ساخت دیوارهای بلند دور شهرها در دوران باستان امری متداول بوده است تا حکمرانان بتوانند از غارت و چپاول شهرها جلوگیری کنند. اما داستان دیوار برلین متفاوت است، این دیوار به نماد جدایی ملت آلمان و ساکنان یک شهر تبدیل شد، دیواری که قرار بود موقت باشد به مدت ۲۸ سال مردم را از یکدیگر جدا کرد. نهایتا در نهم نوامبر این دیوار فروریخت و پرده آهنین سقوط کرد.
آلمان پس از جنگ جهانی دوم
با پیروزی متفقین بر آلمان نازی، اداره آلمان به دست دولتهای متفق سپرده شد، متفقین غربی یعنی بریتانیا، ایالات متحده آمریکا و فرانسه بنابر توافقی که با شوروی داشتند، تصرف پایتخت آلمان نازی را به ارتش سرخ واگذار کردند. هر چند فتح برلین توسط شوروی صورت گرفت اما متفقین به این نتیجه رسیدند تا زمان رسیدن به چارچوبی پایدار برای آلمان، شهر برلین نیز به ۴ منطقه اداری مختلف تحت تسلط ۴ قدرت متفق تقسیم شود. در واقع برلین جزیرهای مستقل در آلمانِ تحت سیطره شوروی بود.
شیرینی پیروزی بر نازیها دوام چندانی نیافت و رقابتها آغاز شده بود و اتحاد جماهیر شوروی تمایل نداشت که مناطق تحت تصرف خود را رها کند و حاکمیت را به مردم آلمان بازگرداند. اما دولتهای غربی با برگزاری انتخابات آزاد، مناطق تحت تسلط خود را به دولت برآمده از آرای عمومی واگذار کردند، این واگذاری شامل برلین نیز میشد. به این ترتیب حکومت فدرال آلمان یا آلمان غربی شکل گرفت. اما در قسمت تحت اشغال شوروی، بدون برگزاری انتخابات، دولتی دستنشانده توسط دولت اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمد و کنترل اوضاع را در دست گرفت. به این ترتیب دولت آلمان شرقی با نام رسمی جمهوری دمکراتیک آلمان اعلان موجودیت کرد.
یک برلین با دو حاکمیت
برلین به نمادی از رویارویی دو ابرقدرت شرق و غرب تبدیل شده بود، طرح مارشال و باورمندی رهبران آلمان فدرال به اقتصاد بازار آزاد، سبب شد که برلین غربی خیلی زود بازسازی شود. اما پیشرفت در بخش شرقی بسیار کند بود و آلمانیها به خوبی تفاوت زندگی در دو حاکمیت مختلف را درک میکردند. استالین به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی نمیتوانست وجود چنین جزیره ثروتمندی را در درون قلمروی خودش تحمل کند. سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم در ۲۴ ژوئن سال ۱۹۴۸، استالین دستور داد تا راههای ورود کالا به برلین غربی مسدود شود. او اراده کرده بود که دولت آلمان غربی را از برلین اخراج کند و به تمام برلین مسلط شود.
برلین در بهت و هراس فرو رفت اما آلمانیها تصمیم نداشتند که این بار آزادیشان را از دست بدهند. مردم به جیره بندی سنگینی تن دادند. به زودی برق برلین نیز قطع شد. ۴ روز بعد اتفاق عجیبی افتاد. در ۲۸ ژوئن صدها هواپیمای آمریکایی در فرودگاه تمپلهوف برلین فرود آمدند و صدها تن مواد غذایی برای ساکنان شهر آوردند. استالین که تمایلی به رویارویی نظامی با غربیها را نداشت، مانعی برای این امداد هوایی ایجاد نکرد زیرا باورپذیر نبود که امداد هوایی بتواند نیازهای شهری با جمعیت میلیونی را برطرف کند. ولی امریکا و بریتانیا با به میدان آوردن تمام ظرفیت ترابری خود، کاری ناممکن را انجامپذیر کردند. این پل هوایی ظرفیت انتقال کالای خود را به ده برابر روز اولش رسانده بود. آمریکاییها حتی توانستند قطعات لازم برای ساخت یک نیروگاه زغال سنگ را به برلین غربی بیاورند و برق شهر را تامین کنند. با تجدید حیات اقتصادی برلین و حمایت قاطعانه دولتهای غربی، مردم روحیه خود را بازیافتند و نهایتا در ۱۲ می سال ۱۹۴۹، محاصره زمینی برلین غربی به پایان رسید. هر چند این عملیات هوایی موفقیتآمیز بود اما تراکم مافوق تصور پروازها و سوانح هووایی فراوان سبب شد که در این مدت، ۷۰ خلبان انگلیسی و امریکایی جان خود را از دست بدهند.
ساخت «دیوار حافظ ضدفاشیست»
وضعیت در آلمان شرقی قابل تحمل و پذیرش نبود منابع رسمی میگویند بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۱ بیش از پنج میلیون آلمانی خود را به برلین غربی رساندند تا از آنجا به آلمان فدرال بروند. بیشتر کارگران صنعتی، مهندسان، متخصصان و روشنفکران ترجیح میدادند تا آلمان شرقی را ترک کنند. با تثبیت قدرت نیکیتا خروشچف در شوروی، روابط میان غرب و شرق مجددا متشنج شد. شوروی مجددا تصمیم داشت که برلین غربی را تصرف کند، تنشهای دیپلماتیک به اوج خود رسید و بسیاری نگران آغاز جنگ بودند اما در نیمه شب ۱۳ اوت سال ۱۹۶۱ اتفاق دیگری رخ داد. پلیس آلمان شرقی اقدام به نصب سیم خاردار در مرز مان دو برلین کرد که ۴۳ کیلومتر طول میکشید. صبح روز بعد رادیوی آلمان شرقی اعلام کرد که تا امضای قرارداد صلح، مرز بسته خواهد بود. ساکنان برلین غربی با برپایی تظاهراتی تلاش کردند تا سیمهای خاردار را بیاندازند اما ویلی برانت شهردار وقت برلین مانع از افزایش تنشها شد. غربیها که انتظار حمله نظامی یا محاصره اقتصادی برلین را داشتند تصور نمیکردند که هدف دولتمردان شوروی از این تهدیدها، قطع ارتباط مردم آلمان و جلوگیری از مهاجرت نیروهای توانمند به آلمان غربی است.
مسکو که عدم واکنش دولتهای غربی را دید با فوریت تمام دیوارهای بتونی را جایگزین سیمهای خاردار کرد. این دیوار طولی به اندازه ۱۵۵ کیلومتر داشت که ۴۵ کیلومترش از مرکز شهر برلین میگذشت. این دیوار به تدریج گسترش مییافت در سپتامبر همان سال، دیواری موازی با دیوار اصلی به فاصله ۹۱ متری آن ساخته شد. این فاصله را نوار مرگ مینامیدند. اولین کشته دیوار برلین، پیتر نام دارد او جوانی ۱۸ ساله بود که ۱۷ اوت سال ۱۹۶۲ تلاش کرد از دیوار بگذرد اما مورد اصابت گلوله مرزبانان آلمان شرقی قرار گرفت و کشته شد. این دیوار روز به روز مستحکمتر میشد و بر روی آن برجهای نگهبانی زیادی ساخته بودند. در این ۲۸ سال چیزی در حدود ۵۰۰۰ نفر توانستند از دیوار برلین فرار کنند، البته بیشتر این فرارها هنگامی صورت گرفت که دیوار تنها یک سیم خاردار بود. تعداد افرادی که برای گذر از دیوار برلین کشته شدند به ۱۲۵ نفر میرسد. یکی از جالبترین فرارها از این دیوار، به احداث تونلی ۱۴۵ متری از برلین شرقی به برلین غربی بازمیگردد، در این فرار دسته جمعی ۵۷ تن توانستند خود را به جهان آزاد برسانند.
فروپاشی دیوار برلین
شوروی دیگر توان کنترل ساکنان اروپای شرقی را نداشت و اعتراضات مردم چک، مجارستان و لهستان شدت یافته بود. میخائیل گورباچف تلاش کرد تا با انجام اصلاحاتی از فروپاشی شوروی جلوگیری کند، به همین دلیل فضای سیاسی نسبتا باز شد و تعدادی از رهبران بدنام شوروی از سمتهای خود کنارهگیری کردند. فروپاشی دیوار برلین محصول یک اتفاق بود. هر چند پیش از آن، جمهوری چک مرزهای خود را به روی دنیای غرب گشوده بود و آلمانیها میتوانستند از طریق این کشور، خود را به آلمان فدرال برسانند.
با این وجود دولت آلمان شرقی تصمیم گرفت تا به ساکنان برلین شرقی اجازه بدهد برای رفتن به برلین غربی تقاضای ویزا کنند. این اجازه استقبال بیش از حد تصوری را به همراه آورد و دهها هزار تن از برلینیها به گذرگاههای دیوار بروند تا درخواست ویزا کنند. این جمعیت انبوه، مرزبانان و ماموران آلمان شرقی را مجبور کردند تا مرزها را باز کنند و به یکباره هزاران نفر خود را از گذرگاهها به برلین غربی رساندند. این رویداد در ۹ نوامبر سال ۱۹۸۹ به وقوع پیوست و اولین گام برای اتحاد دو آلمان بود. بسیاری از ساکنان دو طرف دیوار پس از وقوع این حادثه با کلنگ و پتک به جان این دیوار افتادند و طی هقتههای آینده تمامی این موانع برداشته شدند. سقوط پرده آهنین، فروپاشی شوروی را تسریع کرد و به جنگ سرد پایان داد. امروزه بسیاری از جمهوریهای سابق اتحاد شوروی که در اروپای مرکزی و شرقی قرار دارند، عضوی از اتحادیه اروپا و پیمان دفاعی ناتو هستند و اقتصادهایی باز و توسعه یافته دارند.در ادامه این یادداشت با سه کتاب مرتبط با فضای حاکم بر آلمان شرقی آشنا خواهید شد. کتاب آسمان تقسیم شده، داستانی از یک عشق آتشین است که حوادث سیاسی آن را دچار مشکل میکند. عشق سرخ روایتی است از زندگی ۳ نسل از خانوادهای آلمانی که عقاید متفاوتی دارند و در آلمان شرقی زندگی میکنند، کتاب سرزمین مامورهای مخفی، داستان شاهدانی است که برخورد دستگاه امنیتی آلمان شرقی را تجربه کردهاند.
آسمان تقسیم شده
کتاب آسمان تقسیم شده داستان دو دلداده عاشق است که در سال ۱۹۶۱ اتفاق میافتد. احداث دیوار برلین و اختلاف نظرهای سیاسی میان دو نفر جدایی ایجاد میکند و آنها با وجود علاقه فراوانی که به یکدیگر دارند با یکدیگر به مشکل برمیخورند. در داستان فوق، دیوار برلین پس زمینه یک داستان عاطفی و عاشقانه شده است. دیوار برلین سبب جداییهای بسیاری شد به همین دلیل خوانندگان در دو سوی دیوار ، با این عاشق و معشوق، هم ذاتپنداری داشتند.
کریستا ولف نویسندهی جنجالی متولد لهستان است. او پس از جنگ جهانی دوم در آلمان شرقی ماند، کریستا باورهای سوسیالیستی عمیقی داشت و از مخالفان وحدت دو آلمان بود. او آرزو میکرد که نظام سوسیالیستی آلمان شرقی با اصلاح خود بتواند سرپا بماند. همین باور سبب شد که مورد انتقاد رسانهها و افکار عمومی آلمان قرار بگیرد. همکاری کوتاه مدت او با نیروهای امنیتی آلمان شرقی نیز، موجب افزایش خشم مردم شد. او یکی از مشهورترین نویسندگان آلمانی است و توانسته جوایز ارزشمند فراوانی را به خاطر آثارش به دست بیاورد.
مانفرد این را خوب میدانست، نوعی از کوشایی وجود دارد که افراد کوشا را بیاحساس و بیلطف میسازد. حالا او دیگر نمیتوانست سرد و بیاحساس بماند، از خود پرسید: راستی مرا چه شده؟ از چه زمانی شروع شد آن بی توجهی و سرد مزاجی در برابر همه چیز؟ چرا هیچ کس مرا متوجه آن نکرد؟ چرا باید حتما این دختر میآمد و میپرسید: شبیه تو شدن خیلی مشکل است؟
درست در همین زمان نامه ریتا به دستاش رسید: میخواهم معلم بشوم- با خود اندیشید، آخر چرا؟ حالا؟ بدون آن که از من بپرسد؟ یعنی وقتی به خانه برمیگردم باید با دفتر و کتاب مدرسه، شاگردهای خصوصی، گلایه و شکایتهای والدین رو برو شوم؟ و شبها هم با بحث در زمینه مشکلات تربیتی؟ آشوبی از روی حسادت در مانفرد سربرآورد: او دیگر فقط مختص من نخواهد بود.
عشق سرخ
کتاب سرخ نوشته ماکسیم لئو، نویسنده شناخته شده آلمانی است، او در سال ۱۹۷۰ در شرق برلین دیده به جهان گشود و در رشته علوم سیاسی تحصیل کرد.دوران کودکی و نوجوانی او به زندگی تحت سیطره حکومت سوسیالیستی آلمان شرقی سپری شد. کتاب سرخ روایتگر زندگی سه نسل از یک خانواده آلمانی است. اعضای این خانواده تفاوتهای زیادی با یکدیگر دارند و نوع نگاهشان به مسائل فرق میکند. در این کتاب ضمن آشنایی با محدودیتها و مشکلات جامعه آلمان شرقی با زندگی و خاطرات سه نسل از اعضای این خانواده آشنا میشوید. نسل اول آنها، جنگ جهانی دوم را با سختی فراوان تجربه کرده است، گرهارد (پدربزرگ مادری لئو) که آلمانیای یهودیتبار است به متفقین میپیوند و علیه آلمان نازی میجنگد و ورنر( پدربزرگ پدری لئو) یک آلمانی طرفدار نازیهاست که پس از جنگ به مدت دو سال در کمپ اسرای فرانسویها روزگار میگذراند. با این حال هر دو پس از بازگشت به وطن به آلمان شرقی عشق میورزند و در جمهوری دمکراتیک آلمان صاحب شغل دولتی میشوند.
ارتباط نسل دوم خانواده با حزب کمونیست ضعیفتر از نسل اول خانواده است، گرهارد را نباید فراموش کرد که به خاطر ایستادگی کمونیستها در برابر نازیها، شیفتهشان شده بود. اما نسل سوم نمیدانست که چه میخواست و بیشتر دوست داشت تابتواند آزادی و عادی زندگی کردن را تجربه کند. بسیاری از نسل سومیها تلاش میکردند به هر نحوی که شده خود را به آن سوی دیوار برسانند. این کتاب رویکردی کنایه آمیز و ضدقهرمانانه دارد و در آن رابطه هر کدام از اعضای خانواده با آلمان شرقی متفاوت است.
دولت برلین همیشه با ماست، حتی در اتاق خواب.
سرزمین مامورهای مخفی
کتاب سرزمین مامورهای مخفی، نوشته آنا فاندر نویسنده سرشناس استرالیایی است او از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۵ در کشور آلمان زندگی میکرد. کتاب او شامل داستانهایی واقعی از زندگی افرادی است که دورانی از خفقان و ترس را در آلمان شرقی گذراندهاند. برخی از این داستانها و روایتها به قربانیان ماموران اشتازی، دستگاه امنیتی آلمان شرقی اختصاص دارد. ملتی که با وجود پشت سر گذراندن کابوس هیتلر، باز هم نمیتوانست آسایش را تجربه کند و قریب به ۴۵ سال، خفقان و فضای هولناکی را تجربه میکرد که در آن هر اظهارنظر منتقدانهای ثبت میشد و گویندهاش به دردسر میانداخت، از بازجویی و تهدید و محروم شدن از شغل و حقوق اجتماعی گرفته تا زندان و شکنجه شدن.هنگام مطالعه برخی از بخشهای این کتاب نمیتوانید تشخیص دهید که دارید یک داستان میخوانید یا یک گزارش خبری.
آقای بونزاک حرف را با یک لطیفه شرروع میکند. او این لطیفه را سر ناهاری در ۱۹۸۰ برای گروهی از همکاران خود در رستورانی که برای ماموران ارشد اشتازی رزور شده بود، تعریف کرده بود. تکیه میدهد و لبخند میزند، مثل عمویی که رازی دارد؛ میگوید « ایالات متحده، شوروری و جمهوری دمکراتیک آلمان میخوان تایتانیک رو از آب بیرون بیارن، آمریکا جواهراتی رو میخواد که میگن تو گاوصندوق کشتی بوده» سری تکان میدهد، « شوروی دنبال آخرین سطح تکنولوژیه و جمهوری دمکراتیک..» لیوان را پایین میآورد تا مکثی نمایشی ایجاد کند« جمهوری دمکراتیک دنبال اون گروهه که موقع غرق شدن کشتی هنوز داشتن مینواختن»