در جامعهی انسانی هر چقدر مهارتهای ارتباطی خود را تقویت کنید، به همان میزان سریعتر پیشرفت میکنید. حتی یک مکالمهی سادهی دو نفره میتواند همان چیزی باشد که زندگی شما را از این رو به آن رو میکند. با ما باشید تا بدانید چگونه میتوان یک گفتگوی کوتاه را به یک گپ زیرکانه تبدیل کرد و اینکه به بهترین شکل چگونه سر صحبت را باز کنیم.
موقعیتهایی را که دو یا چند نفر در کنار هم میایستند تصور کنید – جشن عروسی، مصاحبهی شغلی، یا دو مأمور پلیس که در اوقات فراغتشان رفتهاند داخل جکوزی استخر نشستهاند.
این موقعیتها چه چیز مشترکی با هم دارند؟ تقریبا در هر کدامشان دو یا چند نفر در حال گفتگو کردن با یکدیگرند. اما، بسیار زیاد پیش میآید که در یک گفتگوی ساده همین که چند جملهی اولیه رد و بدل میشود حرف دیگری برای گفتن باقی نمیماند. مغز و زبان هر دو قفل میکنند و هیچ چیزی به ذهن آدم نمیرسد که بخواهد دربارهاش صحبت کند.
یا حتی بدتر؛ شروع میکنیم یک چیزی بگوییم اما در ادامهاش مثل آن بزرگوارِ زحمتکش در گِل میمانیم. بسیار پیش آمده که در زندگی رمانتیک، حرفهای یا اجتماعیمان صرفا به قصد اینکه حرفی زده باشیم که سکوت را بشکند، یک مشت چرند و پرند سرهم کردهایم و به خورد طرف مقابل دادهایم. پس از ایراد این سخنرانی کاملا خجالتآور هم به سرعت از صحنه متواری میشویم و سرتاپایمان از خجالت خیس عرق شده و پُف کرده است. بعدش هم لابد عین دیوانهها میرویم کیک تولدمان را در زیر دوش آب میخوریم!
در اینجا استراتژیهایی را برای پرهیز از گیر افتادن در چنین وضعیتهایی با شما مرور میکنیم:
از طرفتان یک داستان بخواهید، نه یک پاسخ
یکی از راههای جلوگیری از گیرافتادن در گفتگوی کوتاه این است که از طرفتان سؤالات پایانِ باز بپرسید. مگسک خود را روی سؤالاتی تنظیم کنید که افراد را ترغیب میکنند برایتان داستانی تعریف کنند نه اینکه یک کلمه جوابتان را بدهند و خلاص.
به جای:
«چطوری؟»
«امروز چگونه بود؟»
«بچه کجایی؟»
«کارت چیه؟»
«توی چه زمینهای کار میکنی؟»
«اسمت چیه؟»
«آخر هفتهات چگونه گذشت؟»
«چه خبر؟»
«پایه چایی هستی؟»
«چند ساله اینجا زندگی میکنی؟»
بگویید:
«داستانت چیه؟»
«امروز چی کار کردی؟»
«عجیبترین نکته راجع به جایی که بزرگ شدی چیه؟»
«جالبترین اتفاقی که امروز سر کار برات پیش اومد چی بود؟»
«چگونه شد که کار و بارت به اینجا رسید؟»
«معنی اسمت چیه؟ خودت دوست داشتی چی معنی بده؟»
«بهترین قسمت آخر هفتهات چی بود؟»
«آخر این هفته قراره چی کار بکنی؟»
«فکر میکنی توی این اتاق کی از همه خرشانستره؟»
«این خونه تو رو یاد چی میاندازه؟»
«اگر میتونستی با پلک زدن از یه جایی به جای دیگهای منتقل بشی، دوست داشتی همین الان کجا بودی؟»
آینه را بشکنید
اغلب گفتگوهای کوتاه پس از وقوع پدیدهی «آینه کردن» است که رو به خاموشی میروند. آدمها به صورت خودجوش و برای احترام گذاشتن به طرف مقابل سعی میکنند با یک پاسخ مستقیم جواب طرف مقابلشان را بدهند و این کار را با تکرار کردن سؤال طرف مقابل یا تأیید سریع نظر او انجام میدهند. به این عمل میگوییم آینه کردن.
مثال آینه کردن:
اِسمال: «امروز چه روز قشنگیه!»
سُلطون: «بله، روز قشنگیه!»
میبینید؟ سُلطون با آینه کردن اِسمال، از یک هنجار اجتماعی پیروی کرد اما در عوض گفتگو را قطع نخاع کرد و روی ویلچر نشاند و فرصت خوبی را برای نشان دادن خوشذوقی خود، از دست داد. حالا سُلطون باید با تمرین کردن، هنرِ شکستن آینه و ادامه دادن دیالوگ را در خود تقویت کند:
مثال آینه شکستن:
اِسمال: «امروز چه روز قشنگیه!»
سُلطون: «میگن هوای امروز دقیقا مثل روزی بوده که ناخدا آلبوکرکِ پرتغالیِ نامرد با کشتیهای بادبانیش به بندرعباس که اون موقعها بهش میگفتن بندر گمبرون حمله کرد و تصرفش کرد. البته اگه واقعا از خودشون در نیاورده باشن!»
دیدید؟ حالا سُلطون و اِسمال موضوعی برای حرف زدن دارند (احتمالا میتوانند راجع به فیلم دزدان دریای کارائیب یا ناخدا خورشید صحبت کنن). سعی کنید برانگیزاننده باشید. خودمانیم، مثل ماست بودن فایدهاش چیست؟
مثل قورباغه از روی پاسخهای قابل پیشبینی بجهید
یک راه بهتری هم برای شکستن آینهکاریهای خستهکننده وجود دارد و آن این است که از روی پاسخهای قابل پیشبینی بپریم و پاسخی بدهیم که یک مرحله جلوتر است:
به جای:
شربتعلی: «پروازت چگونه بود رَجی؟»
عمو رجب: «پروازم خوب بود.»
شربتعلی: «امروز چه گرمه!»
عمو رجب: «آره، خیلی گرمه.»
شربتعلی: «چه خبر قارداش؟»
عمو رجب: «خودت چه خبر؟»
بگویید:
شربتعلی: «پروازت چگونه بود رَجی؟»
عمو رجب: «اگه یه شرکت هواپیمایی پیدا میشد که قیمت بلیتهاش بر اساس وزن بدن و آیکیوی آدما میبود، برام خیلی جالبتر بود.»
شربتعلی: «امروز چه گرمه!»
عمو رجب: «خوبه دیگه. خودش یه سونا بخار مجانیه. باشگاه که نمیری، مگه اینکه گرمی هوا اون شیکم رو آب کنه.»
شربتعلی: «چه خبر قارداش؟»
عمو رجب: «از دست تو اعصاب واسمون نمونده. سر ظهر آخه وقت میلگرد خالی کردنه؟ اون داداشتم که بلند گو قورت داده. این از تو اونم از اون یارو سنگ کارِ که عصرها این دستگاه فرز رو ور میداره و کلی قیژ قیژ راه میاندازه و خاک سنگ هوا میکنه. این سیخ کبابا رو باید سمباده بکشم تا این خاک سنگا از روش بره.»
ترس به دلتان راه ندهید و جسورانه حرفتان را بزنید. اصلا کی به کیه، میز مذاکرات را واژگون کنید! شهر را بهم بریزید. عروسی بعدی که دعوت شُدید دیگر اشتباهات دفعهی قبل را تکرار نکنید و بجای خیار پوست کندنِ دمادم، سر صحبت را با این و آن باز کنید و آن وسط نُقل مجلس شوید. صحبت کردن هیچ فایدهای هم که نداشته باشد حداقل فَکتان را برای جویدن گوشتهای نپخته و بلعیدن برنج شِفتهی شام گرم میکند!
تهیهشده در: chetor.com