چگونه فصل دوم سریال The Boys به جنگ کلیشه های سینمای ابرقهرمانی می‌رود؟

چگونه فصل دوم سریال The Boys به جنگ کلیشه های سینمای ابرقهرمانی می‌رود؟

اکنون که ۱۶ قسمت از این مجموعه‌ی درخشان و خاص را دیده‌ایم، باید یک حقیقت را پذیرفت؛ پس از تماشا دو فصل سریال The Boys، هایپ شدن برای هر فیلم ابرقهرمانی انتقام‌محور بسیار سخت خواهد بود.

در اوج سرگرم‌کنندگی و ارائه‌ی انواع‌واقسام جذابیت‌ها به مخاطب، سریال The Boys آرام‌آرام تغییرات بزرگی را در نحوه‌ی تفکر بسیاری از مخاطبان داستان‌های ابرقهرمانی به وجود می‌آورد

مسئله فقط راجع به سرگرمی‌سازی درست برای مخاطب بزرگ‌سال نیست. مسئله این نیست که سریال The Boys با سایر فیلم‌ها و سریال‌های ابرقهرمانی فرق دارد. شاید در فصل اول ماجرا به همین محدود می‌شد و The Boys در طول هشت قسمت آغازین، صرفا مشغول لعنت فرستادن بر کلیشه‌های داستان‌های ابرقهرمانی بود. ولی فصل دوم تمام موارد ارائه‌شده در فصل اول را چند پله بالاتر برد تا درنهایت دیگر نتوانیم تبدیل شدن سریال The Boys به نقطه‌ای مهم در تاریخ داستان‌های ابرقهرمانی را انکار کنیم. حالا دیگر کارهای سازندگان سریال از کلیشه‌شکنی و به سخره گرفتن محصولات ابرقهرمانی دیگر فراتر رفته است. اکنون می‌دانیم که The Boys، یک اتفاق ماندگار در سینما و تلویزیون ابرقهرمانی می‌شود.

وقتی یک محصول تبدیل به یک اتفاق مهم برای مخاطبانِ جنسی از داستان‌ها می‌شود، دیگر بعد از آن نمی‌توان به گذشته بازگشت. وقتی تیم برتون فیلم Batman خود را ساخت، دیگر ساخت اقتباس لایواکشن از خفاش گاتهام با حس‌وحال «بتمن» شوخ‌طبعانه‌ی آدام وست، غیرممکن شد. به همین دلیل فیلم Batman & Robin جول شوماخر با مغز به زمین خورد. دوباره وقتی کریستوفر نولان فیلم The Dark Knight را ساخت، دیگر نمی‌شد سراغ یک اقتباس کاملا فانتزی و خالی از واقع‌گرایی مثل Batman تیم برتون رفت. به همین دلیل تاکید Batman v Superman: Dawn of Justice روی آن حجم از شلوغ‌بازی جواب نداد و درصد قابل توجهی از مخاطبان، آن فیلم را پس زدند.

ماجرا از این قرار است که ابرقهرمانی نه یک ژانر یا یک زیرژانر که بیشتر یک مدل داستان است که می‌تواند قوانین انواع‌واقسام زیرژانرها را بپذیرد. به همین خاطر وقتی محصولی از راه برسد که تقریبا همه آن را ستایش می‌کنند، امکان دارد که سلیقه‌ی مخاطبان برای همیشه با دیدن اثر مورد بحث عوض شود. به بیان بهتر آن فیلم‌ها و سریال‌های ابرقهرمانی معدود که تبدیل به اتفاقاتی منحصر‌به‌فرد می‌شوند، انقدر مهم هستند که بعد از آن‌ها بازگشت به گذشته شبیه جوک به نظر می‌رسد؛ تا حدی که مثلا شاید اکنون دیگر مخاطب آشناشده با سریال The Boys، لذت گذشته را از اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی هفت سال اخیر نبرد.

برداشت نادرست این است که فکر کنیم چنین رخدادی به‌معنی حمله‌ی اثری چون سریال The Boys به فیلم‌ها و سریال‌های دیگر است. خیر! اتفاقا تک‌تک این محصولات نقشی جدی در تاریخ داستان‌های ابرقهرمانی دارند و هرکدام قدم‌های درست‌وغلطی را برداشتند که درنهایت شرایط لازم برای بالاتر رفتن سطح این قصه‌ها را فراهم آوردند. سامانتا نلسون در مقاله‌ای که به حمله‌ی ویران‌گر سریال The Boys به داستان‌های انتقام‌جویانه‌ی ابرقهرمانی می‌پردازد، با جمله‌ای هیجان‌انگیز بحث خود را کلید می‌زند: «بشین و ساکت باش، بتمن! در این لحظه هیچ‌کس از تلاش‌های تو سودی نمی‌برد». این یک حمله به اثری به‌خصوص نیست؛ بلکه حمله‌ای به کلیشه‌ها است که درنهایت «ابرقهرمانی» را تبدیل به لغت محترمانه‌تری برای نسبت داده شدن به یک فیلم یا سریال خواهد کرد. این حمله اول جاده‌ی قدیمی را تخریب می‌کند و سپس مسیر تازه را می‌سازد؛ تا شاید فیلم‌ها و سریال‌های ابرقهرمانی در ۱۰ سال آینده درجا نزنند و مثل The Boys و تمام آثار ابرقهرمانی برتر سینما و تلویزیون، از پرمخاطبی خود برای بیان حرف‌هایی مهم بهره ببرند.

مقاله مرتبط:

  • بهترین فیلم های ابرقهرمانی دهه گذشته که باید تماشا کنید

هنگامی که مشغول گفت‌وگو راجع به اتفاقات رخ‌داده در این داستان‌ها پس از خلق شدن محصولی به‌خصوص هستیم، کاری به گذشته نداریم. در حقیقت مثلا اگر کسی براساس استانداردهای امروز به سنجیدن بتمن آدام وست در دهه‌ی ۶۰ میلادی بپردازد، شوربختانه هیچ درکی از نقش مهم آن در پیشرفت شوالیه‌ی تاریکی پیدا نمی‌کند. پس این‌جا هم The Boys صرفا نکاتی را دیکته می‌کند که از حالا به بعد، رعایت نشدن دوباره‌ی آن‌ها توسط سریال‌ها و فیلم‌های ابرقهرمانی آزاردهنده است.

(از این‌جا به بعد مقاله، بخش‌هایی از داستان دو فصل آغازین سریال The Boys را اسپویل می‌کند)

تقریبا در همه‌ی داستان‌های بتمن، بروس وین مشغول جنگ با خلافکارها است؛ نبردی که ریشه در تلاش برای گرفتن انتقام مرگ پدر و مادر توسط یک خلافکار دارد. البته که مثلا فیلم Batman Begins به نمایش زندگی بروس وین بعد از این اتفاق پرداخت و تضاد مطلق تبدیل شدن او به بتمن با انتقام‌جویی را نمایش داد. زیرا در حقیقت داخل سه‌گانه‌ی نولان، بروس اتفاقا زمانی تبدیل به بتمن می‌شود که انتقام‌جویی را کنار می‌گذارد و سلاح گرم را به درون دریاچه پرتاب می‌کند. ولی وقتی با نگاهی کلی‌تر به قصه‌های خفاش شب‌های گاتهام نگاه کنیم، همیشه «انتقام» را به‌عنوان یکی از انگیزه‌های اصلی تولد موجودی به اسم بتمن می‌شناسیم.

الیور کوئین در سریال Arrow شبکه CW می‌خواهد انتقام همه‌ی افراد بی‌گناه را بگیرد و مشغول به قتل رساندن قدرتمندانی می‌شود که شهر او را سرافکنده کردند. در تعدادی از فیلم‌های دنیای سینمایی مارول هم که نیک فیوری هر چند وقت یک بار دلایلی تازه برای انتقام‌جویی را مقابل انتقام‌جویان می‌گذارد. آن طرف هم امثال پانیشر را در فصل دوم سریال Daredevil نتفلیکس داریم که می‌خواهد همه‌ی افراد مسئول در مرگ خانواده‌ی خود را بکشد.

در ساده‌ترین بیان ممکن، یک نگاه سریع به بیشتر از ۹۰ درصد فیلم‌ها و سریال‌های ابرقهرمانی محبوب نشان می‌دهد که انگیزه‌ی اصلی کاراکتر در آن‌ها، فقط و فقط انتقام است. این شخصیت‌ها بیشتر از آن که به‌دنبال انجام کاری خوب در حق دیگران یا خود باشند، می‌خواهند با سطحی تعیین‌شده یا تعیین‌نشده از خشونت، روی انتقام‌جویی وقت بگذارند؛ انتقام‌جویی‌هایی که معمولا با حمله‌ی فیزیکی به نتیجه می‌رسد.

اشتباه نکنید. موفقیت سریال The Boys در حمله‌ی درست به این موتیف صرفا به خاطر خاص بودن کمیک منبع اقتباس آن نیست. اصلا اگر حقیقت ماجرا را بخواهید، برخلاف سریال The Boys، خود کمیک The Boys هم یکی از قربانی‌های همین داستان‌گویی کلیشه‌شده به حساب می‌آید و عملا یک قصه‌ی انتقام‌جویانه‌ی مشابه را صرفا از زاویه‌ی دید متفاوت به تصویر می‌کشد.

داستان کمیک The Boys به گروهی از افراد شورشی می‌پردازد که می‌خواهد مقابل کارهای وحشیانه‌ی ابرقهرمان‌ها بایستند. فرمانده‌ی گروه هم شخصی نیست جز بیلی بوچر که تمام هدف او گرفتن انتقام مرگ همسرش است. در کمیک همسر بیلی مورد تعرض هوم‌لندر قرار گرفت و سپس توسط فرزند او کشته شد. به این معنی که فرزند هوم‌لندر ناگهان در رحم همسر بیلی بوچر، از چشمان خود لیزر سوزان ساطع کرد و برای بیرون آمدن از بدن مادر، او را به قتل رساند. همسر بیلی به یکی از وحشیانه‌ترین حالات ممکن مورد حمله قرار گرفت و جان داد. در نتیجه بیلی بوچر هم تصمیم به انتقام‌جویی می‌گیرد و سراغ حمله به ابرقهرمان‌ها می‌رود.

اصل داستان همان انتقام‌جویی همیشگی است. همان‌گونه مثلا در یکی از کمیک‌های معروف دی‌سی، گرین لنترن ناگهان دختر مورد علاقه‌ی خود را به شکل تکه‌تکه‌شده داخل یخچال می‌بیند و سراغ انتقام‌جویی از یک ابرشرور می‌رود. پس در دنیای کمیک، تنها فرق The Boys از این نظر با داستان‌های ابرقهرمانی دیگر آن است که ابرشرورهای داستان The Boys در نگاه همه‌ی مردم ابرقهرمان هستند. به‌علاوه‌ی این نکته که افراد انتقام‌جو که بیلی بوچر و دوستان او باشند، قدرت خاصی ندارند و کم‌وبیش در مقام آدم‌های معمولی باید با موجوداتی به مراتب قدرتمندتر بجنگند. هرچند که این مورد هم با پیوستن برخی افراد به آن‌ها دچار تغییر می‌شود.

این نکته را از آن جهت باید بدانیم که بتوانیم کار بزرگ فصل دوم سریال The Boys را قدمی برداشته‌شده از سوی تیم ساخت خود آن ببینیم. البته که همچنان برخی بینندگان معتقد به نادرستیِ عدم وفاداری سریال به کمیک‌های منبع هستند. بالاخره در کمیک The Boys مواردی وجود دارند که حتی شاید برای یک سریال با درجه‌ی سنی بزرگ‌سال هم بیش از حد مریض و بزرگ‌سالانه به نظر بیایند. ولی فارغ از هر بحث فرعی برای من این‌طور به نظر می‌رسد که ۹۰ درصد تغییرات اعمال‌شده روی منبع اقتباس، سریال The Boys را محصولی بهتر و تاثیرگذارتر کرده‌اند. آیا می‌توان برخی اشتباهات را در فیلم‌نامه‌نویسی سریال دید که با وفاداری بیشتر به کمیک برطرف می‌شدند؟ بله. ولی در تصویر کلی، همه‌ی تغییرات شانس دیده شدن درست سریال The Boys توسط مخاطب جهانی را افزایش دادند و در مورد به‌خصوصی که داخل این مقاله بررسی می‌شود، سریال را چندین و چند قدم جلوتر از منبع اقتباس قرار می‌دهند.

همان‌گونه که می‌دانید، در سریال The Boys بیلی بوچر تصور غلطی راجع به اتفاق رخ‌داده برای همسر خود دارد. او می‌فهمد که بکا زنده است، فرزند خود با هوم‌لندر به اسم رایان را دوست دارد و او را در محیطی محافظت‌شده و خاص بزرگ می‌کند. ظاهرا آرزوی اصلی بکا بوچر هم موردی نیست جز حفاظت از رایان و جلوگیری کامل از تبدیل شدن او به موجودی چون هوم‌لندر. پس این‌جا دیگر بکا نه صرفا موجودی سلاخی‌شده برای دادن انگیزه‌ی انتقام به بوچر که شخصیتی پیچیده و دارای هویت است که اتفاقا گاهی پوچی تفکرات بوچر را به یاد او می‌آورد.

بکا همراه‌با بوچر فرار نمی‌کند و این‌گونه همه‌ی تفکرات انتقام‌جویانه و برنامه‌ریزی‌های بوچر را زیر سؤال می‌برد. برای بوچر آن‌چه که برای بکا رخ داده بود، تلخ، سیاه، پست و تنفربرانگیز است. ولی برای بکا همه‌چیز شبیه داستانی تلخ‌وشیرین به نظر می‌رسد که فعلا سمت شیرین آن اهمیت بیشتری دارد و باید از آن حفاظت کرد. بکا جلوی تبدیل شدن بوچر به یکی از آن ضدقهرمان‌های تکراری را می‌گیرد؛ یکی از آن ضدقهرمان‌هایی که همه می‌خواهیم عاشق کارهای بد آن‌ها باشیم. او خطاب به بوچر می‌گوید: «من عاشق تو هستم. اما همیشه می‌دانستم که فاصله‌ی تو با زدن یک نفر در پارکینگ تا سر حد مرگ، فقط تجربه‌ی یک روز بسیار بد است».

این‌گونه بوچر می‌شکند و از آن مهم‌تر، روحیه‌ی انتقام‌جویی وی تا حدی می‌شکند. وقتی می‌فهمید که شخص مورد ظلم قرارگرفته به اندازه‌ی شما دنبال انتقام نیست، چگونه می‌توانید کارهای خشن خود برای انتقام‌جویی را منطقی جلوه بدهید؟ سریال The Boys به یاد مخاطب خود می‌آورد که درنهایت اعمال خشونت به هر شکلی و در هر حالتی، صرفا یک واکنش به کنش‌های بد نیست. در حقیقت اگر بیلی بوچر آدمی اهل دعوا و اهل از کوره در رفتن نبود، ناگهان فقط به خاطر جنایت هوم‌لندر تبدیل به قاتل خون‌سرد فعلی نمی‌شد. اگر می‌خواهید همه‌چیز را تقصیر انتقام‌جویی بیاندازید، مشکلی نیست. ولی حداقل خودتان به یاد داشته باشید که اگر ضربه‌ای به کسی می‌زنید، درنهایت شما تصمیم به زدن این ضربه گرفته‌اید.

همان‌گونه که دو پوستر اصلی فصل دو سریال The Boys از ابتدا حقیقت را به ما نشان داده بودند، بیلی بوچر و هوم‌لندر بزرگ‌ترین دلایل ترس همگان هستند. آن‌ها در پوسترها شبیه هیولاهایی به نظر می‌رسند که همه‌ی مشکلات دنیا زیر سر آن‌ها قرار دارد. در سریال The Boys می‌توان کاراکترهای وحشی و خون‌ریز زیادی را دید. ولی اگر واقعا به فصل دوم دقت کنید، متوجه می‌شوید که هیچ‌کس به اندازه‌ی این دو نفر ترسناک نیست.

به بیان بهتر هیچ‌کس به اندازه‌ی بیلی بوچر و هوملندر افرادی را به ترس شدید از خود نیانداخته است. حتی استورم‌فرانت هم هرگز در نگاه عمومی یا برای چند شخصیت به‌خصوص، تبدیل به موجودی بسیار خطرناک نمی‌شود. زیرا اکثر کارها را در خفا انجام می‌دهد.

بکا هم به بیلی می‌گوید که پس از آگاهی یافتن از بچه‌دار شدن خود، نزد وات رفت تا به محیطی امن انتقال پیدا کند؛ تا از دست بیلی بوچر و هوملندر در امان باشد و جلوی رخ دادن اتفاقات وحشیانه‌ی بیشتر توسط هرکدام از آن‌ها را بگیرد. بیلی بوچر سریال، به مراتب خاکستری‌تر از بیلی بوچر کمیک است. او این‌جا یک قهرمان نیست که برای انتقامی ارزشمند می‌جنگد. بلکه موجودی پراشتباه و خطرناک است که شاید در اصل بهتر از هوم‌لندر باشد، اما گاهی از او هم ترسناک‌تر می‌شود.

فقط به قسمت هشتم فصل دوم سریال با اسم What I Know و صحنه‌ی جان دادن بکا در آغوش بوچر نگاه کنید. بکا درحالی‌که مشغول مردن و تحمل درد وحشتناک است، فقط می‌خواهد از آسیب دیدن رایان توسط بیلی پیش‌گیری کند. پس بکا می‌داند که بوچر انقدر می‌تواند هیولاصفت باشد که یک پسربچه را بکشد. تازه تا قبل از رسیدن هوم‌لندر، واقعا ممکن است بیلی برود و رایان را به شکلی وحشیانه به قتل برساند؛ باز هم برای اینکه انتقام بکا را بگیرد. باز هم به این بهانه که مشغول گرفتن انتقام شخصی دیگر است. هرچند که از راه رسیدن هوم‌لندر باعث می‌شود که بیلی دشمن و دغدغه‌ی اصلی خود را به یاد بیاورد و به عهد خود نسبت به همسر وفا کند.

ترسناک‌ترین بخش این انتقام‌جویی شاید انتقال اجباری آن به وجود دیگران باشد. مثلا هر زمان که هیوئی کمپبل یا مادرز میلک می‌خواهند بی‌خیال انتقام‌جویی بشوند و روی بهتر کردن زندگی خود وقت بگذارند، افرادی همچون بیلی بوچر به آن‌ها از ضرورت انتقام‌جویی و خون‌ریزی بیشتر می‌گویند

در ظالمانه‌ترین سکانس‌های مرتبط با اعمال بد هوم‌لندر، او یک احمق خودشیفته‌ی پرقدرت است که می‌خواهد کل دنیا وی را دوست داشته باشند. ولی در سکانس مرتبط با مرگ بکا، بیلی بوچر یک انسان بزرگ‌سال غیر قابل کنترل است که انقدر تنفر در وجودش جریان دارد که بعید نیست با آهن مغز یک پسربچه را قطعه‌قطعه کند. این‌جا بیلی بوچر که خود را به‌عنوان انتقام‌گیرنده به خاطر کارهای بد هوم‌لندر می‌شناسد، به مراتب وحشتاک‌تر و خطرناک‌تر از هوم‌لندر به نظر می‌رسد.

تازه سریال با تاکید روی نحوه‌ی نگاه بوچر به رایان، به خوبی او را کمی شبیه استورم‌فرانت/لیبرتی هم جلوه می‌دهد. مگر نه اینکه نژادپرستیِ لیبرتی به معنای تنفر مطلق او از انسان‌های متولدشده با یک ویژگی مثل رنگ پوست متفاوت است؟ پس چه‌طور وقتی بیلی از رایان به خاطر متولد شدن به‌عنوان یک ابرقهرمان تنفر دارد، می‌توان گفت که این مرد بهتر از استورم‌فرانت است؟ انتقام‌جویی بدون فکر و خشن، بوچر را شبیه پست‌ترین دشمنان او می‌کند.

زیباترین بخش مرگ بکا به این شکل هم آن است که همزمان خطرناک و ضروری به نظر می‌رسد. کشته شدن او توسط رایان، می‌توانست شانس تخریب تفکرات رایان و تبدیل شدن او به هوم‌لندر بعدی را افزایش بدهد. ولی از طرف دیگر مرگ بکا نشان می‌دهد که علاقه و احترام بکا به رایان، اصلا کورکورانه نبوده است. بکا همیشه می‌فهمید که این رابطه‌ی مادر و پسرانه می‌تواند وی را نابود سازد. اما پسر را دوست داشت و او را بدون هیچ‌گونه قضاوت زودهنگام می‌شناخت.

سریال The Boys به همین شکل مخاطب را به یاد سیاهی‌های تاریخ نژادپرستی انسان‌ها هم می‌اندازد. مگر نه اینکه گاهی حتی یک مرد سفیدپوست که مشکل خاصی با سیاه‌پوست‌ها نداشت، به سرعت سراغ قضاوت آن‌ها می‌رفت؟ مگر نه اینکه اگر یک فرد سیاه‌پوست ناخواسته و بدون عمد مرتکب اشتباه می‌شد، به‌طور قطعی جواب پس می‌داد و توسط آن مرد سفیدپوست نه‌چندان نژادپرست هم لعنت می‌شد؟

این‌جا هم ماجرا شاید از همان جنس باشد. وقتی نوعی نگاه غلط به ذات یک انسان وجود داشته باشد، بالاخره تاثیر خود را می‌گذارد. مثلا شاید در حالت عادی بوچر هرگز به تکه‌تکه کردن بچه فکر هم نمی‌کرد و صرفا نمی‌خواست به او محبتی داشته باشد. اما در این وضعیت که کودک ناخواسته مرتکب چنین کاری می‌شود، عینک ضدنژادی بیلی بوچر روی چشم‌های او قرار می‌گیرد تا حداقل برای چند ثانیه به جنایتی به بزرگی قتل یک کودک بی‌گناه فکر کند.

راستی غلیان چه احساسی این عینک ضدنژادی را روی چشم بیلی بوچر قرار می‌دهد؟ باز هم انتقام‌جویی برای فردی دیگر.

The Boys تا امروز ۱۰ فیلم‌نامه‌نویس مختلف را در تیم نویسندگی و ۱۳ کارگردان متفاوت داشته است. ولی آن شخصی که هم در تیم نویسندگی و هم در تیم کارگردانی اثر حضور دارد و تنها شورانر آن به حساب می‌آید، اریک کریپک ۴۶ساله است. شاید به همین دلیل سریال می‌تواند با داشتن ابعاد تولیدی گسترده و قرار گرفتن تحت روش‌های کاری چند هنرمند متفاوت، همیشه پیوسته به نظر برسد و قدم به قدم، کارهای مد نظر خود را انجام دهد. سریال The Boys در اصل اثر اریک کریپک است و خوش‌بختانه می‌توان پیوستگی بیرون‌آمده از دل ساخته شدن آن توسط یک هنرمند را در همه‌ی قسمت‌ها احساس کرد. پس عجیب نیست که همین کار آغازشده با قسمت اول فصل یک، این‌گونه در قسمت پایانی فصل دوم به نتیجه می‌رسد؛ یک پایان‌بندی که هم بسیاری از مسائل را جمع‌بندی کرد، هم پاسخ پرسش‌های فراوانی را داد و هم انقدر سوالات زیادی را بی‌پاسخ می‌گذارد که بیننده نتواند برای از راه رسیدن فصل سوم سریال The Boys صبر کند. در پایان فصل اول، The Boys یک اثر سرگرم‌کننده‌ی متفاوت بود. در پایان فصل دوم، The Boys یک اثر سرگرم‌کننده‌ی متفاوت و بسیار مهم است.

برای توجه به برنامه‌ریزی‌های بلندمدت انجام‌شده در سریال، به داستان زندگی مادرز میلک نگاه کنید. پدر او در دادگاه و ازطریق قانونی مشغول مبارزه با وات بود و درنهایت به خاطر فشارهای عصبی و حمله‌ی قلبی کشته شد. جنگ مادرز میلک با وات بر سر چیست؟ انتقام‌جویی برای پدر خود. آشنایی با بیلی بوچر که یک انتقام‌جو تند و عصبانی بود، مادرز میلک را به شکل جدی‌تر وارد این مسیر کرد. اصلی‌ترین نتیجه‌ی انجام چنین کاری هم آن بود که اعضای خانواده‌ی مادرز میلک به‌نوعی وارد حبس خانگی شدند و وی دیگر نمی‌توانست آن‌ها را ببیند. هر بار هم که مادرز میلک می‌خواهد از این مسیر فاصله بگیرد و فقط نزد خانواده‌ی خود بازگردد، بیلی بوچر به‌نوعی مانع می‌شود و جنگ را مهم‌تر می‌داند. اگر هیوئی هم به‌دنبال انجام همین کار و تجربه‌ی زندگی خوش با استارلایت باشد، همین اتفاق رخ می‌دهد و خون بیلی بوچر به جوش می‌آید.

کیمیکو با بازی درخشان کارن فوکوهارا نیز رابطه‌ی کم‌وبیش مشابهی با برادر خود دارد؛ هرچه کیمیکو از نبرد خسته است، برادر او بیشتر به‌دنبال روش‌هایی برای انتقام‌جویی می‌گردد. درنهایت همین انتقام‌جویی او را به کشتن می‌دهد، شانس وات برای پررنگ کردن خطر ابرشرورهای در ذهن مردم را بالا می‌برد و تبلیغات هوم‌لندر و همکارانش را بیشتر می‌کند. نتیجه‌ی آن تبلیغات هم این است که یک فرد که همیشه به مادر خود عشق می‌ورزد و اصلا آدم بدی نیست، تحت تاثیر جو به وجود آمده می‌رود فروشنده‌ی بی‌گناه مغازه را می‌کشد. این‌گونه نه‌تنها انتقام‌جویی برادر کیمیکو خود او را تبدیل به موجودی انتقام‌جو کرد و تقریبا به کشتن داد، بلکه شرایطی را فراهم آورد که تحت آن، آدم‌های دیگر هم دست به قتل یکدیگر می‌زنند. فراموش نکنید که برادر کیمیکو یعنی کنجی دلایل منطقی متعددی برای انتقام‌جویی از ابرقهرمان‌های پست و شرکت وات داشت. ولی بد بودن طرف مقابل هم باعث نشد که نتایج انتقام‌جویی او انقدر دهشتناک نباشند.

بیلی بوچر که از شیوه‌ی تربیتی خشن پدر خود تنفر دارد، افراد همراه‌شده با خود را دقیقا مثل او راهنمایی و تربیت کرده است. پدر وی وقتی که تحت حمله‌ی پسر قرار می‌گیرد، می‌گوید خوشحال است که او را مقاوم بار آورد! بوچر هم هر زمان که هر عضو گروه احساسات را کنار می‌گذارد و مهیای به خاک و خون کشیدن ابرقهرمان‌ها می‌شود، وی را تشویق می‌کند. این هم یک نمونه‌ی دیگر برای نمایش آن که چگونه تمایل بی‌پایان به انتقام او را شبیه افرادی کرده است که از آن‌ها تنفر دارد.

سیلی اصلی وقتی به‌صورت مخاطب می‌خورد که رایان به خاطر عدم آشنایی زیاد با احساس تنفر، توانایی استفاده از قدرت خود را ندارد. ولی وقتی احساس تنفر و انتقام بالاخره در وجود او هم کاشته می‌شود، پسرک بالاخره مثل یک بمب می‌ترکد. همان‌گونه که پدر بیلی بوچر او را با رفتارهای خشن پرورش داد و مثلا مقاوم کرد، هوم‌لندر و استورم‌فرانت با لبخند، تنفر را به رایان می‌آموزند. اصلا هم فکر نکنید که نیت بدی دارند! آن‌ها صرفا می‌خواهند قدرت پسر زیاد شود.

اکثر داستان‌های انتقام‌محور فقط شجاعت و قدرت کاراکتر را در مرگ به خاطر انتقام نشان می‌دهند. ولی The Boys با نمایش اشتباهات بیلی بوچر، با نمایش قرار گرفتن او بین بهشت و جهنم (فقط به رنگ‌پردازی آبی و قرمز قاب هنگام تصمیم‌گیری او برای خیانت یا عدم خیانت به بکا و تحویل دادن یا ندادن رایان نگاه کنید)، با تاکید روی آرزوی مادر وی که می‌خواهد پسری به دیوانگی همسر خود نداشته باشد، ما را به خود می‌آورد. سریال The Boys نشان می‌دهد که گاهی بخشیدن، تغییر کردن و بزرگ شدن، چه‌قدر سخت‌تر از مردن برای گرفتن انتقام است. حتی وقتی واقعا انتقام، منطقی و قابل توضیح به نظر می‌رسد و طرف مقابل هم شیطان مجسم است.

بکا نمی‌خواست تبدیل به بهانه‌ی بوچر برای انتقام‌جویی شود. او می‌خواست به بیلی بوچر کمک کند که انسان بهتری باشد. برای همین حتی تا آخر نفس خود را صرف آن می‌کند که جلوی جنون انتقام‌جویانه‌ی وی را بگیرد.

می‌دانید چگونه سریال موفق به صحبت راجع به بخشش در عین پر شدن از خشونت و خون می‌شود؟ به این شکل که همیشه دو روی سکه را به نمایش می‌گذارد. همان‌قدر که بیلی بوچر و چند شخصیت دیگر همواره مخاطب را به یاد داستان‌های انتقام‌جویانه‌ی ابرقهرمانی می‌اندازند، شخصیت‌هایی مثل هیوئی و استارلایت هم به شکلی باورپذیر و قابل لمس، آدم‌خوب‌های قصه هستند.

این تضاد که خود سریال هم بارها در فصل دوم به آن اشاره می‌کند، هر دو مدل شخصیت‌های داستان را پررنگ‌تر و قابل قبول‌تر از قبل می‌سازد؛ تا مخاطب به‌سادگی آماده‌ی پذیرش انواع‌واقسام تفکرات در دل سریال باشد. The Boys مدت‌ها قبل از آن که بخواهد پیامی ارزشمند را به‌صورت زیرمتنی تحویل مخاطب دهد، او را از وجود مثبت‌ترین و منفی‌ترین حرف‌ها در جهان خود آگاه می‌کند.

هیوئی کمپبل یعنی ضعیف‌ترین شخصیت اصلی سریال The Boys، در پایان فصل دوم آن بدون شک جدی‌ترین و مهم‌ترین قهرمان است. یک قهرمان واقعی که شاید یک بار دیگر ناخواسته قدم در دهان شیر گذاشته باشد، ولی با هدف‌گذاری درست این کار را انجام می‌دهد: «من همچنان قصد مبارزه با وات را دارم. فقط دیگر می‌خواهم این کار را به شکل صحیح انجام بدهم؛ بدون اینکه در پایان روز، غرق در خون و تکه‌های بدن انسان‌ها شده باشم».

The Boys یکی از معدود آثار تلویزیونی محبوب است که هم سرتاسر آن را المان‌های فانتزی تشکیل می‌دهند و هم به‌شدت برای واقع‌گرایانه بودن می‌جنگد. واقع‌گرایانه از این نظر که تصمیم‌گیری‌های درست شخصیت‌ها همیشه هم جواب نمی‌دهد و بعضا آن‌ها را بیشتر در خطر قرار می‌دهد. مثل الآن که هیوئی عملا بدون آن که بداند، هر لحظه توسط ویکتوریا تهدید می‌شود. مگر نه اینکه کار درست، باید در سخت‌ترین شرایط هم انجام شود و ارزش درونی خود را به نمایش بگذارد؟ به همین دلیل هیوئی بارها خود را در خطر جدی قرار می‌دهد. ولی با کمترین آسیب فیزیکی، بارها بیشترین تاثیر را گذاشته است.

برخلاف سینما، جهان تلویزیون فقط به آثاری اجازه‌ی جریان‌سازی را می‌دهد که از دو ویژگی مهم برخوردار هستند؛ ۱- در همان زمان پخش با تحسین گسترده‌ای از سوی اکثر منتقدان و مخاطبان مواجه شوند و ۲- بسیار بسیار پربیننده باشند و همه را مشغول صحبت راجع به خود کنند. سریال The Boys اکنون دقیقا چنین وضعیتی دارد و هر دو شرط لازم را تیک زده است. پس چه‌قدر عالی که سریال در عین بدون نقص نبودن، از این شرایط برای جلو بردن داستان‌های ابرقهرمانی بهره می‌برد.

«من انتقام هستم!»؛ جمله‌ای متعلق به کارتون Batman: The Animated Series در دهه‌ی ۹۰ میلادی که حالا بتمن رابرت پتینسون هم آن را در فیلم The Batman به زبان می‌آورد. خیلی هم عالی! دست فیلم‌نامه‌نویس هم درد نکند. ولی این جمله‌ی سه کلمه‌ای یک اظهارنامه است که به یاد همه می‌آورد که چه‌قدر انتقام، انتقام و باز هم انتقام، در فیلم‌ها و سریال‌های ابرقهرمانی نقش دارد. فعلا همه با «من انتقام هستم» و تصور یک شخصیت سیاه متولدشده از دل مرگ پدر و مادر در کوچه، هیجان‌زده می‌شویم. ولی از حالا به بعد، «پسران» کاری کرده است که فیلم‌ها و سریال‌های ابرقهرمانی اگر حقیقتا می‌خواهند به جایگاه ویژه‌ای برسند، باید کیلومترها جلوتر از ماجرای تکراری انتقام‌جویی باشند.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
7 + 12 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.