نام بهومیل هرابال، نویسندهی بزرگ جمهوری چک، در میان کتابخوانهای ایرانی با کتاب تنهایی پرهیاهو عجین شده است؛ اثر شگفتانگیزی که با ترجمه نویسنده و مترجم صاحبنامی مثل پرویز دوایی از زبان اصلی به فارسی برگردانده شد و معرف نویسنده اثر هم بود. تنهایی پرهیاهو درست مثل اسمش، کتابی پرسروصداست که در دورههایی انزوا و دوری از کتابفروشیها را هم تجربه کرده است. چه در ایران و چه در جمهوری چک یا درواقع چکسلواکی سابق.
تنهایی پرهیاهو کتابی جاری در میان همهی حواس
سیوپنج سال است که داستان عاشقانهی زندگی هانتا لابلای کتابهای ممنوعه جریان دارد و حالا هانتا در نخستین سطر کتاب با تاکید روی همین سیوپنج سال، روایت حالش را شروع میکند. هانتا کارگری است که در محل کار تاریک و نمورش آثار و کتابهای ممنوعه از سوی حکومت کمونیست چکسوالکی را خمیر میکند.
همهی روزهای او در این سیوپنج سال یا به خمیر کردن کاغذ گذشته است یا مکیدن جملاتی از کتابها که مثل یک آبنبات در دهانش انداخته و حالا او به قول خودش سبویی است از عصاره همه آن دانشنامههایی که در طول سیوپنج سال خمیر کرده و وزنشان شاید به بیش از سه تن برسد. و البته نوشیدن؛ نوشیدن را اگر از هانتا بگیریم، وجود او در این دنیا شبیه علامت سوال میشود. هانتا میداند روزی در میان انبوه کتابهایی که جدا کرده و به خانه برده، زیر آوار آن همه کتاب که تنها جایی برای خوابیدن برایش باقی گذاشتهاند، مثل همان کاغذها که در دستگاه پِرِس هیدرولیکش سالها فشرده کرده و گاهی موشها را هم در میان آنها مثله کرده بود، له میشود و میمیرد. عاقبت شاید خون این موشها گریبانش را بگیرند؛ موشهایی که گاهی آنقدر با او رفیقند که از آستینش داخل لباس میشوند و از پاچههای شلوارش بیرون میآیند.
هانتا دیوانه است اما جنون او درواقع جنون آگاهی است. فرار از این جنون جز با نوشیدن و پناه بردن به روزمرگی سیوپنجسالهاش ممکن نیست. قصه آنجا آغاز میشود که این روزمرگی قرار است به پایان برسد…
با پیشرفت تکنولوژی و ظهور دستگاههای پرس جدید و تجهیز کارخانهها دیگر نیازی به هانتا و کارگرانی مثل او نیست. هانتا ناگزیر باید کنار بکشد و «تنهایی پرهیاهو» داستان جدال او با اعتیاد به روزمرگیاش است. آن چنان که روزمرگی با به تحفه آوردن آن «تحصیلات ناخواسته» هانتا را نشئه میکند، میخوارگی هرگز نکرده است.
منی که در سرزمینی زندگی میکنم که از پانزده نسل پیش به این سو بیسواد نداشته است، مینوشم تا آنچه میخوانم خواب را از چشم بگیرد، که مرا به رعشه بیندازد. چون که با هگل در این عقیده همراهم که انسان شریف هرگز به اندازه کافی شریف نیست و هیچ تبهکاری هم تمام و کمال تبهکار نیست. اگر میتوانستم بنویسم کتابی مینوشتم دربارهی بزرگترین لذات و بزرگترین اندوههای بشری. از کتاب و به مدد کتاب است که آموختهام آسمان بهکلی از عاطفه بیبهره است.
نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشهمند. نه این که انسان بخواهد بیعاطفه باشد ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است. کتابهای نادر و ذیقیمت زیر دستهای من و در پرس هیدرولیکم جان میدهند و من نمیتوانم جلوی جریان و شتابشان را بگیرم. من چیزی جز قصابی رئوف نیستم. کتاب به من لذت انهدام را آموخته است. -بخشی از کتاب-
همین سطرهاست که کتاب را به نقل از مجله تایمز، به تاریخچهای غیررسمی از روحیهی تسلط ناپذیر ملت چک تبدیل میکند و حتی از آن فراتر، تاریخچهای از روحیات انسان، هرجا که هست.
بهومیل هرابال را بزرگترین نویسنده جمهوری چک میدانند. گرچه او از این سرزمین نویسنده و روشنفکرخیز بالیده شده که در کارنامهشان نام فرانتس کافکا را دارند، اما ادبیات چک را به دو دوره قبل و بعد از هرابال تقسیم کردهاند. او که خود تحصیلکرده حقوق تا مقطع دکتری است، هیچگاه شغلی متناسب با تحصیلاتش انتخاب نکرد و در عوض دست به انتخابهای جنونآمیزی زد: کارگر راهآهن، مسئول خط و راهنمایی قطارها، نمایندهی بیمه، دستفروش و دورهگرد اسباببازی و کارگر ذوب آهن که این آخری او را بیمار و برای مدتی تقریبا از کارافتاده کرد تا در نهایت در کارگاه جمعآوری و بستهبندی کاغذهای باطله مشغول به کار شود. این درست همان نقطهای است که هرابال را با هانتای «تنهایی پرهیاهو» پیوند میزند.
بوی کاغذ، بوی کلمات و حروف سربی چاپ شده روی کتابهای نفیسی که سرازیر به زبالهدانی تاریخند، در سراسر کتاب به مشام میرسد. این همان بویی است که هرابال خود تنفس کرده است. وقتی او از زبان کارگری مینویسد که درواقع فیلسوف و تاریخدانی در پیکر یک کارگر نحیف است، درواقع با دستهای کارگری مینویسد که حقوقدان و روشنفکری است خسته از اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانهاش. خسته از تکرار جملهی «سی و پنج سال است که چنین است» و «آسمان عاطفه ندارد»؛ مثل یک ترجیعبند در مرثیهای بلند به درازای عمر انسان روی زمین.
از صداهای لابلای سطرهای کتاب اگر بخواهیم بنویسیم، صدای ممتد دستگاه پرس نادیدهگرفتنیست. چرا که مثل فریاد گوشخراش ممتدی پشت سر هر روایتی جاری است و آنقدر تکرار میشود که باید به آن عادت کنیم. صدای جیرجیر موشها، صدای قلقل آب و صداهایی که فقط سکوت تنهایی تاب بازتابشان را دارد، اینهاست که در کتاب شنیده میشوند. زبری کاغذ و آن تیزی لبههای کاغذها، زیر انگشتان خواننده کتاب لمس میشوند و تصاویری که هرابال آنها را با جزییات شرح میدهد، جلوی هر چشم بینایی که کتاب را دست گرفته، پدیدار میشوند. حتی دهان خواننده از ساعتها نشستن در آن زیرزمین و خمیر کردن کاغذها خشک میشود و گاهی که هانتا جامش را سر میکشد، به تلخی میرود. اینطور است که هرابال کتاب را با تمام حواس و برای تمام حواس پنجگانهی خواننده نوشته است.
هر قسمتی از کتاب را باز میکنیم، با صفحهای پر از جملات و عبارات ماندگار روبهور میشویم. انگار سراسر کتاب برای این نوشته شده که در ذهن بماند و بارها در حافظه تکرار شود. اما نه اینکه کتاب با تبختر و فضلفروشی نوشته شده باشد. زبان، بیپیرایه است و توصیفها شفاف. به همین خاطر است که خواندن کتاب گرچه دردناک و متاثرکننده است اما مثل تجربهی زندگی در کنار یک کارگر کاغذخمیرکن یا دستکم همنشینی با پیر فرهیختهای است که البته فروتنی، اصل اول زندگی اوست.
من میتوانم به خودم تجمل مطرود بودن را روا بدارم هرچند که هرگز مطرود نیستم، فقط جسما تنها هستم تا بتوانم در تنهاییای به سر ببرم که ساکنانش اندیشهها هستند، چون که من یک آدم بیکلهی ازلی- ابدی هستم و انگار که ازل و ابد از آدمهایی مثل من چندان بدشان نمیآید. –بخشی از کتاب
هرابال با این روحیه سالهای طولانی نوشت و نویسندهای پرکار بود. او تنهایی پرهیاهو را در شرایط سخت روحی و البته در دوران ممنوعالقلمیاش نوشت. به همین خاطر این کتاب تا سالها در جمهوری چک به چاپ نرسید و حال آن که در سراسر اروپا خوانده شده بود. ۱۳ سال طول کشید تا اولین چاپ رسمی تنهایی پرهیاهو در جمهوری چک بیرون بیاید. اما تنهایی پرهیاهو مهمترین اثر هرابال نیست و «قطارهای تحت کنترل» با محبوبیت بیشتری روبهروست. بهخصوص که از روی این کتاب فیلمی هم ساخته شد و توانست اسکار بهترین فیلم خارجی را در سال ۱۹۶۷ از آن خود کند. با اقتباس از تنهایی پرهیاهو هم فیلم، تئاتر و انیمیشنهایی در چک و سایر کشورهای اروپایی ساخته شده است.
با این وجود، هرابال نویسندهای نیست که بهخاطر نمایش تئاتر یا فیلمی اقتباسشده از کتابش مشهور شود؛ آن هم در کشوری مثل چک که مردمش مشهورند به انس و الفت با کتاب. اولین کتابی که از هرابال مجوز انتشار گرفت، «مرواریدهای اعماق» بود که به شکلی بیسابقه در تاریخ کتابخوانی چک، ظرف چند ساعت پس از انتشار، نایاب شد و حتی در دوره ممنوعالقلمی او هم آثارش به شکل شبنامه و غیرقانونی میان مردم دستبهدست میشد. آنطور که پرویز دوایی در مقدمه کتاب مینویسد، هیچ نویسندهای نتوانسته در میان مردم چک تا این پایه محبوب باشد.
اگر کسی میخواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدمها را زیر پرس میگذاشت، ولی این کار فایدهای نمیداشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل میشود. تفتیشکنندههای عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتابها را میسوزانند. –بخشی از کتاب-
پرویز دوایی نویسنده و منتقد سینمایی دهههای چهل و پنجاه شمسی، با مهاجرت به پراگ، بیشتر بهعنوان نویسندهای شناخته شد که آثار او رنگوبویی نوستالژیک دارند. دوایی با تسلط به زبان انگلیسی و زبان چکی به کار ترجمه هم مشغول شد و مثل بسیاری نویسندگان دیگر که هنر نویسندگی را در کار ترجمه به کار میبندند، برگردانهایی روان و خوشخوان را به زبان فارسی هدیه داده است. او در ترجمه «تنهایی پرهیاهو» از همسرش هم که اهل چک است، کمک گرفته و ضمنا اثر را با نسخه انگلیسی تطبیق داده است. به این ترتیب همانطور که در مقدمه کتاب آرزو کرده، حاصل این برگردان، تکگویی درونی پیوسته هرابال را بهشیوایی در زبان فارسی بازتاب داده است.
پایان زندگی بهومیل هرابال هم از آن دست پایانهایی است که با مشخصات یک نویسنده، آن هم نویسندهای روشنفکر با تجربههای به قول خودش جنونآمیز همخوانی دارد. هرابال در حالی که در بیمارستان بستری بوده، میگوید برای دانه دادن به کبوترها به پشت بام میرود اما از طبقه پنجم سقوط میکند یا خود را به پایین میاندازد. هیچگاه مشخص نشد که علت درگذشت نویسندهی محبوب هشتاد و سه ساله خودکشی بوده یا سقوط سهوی.