بسیاری از کسانی که نوجوانی و جوانی را پشت سر گذاشتهاند و وارد دورهی میانسالی شدهاند، معتقدند با تصور ثبات وضع فعلی، در مدیریت فرصتهای زندگی و توجه به انتخاب دقیق اهداف خود، بهاندازهی کافی تلاش نکردهاند. بهندرت میتوان کسی را یافت که با عاقبتاندیشی و چشمپوشی از لذتهای آنی یا بهتعویقانداختن آن لذتها، خود را برای تجربهی موفقیت در سالهای آتی آماده کند. با این توضیحات، سؤال اساسی این است: «چرا پس از عبور از مرز سیسالگی، ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم هنوز دستاوردی درخورتوجه کسب نکردهایم؟» پرسش مهم دیگر نیز این است: «آیا راهی برای جبران آن یا امیدی برای شروع دوباره زندگی میتوان متصور بود؟» همراه ما باشید تا پاسخ این پرسشها را باهم مرور کنیم.
۱. فکر میکنیم همواره فرصت کافی برای آزمونوخطا داریم
بهجرئت میتوان گفت قسمت عمدهای از تصمیمها و انتخابهای ما، پیش از این، موضوع انتخاب دیگران نیز بوده است؛ بهعنوان مثال، ما اولین کسی نیستیم که قصد مهاجرت داریم یا اولین کسی نیستیم که میخواهیم شریک زندگیمان را انتخاب کنیم یا بخواهیم از او جدا شویم.
هیچکدام از انتخابهای ما مستقل نیست؛ بهبیان دیگر، هر انتخاب ما، خواهناخواه بر انتخابهای بعدیمان تأثیر میگذارد. بر همین اساس، میتوان عمل تصمیم گیری را به یک زنجیر و هر انتخاب را به حلقهای از این زنجیر تشبیه کرد؛ با این اوصاف، هرچه آگاهی ما بیشتر باشد، میتوانیم از خطرات و تبعات نامطلوب انتخابهای نادرست، جلوگیری کنیم.
واضح است که برای موفقیت در امر تصمیمگیری، توجه به تجربیات مفید دیگران و استقبال از آن تجربهها، بسیار راهگشا خواهد بود؛ زیرا شریکشدن در آموختههای افراد دیگر، به ما کمک میکند تا آسانتر و با سرعت بیشتری به سوی حل مسائل و تحقق اهدافمان حرکت کنیم. با وجود این، ذهنیت بسیاری از ما مثل سنگ، شکلناپذیر و نامنعطف است؛ طوری که حتی اگر تجربههای زندگی به میخهایی آهنین تبدیل شوند، به ذهنیت سنگیمان نفوذ پیدا نمیکنند.
برای مثال، هر سال مرگومیر افراد زیادی در سراسر کشور را بهعلت گازگرفتگی شاهد هستیم؛ اما معمولا اینگونه مسائل، زمانی در کانون توجه ما قرار میگیرند که در برابر برخی از اشتباهها بهایی گزاف پرداخت کنیم که تا مدت زمانی طولانی، حتی شاید تا پایان زندگی، با وجود تلاش شدید، از بند پیامدهای منفیشان نتوانیم خلاص شویم.
البته لازم است که در الگوبرداری از رفتار افراد صاحبتجربه، براساس ضابطهها و معیارهای قابلقبول و متناسب با نیازمان عمل کنیم؛ زیرا هرکدام از ما علایق، توانمندیها، مصلحتها و اولویتهای منحصربهفرد خودمان را داریم؛ در نتیجه، شراکت در آموختهها و اندوختههای کسی که با عینک خاص خودش به مسائل ما نگاه میکند، مستعد زیان و پشیمانی است.
۲. به سرمایههای دیگران دل خوش کردهایم
یکی از مهمترین دلایل کمکوشی و اهمالکاری ما در امر تجربهاندوزی و عاقبتاندیشی، دلخوشکردن به چیزهایی است که مالکیتشان نه در دست ما که در اختیار دیگری است؛ مثل کسی که با تکیه بر ثروت والدین خود، از تندادن به مهارتآموزی و تلاش برای کسب استقلال رأی و عمل، سر باز میزند.
کافی است چنین کسی یک لحظه به این فکر کند که در مواقعی خاص، والدین او نتوانند یا نخواهند از او پشتیبانی کنند. واقعا چهچیزی میتواند در این وضعیت بحرانی، او را استوار نگه دارد؟
بهعنوان مثالی دیگر، فردی با تکیه به اینکه یکی از بستگان یا آشنایان دفتر خدمات ساختمانی دارد، رشتهی مهندسی عمران را انتخاب میکند. حال اگر به هر دلیل، شخص مدنظر نتواند یا نخواهد از این مهندس عمران آینده، در دفتر ساختمانی خود استفاده کند، تکلیف چیست؟
گذشته از این، باید بدانیم کمتر کسی را خواهیم یافت که بیعوض، سرمایهی خود را در اختیار ما قرار دهد. حتی گاهی اوقات، والدینمان رفاه مطلوب و رشکبرانگیزی برایمان فراهم میکنند، اما مشروط به اینکه مثلا با کسی ازدواج کنیم که خودشان مدنظر دارند، یا شغل و رشتهای را بپذیریم که خودشان پیشنهاد میکنند.
در این وضع، برخی از ما، حاضر نیستیم چنین انتخابهایی را به والدین خود یا به هر فرد دیگر واگذار کنیم. اگر جزو این دسته از افراد باشیم، در صورت امکان، برای پرهیز از تجربهی گرفتاری در چنین تنگناهایی، باید از همین الان دستبهکار شویم. هیچکس نمیداند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. در این میان کسی میتواند با رخدادهای پیشبینیناپذیر احتمالی آینده، مؤثرتر مقابله کند که در ارزیابی فرصتها و گزینش آنها دقت نظر بیشتری به خرج داده باشد.
۳. با مسئولیتگریزی، اشتباهات خود را تکرار میکنیم
اگر در میان اطرافیان خود، کسی را یافتیم که بیچکوچانه، به اشتباههای خود اقرار کرده و برای جبران آنها تلاش میکند، شایسته است که قدر او بدانیم. اگر گفته شود: «اقرار به اشتباه، از اشتباهنکردن دشوارتر است.» بهسادگی نمیتوان صحت این حکم را زیر سؤال برد؛ زیرا پذیرفتن اشتباه، لااقل در ظاهر، ما را در موضع ضعف و سلطهپذیری قرار میدهد؛ همچنین مسئولیت جبران اشتباه و پرهیز از تکرار آن را بر دوش ما میگذارد. ما با توسل به مکانیسمهای دفاعی، آگاهانه یا ناآگاهانه میکوشیم از پیشامد چنین وضعی دوری کنیم. اما به فرض جَستن از بند مسئولیت پذیری، آیا حذف مسئله، موجب حلوفصل آن میشود؟
کسی که از پذیرفتن مسئولیت امتناع میکند، برای آسودگی و عافیتخواهی خود یک قدم مثبت برداشته است؛ اما عاقبت، بهای این امنیتطلبی و تنپروری را به هر طریق ممکن خواهد پرداخت. از مهمترین نشانههای ابتلا به چنین عارضهای، گَزیدهشدن متعدد از یک سوراخ است. در این حال، گویی مسائل حلنشدهمان مثل یک لشکر نادیدنی، ما را محاصره کرده اند، و ما نیز برای خروج از این وضع، مدام با چشمان بسته به در و دیوار میزنیم. بیتردید نتیجهی اسارت در این چرخهی رفتاری، سرگردانی، واماندگی و فرسودگی است.
آنگاه، در ادامهی این وضع، به بازیکردن نقش قربانی روی میآوریم. همواره خود را بازنده و مظلوم جلوه میدهیم تا با ایجاد احساس گناه در دیگران، حل مسئله را به آنها واگذار کنیم.
این یک مکانیسم دفاعی و یک ابزار کنترل است. در این صورت، وقتی چنین چکشی بهدست میگیریم، خواسته یا ناخواسته همه را بهشکل میخ میبینیم؛ طوری که در گردهماییها و دورهمیها قصهای تکراری برای تعریف داریم. گله میکنیم که این روزها همه میخ شدهاند!
۴. به حرف مردم بیش از اندازه اهمیت میدهیم
به گفتهی حافظ: «هرکسی بر حَسَب فکر، گمانی دارد». واقعیت آن است که نه قرار است دیگران را شبیه خود کنیم، نه لازم است خود مشابه آنها بشویم؛ اما چرا بسیاری از ما، مشتاق پیچیدن نسخه برای دیگران یا دریافت تأیید از ایشان هستیم؟
در جواب باید گفت ظاهرا تأیید دیگران، سند خدشهناپذیری برای صحیحبودن عقیده و عملکرد فعلی ماست. هرکس ما را تأیید میکند، گویی زیر برگهی عقیده و عملکرد ما را مُهر میزند. چه بسیار فرصتها و سرمایههایی که به باد فنا دادهایم یا میدهیم تا تأیید دیگران را دریافت کنیم.
تأیید دیگران به ما القا میکند که ما پذیرفتنی و خواستنی هستیم. این مسئله، ما را از تلاش و تقلا و تردید در عقاید و تصحیح عملکردمان بازمیدارد. به گفتهی david mcraney نویسندهی کتاب you are not so smart: «ذهن انسان، بیشتر بهدنبال امنیت میگردد تا واقعیت. و امنیت از تأیید دانستههای قبلی حاصل میشود.»
همچنین، نقل به مضمون، بنا بر گفتهی برتراند راسل: «بسیاری از ما به مسیر اشتباه خود ادامه میدهیم؛ چون برایمان دشوار است به تاولهای کف پای خود بگوییم مسیر را اشتباه آمدهایم.»
۵. بهجای موفقشدن دنبال موفقبودن هستیم
یکی از مهمترین عوامل پریدنمان از این شاخه به آن شاخه، ناآشنایی با انگیزه های واقعیمان است. ما گمکردهای داریم که هربار نشانههای وجود آن را در چیزی یا در جایی تشخیص میدهیم. بعد که به آن نزدیک میشویم، میفهمیم انگار چندان هم هدف خوشایندی را نشان نکردهایم. باز شبحی از گمکردهی خود را در چیز دیگری میبینیم و بیبرنامه بهسمت آن کوچ میکنیم. با گذشت زمان، در صورت استمرار این عادت رفتاریمان، ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم زمان و انرژی خود را هدر دادهایم؛ ولی همچنان هزار کار ناتمام و هزار آرزوی ناکام داریم.
برخی از افراد به گفتهی حافظ به خود نهیب میزنند: «بِطالتم بس، از امروز کار خواهم کرد». اما برخی دیگر در سراشیبی نابودی و تباهی فرو میافتند. یا منزوی میشوند یا متوقع. شاید هم به نصیحتکنندههایی تبدیل شوند که انتظار دارند فرزندان یا بازماندگانشان بهجای آنها موفق شوند.
عدهای دیگر، باز به اشتباه خود ادامه میدهند؛ درحالیکه بهظاهر فکر میکنند مشغول جبران گذشتهاند؛ اما غافل از اینکه در بسیاری از موارد، نمیتوان ره صدساله را یکشبه رفت؛ زیرا موفقیت یک فرایند است نه یک رخداد.
بهعنوان مثالی عینی و ملموس، فرض کنید یک خانم چهلساله، تا به این سن، به ازدواج و فرزندآوری بیاعتنا بوده یا به هر دلیل، در بهدستآوردن چنین موقعیتی ناموفق بوده است؛ اما اکنون، پس از ازدواج، آیا میتواند با هدف بهدنیاآوردن فرزندان بیشتر، طی بارداریهای متعدد، متوقع باشد که بهجای نُه ماه، در عرض دو ماه وضع حمل کند؟
گاهی اوقات، ازدستدادن فرصتها، دایرهی انتخابهای ما را چنان محدود میکند که حتی تصور خروج از این محدودیتها، ناممکن بهنظر میرسد.