فیلم جنایی «سه تا ۹» (Triple 9) به خاطر بازیگران پرتعداد مشهور و خط داستانی هیجانانگیزش یکی از فیلمهای موردانتظار سال ۲۰۱۶ بود. همراه بررسی این فیلم در میدونی باشید.
اکشن جنایی «سهتا۹» میخواست باب میلِ سینمادوستانِ بزرگسال باشد. چرا که قبل از اکران فیلم کافی بود کمپین تبلیغاتی فیلم را دنبال میکردید تا مطمئن شوید «سهتا ۹» تمام ویژگیهای فیلمی که قرار است تبدیل به یک تجربهی خونین، پرهیجان و جدی شود را گرد هم آورده است. این از آن فیلمهایی بود که نمیشد برایش هیجانزده نشد و در فهرست موردانتظارهای مطبوعات و سایتها اسمی از آن پیدا نکرد. فقط به این دلیل که در حالی که سینمای جریان اصلی هالیوود روی بچههای زیر ۱۳ سال تمرکز کرده است، «سهتا۹» فریاد میزد که میخواهد تبدیل به یک استثنای دلانگیز و غیرمنتظره شود. چون کافی است نگاهی به دنیای اطرافتان بیندازید تا متوجه شوید ما در دوران خوبی برای فیلمهایی که برای بزرگسالها ساخته میشوند نیستیم. اگر بازخوانیهای پرتعداد انیمیشنهای دیزنی، دایناسورهای ژوراسیکی، ابرقهرمانانِ رنگارنگ یا کارتونهای کودکانه را دوست داشته باشید، مطمئنا متوجهی این کمبود نشدهاید. بالاخره هالیوود بدجوری هوایتان را دارد. اما اگر این جور فیلمها از اولویتهای سینمایی نخستتان نباشد، در شرایط افسردهکنندهای قرار میگیرید. چون این روزها دیگر استودیوها به زور و زحمت به داستانهای بزرگسالانه و جدی چراغ سبز نشان میدهند. مگر اینکه بازیگر گردنکلفتی مثل دی کاپریو را جذب کرده باشند یا فیلم شانسی برای حضور در فصل جوایز داشته باشد.
در حالی که وضعیت تنوع و گوناگونی برای ما تعطیل است، وقتی هر از گاهی سروکلهی فیلمی مثل «سهتا ۹» پیدا میشود طبیعی است شاخکهایمان را تیز میکنیم؛ آن هم یک درام سرقتمحورِ دزد و پلیسی با بودجهای تقریبا بالا که قرار است به صورت گسترده اکران شود و هم یکعالمه خشونت و خونریزی در آن پیدا میشود و هم کارگردان کاربلندی مثل جان هیلکات هدایت آن را برعهده دارد. علاوهبر اینها گروه بازیگریاش هم سرشار از اسمهای مشهور و محبوب و برندهی جایزه است. اوووف! همهچیز فوقالعاده و طبق برنامه به نظر میرسد. چه چیزی میتواند خراب شود؟! اما متاسفانه این اتفاق افتاده است. تمام هایپ و هیجانی که «سهتا ۹» ایجاد کرده بود مربوط به قبل از اکرانش میشد. چون محصول نهایی به جای یک انفجار، بیشتر شبیه تلاش نصفهکارهای برای ساخت یک فیلم بزرگسالانه است که به نتیجهی رضایتبخشی ختم نشده. مشکل بزرگ فیلم این است که «سهتا ۹» برای کسانی که برای تماشای درگیری بیرحمانهی یک سری خلافکار پای فیلم مینشینند شاید سرگرمکننده باشد، اما به فیلم پرانرژیای که آدرنالین خونتان را به پمپاژ بیندازد تبدیل نمیشود. چرا؟ همهچیز زیر سر همان کاراکترهای خوشرنگولعاب اما پرتعداد فیلم است.
هیلکات که دوتا از فیلمهای قبلیاش هم حالوهوایی دزد و پلیسی دارند، با «سهتا ۹» دزد و پلیسیترین فیلمش را ساخته است. این بار به جای غرب وحشی، میدان بازیِ کاراکترهایش در آتلانتای دوران مدرن جریان دارد. شهری که بیشتر از اینکه شهر باشد، مثل میدان نبرد وسیع و بستهای است که دیوارهایش توسط تفنگداران قانونمدار و قانونشکنش به عنوان سنگر استفاده میشود و خیابانها و بزرگراههایش استیجِ هنرنمایی آنها با سلاحهایشان است. یکی از ویژگیهای ابتدایی فیلم که بعدا به یکی از نکات ضعف بزرگش تبدیل شد، تعداد بالای شخصیتهای خفن فیلم است. کسانی که از سارقان بانک، اعضای باندهای خلافکاری، مافیاها شروع میشوند و تا سربازان آسیبدیدهی جنگ، پلیسهای فاسد، خلافکارانِ خالکوبیدارِ خیابانی و یک پلیس درستکار که وسط آتش تمام آنها گرفتار شده است ادامه پیدا میکنند. تعداد بازیگران داستان آنقدر زیاد است که در بهترین حالت میتوان آن را جذاب و پرهرجومرج توصیف کرد، اما حقیقت این است که بهترین صفت برای توصیف آنها، «غیرقابلمدیریت» است. و اگرچه نقش تمام آنها به بازیگران شناختهشدهی سینما و تلویزیون سپرده شده و این موضوع طبیعتا در به تصویر کشیده شدن بهتر آنها تاثیرگذار بوده است، اما از آنجایی که متریال زیادی هیچکدام از آنها را پشتیبانی نمیکند، کار چندانی از دست این بازیگران توانا هم بر نیامده است. شاید بهترینشان وودی هارسلون به عنوان یک کارگاه درستکار و بددهن باشد که در سطح بالاتری در مقایسه با بقیه قرار میگیرد.
«سهتا ۹» در فضاسازی و شخصیتپردازی ترکیبی از کارهای مایکل مان و دیوید آیر است. فیلم برای شروع ما را وارد دنیایی میکند که ۹۹ درصد شخصیتهایش از نظر اخلاقی دربوداغان هستند. مثلا در سکانس افتتاحیهی فیلم گروه سارق به یک بانک دستبرد میزنند و بعد از گرفتار شدن در ترافیکِ بزرگراه، از روی سقف ماشینشان به ملت شلیک میکنند. این گروه شامل مایکل (چیوتل اجیفور، رییس باند)، راسل (نورمن ریداس، رانندهی گروه) و گیپ (آرون پاول، برادرِ معتاد و قاطیپاتی راسل) میشود که در بینشان دو پلیس فاسد به نامهای مارکوس (آنتونی مکی) و جورج (کلیفتون کالنیز) هم وجود دارند. این گروه که اکثرشان از نظامیهای سابق و پلیس تشکیل شده در کارشان حرفهای هستند و فقط میخواهند پولی به جیب بزنند. اما فقط مشکل این است که آنها با کسی قرارداد امضا کردهاند که اصلا قابلاطمینان نیست. منظورم آیرینا، همسر رییس مافیای روسی آتلانتا (با بازی کیت وینسلت که بهطرز بدی لجههی روسی را تقلید میکند) است. آنها برای گرفتن بدهیهای عقب افتادهشان باید به عنوان آخرین سرقتشان وارد ساختمان امنیت ملی شوند.
اگر فکر میکنید تمام شده، اشتباه میکنید. همین متریال و کاراکترها برای یک فیلم جنایی دو ساعته کافی است، اما «سهتا ۹» یکی-دو کاراکتر و خط داستانی دیگر هم روی قبلیها سرازیر میکند. ماجرا از این قرار است که اسم فیلم اشارهای به کد پلیس برای اعلام زخمی یا کشتهشدن مامور خودی است. خب، گروه خلافکار ما برای اینکه وقت کافی برای سرقت از ساختمان امنیت ملی را داشته باشند، باید پلیسی را بکشند. هدفشان کریس (کیسی افلک) همکار جدید مارکوس است. این وسط، عموی کریس، کارگاه آلن (هارلسون) هم مسئول بررسی سرقت بانک آغاز فیلم است. در این میان، هر از گاهی سروکلهی الینا (گال گادوت) هم پیدا میشود که از مایکل یک بچه دارد و این باعث شده تا کاراکتر بیرحم وینسلت از بچهی مایکل به عنوان اهرم فشار استفاده کند.
فیلمی مثل «سهتا ۹» برای اینکه در حد منابع الهامش مثل «مخمصه» مایکل مان خوب کار کند، باید در شخصیتپردازی قابلقبول کاراکترهایش، خلق سکانسهای اکشنِ تنشزا و بافت بصری زیبا تلاش کند. «سهتا ۹» در تمام این عناصر مشکل دارد. با اینکه فیلم سعی میکند فرم بصریاش را به رخ بیننده بکشد، اما آتلانتا مثلا حتی یکسومِ لس آنجلس «مخصمه» هم میخکوبکننده نمیشود. بهترین لحظات فیلم زمانی است که کاراکترها انگشتهایشان را روی ماشه فشار میدهند و در دل زندگی روزمرهی شهر روی هم آتش میگشایند. اما انتظار نداشته باشید فیلم در طراحی اکشنها خلاقیت به خرج بدهد یا اکشنها نفسگیر شوند. چون کاراکترهای پرتعداد فیلم کاری برای انجام دادن ندارند. تنها چیزی که ما از آنها میدانیم این است مثلا دریل جکسون از «مردگان متحرک» نقش رانندهی گروه را برعهده دارد. یا جسی پینکمن اینجا هم مثل «بریکینگ بد» یک معتاد مافنگی است که ممکن است کار دست گروه بدهد (بماند که معلوم نیست چرا این باند بیرحم سر این عضو خطرناک را زیر آب نمیکند!) مسئله این است که تمامیشان چرخدندههای حرکتدهندهی داستانی هستند که ما به جز توضیحات نیمخطی بالا چیز بیشتری دربارهشان نمیدانیم.
خب، اگر عدم عمق پیدا کردن کاراکترها روی بخش مهمتر فیلم یعنی صحنههای اکشن و مبارزه تاثیر منفی نمیگذاشت و اکشنهای فیلم میتوانست فارق از کاراکترها هیجانانگیز و سرگرمکننده باقی بماند، این مسئله نقطهی ضعف بزرگی محسوب نمیشد. اما مشکل این است که مخصوصا در پایانبندی فیلم شما به خاطر قاراشمیش شدن اوضاع و اسلحهکشیهای بسیار باید نگران سرنوشت کاراکترها شوید، اما این اتفاق به خاطر تعداد بالای آنها و عدم شناخت ما از آنها نمیافتد. نه تنها قهرمانان اندک فیلم هیجانانگیز و دوستداشتنی نمیشوند، بلکه تبهکارانِ هم شرور نمیشوند. برای اینکه حرف من را درک کنید، رویاروییهای کیت وینسلت و چیوتل اجیفور را بگذارید کنار رویارویی رابرت دنیرو و آل پاچینو در «مخصمه» و دیگر کارهای مایکل مان. در اولی رابطهی این دو بازیگر بزرگ فاقد هرگونه احساس و ویژگی خاصی است، در حالی که دومی کلاسیک شده است. میدانم بر روی کاغذ درهمگرهخوردنِ این همه بازیگر در میدان نبرد فیلم هیجانانگیز و پرآشوب به نظر میرسد، اما در حقیقت این موضوع تاثیرگذار از آب در نیامده است. شاید اگر فیلم کاراکترهای جمعوجورتری داشت، اینطوری میتوانست زمان بیشتری را صرف پرداخت آنها کند و در نتیجه اکشنهای خیابانی که جزو نقاط بهتر فیلم و این ژانر هستند، قدرت بیشتری پیدا میکردند. اما در حال حاضر فیلم شاید برای طرفداران سرسخت ژانر دزد و پلیس کافی باشد، اما برای بقیهی ما که بعد از مدتها چشم به راه یک فیلم مستحکم و بحثبرانگیز در این ژانر بودیم، همچون فرصتی است که بدجوری از دست رفته است.
تهیه شده در میدونی