمونی گذاشت.

قسمت دیگر این کتاب به آنالیز و بررسی رقبای دولت ایالات متحده می‌پردازد و نقاط قوت و ضعف آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهد. این اثر در یک فصل جداگانه وضعیت چین را بررسی می‌کند و اقتصاد، سیاست، قدرت نرم، فرهنگ و توان نظامی دو کشور را با یک‌دیگر مقایسه می‌کند و چشم‌اندازی از اینده را به خوانندگان نشان می‌دهد. نکته ارزشمند این کتاب توجه و دقت ویژه به آمار و اطلاعات اقتصادی است. علاوه بر این نویسنده این کتاب به نظرسنجی‌ها و یافته‌های موسسات افکارسنجی نیز توجه ویژه‌ای دارد و تلاش می‌کند احساسات امریکایی‌ها درباره افول کشورشان را توضیح دهد و بگوید چرا این موضوع برایشان مهم است. جوزف نای با بررسی تاریخی تجربیات جمعی آمریکایی‌ها به ۵ دوره احساس افول آن‌ها اشاره می‌کند و ششمین تجربه را نیز مربوط به بحران مالی سال ۲۰۰۸ می‌داند. در پایان این کتاب  گزارشی از شورای ملی اطلاعات آمریکا را توضیح می‌دهد که تلاش کرده وضعیت جهان در سال ۲۰۳۰ را نشان دهد. این گزارش می‌گوید که امریکا در آن سال کماکان قدرتمندترین کشور جهان خواهد بود اما دیگر هژمونی‌ای وجود نخواهد داشت. جهان تک‌طبقی به پایان می‌رسد و قدرت‌های منطقه‌ای با حوزه فوذ مشخص شکل می‌گیرند. مولفه جمعیت، حجم اقتصاد و قدرت نظامی نیز در این گزارش مورد بررسی قرار می‌گیرند.

درپی افزایش قدرت چین و تلاش برای بیرون راندن ایالات‌متحده از اقیانوس آرام غربی افراد بدبین برخورد این دو را ناگزیر پیشبینی می‌کنند. برخی عنوان می‌کنند که چنین برخوردی با محدود شدن حوزه نفوذ ایالات‌متحده به اقیانوس آرام شرقی قابل پیشگیری است. اما چنین واکنشی به خیزش چین, به اعتبارآمریکا ضربه می‌زند و باعث می‌شود دولت‌های منطقه به جای اینکه به فکر موازنه با چین باشند با آن همساز شوند. چنین سیاستی به‌راستی می‌توان آغازی برپایان قرن آمریکایی دانست. در عوض تداوم حضورآمریکا می‌تواند موجب تقویت واکنش‌های طبیعی موازنه بخش دولت‌های منطقه می‌شود و به شکل‌دادن محیط به گونه‌ای که مشوقی برای رفتار مسئولیت‌پذیرانه چین باشد. کمک می‌کند.

سیاستی متناسب درقبال خیزش چین باید متعادل همراه با واقعگرایی وانسجام باشد. وقتی دولت کلینتون برای اولین بار در سال ۱۹۹۵ واکنش مقتضی به خیزش چین را دستو کار قرار داد  برخی منتقدان بر سیاست سد نفوذ، پیش از قدرت گرفتن بیش از حد

چین, پا می‌فشردند. این راهکار به دو دلیل رد شد. اول اینکه امکان ایجاد اتحادی ضدچینی غیرممکن بود, چرا که بیشتر کشورها در منطقه خواستار روابط خوب هم با آمریکا و هم با چین بودند (و هنوز هم هستند) . مهم‌تر از این. چنین سیاستی بی‌هیچ ضرورتی موجب تداوم خصومت درآینده م‌یشد. در عوض این ایالات متحده سیاستی را  برگزید که می‌توان آن را  «منسجم و مطمئن» خواند. از عضویت چین در سازمان تجارت جهانی استقبال شد.اما پیمان امنیتی آمریکا ین برای جلوگیری از گردن کشی چین مجددا احیا گردید. اگر چین با افزایش قدرتش در مسیر سنگین کردن وزنش در منطقه گام بردارد. همسایگانش در صدد ایجاد موازنه با قدرت این کشور برمی‌آیند.

این نکته‌ای کلیدی درارزیابی قدرت نسبی آمریکا و چین است. چنانکه یان زونتون درباره اینکه چطور چین می‌تواند برآمریکا غلبه پیدا کند می‌نویسد: «پکن برای ایجاد یک محیط بین‌المللی دوستانه نیاز دارد که روابط دیپلماتیک و نظامی بهتری نسبت به واشنگتن داشته باشد. هیچ قدرت مطرحی نمی‌تواند با تمام کشورهای جهان  روابط دوستانه داشته باشد، بنابراین اساس رقابت میان چین و آمریکا این خواهد بود تا ببینیم کدام یک دوستان قدرتمندی دارد. »

به این لحاظ آمریکا موقعیت بهتری برای استفاده از چنین شبکه‌ها و اتحادهایی دارد. واشنگتن ۶۰ متحد هم‌پیمان دارد؛ اما متحدان چین اندکند. مجله اکونومیست برآورد می‌کند که در مرزیندی‌های سیاسی, از ۱۵۰ کشور بزرگ جهان, تقریبا ۱۰۰ کشور به آمریکا گرایش دارند. درحالی که تنها ۲۱ کشور مخالف با آن هستند.

در سال ۲۰۱۱ آمریکا استراتژی‌اش برای ایجاد موازنه مجدد با آسیا یعنی سریع‌ترین بخش در حال رشد در اقتصاد جهانی را اعلام کرد. برخی از چینی‌ها سیاست کابینه اوباما درباره «موازنه مجدد» با آسیا را شکلی از سیاست سد نفوذ می‌دانند» اما در حالی که

ایالات‌متحده تحت دکترین جنگ سرد هیچ تجارت یا تماس اجتماعی با اتحاد شوروی نداشت با چین روابط تجاری گسترده‌ای دارد و حدود ۲۳۰ هزار دانشجوی چینی در دانشگاه‌های آمریکا مشغول به تحصیلند. به جای سیاست سد نفوذ تاسیس فضایی برای تصمیمگیری در مورد چین توصیف دقیق‌تری از این استراتژی ایالات‌متحده است.

 

 کتاب آمریکا بر سر تقاطع

کتاب آمریکا بر سر تقاطع اثر دانشمند علوم سیاسی  و تحلیل‌گر برجسته آمریکایی فرانسیس فوکویاما است. این کتاب تلاش دارد تا به یکی از اساسی‌ترین راهبردهای ایالات متحده اشاره کند. حمله آمریکا به کشور عراق تبعات و پیامدهای شدیدی داشت. فوکویاما در این کتاب با نگاهی انتقادی به حمله آمریکا به عراق، آن را مورد واکاوی قرا ر می‌دهد و با بسط دادن ماجرا تلاش می‌کند تا اشتباهات شخصیت‌های نومحافظه‌کار امریکایی را نشان دهد. آمریکا بر سر تقاطع تمرکز ویژه‌ای بر روی سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در بحرانی‌ترین روزهای خود دارد. پس از اشاره به سیاست خارجی جورج بوش، فوکویاما تلاش می‌کند تا نسبت جریان نومحافظه کار با دمکراسی و قدرت در آمریکا را نشان دهد و به ما بگوید که این جریان چه میراثی را بر جای گذاشته است. فوکویاما در این کتاب درباره بی‌توجهی ایالات متحده آمریکا به برخی از هنجارها و قوانین بین‌المللی هشدار می‌دهد و عنوان می‌کند که چنین چیزی می‌تواند در بلندمدت به وجهه امریکا آسیب برساند. این کتاب دارای مقدمه‌ای مفصل از افکار و آراء فرانسیس فوکویاما است و به ما کمک می‌کند تا با او آشنایی دقیق‌تری پیدا کنیم. این کتاب فوکویاما از این جهت اهمیت دارد که خود او در ابدا یکی از طرفداران رویکرد سختگیرانه نسبت به دولت عراق بوده است، اما بعدتر این دیدگاه را تغییر می‌دهد.

به طور خلاصه می‌توان گفت که این کتاب تاثیر و نوع نگاه یک جریان داخلی امریکایی، بر جهان را توضیح میدهد. این اثر توسط مجتبی امیری وحید و به وسیله نشر نی به فارسی ترجمه شده است.

شمار زیادی از نو محافظه کاران در اواخر دهه ‎٩۰‏ استدلال می کردند که ایالات متحده باید از تفوق قدرت نظامی خود جهت تحمیل «هژمونی خیراندیشانه» بر سراسر مناطق مهم استراتژیکی جهان بهره گیرد. دولت بوش حمله نظامی به عراق را به منزله اقدامی در جهت تأمین خبر مشترک عموم جهان می دید و نه از منظر منافع مضیق شخصی. باور دولت به حسن نیت خود علت بخش اعظمی از ناکامی هایش را در عدم پیش بینی واکنش به غایت منفی جامعه جهانی نسبت به جنگ روشن می کند.

بسیاری بر این باورند که دولت بوش به افکار عمومی جهان و مشروعیتی که گفته می شد نهادهای چند جانبه به اقدامات آن می بخشیدند. با دیده حقارت می نگریست. حقیقناً هم شمار زیادی از اعضاء دولت بوش سازمان ملل متحد را حقیر می شمردند.

مثال بارز این گونه افراد معاون وقت وزارت خارجه و سفیر آتی امریکا در سازمان ملل متحد. جان بولتون بود . معهذاء بیزاری از سازمان ملل متحد لزوماً به سان بی حرمتی به مشروعیت بین المللی نیست. بسیاری از اعضاء دولت بوش بر این باور بودند که تجربه جنگ سرد،  جنگ اول خلیج (فارس) و بالکان نشان داد که نظام بین المللی در اغلب موارد مشروعیت یک اقدام را بعد از انجام آن اعطا می کند و نه قبل از آن و آن هم به دلیل ناتوانی نهادهای تصمیم گیری دسته جمعی در عرصه سیاست های جهانی است. از این رو ایالت متحده باید ابتدا دست به اقدام بزند و بعداً نظر موافق را کسب کند. «از قرار معلوم» این نظرگاه پیش زمینه تشریح ( و لزوماً نه توجیه) رفتار تحقیرآمیز دولت بوش با متحدان اروپایی اش بود.

 

 کتاب مرگ تخصص

کتاب مرگ تخصص نسبت به دیگر کتاب‌های معرفی شده در این یادداشت تفاوت‌های مهمی دارد. نویسنده این کتاب تام نیکولز ایتاد دانشگاه در حوزه روابط بین‌الملل است که علاقه زیادی به تحلیل نیروهای نظامی کشورهای مختلف دارد و به طور ویژه در حوزه تسلیحات هسته‌ای و امور مرتبط با امنیت ملی مطالعه می‌کند. این استاد دانشگاه در مدرسه توسعه هاروارد و کالج نیروی دریایی آمریکا تدریس می‌کند و گرایش سیاسی محافظه کارانه دارد.

این کتاب نگاه متفاوتی به مقوله افول و تضعیف جایگاه یک کشور دارد. وقتی درباره افول حرف می‌زنیم معمولا دنبال عاملی بیرونی می‌گردیم که با قدرت گرفتن جایگاه ما را تضعیف می‌کند. اما اگر نگاهی تاریخی به این ماجرا داشته باشیم متوجه می‌شویم بسیاری از افول‌ها عواملداخلی و درونی مهمی داشته‌اند. تغییر ارزش‌ها، عادات و جهان‌بینی‌های مردمان یک قلمرو می‌تواند پیامدها و تبعات بسیار جدی‌تری از یک رقیب یا دشمن خارجی داشته باشد. کتاب مرگ تخصص به ویژگی مهم بخش قابل توجهی از جامعه آمریکایی نگاه می‌کند. بسیاری از آمریکایی‌ها مخالفت با متخصصان و نهاد دانشگاه را برای خود یک فضیلت می‌دانند وچنین چیزی را نوعی خودمختاری و استقلال فکری محسوب می‌کنند. به طور کلی نوعی بدبینی به نخبگان در جامعه آمریکا وجود دارد و این نگرش می‌تواند بستر مناسبی برای قدرت گرفتن شخصیت‌های پوپولیستی نظیر دونالد ترامپ را فراهم کند یا با داغ کردن اخبار جعلی سبب انحراف افکار عمومی شود. امروزه مرز میان نظرات افراد متخصص و غیر متخصص روز به روز کمرنگ ترمی‌شود و نظرات جعلی و سطحی و سخنانی که از جنس تئوری توطئه هستند طرفداران فراوانی پیدا کرده‌اند. این انحطاط فرهنگی می‌تواند تبعات و پیامدهای هولناکی برای آمریکایی‌ها به بار بیاورد. مرگ تخصص در منظری محافظه‌کارانه به تاریخ این کشور نگاه می‌کند و تاکید دارد که ایالات متحده بر مبنای ایده‌هایی خاص شکل گرفت که آنها عبارت بودند از باوربه آزادی و ایمان داشتن در سایه خرد و تعقل. اما امروزه چنین باورها و ایده‌هایی نسبت به گذشته سست‌تر شده‌اند. این کتاب تلاش می‌کند تا به شکل مفصلی به نسبت میان متخصصان و دمکراسی بررسی کند. در پایان نیز نتیجه‌گیری منسجمی از بحث‌های خود ارائه می‌دهد  که در آن نقشه راه برون رفت از این وضعیت ترسیم شده است. اثر فوق توسط حسین خدادادی و به همت نشر آموخته به فارسی ترجمه شده است و ترجمه روان، ساده و وفادار به متن اصلی دارد.

تغییر مذکور نه تنها بی سابقه بلکه خطرناک است. مشکل بی اعتمادی به متخصصان و سایر نگرش های ضد اندیشمندان باید حل شوند. اما در عوض روز به روز بدتر می شوند. اینکه پروفسور سومین و دیگران می گویند میزان نادانی عمومی در نیم قرن اخیر تغییری نکرده هم هشداردهنده است و هم ترسناک. حفظ وضع موجود کافی نیست. در واقع حتی از وضع موجود حفاظت نمی شود: در بین کسانی که تصور می کنند دانش شان بیش از چیزی است که به راستی هست. مرگ تخصص ممکن است دستاوردهای چندین ساله ی دانش را«وارونه»کند. در فضایی که دموکراسی بر آن حاکم است. این وضعیت رفاه مادی و مدنی شهروندان را تهدید می کند.

برخی به غلط تصور می کنند بی اعتمادی به دانش جا افتاده انعکاسی از بدگمانی روستانشینان به سبک زندگی شهرهای بزرگ و بچه درس خوان هاست. اما واقعیت بسیار بدتر است: کارزار علیه دانش جاافتاده را کسانی هدایت می کنند که انتظار می رود آن را بهتر بشناسند.

برای نمونه در قضیه ی واکسن میزان پایین مشارکت در برنامه های واکسیناسیون کودکان جزو معضلات مادران تحصیل نکرده ی شهرهای کوچک نیست. این مادرها مجبورند برای ثبت نام فرزندشان در مدرسه ی دولتی به کودک واکسن بزنند.

معلوم شده است مادران تحصیل کرده ی ساکن شهر مارین در حومه ی سان فرانسیسکو در برابر پذیرش واکسیناسیون مقاومت بیشتری نشان می دهند. این والدین پزشک نیستند. ولی آن قدر تحصیلات دارند که به این باور غلط برسند که از دانش کافی برای خدشه وارد کردن به علم جاافتاده ی پزشکی برخوردارند. بنابراین» هرچند با عقل جور درنمی آید. والدین تحصیل کرده در مقایسه با والدین کم سواد تصمیمات بدتری می گیرند و جان همه ی کودکان را به خطر می اندازند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
7 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.