ادبیات غنی روسیه مانند ادبیات فارسی، یکی از تأثیرگذارترین و جریانسازترین جریانهای ادبی دنیا محسوب میشود. نویسندگان و شاعران روسی، نقش غیرقابل انکاری در شکلگیری و توسعهی ژانرهای متعدد ادبی، خصوصا سبک رئالیسم، داشتند. بهطور کلی یکی از مهمترین نشانههای موجود در آثار نویسندگان و شعرا توجه آنها به وضع زمانهی خود به لحاظ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی است. نویسندگان به نوعی نمایندگان مردم جامعهی زمان خود هستند که تلاش میکنند با انتشار آثار ادبی، راه خود را در این مسیر مشخص کنند. بنابراین ادبیات هر کشور همیشه یکی از راههای شناخت تاریخ و فرهنگ آن ملت محسوب میشود در این میان باید اعتراف کرد که ادبیات روسیه به حدی غنی و قوی است که اگر نبود، ادبیات جهان چیزی کم داشت. ادبیات روسیه را نویسندگانی مثل تولستوی، داستایوفسکی، ناباکوف، ماکسیم گورکی، آنتوان چخوف ساختهاند که هر کدام جایگاه ویژهای در ادبیات بینالملل دارند.
در سال ۱۸۰۰ میلادی، نویسندگان روسی تلاش کردند تا مشکلات زندگی واقعی را در داستانهایشان به نمایش بگذارند. قرن نوزدهم را آغاز عصر طلایی ادبیات روسیه میدانند. البته لازم به توضیح است که، ادبیات روسی به ادبیات کشور روسیه و مهاجرین آن و همچنین آن دسته از کشورهای روسیزبانی که بهطور تاریخی جزء روسیه یا شوروی بودند گفته میشود. اما ریشههای ادبیات روسی را میتوان در قرون وسطی جستجو کرد یعنی زمانی که نخستین اشعار حماسی و سرگذشتها به زبان روسی کهن تصنیف شدند. در عصر روشنگری ادبیات روسی اهمیت زیادی پیدا کرد و از اوایل دههی ۱۸۳۰ وارد دوران طلایی خود در شعر، نثر و نمایشنامه شد. ادبیات روسی پس از انقلاب ۱۹۱۷ به دو بخش شوروی و مهاجران سفید تقسیم شد. اتحاد جماهیر شوروی مبلغ سوادآموزی جهانی بود و به همین جهت صنعت چاپ کتاب را به شدت توسعه بخشید اما در عین حال به سانسور ایدئولوژیک دست میزد.
آثار ادبیات قرن بیستم روسیه از چنان تنوعی در فرم و شیوهی ادبی و سبک فردی و جمعی برخوردار است که به دشواری میتوان آنها را در قالبی منسجم و یکپارچه گنجاند؛ ولی همهی این گوناگونیها سرچشمهی مشترکی دارند که همان دورهی رشد و شکوفایی پرشور هنر در مرز سدههای نوزدهم و بیستم میلادی است، زمانی که در ادبیات، موسیقی، تئاتر، نقاشی و فلسفه آنقدر ایدههای نو به وجود آمد که برای صد سال کفایت میکرد و تا امروز نیز امکانات بالقوهی برگرفته از آن همچنان پابرجاست. ادبای روسی تقریبا در تمام ژانرهای ادبی شناخته شده فعال بودهاند.
جالب است بدانید که، روسیه دارای پنج نویسندهی برندهی جایزهی نوبل است که در نوع خود کمنظیر محسوب میشود. روسیه تا سال ۲۰۱۱ چهارمین تولیدکنندهی کتاب در جهان بر حسب عناوین منتشره بود. در ادامه با معرفی برخی از شاهکارهای ادبی این کشور پهناور به شما در شناخت هر چه بیشتر و بهتر نویسندگان روسی کمک خواهیم کرد.
جنایت و مکافات، اثر فئودور داستایفسکی
از رمان جنایت و مکافات بسیار گفته شده است اما جالب است بدانید که این رمان اثر داستایفسکی در زمرهی مهمترین آثار تاریخ ادبیات جهان نیز به حساب میآید.
داستایفسکی این رمان را در سال ۱۸۶۶ نوشت. او پیش از نگارش این اثر یعنی در سال ۱۸۶۳ ابتدا همسرش و پس از یک سال دیگر میخائیل، یگانه برادر عزیزش، را از دست داد. داستایفسکی این دوره از زندگیاش را یکی از دشوارترین ایام عمر خود میداند. پس او این کتاب را در بدترین شرایط روحی که داشت نوشت.
این کتاب داستان دانشجویی به نام راسکولنیکف را روایت میکند که مرتکب قتل میشود. او پس از این جنایت که بنابر انگیزههای پیچیدهای که حتی خود او از تحلیلشان عاجز است با زن رباخواری که همراه خواهرش به صورت غیرمنتظره وارد صحنهی جرم میشوند مواجه میشود. او آنها را نیز میکشد و پس از قتل خود را ناتوان از خرج کردن پول و جواهراتی که برداشته میبیند و آنها را پنهان میکند. بعد از چند روز بیماری و بستری شدن در خانه راسکولنیکف هرکس را که میبیند میپندارد به او مظنون است و با این افکار کارش به جنون میرسد. در این بین او عاشق سونیا، دختری که بهخاطر مشکلات مالی خانوادهاش دست به تنفروشی زده بود، میشود.
فیودور میخائلوویچ دوستایِفسکی، متولد ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ و درگذشته ی ۹ فوریه ۱۸۸۱ نویسندهی تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی که آثار او را از دیگر همتایانش متمایز میکرد روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستانهایش است تا آنجا که بسیاری او را بزرگترین نویسندهی روانشناختی جهان به حساب میآورند. رمان یادداشتهای زیرزمینی او اولین نوشتهی ادبی اگزیستانسیالیسم جهان محسوب میشود.
پدر فیودور پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. او در سال ۱۸۴۳ با درجهی افسری از دانشکدهی نظامی فارغالتحصیل شد و در ادارهی مهندسی وزارت جنگ شاغل شد. داستایفسکی غیرمستقیم درگیر فعالیتهای انقلابی شده بود و سرانجام در سال ۱۸۴۹ در میانهی مبارزات جنبشهای انقلابی دستگیر و محکوم به اعدام شد؛ اما او از دستور اعدام تبرئه شد و به جای این حکم داستایوفسکی به سیبری تبعید شد و ده سال در تبعید به سر برد.
سرانجام داستایوفسکی در سال ۱۸۸۱ بر اثر تشنجهای ناشی از صرع و خونریزی ریه از دنیا رفت. داستایوفسکی آثار بسیاری در قالب داستانهای کوتاه، مقالات و رمان از خود برجای گذاشت که رؤیای مرد مسخره، ابله، جنزدگان، خانم صاحبخانه، شبهای روشن، بانوی میزبان، جوان خام، دزد شرافتمند و… از جمله این آثار هستند.
در بخشی از رمان جنایت و مکافات میخوانیم:
من بیشتر دوست داشتم دراز بکشم و فکر کنم. همهاش فکر میکردم. همهاش خوابهایی میدیدم عجیب و غریب. نمیارزد بگویم چه خوابهایی! من آن همه وقت همهاش از خودم میپرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین میدانم که نفهمند، پس چرا خودم نمیخواهم عاقلتر شوم. بعد دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است. بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد. مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمیارزد انسان سعیِ بیهوده کند! بله همینطور است. این قانون آنهاست. من اکنون میدانم کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد، آن کس برآنها مسلط خواهد بود.
جنگ و صلح، اثر لئو تولستوی
جنگ و صلح، نام رمان مشهور لئو تولستوی نویسندهی مشهور روسی است. این کتاب یکی از بزرگترین آثار ادبیات روسی و از مهمترین رمانهای ادبیات جهان بهشمار میرود که اوضاع تاریخی و اجتماعی روسیه را در سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۲۰ به تصویر میکشد. این اثر در سال ۱۸۶۹ میلادی نوشته شده است.
در این رمان طولانی بیش از ۵۸۰ شخصیت بادقت توصیف شدهاند و یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی سدهی نوزدهم امپراتوری روسیه است. این رمان به ماجرای یورش ناپلئون بناپارت به روسیه در سال ۱۸۱۲ میپردازد و ماجرای سه تن از مطرحترین شخصیتهای دنیای ادبیات را دنبال میکند، پییِر بزوخوف، فرزند نامشروع یک کنت که در حال جنگی برای به دست آوردن ارث و میراث است و آرزوی رسیدن به آرامش روحی و معنوی را دارد؛ شاهزاده آندرِی بالکونسکی، که خانوادهاش را ترک میکند تا در نبرد علیه ناپلئون شرکت داشته باشد؛ و ناتاشا روستوف، دختر زیبا و جوان مردی نجیبزاده که هم پییِر و هم آندرِی را شیفتهی خود کرده است. تولستوی در این شاهکار بیبدیل، شخصیتهایی متعدد و مختلف را خلق کرده که هر کدام با مشکلات منحصر به فرد فرهنگ و پیشینهی مختص به خودشان مواجه میشوند.
لئو نیکلایویچ تولستوی، متولد ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ و درگذشتهی ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰، فعال سیاسی، اجتماعی و نویسندهی روس بود. لئو در خانوادهای اشرافی و با پیشینهی بسیار قدیمی در یاسنایا پالیانا (در ۱۶۰ کیلومتری جنوب مسکو) متولد شد. مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد و پس از آن تحت سرپرستی عمهاش تاتیانا قرار گرفت. او در سال ۱۸۴۴ در رشتهی زبانهای شرقی در دانشگاه قازان نامنویسی کرد، ولی پس از سه سال، در تاریخ ۱۸۴۶ تغییر رشته داد و خود را به دانشکدهی حقوق منتقل کرد تا با کسب دانش وکالت به زندگی نابسامان ۳۵۰ نفر کشاورز روزمزد، که پس از مرگ پدر و مادرش به او واگذار شده بودند، رسیدگی کند.
تولستوی در سال ۱۸۶۲ با دختر هجده سالهای با تبار آلمانی، به نام سوفیا آندره یِونا برس ازدواج کرد و رمانهای جاودانهای به نام جنگ و صلح و آنا کارنینا را نوشته و منتشر ساخت. تولستوی، در آخرین روزهای حیات خود، به اتفاق پزشک خانوادگی و دختر کوچکش، همسر خود را ترک و به سوی جنوب روسیه سفر کرد. این آخرین سفر تولستوی در تاریخ هفتم نوامبر ۱۹۱۰ در ایستگاه راه آهن آستایوفو به پایان رسید و دو روز بعد، در زادگاهش به خاک سپرده شد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
در محافل اشرافی پترزبورگ همهجا بحث از حملهی ناپلئون به کشورهای اروپایی، پیوستن روسیه به ارتش اتریش در دفاع از اروپا در مقابل کشورگشاییهای ناپلئون و نیز جوان درشت هیکلی به نام پییر فرزند نامشروع و عزیزدردانه کنت بزوخف (یکی از مردان مشهور دربار که اینک در بستر مرگ است) میباشد، چون کنت این جوان را وارث ثروتش کرده است. پییر جوان ده سالی در فرانسه درسخوانده و تازه به روسیه آمده و پایش به محافل اشرافی بازشده است. وی سه ماهی میشود که بنا به دستور پدرش از مسکو به پترزبورگ آمده تا شغلی برای خود پیدا کند اما هنوز شغلی برای خود انتخاب نکرده است. با اینحال همه میدانند که طبق وصیت کنت بزوخف او وارث احتمالی تمام دارایی این کنت بسیار ثروتمند است. به همین جهت همهی کسانی که آرزو دارند او دامادشان شود در اطراف او میچرخند و او را دائم به محافل اشرافی دعوت میکنند.
بخش سرطان، اثر الکساندر سولژنیتسین
رمان بخش سرطان، به قلم برندهی جایزهی نوبل ادبیات، الکساندر سولژنیتیسین است که در سال ۱۹۷۰ نوشته شده است. رمان بخش سرطان به رابطهی گروهی از افراد حاضر در بخش سرطان یکی از بیمارستانهای ایالتی شوروی در سال ۱۹۵۵، یعنی دو سال بعد از مرگ استالین میپردازد. در حالی که تجارب شخصیت اصلی داستان با نام اولگ کوستوگلوتوف، به شکل نزدیکی منعکس کنندهی تجارب خود نویسنده است، بیماران دیگر، نشان دهندهی طیف گسترده و گوناگونی از شخصیتها و طرز فکرهای موجود در روسیه، چه در شرایط عادی و چه در بیماری و رنج، هستند.
حوادث داستان در بخش سرطان یک بیمارستان میگذرد در آنجا با گروهی از بیماران مواجه میشویم که هر کدام به نوعی مبتلا به سرطان هستند. بعضی از آنها شهروندان سادهای هستند که قربانی شرایط موجودند و برخی دیگر مدیرانی که صاحب پست و مقامات دولتیاند که خود در ایجاد شرایط موجود دخیل بودهاند. از این گروه میتوان به روسانف که فردی دیوانسالار است اشاره کرد کوستوگولوتف نیز ناراضی معترضی است که به تبعیدی ابدی در نقطهای دورافتاده محکوم گردیده و از سلسله مصائب او سرطان کشنده آخرین بلایی است که به آن گرفتار شده است.
الکساندر ایسایِویچ سولژنیتسین، متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ و درگذشته ۳ اوت ۲۰۰۸ نویسندهی مشهور اهل روسیه و برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۰بود. وی بهخاطر افشای جنایات ژوزف استالین در رمانهایش، بیست سال را در تبعید گذراند. سپس با گریختن به غرب خاطرات و تجربیاتش را از زندگی در شوروی در قالب آثار متعددی به سایر جهان عرضه کرد،که برخی از آنها عبارتند از مجمعالجزایر گولاک، یک روز از زندگی دنیسویچ و همین کتاب حاضر که در سال ۱۹۷۰ برندهی جایزهی ادبی نوبل گردید. از ویژگیهای سولژنیتسین، بیان ناخشنودی و انتقادهای او از ساختار اداری نادرست و وجود فساد اداری و ندانمکاری در میان مقامات بالادست شوروی و بیاعتنایی آنها به همه است. این نوع نوشتن موجب شده برخی او را خائن و برخی دیگر او را پیامبر بنامند.
باغ آلبالو، اثر آنتون چخوف
باغ آلبالو، عنوان یک نمایشنامهی مشهور روسی و آخرین اثر آنتوان چخوف است که در سال ۱۹۰۳ نوشته شده و در سال ۱۹۰۴ برای اولینبار در تئاتر هنری مسکو به کارگردانی کنستانتین استانیسلاوسکی به روی صحنه رفته است. خود چخوف این نمایشنامه را یک اثر کمدی میداند در حالیکه استانیسلاوسکی این نمایش را به عنوان یک اثر تراژدی کارگردانی کرد. در ایران و طی سالهای مختلف، این نمایشنامه توسط مترجمانی چون بزرگ علوی، سیمین دانشور، بهروز تورانی، ناهید کاشیچی به فارسی ترجمه شده است.
در این نمایشنامه، داستان یک زن اشرافی روس و خانوادهاش را میخوانیم که بهعلت قرض، رو به ورشکستگی هستند و باغ آلبالوی خاطرهانگیزشان در گرو بانک است و چون این خانواده پولی بابت پرداخت قرض را ندارند، قرار است در موعد معینی باغ و ملکشان حراج شود. در عینحال، این خانواده هیچ کاری برای نجات خود و جلوگیری از فروش باغ انجام نمیدهند و در پایان، باغ آلبالو به یک دهقانزادهی تازه به ثروت رسیده فروخته میشود و خانوادهی رانوسکی باغ را ترک میکنند، درحالیکه صدای تبری که درختهای باغ را قطع میکند شنیده میشود. این اثر، نگاهی خاص به مفهوم بیهودگی و تلاشهای بینتیجهی طبقهی اشراف برای حفظ شأن و جایگاه سابق خود دارد.
آنتون پاولوویچ چِخوف، متولد ۲۹ ژانویهی ۱۸۶۰ در تاگانروگ و درگذشتهی ۱۵ ژوئیهی ۱۹۰۴ پزشک، داستاننویس، طنزنویس و نمایشنامهنویس مشهور روس است. چخوف زندگی کوتاهی داشت و همین زندگی کوتاه همراه با بیماری بود اما بیش از ۷۰۰ اثر ادبی از خو به جای گذاشت. او را مهمترین داستان کوتاهنویس میدانند. پدر چخوف که در راس این خاندان قرار داشت فردی به شدت مذهبی بود تا حدی که فرزندانش را تنبیه بدنی میکرد. او پسرانش را مجبور میکرد که هر یکشنبه همراهش به کلیسا بروند. اولین نوشتهی چخوف به گفتهی خودش متنی ۱۵ خطی بود که در نشریه دراگون فلای منتشر شد. چخوف در سال ۱۸۸۴ از دانشگاه مسکو در رشتهی پزشکی فارغالتحصیل شد و در همان سال جهت طبابت به اطراف مسکو رفت. آنتوان چخوف از اوایل سن ۲۴سالگی، نخستین نشانههای بیماری سل را در خود مشاهده کرد و در ۱۶ ژوئن سال ۱۹۰۴ همراه با همسرش برای درمان به کشور آلمان رفت. اما این سفر برای او فایده ای نداشت و این بیماری در سال ۱۹۰۴ او را از پای درآورد.
در بخشی از نمایشنامهی باغ آلبالو میخوانیم:
اگر برای بعضی دردها درمانهای متعدد و زیاد تجویز کنند این علامت آن است که درد بیدرمان است. من فکرها میکنم. مغز خودم را داغان میکنم، هزار تدبیر به خاطرم میرسد، واقعا هزارها! اما اساسا معنی همه اینها آن است که یک راهحل هم به خاطرم نمیرسد.
رودین، اثر ایوان تورگنیف
رودین، اولین رمان ایوان تورگنیف نویسندهی مشهور روسی است. تورگنیف نوشتن این رمان را در سال ۱۸۵۵ آغاز کرد و برای اولینبار در سال ۱۸۵۶ در مجلهی ادبی سوورمنیک به چاپ رسید.
رودین، روشنفکری تحصیل کرده است که پا به شهری کوچک گذاشته و مدتی را در خانه داریا اقامت میکند. او که با دنیای فلسفهی غرب آشنا شده ایدههای بسیار بزرگی در سر دارد که برای مردم و اربابهای شهر بسیار دلپذیر است. اما پس از مدتی با دیدن ناتاشا دختر داریا، شیفته و دلبستهی او میشود. شیفتگی او، اولین چالش زندگیاش است.
ایوان سرگئی یویچ تورگنیف، متولد ۹ نوامبر ۱۸۱۸ و درگذشته ۳ سپتامبر ۱۸۸۳ رماننویس، شاعر و نمایشنامهنویس روس بود. کشورهای اروپایی اولینبار توسط او با ادبیات روسی، آشنا شدند. آثار او تصویری واقعگرایانه و پر عطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانهای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه است. او وضع زندگی هموطنان خود را که بیشترشان از کشاورزان و طبقات ملی بودند، در نوشتههای خود توصیف کرده و حقایق تلخ و واقعیات ناگوار زندگی طبقات محروم را نشان داده است. کتابهای معروف او مثل، یادداشتهای یک شکارچی و مین بکر انتقاد شدیدی از رژیم غلامی دهقانان است که در دورهی تزاری معمول بود. تورگنیف سالهای زیادی را در اروپای غربی گذراند؛ چرا که او به عنوان یک لیبرال از یک سو شاهد حکومت تزاری ارتجاعی رومانفها در وطنش بود و از سوی دیگر در محافل هنری و علمی روسیه نیز روح انقلابیگری رادیکال را در جریان میدید.
در بخشی از کتاب رودین میخوانیم:
آلکساندرا پاولوونا، باید عرض کنم که هیچچیز بدتر و بیزارکنندهتر از این نیست که خوشبختی دیر به دست آدم بیاید. این خوشبختی نمیتواند شما را راضی کند، ولی از یک حق محرومتان میکند، از گرانبهاترین حق که همان دشنام دادن و نفرینکردن تقدیر است. بله خانم، خوشبختیِ دیررس بسیار تلخ و ناراحتکننده است.
دکتر ژیواگو، اثر بوریس پاسترناک
دکتر ژیواگو، رمانی اثر بوریس پاسترناک اهل کشور روسیه است. نام کتاب برگرفته از شخصیت اول این رمان یعنی دکتر ژیواگو که یک دکتر شاعر است گرفته شده است. داستان دربارهی مردی است که عاشق دو زن شده است و این موضوع همزمان با وقوع انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و جنگ داخلی ۱۹۱۸، ۱۹۲۰ این کشور است.
در سال ۱۹۶۵ دیوید لین از روی این کتاب، فیلم سینمایی ساخت که موفق به کسب ۵ جایزهی اسکار در رشتههای مختلف شد و در سال ۲۰۰۵ هم در روسیه از روی آن یک سریال ساخته شد. نوشتن کتاب در سال ۱۹۵۶ پایان یافت ولی به دلیل مخالفت با سیاست رسمی شوروی در آن سالها اجازهی نشر در این کشور را نیافت. در سال ۱۹۵۷ ناشری ایتالیایی آن را در ایتالیا چاپ کرد. کتاب عاقبت در سال ۱۹۸۸ در روسیه به چاپ رسید.
باریس پاسترناک، از شاعران و نویسندگان روس بود که موفق به دریافت جوایز مهم ادبی از جمله نوبل شد. شهرت او در بیرون از مرزهای روسیه بیشتر به خاطر رمان دکتر ژیواگو است ولی شهرت او در خود روسیه بیشتر به عنوان یک شاعر است. باریس در سال ۱۹۰۶ تحصیلات متوسطه را به پایان رسانید و در سال ۱۹۰۹ برای تحصیل فلسفه وارد دانشکدهی فلسفه و تاریخ دانشگاه مسکو شد. در سال ۱۹۱۲ برای تکمیل تحصیلات فلسفی خود به ماربورگ آلمان میرود و یک سال بعد علاقهاش به فلسفه را از دست میدهد و فعالیتهای ادبی خود را آغاز میکند. در سال ۱۹۴۱ و با آغاز جنگ جهانی دوم به شهر چیستاپل نقل مکان میکند و بهعنوان خبرنگار نظامی داوطلبانه به جبهه اعزام میشود. در سال ۱۹۴۶ پاسترناک کار بر روی شاهکار خود یعنی دکتر ژیواگو را آغاز میکند. جایزهی نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۸ نصیب پاسترناک میشود، اما به دلیل واکنش تند حکومت روسیه از بیم طرد شدن از میهن از دریافت جایزهی نوبل خودداری میکند.
در بخشی از کتاب دکتر ژیواگو میخوانیم:
آنها میرفتند، همچنان میرفتند و هنگامی که سرود ماتم قطع میشد، مانند این بود که در طول مسیرشان صدای پاها، اسبها و وزش باد شنیده میشود. رهگذران کنار میرفتند تا راه را بر مشایعتکنندگان باز کنند، تاج گلها را میشمردند و علامت صلیب میکشیدند، کنجکاوان به این گروه میپیوستند و میپرسیدند: که را به خاک میسپارند؟ جواب میشنیدند: ژیواگو.
مرشد و مارگاریتا، اثر میخاییل بولگاکف
مرشد و مارگریتا، رمانی اثر میخائیل بولگاکف روسی است که نگارش آنرا در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و تا ۴ هفته پیش از مرگش یعنی تا سال ۱۹۴۰ ادامه داد. به باور بسیاری این اثر در شمار بزرگترین آثار ادبیات روسیه در سدهی بیستم است. این رمان آمیختهای از فضای رئال و سورئال و با تم فلسفی است که مضامین سیاسی و تاریخی را مطرح میکند.
بولگاکف نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد اما اولین نسخهی خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار را میتوان در ناامیدی به دلیل شرایط خفقانآور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی دانست. اما او در سال ۱۹۳۱ دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و پیشنویس دوم در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید. کار بر روی سومین پیشنویس نیز در سال ۱۹۳۷ به پایان رسید و بولگاکف با کمک گرفتن از همسرش، به دلیل بیماری، کار بر روی نسخه چهارم پیشنویس را تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد.
مرشد و مارگاریتا در نهایت در سال ۱۹۴۱ توسط همسر بولگاکف به پایان رسید، اما در زمان استالین اجازهی چاپ به این اثر داده نشد و سرانجام ۲۷ سال پس از مرگ بولگاکف بود که نسخهی سانسور شدهای از کتاب منتشر شد که با استقابل کمنظیر خوانندگان روبرو شد.
رمان سه داستان موازی را با هم شرح میدهد که در نهایت یکپارچه میشوند: سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطس و به صلیب کشیده شدن مسیح و عشق مرشد و مارگریتا.
میخائیل افاناسویچ بولگاکف، متولد ۱۸۹۱ و درگذشتهی ۱۹۴۰ پزشک، نمایشنامهنویس و نویسندهی روسی است که از او رمانها و نمایشنامههای متعددی بهجا مانده، اما بیشتر از همه او با رمان مرشد و مارگاریتا مشهور شد. میخائیل بولگاکف بعدها پزشکی را کنار گذاشت و فقط به نویسندگی پرداخت و به یکی از چهرههای مشهور روسیه تبدیل شد. از دیگر آثار او که به زبان فارسی ترجمه شدهاند میتوان به کتابهای جزیرهی سرخ، دل سگ، احضار روح، دستنوشتههای یک مرده و نمایشنامهی ایوان واسیلیویچ اشاره کرد.
در بخشی از کتاب مرشد و مارگاریتا میخوانیم:
مارگریتا پروازش را از سر گرفت و دید رهبر ارکستر جاز که میکوشید با ارکستری که آهنگ لهستانی را مینواخت مبارزه کند، اکنون پشت سر او جنجالی راه انداخته بود و میخواست با پرتاب سنجها نوازندگان آن ارکستر را از نواختن بازدارد و آنها هم با اظهار ترسی خندهدار سرشان را میدزدیدند. سرانجام رسیدند به پاگرد، همانجایی که کروویف شمع به دست توی تاریکی به استقبال مارگریتا آمده بود. اما حالا نور شدیدی که از لوسترهای کریستال خوشه مانند میتابید، چشمهایشان را خیره کرد. مارگریتا آنجا مستقر شد و ستونی از یاقوت کبود زیر بغلش قرار گرفت.
در اعماق اجتماع، ماکسیم گورکی
نمایشنامهی در اعماق اجتماع، اثر ماکسیم گورکی نویسندهی اهل روسیه است. گورکی این نمایشنامه را در سال ۱۹۰۲ و با این قصد نوشت تا زندگی پوچ و نفرتانگیز لایههایی از اجتماع خود را به تصویر بکشد. از این رو وی زندگی افراد پست و فرومایهی اجتماع خود را ترسیم میکند و اشخاصی همچون میخاییل ایوانود، مالک خانه و دخمهای را به صحنه میآورد که به اشخاص بیخانمان کرایه میدهد. این نمایشنامه بارها در شوروی، آمریکا، ژاپن، چین، انگلیس و فرانسه و حتی ایران بر روی صحنه اجراهای موفقی داشته است. محبوبیت این کتاب تا آنجا پیش رفت که کارگردان بزرگی چون آکیرا کوروساوا از آن برای فیلمی به نام در اعماق اقتباس کرد.
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف، متولد ۲۸ مارس ۱۸۶۸ میلادی و درگذشتهی ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶ در روسیه است. او را با نام ماکسیم گورکی میشناسند و از بنیانگذاران سبک ادبی واقع گرایی سوسیالیستی، فعال سیاسی و پنجبار نامزد جایزهی نوبل ادبیات بود. گورکی پیش از موفقیت در نویسندگی، پانزده سال در بیشتر امپراتوری روسیه چرخید و دائما شغل عوض کرد. اثرات این تجربیات بعدها در نوشتههای او مشهود بودند. معروفترین آثار گورکی عبارتند از: در اعماق اجتماع، مادر، بیست و شش مرد و یک دختر، آوای مرغ طوفان، دوران کودکی.
او با دو نویسندهی معروف روسی یعنی لئو تولستوی و آنتوان چخوف در ارتباط بود و در خاطراتش به آنها اشاره کرده است. ماکسیم گورکی بخش عمدهای از عمرش را هم در دوران تزاری و هم بعدها در دروان شوروی، در تبعید خارج از روسیه گذراند. در ۱۹۳۲ او با دعوت شخص استالین به اتحاد جماهیر بازگشت و در ژوئن ۱۹۳۶ در همانجا درگذشت.
یوگنی آنگین، اثر الکساندر پوشکین
یوگنی آنگین، رمانی شعرگونه از الکساندر پوشکین، نویسندهی روسی که در هفت هزار خط به رشتهی تحریر درآمده است. این داستان منظوم، شاهکار پوشکین است و او به مدت هشت سال روی آن کار کرد. گفتنی است این کتاب در موسیقی و ادبیات و فیلم تأثیر زیادی گذاشته و مردم عادی نیز به موضوع آن توجه داشتهاند. چایکوفسکی از روی آن، اپرای اوژن اونگین را ساخته است.
داستان کتاب دربارهی یوگنی آنگین است که بعد از درگذشت عمویش به مال و منال فراوان رسیده و با سنتهای اشرافی روس بزرگ شده و برای فرار از روزمرگیهای زندگی به روستای دور افتادهای میرود و آنجا به دختر زیبایی به نام تاتیانا برخورد میکند. تاتیانا خواهر زن دوست شاعرش ولادیمیر لنسکی بود.
الکساندر پوشکین در سال ۱۷۹۹ در شهر مسکو متولد شد. او از طرف پدری متعلق به خانوادهای سرشناس بود و از طرف مادری نسبتش به ابراهیم هانیبال میرسد که غلام پطر کبیر و به روایتی یکی از شاهزادگان بزرگ حبشی بود. تربیت پوشکین مثل اکثر نجبای آن زمان بیشتر فرانسوی بود تا روسی. در محیط خانه به زبان فرانسوی صحبت میکردند.
پوشکین بعد از اتمام مدرسه، به خاطر سخنرانیهای انتقادیاش در حمایت از اصلاحات اجتماعی مجبور به ترک پایتخت و به سمت مولداوی شد. در آنجا او عضو فیلیکی اتریا شد که برای آزادسازی و استقلال یونان از امپراتوری عثمانی فعالیت میکرد. از این گذشته او تحت تأثیر انقلاب یونان قرار گرفت. سال ۱۸۲۳ میلادی پوشکین به اودسا رفت و باز آنجا با حکومت درگیر و مجبور به تبعید شد. با این حال اجازهی ملاقات تزار نیکولاس یکم را یافت. در سال ۱۸۳۱ میلادی، پوشکین با نیکولای گوگول ملاقات کرد و تحت تأثیر داستانهای کمدیاش قرار گرفت. در همین سال نیز او با ناتالیا گونچارووا ازدواج کرد .
در قسمتی از کتاب یوگنی آنگین میخوانیم:
بگو ببینم تاتیانا کدام بود؟ خوب آنکه غمگین بود و ساکت مثل سوتلانا. وارد شد و نزدیک پنجره نشست. نکند تو عاشق کوچکه شدی؟ چطور مگر؟اگر مثل تو شاعر بودم آن دیگری را انتخاب می کردم. خطوط سیمای اولگا مرده است.
لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف
لولیتا، یکی از مشهورترین آثار ولادیمیر ناباکوف است که با نثری شورانگیز و سوزناک یکی از جنجالبرانگیزترین رمانهای قرن بیستم محسوب می شود. مجلهی تایمز، روزنامهی گاردین و بسیاری از باشگاههای ادبیاتی، لولیتا را به عنوان یکی از صد رمان برتر دنیا انتخاب کردهاند. لولیتا به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شده است.
این رمان، ابتدا به زبان انگلیسی و در سال ۱۹۵۵ در پاریس منتشر شد. ناباکوف بعداها خودش آنرا به زبان مادریش یعنی روسی ترجمه کرد. مضمون کتاب لولیتا بسیار بحثبرانگیز است.
راوی غیرقابل اعتماد داستان یک استاد ادبیات روانپریش به نام هامبرت هامبرت است که عشقی بیمارگونه به دختری ۱۲ ساله به نام دلورس هیز ملقب به لولیتا دارد. او ابتدا پدرخواندهی لولیتا میشود و پس از مدتی وارد رابطه عاشقانه با او میشود. آنها پس از مرگ مادر دلورس به سفر میروند و رابطهی عاشقانهی آنها شروع می شود.
لولیتا از آثار کلاسیک و شاهکارهای ادبیات داستانی قرن بیستم محسوب میشود و در رتبه چهارم بهترین رمان انگلیسی زبان کتابخانهی مدرن قرار گرفته است. استنلی کوبریک، در سال ۱۹۶۲، و آدریان لین در سال ۱۹۹۷، دو فیلم با اقتباس از این رمان ساختند.
ولادیمیر ولادیمیرویچ نابوکوف، متولد ۲۲ آوریل ۱۸۹۹، سن پترزبورگ و درگذشتهی ۲ ژوئیه ۱۹۷۷ مونترو در کشور سوئیس بود. او نویسندهی رمان، داستان کوتاه، مترجم و منتقد چند زبانه روسی، آمریکایی بود. او از برجستهترین نویسندگان مهاجر بعد از سال ۱۹۱۷ بود که به دو زبان انگلیسی، آمریکایی و روسی مینوشت. لولیتا جزء یکی از بهترین آثار اوست.
در بخشی از کتاب لولیتا میخوانیم:
سال ۱۹۱۰ تو پاریس به دنیا آمدم. پدرم مردی نجیب و خونسرد بود و ملغمهای از ژنهای نژادهای گوناگون: شهروند سوئیس، از نوادگان فرانسویها و اتریشیها، با رگهای از خون دانوب در رگهایش. تا دقیقهای دیگر چند عکس گیرا و براق با زمینهای آبیرنگ را دور میگردانم تا ببینید. او هتل لوکسی تو ریویرا داشت. پدر و دو پدربزرگش به ترتیب فروشندههای شراب، جواهر و ابریشم بودند. در سیسالگی با زنی انگلیسی، دختر جروم دان کوهنورد یا نوهی دو کشیش کلیسای دورست، دو استاد در موضوعهای غریب، یکی دیرین کودک خاکشناس و دیگری استاد چنگ بادی، ازدواج کرد. وقتی سهساله بودم، مادر بسیار خوش عکسم در حادثهی هولناکی(صاعقهی آسمانی در پیکنیک) درگذشت. به جز یک کف دست از گرمای وجودش چیز دیگری از او در سوراخ سنبههای تاریک ذهنم باقی نمانده و در پی آن، اگر هنوز هم بتوانید شیوهی نوشتن مرا بپذیرید (چون دارم بااحتیاط مینویسم)، خورشید کودکیام خاموش شد.