عبدالله کوثری مترجم، شاعر و ویراستار برجسته ایرانی و داور دورههای مختلفی از جایزه ادبی مانند کتاب سال ایران و هوشنگ گلشیری است. عبدالله کوثری به ترجمه وفادار به متن شناخته میشود و قلمی شیوا و زبانی جذاب دارد. ایشان به عنوان یکی از برجستهترین مترجمان نسل سوم ایرانی به شمار میآید. کوثری جوایز بسیاری را بابت ترجمههای بینظیر خود گرفته است. او در سال ۱۳۹۷ به عنوان محبوبترین مترجم از دیدگاه مخاطبان انتخاب شد.
کودکی و نوجوانی
عبدالله کوثری در ۲۳ آبان سال ۱۳۲۵ در همدان دیده به جهان گشود. او به خانوادهای ثروتمند تعلق داشت و پدرش یکی از خوشنامترین تجار این شهر بود. با طی دوران کودکی و نزدیک شدن به سن ورود فرزندان خانواده به مدرسه، خانواده تصمیم گرفتند تا به تهران مهاجرت کنند. این مهاجرت باعث میشد تا عبدالله کوثری و برادرانش به مدارس بهتری دسترسی داشته باشند.
این خانواده پس از مهاجرت به تهران در محله امیریه ساکن شد. اوقات فراغت عبدالله در کودکی به بازی فوتبال در محله، خواندن کتابها و مجلات مختلف و رفتن به سینما گذشت. او به داستانهای علمی تخیلی ژول ورن و تاریخ معاصر ایران علاقه بسیاری داشت. خانواده عبدالله نیز نقشی اساسی و مهم در پرورش ذوق ادبی و کتابخوان شدن او داشتند زیرا افرادی تحصیل کرده و علاقهمند به مطالعه داشتند. دوران دبستان و دبیرستان این نویسنده به ترتیب در مدارس رازی و البرز گذشت. عبدالله کوثری دانشآموزی کوشا و توانمند با معدلی بالا بود. او علاقه زیادی به تحصیل در رشته ادبیات فارسی داشت اما به واسطه کمطرفدار بودن این رشته و نگرش مدیریت مدرسه البرز، او امکان تحصیل در این رشه را نداشت و به ناچار به سراغ علوم طبیعی رفت. با پایان تحصیل در دبیرستان، او به رشته اقتصاد در دانشگاه ملی راه پیدا کرد. انتخاب اقتصاد برای او بیدلیل نبود. این رشته در ایران جدید و نو محسوب میشد و در آن رگههای قابل توجهی از علوم انسانی و اجتماعی را میشد پیدا کرد.
جوانی و سفر به اروپا
عبدالله کوثری دوران کارشناسی خود با معدلی عالی در دانشگاه ملی به پایان رساند با این وجود او ادامه تحصیل در این رشته را دوست نداشت و ترجیح میداد تا سراغ رشته ادبیات برود. اما در آن زمان قانونی وجود داشت که تحصیل در مقاطع تکمیلی در رشتههای غیرمرتبط با کارشناسی را ممنوع میکرد. به همین خاطر او نتوانست در رشته ادبیات درس بخواند و دیگر ادامه تحصیل نداد.. کوثری مدتی را در کتابخانه دانشگاه ملی مشغول به کار شد این شغل برای او فرصت آشنایی با افراد مختلفی را فراهم کرد. در سال ۱۳۴۷ بود که به علت کسالت پدرش آنها از محله امیری به شمیران مهاجرت کنند.
عبدالله یک سال بعد به سربازی رفت و دوره خدمت خود را در شهرهای کرمانشاه و شیراز گذراند. هنگامیکه او در سال ۱۳۴۹ برای مرخصی به تهران آمده بود، پدرش در اثر نارسایی قلبی درگذشت. در اوایل سال ۱۳۵۱ بود که سربازی عبدالله کوثری به پایان رسید. او در دوران دبیرستان و دانشگاه زبان انگلیسی خودش را تقویت کرده بود و طی مکاتباتی که با برادرش داشت ترجیح داد به اروپا مهاجرت کند. برادر بزرگ او به علت فعالیت سیاسی علیه نظام پهلوی امکان بازگشت به ایران را نداشت. او در ابتدا به پاریس و پس از آن به لندن رفت و تا پایان سال ۱۳۵۲ در آنحا ماند. او در این دوران تلاش کرد تا به ادبیات انگلیسی تسلط پیدا کند و با زبانهای بیشتری آشنا شود. در حقیقت علاقه عبدالله کوثری به ادبیات از کودکیاش نشات میگرفت اما اقامت کوتاه مدت در اروپا و شناخت دقیقتر ادبیات اروپا سبب شد تا او به ترجمه آثار ادبی تمایل پیدا کند.
بازگشت عبدالله کوثری به ایران و شروع فعالیت حرفهای
کوثری با توجه به رشته تحصیلی خود و تسلطش به زبان انگلیسی امکان آن را داشت تا پس از بازگشت به ایران در شرکت ملی نفت ایران یا سازمان برنامه و بودجه به عنوان کارشناس مشغول به کار شود. اما او به علت عدم علاقه به سبک زندگی کارمندی و تمایل به نوشتن به سراغ ویراستاری و ترجمه رفت. البته او در آن زمان و تا سال ۱۳۵۴ فعالیت خود را در کتابخانه مرکزی دانشگاه ملی ادامه داد. حضور در کتابخانه به او این امکان را میداد تا برای شغل مناسب آیندهاش به خوبی فکر کرد. او در این دوران بسیاری از آثار مترجمان برجسته فارسی را مطالعه میکرد. در همان سال ۱۳۵۴ بود که از کتابخانه دانشگاه ملی رفت و در موسسهای پژوهشی مشغول به کار شد او در آنجا توانست با داریوش آشوری و منوچهر آشنا شود و به صورت مستقیم و حرفهای به سراغ ویراستاری برود. او تعدادی از آثار در حوزه علوم انسانی، علوم اجتماعی و فلسفه را تحت نظر داریوش آشوری ویراستاری و ترجمه کرد. اما این کار بعد از یک ماه به مشکل برخورد به همین دلیل او از موسسه بیرون آمد.
در سال ۱۳۵۵ او به پیشنهاد داریوش آشوری به انتشارات تازه تاسیس دانشگاه صنعتی آریامهر ( صنعتی شریف) رفت و در آنجا به عنوان ویراستار بخش علوم اجتماعی مشغول به کار شد اما این کار نیز دوامی پیدا نکرد و دو سال بعد از آن، کوثری سر از انتشارات دانشگاه فارابی درآورد. دانشگاه فارابی تازه تاسیس بود و تحت تاثیر انقلاب اسلامی ۵۷ فعالیتهای انتشارات این دانشگاه نیز از روال عادیاش خارج شده بود. با وقوع انقلاب فرهنگی، کوثری ترجیح داد تا خودش را بازخرید کند زیرا باور داشت شانس چندانی برای بازگشت به دانشگاه ندارد.
از ترجمههای تاثیرگذار و سیاسی عبدالله کوثری در این دوره میتوان به « راز آشکار: دکترین نیکسون – کسینجر در آسیا» و « محاکمه ژان دارک در روان» اثر آنا سگرز و برتولت برشت اشاره کرد. اولین ترجمه پس از انقلاب کوثری نیز « صنعت و امپراطوری » اثر اریک هابسبام بود که در بهار سال ۱۳۶۱ چاپ شد. این کتاب به تاریخ اقتصاد و رابطه با سیاست میپرداخت.
آغاز جنگ تحمیلی و مهاجرت به مشهد
با وقوع جنگ تحمیلی و دگرگونیهای بنیادین در فضای سیاسی ایران، بازار نشر و ترجمه کتاب نیز دچاررکود گستردهای شد و کاغذها سهمیهبندی شدن و بسیاری از ترجمهها امکان چاپ پیدا نکردند و کیفیت چاپ کتابها بسیار پایین بود. به همین دلیل در دوران جنگ عبدالله کوثری کتابها و مقالات فراوانی در حوزه اقتصاد را ترجمه کرد. هر چند او چندان به اقتصاد علاقهمند نبود اما خواندن این رشته تحصیلی کمکش کرد تا بتواند از مترجمی به عنوان راهی برای حفظ درآمدش استفاده کند. در عین حال او به سراغ ترجمه کتابهای محبوبش نیز میرفت اما امکان چاپ آنها تا پس از پایان جنگ فراهم نشد.
هزینههای بالای زندگی در تهران و اقامت خانواده همسرش در مشهد سبب شد تا او تصمیم بگیرد مدتی را در مشهد اقامت کند. اما در آنجا ماندگار شد و در سال ۱۳۶۵ به عنوان ویراستار به انتشارات تازه تاسیس آستان قدس رضوی راه پیدا کرد. با این حال او هنوز هم سفرهای طولانیمدت یک ماهه به تهران دارد و ارتباطات دوستانه با نزدیکان و همفکران خود را حفظ کرده است.
شهرت یافتن عبدالله کوثری و آشنایی با سبک کاری او
با پایان رسیدن دوران جنگ تحمیلی و بهبود بازار نشر، بسیاری از ترجمههای عبدالله کوثری در حوزه ادبیات چاپ شوند و توانستند توجه خوانندگان آثار و منتقدان را به خود جلب کنند. این مترجم در سه دهه اخیر توانسته تا حوایز فراوانی را از آن خود کند و به عنوان داوری شناخته شده و توانمند در جشنوارههای ادبی معتبر فعالیت کند. عبدالله کوثری تعدادی از آثار کلاسیک ادبیات اروپایی را دوباره ترجمه کرده است. زیرا باور دارد که شاهکارهای ادبی لازم است تا متناسب با تغییرات در زبان مقصد، مجددا ترجمه شوند تا بتوانند حس و حال موجود در آن کتابها را به مخاطبان انتقال دهند.
عبدالله کوثری دقت نظر بسیاری در ترجمه کتابها به خرج میدهد و میگوید که پیش از ترجمه یک کتاب حداقل سه اثری را که در نقد آن نوشته شدهاند، مطالعه میکند تا نسبت به آن اثر شناخت و اشراف بیشتری داشته باشد. به باور کوثری هیچ تعارض ذاتی و درونی میان ترجمه دقیق و ترجمه زیبا وجود ندارد و مترجم میتواند با وفاداری به متن اصلی، متنی زیبا و خواندنی تولید کند. این امر مستلزم آشنایی با نظریات و فنون ترجمه و شناخت فرهنگهای جامعه مبداء و مقصد است. در عین حال کوثری ترجمه کلمه به کلمه را بدترین نوع از این کار به شمار میآورد و آن را توصیه نمیکند. ترجمه تلاش میکند تا درون مایه را منتقل کند نه قالب را. زیرا هیچ گاه مانند متن اصلی نیست. اما مترجم باید تلاش کند حس و حال خالق اثر را نشان دهد. به همین دلیل زبان ترجمه اثری از ویلیام شکسپیر با آریل دورفمن نمیتواند یکی باشد زیرا اینها به دو بستر زمانی و سبک نوشتاری متفاوت تعلق دارند و طبیعی است که لحن و زبان ترجمههایشان نیز با یکدیگر فرق کند.
عبدالله کوثری باور دارد که آزادی عمل ناشران، مترجمان و نویسندگان باید زیاد باشد و با هرگونه سانسور مخالف است. وقتی در دولت یازدهم وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی از حذف ممیزی و نظارت پیش از چاپ سخن گفت آقای کوثری در واکنشی توضیح داد که این کار به خودسانسوری و محافظهکاری بیشتر بنگاههای نشر و ترجمه میانجامد زیرا حذف ممیزی تنها فاکتور وقوع سانسور کتابها در ایران نیست. به باور این مترجم، ترجمه آثار کشورها و ملتهای مختلف نقشی اساسی در رشد فرهنگ و غنای جامعه مقصد دارد و به معنای وابستگی فرهنگی نیست بلکه افق دید وسیعتری را در اختیار ملتها قرار میدهد. از سوی دیگر او باور ندارد که زبان فارسی فاقد ظرفیتهای لازم برای ترجمه است و برای اثبات این باور، به تاریخ ایران و ترجمه آثاری مانند کلیله و دمنه استناد میکند. ایرانیان از دیرباز با ترجمه آشنایی داشتهاند و در این حوزه تواناییهای فراوانی دارند.
عبدالله کوثری به شخصیتهای دوران مشروطه و اعضای نهضت ملی شدن صنعت نفت علاقه بسیار زیادی دارد و کودتای ۲۸ مرداد را نقطهای تاریک برای تاریخ معاصر ایران میداند. کوثری در دوران جوانی، چپگرا بود اما در حال حاضر خود را به آرای آیزایا برلین که فیلسوفی لیبرال است نزدیکتر میبیند. به باور کوثری روشنفکری در ایران تا حد زیادی تحت تاثیر روشنفکری در فرانسه و به خصوص روسیه است. بسیاری از روشنفکران ایرانی خود را شیفته انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب کبیر فرانسه میدانند و گویی تلاش کردهاند تا مدلی مونتاژ شده از آن را برای ایران ارائه دهند. دیدگاههای انتقادی عبدالله کوثری نسبت به محافل روشنفکری ایرانی، بحثها و واکنشهای دامنهداری را ایجاد کرده است. با این حال کوثری تحلیلی ساختارگرایانه نسبت به وضعیت فعلی دارد و معتقد است دیکتاتوری یک موضوع فردی و هویتی نیست بلکه توسط مقتضیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زمان خود و در غیاب نهادهای دموکراتیک خلق میشود.عبدالله کوثری در حال حاضر ۷۵ سال دارد و در شهر مشهد زندگی میکند او در فعالیت ادبی خود تحت تاثیر میرزاده عشقی، احمد شاملو و شاهرخ مسکوب قرار گرفته است.
علاقه عبدالله کوثری به شعر
بیشتر ما عبدالله کوثری را به عنوان یک مترجم و ویراستار میشناسیم اما او به شعر نیز علاقه بسیار زیادی داشته است. کوثری اولین شعرش را در قالب غزل و در سن ۱۴ سالگی سرود. او در دوران دبیرستان با تاریخ مشروطه و جنبش شاعران آن زمان آشنا شد و تحت تاثیر سبک ادبی و مضمون اشعار آنها قرار گرفت. به همین دلیل اشعاری با مضامین اجتماعی و سیاسی میسرود. اما اتفاقی جالب در زندگی او افتاد و از یکی از بستگان خود کتاب دختر جام از نادر نادرپور را هدیه گرفت. تحت تاثیر این کتاب او به شعر نو علاقهمند شد و ترجیح داد به این سبک شعر بگوید. در سال ۱۳۴۳ بود که کوثری با هوشنگ ابتهاج آشنا شد او نزدیک به دو سال هر هفته به به خانه ابتهاج میرفت تا اشعارش را برای وی بخواند .
در همان سالها بود که برخی از اشعار وی در مجلهای به نام جٌنگ طرفه به چاپ رسید. برخی از شعرهای او در مجله فردوسی نیز به چاپ رسیدهاند. کوثری در دهه چهل برخی از اشعار خود را برای ارزیابی و بررسی نزد احمد شاملو و تعدادی دیگر از شاعران شناخته شده میبرد. تعداد دیگری از اشعار وی در نشریاتی نظیر خوشه به چاپ رسیدند. در دهه ۵۰ دو مجموعه شعر و در در میانه دهه هفتاد سومین مجموعه شعر از عبدالله کوثری به چاپ رسید. اما میتوان گفت که اوج فعالیت او در حوزه شعر به دهههای ۵۰ و ۴۰ خورشیدی مربوط میشود. زیرا عمیق شدن در کار ترجمه مانع از تمرکز او روی شعر شده بود.
در ادامه این یادداشت با تعدادی از ترجمههای شاخص و شناخته شده این مترجم آشنا خواهیم شد از عبدالله کوثری تاکنون نزدیک به ۶۰ کتاب ترجمه شده است. که به تعدادی از آنها اشاره میکنیم.
کتاب اعتماد
آریل دورفمن یکی از مهمترین نویسندگان قرن بیستم آمریکای لاتین است که داستانهایش رنگوبویی سیاسی دارند او در سال ۱۹۴۲ و در کشور آرژانتین به دنیا آمد. پدرش از اهالی شهر اودسا واقع در اوکراین بود و مادرش به جامعه یهودیان مولداوی تعلق داشت. در آنزمان یهودیان زیادی در بوینس آیرس پایتخت آرژانتین سکونت میکردند و به همین دلیل پدر و مادر آریل با یکدیگر آشنا شدند. پدر دورفمن در دانشگاه درس میداد و با توجه به فرصت شغلیای که برایش پیش آمده بود به همراه خانواده خود به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد. به همین خاطر کودکی آریل در ایالات متحده آمریکا سپری شد. با رشد مک کارتیسم در ایالات متحده و تحت فشار قرار دادن تعدادی از فعالان چپگرا، خانواده دورفمن آمریکا را ترک کردند و به کشور شیلی آمدند. این اتفاق در سال ۱۹۵۴ رخ داد و نوجوانی آریل در شیلی سپری شد.
سال ۱۹۶۶ بود که آریل به دانشگاه شیلی رفت و در آنجا با دختری به نام آنگلیکا مالیناریج آشنا شد. آنها در همان سال با یکدیگر ازدواج کردند و دورفمن سال بعد تابعیت کشور شیلی را پذیرفت. دورفمن برای گذراندن دوره تحصیلات تکمیلی خود مدتی را به دانشگاه برکلی کالیفرنیا رفت و در سال ۱۹۶۹ به کشور شیلی بازگشت. شیلی در آنزمان آبستن تحولات سیاسی فراوانی بود. دورفمن نیز به حزب سوسیالیست شیلی و رهبر آن سالوادور آلنده نزدیک و به عنوان یکی از دستیاران و مشاورانش فعالیت میکرد. او از کودتای ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۳ جان سالم به در برد زیرا شب قبل این واقعی شیفت خود با همکارش را تغییر داده بود. اما پس از وقوع کودتای پینوشه به منظور حفظ جانش مجبور شد تا شیلی را ترک کند. دورفمن مدتی را در اروپا و ایالات متحده آمریکا گذراند و علاوه بر نوشتن کتابها و نمایشنامههای جذاب و تاثیرگذار به فعالیت سیاسی و حقوق بشری خود نیز ادامه داد و درباره سرکوب موجود در کشور شیلی اطلاعرسانیهای فراوانی کرد تا توجه افکار عمومی و سیاستمداران کشورهای مختلف به این موضوع را جلب کند. ولادیمیر آریل دورفمن در حال حاضر ۸۰ سال دارد. او مدتی را در دانشگاه دوک تدریس کرده است. از این نویسنده در حال حاضر بیش از ۲۰ عنوان رمان، نمایشنامه و سفرنامه و صدها مقاله وجود دارد. کتابهای آریل دورفمن به بیش از ۳۰ زبان زنده دنیا ترجمه شدهاند. آثاری نظیر «شکستن طلسم وحشت»، «بیوهها» (ناپدیدشدگان)، «شورش خرگوشها»، «مرگ و دختر جوان» و «اعتماد» شهرتی جهانی دارند.
مهمترین نمایشنامه آریل دورفمن «مرگ و دوشیزه» نام دارد که توانسته با آن جوایز فراوانی را دارد. رومن پولانسکی نیز از این نمایشنامه یک فیلم مشهور و پرطرفدار را ساخت که موفق از آب در آمد. جایزه لارنس اولیویه نیز یکی از مهمترین جوایز این نویسنده به شمار میآید که برای همین نمایشنامهاش داده شده است.
کتاب «اعتماد» را میتوان یکی از جذابترین آثار این نویسنده به شمار آورد. برخلاف عنوان این کتاب در داخل آن هیچ اثری از اعتماد نیست و خواننده برای آنکه بتوانند داستان را دنبال کند مجبور است تا بخشی از این روایتها را بپذیرد. در داخل این داستان دیالوگهایی مابین دو شخصیت در پشت تلفن صورت میگیرد. در این میان حدیث نفسها، اشاره به رویدادها وحوادث مختلفی نیز وجود دارد و نویسنده تلاش میکند تا حس ابهام و اضطراب را به خوبی توضیح و آن را به خوانندگان انتقال دهد.
داستان در بستر زمانی ویژهای اتفاق میافتد با روی کار آمدن هیتلر در آلمان نازی برخی از روشنفکران و اندیشمندان سرشناس یا گمنام آلمانی که با او مخالف بودند تصمیم میگیرند که کشورشان را ترک کنند. این کار برای ادامه مبارزه و حفظ حیات مخالفان امری لازم و ضروری است. این کتاب نیز به زندگی دو دلباخته آلمانی اشاره میکند. هانس تصمیم گرفته که برای دیدن معشوقش از آلمان به فرانسه بیاید اما با اتفاقاتی نامنتظره روبرو میشود. در خلال این داستان با برخی اتفاقات تاریخی نظیر همراهی اولیه استالین با هیتلر، تمایل به فاشیسم در میان تعدادی از فرانسویان نظیر طرفداران جبهه ملی فرانسه و رنج افرادی که پناهنده میشوند و میخواهند به عنوان یک تبعیدی زندگی و مبارزه کنند؛ آشنا میشویم.
لحن موجود در این کتاب اثری از خشونت ندارد با این وجود میتوان نوعی فشار، نااطمینانی و نگرانی را در سراسر آن و با تمام وجود حس کرد. با توجه به اینکه نویسنده خود نیز مدت زمان زیادی از زندگیاش را در تبعید و تحت فشار سیاسی گذرانده، توانسته است تا حس فوق را به خوبی به مخاطبانش انتقال دهد. دورفمن معمولا تلاش دارد تا از بسترهای تاریخی برای فرستادن پیامهای مدنظرش استفاده کند. در حقیقت داستان اعتماد صرفا در آلمان و فرانسه آستانه جنگ جهانی دوم اتفاق نمیافتد. در همه جای دنیا معاملهای میان سیاستمداران وجود دارد، تبعیدیان و پناهجویان رنج میکشند و مبارزان واقعی آزادی زندگی سخت و مملو از هراس و وحشت را تجربه میکنند. به عبارت بهتر کتابهای دورفمن مانند خود او جهانوطن و متعلق به تمامی زمانها و دورانها هستند. کتاب «اعتماد» در سال ۱۳۹۳ و به وسیله نشر آگه به زبان فارسی ترجمه شده است. با اختصاص دادن یک ساعت زمان برای مطالعه این کتاب، خواندن آن در چهار روز به پایان خواهد رسید.
در بخشی از کتاب «اعتماد» اثر آریل دورفمن میخوانیم:
«فرق میکند. بیشتر مردم سن خودشان را از روز تولدشان حساب میکنند. من مثل آنها نیستم. من به معنای واقعی خیلی بعدتر به وجود آمدم.»
زن چیزی نمیگوید. منتظر میماند. بعد صدای مرد میپرسد:
« نمیخواهی بدانی چند سال بعدتر بود؟ »
« اگرخودت میخواهی بگویی…»
« دوازده سال. وقتی دوازده سالم بود اتفاق به خصوصی برام افتاد.»
« چه اتفاقی؟»
« فکر میکنم تو چیزهایی در مورد بچههای توی آن سن و سال میدانی.»
« چرا باید بدانم؟»
« آخر بچههایی که با تو کار میکنند حدود ده دوازده سال دارند. این بود که فکر کردم تو میدانی نوی این سن و سال پسرها یک جوری میشوند.»
دوباره هر دو ساکت میشوند. هر یک منتظر است تا دیگری گفت و گو را از نو شروع کند.
سرانجام مرد است که به حرف میآید:
« اگر سوالی ازت بکنم ناراحت نمیشوی؟ »
« چرا باید ناراحت بشوم؟ »
« مسئله این است که اصلاً نمیخواهم برنجانمت. »
« من به این سادگیها از کسی نمیرنجم. »
« خب. پس — یک چیزی را به من بگو: وقتی مارتین به تو میگفت زن رویاهایش هستی؛ چه احساسی داشتی؟»
« بله.»
« ازچی ناراحتی؟»
« میترسم.»
« دلیلی ندارد بترسی.»
« ببین لئون؛ یا هر اسمی که داری، واقعیت این است که من در چه جور بگویم – وضعیت پیچیدهای گیر کردهام. من زبان فرانسه بلد نیستم — و تنها رابط من با این مملکت آدمی است که میگوید رفیق مارتین است اما دلیلی برای اثبات حرفش نمیآرد و خودش را به من نشان نمیدهد و اسم واقعیاش را هم نمیگوید. راستش را بگویم دلم میخواهد همین فردابرگردم. فقط به خاطر حرف مارتین که گفته بود مسئله حیاتی است و نباید…»
« نباید به هیچ کس حرفی بزنی. درست است. و باید به همه بگویی مقصد نهایی ت رم است.من مضمون پیغام مارتین را دقیقا میدانم. »
« از کجا میدانی؟»
« آخر من آن نامه را خواندهام. همه نامهها را خواندهام.»
« همه نامه ها؟»
« همهشان را.»
« تو چه حقی داشتی که…»
« من مسئول او هستم. مسئول معمولا از این کارها میکند.»
« من سر درنمی آرم.»
« از چی سر درنمی آری؟»
« از این که تو مسئول– مسئول چی هستی؟»
« دست بردار باربارا. لازم نیست تظاهر کنی که خبر نداری. پیش من لازم نیست.»
« من به چیزی تظاهر نمیکنم.»
«البته تو حق داری تظاهر کنی که خبر نداری. اما این که خبرداری یا نه. منظورم این است که واقعا خبر داری یا نه. البته میدانم که خبر نداری. اما مارتین خودش نظرش این بود که تو حدس زده بودی که او به پاریس نمیآید تا به تحصیل معماری ادامه بدهد. حدس زده بودی که درگیر خب. خودت که میدانی.»
« من از حرفهای تو سر درنمی آرم.»
« دست بردار باربار تو که قصد نداری انکار بکنی که وقتی مارتین میخواست راه بیفتد ازش پرسیدی — دلایل دیگری برای آمدن به پاریس دارد یا نه. دقیقا با همین کلمات: باربارا ازم پرسید رفتن به فرانسه دلایل دیگری دارد یا نه.. باید میدیدی که چه قدر از این بابت شرمنده بود. از این که واقعیت را به تو نگفته. اما تقصیر از ما بوده تو باید این را بدانی که مارتین همه چیز را به تو میگفت. اما مسئله این بود که جدا قدغن کرده بودند چیزی به شماها یعنی پدر و مادرش، دوست دخترش و دوست هاش بگوید. هیچ کدام از شما نمیبایست از دلیل واقعی آمدن او به این جا باخبر میشد. »
ناگهان بیهیچ مقدمه. صدای چکش از بیرون بلند میشود. کارگرهای ساختمان برگشتهاند. زن لحظهای دیگر منتظر میماند. با دقت گوش به چیزی دیگر سپرده و بعد:
« مارتین هیچوقت به من…»
« خواهش میکنم باربرا؛ ما هر دومان میدانیم که مارتین به تو میگفت زن رویاهایش هستی، شاید مردهای دیگر هم این را گفته باشند. زن رویایی. این حرف را هر مردی توی این عالم به هر زنی گفته. درست مثل این که به اشان بگویند: خوشگلک بخورمت. یا به یک مرد دیگر بگویند: باور کن رفیق» میتونم مثل هلو بخورمش. این یک جور اشاره نامناسب است به سکس. دروغ هم هست. چند تا کلمه بیمعنی. انگار این آدمها واقعا نمیدانند خواب دیدن یک زن یعنی چه باربارا داری گوش میکنی؟»
زن جواب نمیدهد. انگار منتظر است تا مرد حرفش را دنبال کند. اما صدای مرد خاموش شده. زن با لنز دوربیناش بازی میکند و آن را آهسته جلو و عقب میبرد. بعد از وقفهای طولانی مرد حرف میزند:
« باربارا؟»
« بله.»
« ناراحتی؟»
کتاب ایران جامعه کوتاه مدت و سه مقاله دیگر
محمد علی همایون کاتوزیان نویسنده کتاب « ایران جامعه کوتاه مدت »در ۲۶ آبان سال ۱۳۲۱ هجری شمسی در شهر تهران دیده به جهان گشود. او نویسنده، تاریخنگار و اقتصاددان برجسته ایرانی است و به مسائل سیاسی و اجتماعی ایران بسیار زیادی دارد. او در رشتههای اقتصاد و جامعه شناسی به صورت آکادمیک تحصیل کرده است و در عین حال به تاریخ و ادبیات نیز علاقه ویژهای دارد. اشراف ویژه او بر تاریخ سبب شده تا بتواند از نظریات اجتماعی کمک بیشتری برای تبیین وضعیت ایران بگیرد. آقای کاتوزیان استاد دانشگاه آکسفورد بریتانیا است و در همان شهر زندگی میکند.
محمد علی همایون کاتوزیان پس از طی دوران کودکی در تهران برای تحصیل به دبیرستان ماندگار البرز فت و از آنجا به دانشگاه تهران راه پیدا کرد. یک سال پس از حضور در دانشگاه تهران بود که شرایط لازم برای ادامه تحصیل در دانشگاه بیرمنگام و در رشته اقتصاد را پیدا کرد و عازم انگلستان شد. در سال ۱۳۴۵ شمسی ( ۱۹۶۷ میلادی) بود که آقای کاتوزیان توانست دوره لیسانس اقتصاد را با موفقیت در این دانشگاه بگذراند. او پس از آن به سراغ ادامه تحصیل در همین رشته رفت و توانست یک سال بعد مدرک فوق لیسانس خود در رشته اقتصاد را از دانشگاه لندن بگیرد. پس از اتمام تحصیلات تکمیلی در ایران، کانادا، ایالات متحده آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی به تدریس اقتصاد مشغول شد و همزمان مطالعات خود در خوزه تاریخ را ادامه داد و نشریهای به نام ایران شناسی را که توسط انتشارات راتلج پشتیبانی میشد منتشر کرد. این نشریه نسبت به اروپایی محوری در تاریخنگاری ایرانی اعتراض جدی داشت و آن را موجب نوعی کجفهمی نسبت به تاریخ ایران میدانست. به باور کاتوزیان این نظریات ممکن است که درباره جوامع غربی و بررسی تاریخ آنها پاسخگو باشند اما درباره کشور ایران مناسب و مفید نخواهند بود و نیازمند تعدیل و اصلاح هستند.
کاتوزیان معتقد است که کلیه دانشمندان علوم اجتماعی غربی قرن نوزدهم و بیستم با وجود اختلاف نظرهای بنیادینشان در برابر تجلیل جوامه شرقی، تفاوت نظر چندانی با یکدیگر ندارند و تحلیلهایشان به یک دیگر نزدیک میشوند. آقای کاتوزیان در سال ۱۳۶۳ به دانشگاه کنت در کانتربری رفت و مقطع دکترای رشته اقتصاد توانست مدرک بگیرد. آقای دکتر کاتوزیان در حال حاضر ۷۹ سال دارد و دارای دو فرزند است که با او در آکسفورد زندگی میکنند. او علاوه بر هیات علمی بودن در موسسه شرق شناسی دانشگاهآکسفورد در کالج سنت آنتونی نیز به عنوان پژوهشگر پسادکتری فعالیت میکند.
از این نویسنده تاکنون ۱۱ کتاب به زبان انگلیسی و بیش از ۲۰ کتاب به زبان فارسی نوشته شده است. کتاب «ایران جامعه کوتاه مدت » دارای ۴ مقاله از دکتر محمد علی همایون کاتوزیان است که توسط عبدالله کوثری به فارسی ترجمه شده است. ایران جامعه کوتاه مدت را میتوان نظریهای برای تبیین وضعیت جامعه ایران به شمار آورد که بسیار بحثبرانگیز شده است. این کتاب تلاش میکند تا به مسئله انباشت سرمایه و تجربه و تداوم نهادهای فرهتگی و اجتماعی در ایران اشاره داشته باشد. بسیاری از متفکران غربی اتفاق نظر دارند که توسعه و پیشرفت یک جامعه نیازمند وضعیتی است که در آن نااطمینانی نسبت به آینده کم است، امکان انباشت سرمایه وجود دارد و در عین حال قید و بندهایی موجود است که ضمانت میدهد شرایط یکباره متحول و دستخوش تغییر نخواهند شد. در مقاله « ایران جامعه کوتاه مدت» دکتر کاتوزیان به این نکته اشاره میکند که در کشور ایران چنین شرایطی برای مدت زمانهای طولانی وجود نداشته است. تغییر مکرر حکومتها در ایران، عدم اعتنا به حق مالکیت خصوصی و متفاوت بودن پایههای اقتصادی این کشور ( شیوه تولید آسیایی) سبب شده است تا انباشت ثروت صورت نگیرد و هیچ گاه یک طبقه مولد نتواند شکل بگیرد تا بتواندتولید ثروت کند. این اتفاقات حتی در زمان قاجار نیز رخ میداده است. شاه از قانون جایگاه بالاتری داشته و میتوانسته به راحتی اموال مخالفان یا مغضوبان خود را مصادره کند و بدون ترس از محاکمه آنها بکشد. این بخش از کتاب به طور خلاصه مشکل مشروعیت و جانشینی، بیاعتباری جان و مال و مشکل انباشت و توسعه را مورد بررسی قرار میدهد.
« مشروعیت و جانشینی » در تاریخ ایران، نام مقاله دوم این کتاب است. نویسنده در این یادداشت در ابتدا به این مسئله در اروپا اشاره میکند. از دیگر عناوین مورد بررسی این مقاله میتوان به « مشکل جانشینی»، « مشروعیت در دوران اسلامی»، « مشروعیت و شورش»، « فرمان روای کامل و دادگر» و « فره ایزدی » اشاره کرد. در این فصل نویسنده به تعدادی از ابیات شاهنامه نیز استناد کرده است.
مقاله سوم این اثر، « انقلاب برای قانون» نام دارد. مقاله سوم به طور مشخص روی دوران مشروطه و تاثیرات و پیامدهای آن تمرکز میکند و به ما میگوید که چرا این دوران از اهمیت بسیار بالایی در تاریخ معاصر ایران برخوردار است. در اینجا با نقش تعدادی از افراد اثرگذار بر انقلاب مشروطه نیز آشنا خواهیم شد.
مقاله چهارم کتاب فوق شاعر جوان انقلابی نامیده شده است که در آن زندگی ملکالشعرای بهار مورد بررسی و توجه ویژه قرار گرفته است. بهار نسبت به وقایع گوناگونی واکنش نشان داده است که با آنها در این مقاله آشنا میشویم. کتاب فوق اولین بار در سال ۱۳۹۰ و به وسیله نشر نی به فارسی چاپ شد. عبدالله کوثری پیش از آن مقاله ایران میان جامعه کوتاه مدت کاتوزیان را در نشریه بخارا به چاپ رسانده بود. این اثر در حال حاضر نیز یکی از بحثبرانگیزترین کتابهای دکتر همایون کاتوزیان به شمار میرود.خواندن هر یک از مقالات این کتاب نزدیک به یک ساعت از زمان ما را میگیرد و میتوانیم کتاب را ظرف چهار روز به پایان برسانیم.
در بخشی از کتاب « ایران، جامعه کوتاه مدت و ۳ مقاله دیگر» میخوانیم:
مشکل مشروعیت و جانشینی
فرمانروایان و سایر اعضای خاندان سلطنتی و نیز وزرا و فرماندهان نظامی قربانی آن شدند. در دولت های فئودالی و نیز در نظام های سلطنتی – مطلقه – اروپایی که بعد از رنسانس به قدرت رسیدند. قواعد مشروعیت و جانشینی معمولاً ثابت و نقض ناشدنی بود. نخست زادگی قاعده ای بنیادین بود که هم در دولت های متأخر فئودال و هم در سلطنت مطلقه مسئلهٌ جانشینی را حل می کرد. این قاعده درعین حال در مورد مالکیت نیز روا داشته میشد.نزدیک ترین فرد به فلان دوک یا کنت اروپایی به همان اندازه در تصاحب ثروت و عنوان پدرش محق بود که نزدیک فرد به شاه در تصاحب پادشاهی او. این نزدیک ترین فرد در هر دو مورد یا نخستین پسر بود یا نزدیک ترینخویشاوند برجامانده (اما از قرن شانزدهم چند زن در غیاب وارث مذکر معتبر و شایسته بر تخت نشستند). جیمز ششم اسکانلند(بعدها جیمز اول انگلستان)به واسطه رابطه ای دور و پیچیده جانشین مشروع الیزابت اول شد و همان رابطهٌ دور او را نزدیک ترین فرد به شاه انگلستان کرد.
در این جا باید تأکید کنیم که شاه یا فرد اریستوکرات حق دخالت در قواعد جانشینی نداشت. حال آن که بازرگانان و سایر سرمایه داران این حق را داشتند که وارث اموال خود را تعیین کنند. جای شگفتی نیست. زیرا بقای مالکیت فئودالی به این رسم وابسته بود و از سوی دیگر راه یافتن افراد غیر اریستوکرات به این طبقه (برخلاف طبقه بازرگان) بسیار دشوار و در مورد سلطنت اصولاً ناممکن بود. حتی در مورد لهستان که رسم«گزینش» شاه رواج دداشت. این گزینش صرفاً از میان خاندان سلطنت یا خاندان های کهن اریستوکرات صورت می گرفت. در اوایل دهه ۱۵۷۰ هانری دوک آنژو را به عنوان نزدیک ترین فرد به شاه انتخاب کردند و او تازه به ورشو رسیده بود که به سبب مرگ برادرش شارل نهم با عنوان هانری سوم به پاریس بازگشت.
جانشینی شاه بنا بر سنت تثبیت شده اساسی ترین شرط برای مشروعیت شاه بود. هم در دولت فثودال و هم در دولت های مطلقه که چهار قرن (۱۹۰۰-۱۵۰۰) بر کل قاره اروپا حکم راندند. افزون بر این حمایت یا همکاری کلیسا نیز لازم بود. هرچند که قدرت کلیسا در اواخر این دوران کاستی گرفته بود. قدرت کلیسا بعد از جنبش اصلاح دین کاهش یافت و این کاهش قدرت حتی در کشورهای کاتولیک مذهب نمایان بود. با این همه کلیسا باز هم یکی از ارکان مشروعیت حکومت مطلقه به شمار می رفت. در واقع در کشورهایی چون اسپانیا، اتریش، فرانسه و انگلستان که(برخلاف آلمان و هلند و سوئیس) تحت حکومت شاهی واحد متحد شده بودند. وجود کلیسای اسقفی مقتدر برای تقویت اقتدار شاه ضروری شمرده می شد. جیمز اول که بر کشوری اساسا پروتستان فرمان می راند و افزون بر این خود را نظریه پرداز حکومت دسپوتیک می دانست. ورد کلامش این بود که «اسقف نباشد. شاه نیست». باید به این نکته توجه کنیم که اصل «اسقف نباشد. شاه نیست» در عین این که تأکیدی بر تأثیر کلیسای اسقفی مقتدر بر اقتدار شاه بود. وابستگی رسمی شاه را به طبقه ای از مردمان بیرون از طبقه او نیز نشان میداد.
در حکومت مطلقه و نیز دولت فتودال اریستوکراتها یکی از ارکان اقتدار شاه بودند اما از قلمرو قدرت شان کاسته شده بود. در این دوران طبقات بازرگان یا بورژواها یکی دیگر از پایه های اجتماعی دولت به شمار می آمدندتا آن حد که در اوائل دوران رنسانس دولت برای کاهش قدرت اریستوکرات های قدرتمند در پی جلب حمایت ایشان برآمد. شاید مهمتربن مثال در این مورد پیروزی لوبی یازدهم – در قرن پانزدهم – بر اتحادیه مصلحت عمومی به رهبری شارل دلیر بورگوندی بود.
اما چندی بعد اریستوکرات ها و نجیب زادگان بار دیگر در کنار کلیسا یکی از ارکان اجتماعی دولت شدند و با هم شالوده مشروعیت حکومت مطلق را تشکیل دادند. منطقی است اگر بگوییم آنچه مایه شوربختی چارلز استوارت شد این بود که این دو رکن عمده مشروعیت دست کم تا زمان محاکمه و اعدامش در ژانویه ۱۶۴۹ بر سراو با هم اختلاف داشتند. در همین دوران بود که بعد از مرگ لویی سیزدهم و کاردینال ریشیلیو که دربی هم فرا رسید. شورش برخی از قدرتمندترین اریستوکرات ها و مقامات قضایی (که به پارلمان پاریس مشهور بودند) هنگامی که بسیاری در حکومت شاه خردسال لویی چهاردهم و نایب السلطنه او ملکه آن. و صدراعظمش کاردینال مازارن پدید آورد.
در ایران هیچ قانون یا سنت تخطی ناپذیری وجود نداشت که جانشینی /و یا مشروعیت را پیش از وقوع آن قابل پیش بینی کند. اساسیترین اصل برای جانشینی و مشروعیت نخستزادگی نبود هر چند که پسر یا خویشاوند فرمانروا از موقعیت بهتری برخوردار بود. قاعده اصلی برخورداری از فره ایزدی یا فیض الهی بود. هرکس که از این امپراتور اشکانی، اردوان می گریزد؛ اردوان در تعقیب او به شهری می رسد که قبلاً اردشیر از آن گذشته است. شاه اشکانی از مردمان سراغ اردشیر را میگیرد و به او میگویند:
همی برگذشتند پویان به راه
یکی باره خنگ و دیگر سیاه
به دم سواران یکی غرم پاک
چو اسبی همی بر پراکند خاک
وزیر اردوان به او میگوید
تعقیب این سوار بیهوده است زیرا فره ایزدی به صورت میشی همراه اوست
به دستور گفت آن زمان اردوان
که این غرم باری چرا شد دوان
چنین داد پاسخ که این فر اوست
به شاهی و نیک اختری پر اوست
گر این غرم دریابد او را متاز
که این کار گردد به ما بر دراز
چو بشنید زو اردوان این سخن
بدانست کاواز او شد کهن
عین این ماجرا به گونه ای مشروح تر در کارنامه اردشیر بابکان آمده است.
کتاب آئورا
کتاب « آئورا » یکی از شاهکارهای ادبی کارلوس فوئنتس به شمار میآید. کارلوس فوئنتس را به عنوان یکی از پدران ادبیات لاتین به شمار میآورند که از بنیانگذاران سبک رئالیسم جادویی است. در این سبک نوشتاری یک رویداد غیر مترقبه و دارای منشائی غیرانسانی و افسانهای بر روی تمامی اتفاقات داستان اثر میگذارد اما با سورئالیسم کاملا فرق دارد چرا که مبتنی بر اصول و چهارچوبی منطقی پیش میرود. این نویسنده در سال ۱۹۲۸ در کشور مکزیک متولد شد. پدرش از سیاستمداران همین کشور بود به همین خاطر از کودکی در سرزمینها و کشورهای مختلفی زندگی کرد. او مدتی را در شهر واشنگتن دی سی گذراند و همانجا با ادبیات انگلیسی آشنا شد.
کارلوس نیز پس از اتمام تحصیلات تکمیلی راه پدر را ادامه داد و به دنیای سیاست وارد شد . مدتی را به عنوان سفیر در کشورهای فرانسه، ایتالیا، نروژ و پرتغال گذراند. اما حوادث غمبار مکزیک در سال ۱۹۶۸ و درگیری دانشجویان با نیروهای سیاسی که منجر به قتل تعدادی از دانشجویان شد، کارلوس را مجاب کرد تا از سمت دیپلماتیک خود استعفا دهد و مسیر دیگری را در پیش بگیرد. آثار فونتس نیز معمولا درونمایه و رنگ و بویی سیاسی و اجتماعی دارند کتابهایی نظیر زندانی لاس لوماس، نبرد و درخت پرتقال نیز توسط این او نوشته شدهاند و شهرتی جهانی دارند. فونتس امکان این را نیافت که مانند مارکز به نوبل ادبیات دست پیدا کند. با این حال او شهرتی بسیار زیاد در آمریکای لاتین دارد.
« آئورا » در فضایی سرشار از وهم و دوگانگی رقم میخورد. این داستان کوتاه وضعیت پیچیدهای را برای مخاطبانش ایجاد میکند و به آنها میلی برای جستجو و رمزگشایی بیشتر داستان را میدهد. « آئورا » در حقیقت به معنای انرژی انعکاس یافته در بدن است. این انعکاس ابزار مناسبی برای درک شیوه زندگی و احساسات ماست. داستان « آئورا » ۴ شخصیت اصلی دارد و در خانهای قدیمی متعلق به یک پیرزن رقم میخورد. شخصیتی به نام فیلیپ مورنو در یک کافه نشسته که آگهی عجیب و جالبی را میبیند. آن پیرزن درخواست کرده تا ویراستاری برای جمعآوری خاطرات شوهرش با او همکاری کند و برای این کار مبلغی چند برابر دستمزد متداول برای ویرایش را پیشنهاد داده است. اما پیرزن شرط گذاشته که نویسنده باید در منزل او این کار را انجام دهد. وقتی فیلیپ به منزل پیرزن میرود و مشغول کار میشود، درمییابد که برادرزاده جوان پیرزن نیز در این خانه سکونت دارد که نامش آئورا است. رابطه این دختر جوان با پیرزن برای فیلیپ جذاب است و اتفاقات جالب و در عین حال گیج کنندهای را رقم میزند. علاوه یبر این نوعی حس علاقه میان فیلیپه و آئورا نیز شکل میگیرد که بر پیچیدگی این داستان میافزاید. داستان کوتاه فوق پایان بندی شگفتانگیز و خیره کنندهای نیز دارد که چندان برای خوانندگان قابل انتظار نیست. در سال ۱۹۶۶ از این اثر ادبی یک فیلم پرطرفدار نیز ساخته شد. خواندن « آئورا » زمان زیادی از ما نمیگیرد و ظرف دو ساعت میتوانیم آن را به پایان برسانیم. اثر فوق توسط نشر نی منتشر شده و تاکنون ۱۷ بار تجدید چاپ شده است.
در بخشی از کتاب « آئورا » میخوانیم:
زیر پایت حس می کنی فرشی نازک که ناجور پهن شده است. پایت بر رویش می لغزد و چیزی نمانده که بیفتی. آنگاه نور خاکستری ملایمی را می بینی که برخی چین و شکن های فرش را آشکار می کند.
صدا می زنی:
-خانم.
چون گویا به یاد می آری که صدای زنی را شنیده ای. « خانم…».
حالا لطفا به سمت چپ بپیچید. در اول.
در را باز می کنی: انتظار نداری که دری چفت شده باشد. همه درها به فشاری باز می شوند. رشته های پراکنده نور در مژه هایت در هم می تند.چنان که گوبی از پس توری ابریشمین به آن ها نگریسته ای. تنها چیزی که می بینی مشتی رشته نور لرزان است. سرانجام می توانی ببینی که این رشته های نور از شمع های نذری است که بر طاقچه ها گذاشته یا به شکلی نا منظم در فاصله قاب های گچی دیوار آویخته اند. این شمع ها پرتوی پریده رنگ بر اشیای نقره ای. تنگ های بلورین و آینه هایی با قاب های مطلا می افکند. آنگاه در نیمه روشنای بالای اتاق, تختخواب را می بینی و جنبش نا چیزدستی را که گویی به اشاره می خواندت.
اما تا به آن کهکشان نور های مقدس پشت نکرده ای نمی توانی چهره این زن را ببینی. سکندری خوران به پایین تخت می روی؛ برای آن که به بالای تخت برسی باید دور بزنی اش. پیکری نحیف که انگار در پهنه آن گم شده است. دستت را که دراز می کنی دستی دیگر را نمیابی. گوش و موی پرپشت موجودی را لمس می کنی که آرام و یکنواخت مشغول جویدن است و با تابش سرخ چشمانش تو را نگاه می کند. لبخند می زنی و خرگوش را که کنار دست زن قوز کرده. نوازش می کنی. سرانجام با او دست می دهی و انگشتان سردش زمانی دراز در پنجه عرق کرده تو می ماند.
– من فلیپه مونترو هستم. آگهیتان را خواندم.
– بله. می دانم. میبخشید. اینجا صندلی نیست.
– همینطور خوب است. نگران نباشید.
بسیار خوب. خواهش می کنم بگذارید نیمرختان را ببینم. نه. این طور خوب نمی بینمتان. به طرف تور برگردید. بله. این طور. عالی است.
– من آگهیتان را خواندم.
– بله. می دانم. فکر می کنید برای این کار مناسبید؟ تحصیلاتتان را تمام کرده اید؟
– بله خانم. درپاریس.
– آه. بله. خوشحال می شوم که بشنوم… همیشه. همیشه… بله… می دانید… آنقدر عادت کرده بودیم… و بعد…
کنار می روی به گونه ای که پرتو شمع ها و بازتاب نور در نقره و بلور سربندی ابریشمین را آشکار می کند که بیگمان گیسویی بسیار سپید را می پوشاند و چهره ای را قاب می گیرد که چندان پیر است که کودکانه می نماید. تمامی پیکرش را ملافه ها و بالش های پر و یقه سپید بلندی که سفت و سخت بسته شده می پوشاند. تمامی پیکرش, مگر ساعدش که در شالی پیچیده شده و دست های چروکیده اش که بر شکم گذاشته است. تنها تا زمانی به چهره او خیره می شوی که خرگوش از جایش تکان می خورد و تو می توانی دزدانه نگاهی به خردههای نان پراکنده بر ابریشم قرمز و فرسوده بالشها بیندازی.
– خب بهتر است به اصل مطلب بپردازیم. از عمر من چیزی نمانده. آقای مونترو به همین دلیل تصمیم گرفتم اصلی را که همه عمر رعایت کرده بودم زیر پا بگذارم و در روزنامه آگهی بدهم.
– بله من هم به همین دلیل به این جا آمدم.
– البته پس شما قبول می کنید.
– دلم می خواهد کمی بیشتر بدانم.
– بله، تعجب می کنید.
می بیند که به میز کنار تخت می نگری؛ بطری هایی با رنگ های مختلف، لیوانها، قاشقهای آلومینیومی، ردیف شیشههای قرص، لیوان های دیگر- همه آغشته به مایعاتی سپید رنگ – بر کف اتاق در دسترس او. آنگاه درمی یابی که تخت تنها اندکی بالاتر از کف اتاق است. ناگهان خرگوش از جا می جهد و در تاریکی اتاق نایدید می شود.
– من چهار هزار پسو به شما می دهم.
– بله، در آگهی امروز هم نوشته بود.
– آه. پس چاپش کردند.
– بله چاپ شده بود.
آنگاه که چشمان به پایین دوخته ات را بالا می بری، لبانش بسته است اما تو می توانی دیگر بار کلماتش را بشنوی – برمی گردد – چنان که گویی پیرزن همان لحظه این کلمات را برزبان آورده. لبانش بیجنبش می ماند. به پشت سرنگاه می کنی و درخشش اشیای مذهبی کم و بیش کورت می کند. چون دیگربار به او می نگری می بینی که چشمانش بسیار فراخ. شفاف، نمناک و درشت است. کم و بیش همرنگ سپیدی زردی گرفته گرداگرد آن ها چنان که تنها نقطه های سیاه مردمک ها این شفافیت را برهم می زند. دمی بعد چشم ها در لایه های سنگین پلک های فروافتاده گم می شوند. گویی پیرزن میخواسته نگاهی را حفظ کند که اکنون در ژرفای آن حفره های خشک پنهان است.