علی و سارا مدتی بود دنبال خانه میگشتند اما هرجا را که میدیدند یا مناسب نبود یا گران بود. آن پنجشنبه بعد از یک روز گشتنِ بینتیجه کنار یک محوطه ساختمانی در ترافیک گیر کردند. همینطور که عرق میریختند و بیصبرانه منتظر باز شدن راه بودند مردی با لباس کار به پنجرهی ماشین زد :«ببخشید، دنبال خونه میگردین؟» کلافه از ماندن در ترافیک ماشین را پارک کردند و همراه مرد رفتند. معلوم شد چیزی که فکر کرده بودند محوطهای ساختمانی است درواقع خانه کوچک و زیبایی در حال بازسازی بوده است. خانهای غیرمعمول اما زیبا و با روح. دقیقا همان چیزی که آنها میخواستند. عجب شانسی!
خیلیها ممکن است بگویند که علی و سارا شانس آوردند: آن مرد درست به موقع به سراغشان آمد. اما آنها بودند که با خرید خانهای غیرمعمول موافقت کردند. یعنی دیدِ بازشان باعث شد که یک لحظهی عجیب و غریب به خوش شانسی تبدیل شود.
آدمهایی که میتوانند فرصتها را تشخیص دهند و از آنها استفاده کنند با دیگران تفاوت دارند. آنها از مسیرهایی که زندگی در برابرشان باز میکند بیشتر استقبال میکنند و به همین خاطر احتمالاتی را میبینند که دیگران از کنارشان عبور میکنند. اگر هم اوضاع مطابق انتظارشان پیش نرفت ناامیدی را کنار میزنند و به سرعت به سراغ موقعیت بعدی میروند. به همین خاطر آدمهای شادتری هستند و بیشتر احتمال دارد به اهدافشان برسند.
روانشناسها هم در تلاشند تا بفهمند چرا بعضی از مردم انگار هر روز با موقعیتهای فوقالعاده روبهرو میشوند و بعضی دیگر، به قول سعدی «میکوشند و بخت یارشان نیست»؟ نظرات آنها میتواند به ما در خوششانستر شدن کمک کند.
۱. همه جا دنبال شانس باشید
مطالعهی شانس کار مشکلی است. با این حال دانشمندان متوجه شدهاند که شانس نقش بسیار بزرگی در عشق و کار بازی میکند. ما در این جهان بیشتر نقش گویهای رنگی داخل چرخ گردان را بازی میکنیم تا نقش مسئول چرخاندن دسته را. بعضی از آدمها خیلی خوب با این حقیقت زندگی سازگار هستند.
یک استاد روانشناسی کالج سنتماری (St. Mary’s College) دانشگاه مریلند به نام الیزابت نات ویلیامز (Elizabeth Nutt Williams) کشف کرد که شانس در شکلدهی مسیر شغلی ۱۳ زن شاغلی که مورد مطالعه قرار داده بود عاملی بسیار قابل توجه بوده است. زنانی که از اتفاقات رخ داده استفاده کرده بودند انسانهایی شایسته، معتمد به نفس و دارای توانایی ریسک کردن بودند. همچنین دوستان زیادی بودند که از آنها حمایت میکردند. پژوهش دیگری هم که در دانشگاه ایالتی کارولینای شمالی و به صورت مصاحبه با ۴۲ مهندس انجام شده بود نشان داد که اطلاعات موقعیتهای شغلی معمولا از طریق منابع بسیار غیرمحتمل و در موقعیتهای غیرمنتظره در اختیار افراد قرار میگیرند.
ریچارد وایزمن (Richard Wiseman)، روانشناسی از دانشگاه هرتفوردشایر (Hertfordshire) و نویسندهی کتاب «فاکتور شانس»، یک دهه روی تصور مردم از شانسشان مطالعه کرده است. یافتههای او نشان میدهد افرادی که خود را خوششانس میدانند عامل «برونگرایی شخصیتی» بالاتری دارند. این یعنی که احتمال اینکه برخوردهای خوب اتفاقی داشته باشند بیشتر است چرا که با آدمهای جدید زیادی ملاقات میکنند و دوستان و آشنایان زیادی دارند. امتیاز این آدمهای خوششانس در مورد «گشادهرو و پذیرا بودن» بالاتر و در روانرنجوری، یعنی تمایل به تجربهی حالتهای عاطفی منفی مثل اضطراب، خشم، احساس گناه و افسردگی، پایینتر است.
وایزمن آزمایش دیگری انجام داد: او دو موقعیت شانسی یکسان (مقداری پول که روی زمین افتاده بود و ترتیب برخورد با یک تاجر که ارتباطات زیادی داشت) را در مسیر دو آدم متفاوت قرار داد: یک نفر که ادعا داشت آدم بدشانسی است و یک نفر که میگفت انگار کارها همیشه برایش خوب پیش میروند. آدم «خوششانس» بلافاصله متوجه پول روی زمین شد و آن را در جیبش گذاشت، بعد هم با تاجر، که جایش را در یک کافی شاپ تعیین کرده بودند وارد گفتگو شد. زن «بدشانس» پول را ندید و از روی آن عبور کرد. بعد هم بدون رد و بدل کردن یک کلمه با آن تاجر قهوهاش را نوشید.
۲. خودتان را در معرض شانس قرار دهید
شانسهای غیرمنتظره به آدمهایی که رویکرد بیخیالتری نسبت به زندگی دارند لبخند میزند. اینطور آدمها اهداف بلندمدتی برای خود تعیین کردهاند اما زیاد نگران جزئیات نیستند. مثلا، به جای آنکه تصمیم بگیرند بهترین جراح مغز بیمارستان میلاد تهران باشند، به خودشان قول میدهند دکتر شوند و جان آدمها را نجات بدهند. آنها مقصد نهایی را تعیین میکنند و میدانند که راههای زیاد و متفاوتی برای رسیدن به آن مقصد وجود دارد. این مستلزم استقبال از تغییرات ناگهانی زندگی و همینطور انعطافپذیری شناختی و رفتاری است.
کسی که ذهنش را باز نگه داشته با این فکر برای دویدن به پارک میرود که شاید دوست جدید، شریک کاری تازه یا معشوقی پیدا کند. آدمی که ذهنش بسته است فقط دوندههای دیگر را میبیند. وایزمن توصیه میکند: «آدمها و موقعیتها را از قبل دستهبندی نکنید. صبر کنید و ببینید چه پیش خواهد آمد.» به قول صائب تبریزی: «هر کجا بخت خوش افتاد، همانجاست بهشت».
شما میتوانید با داشتن شبکهی بزرگی از دوستان و آشنایان احتمال خوششانسی خود را بالا ببرید. این روزها بهترین فرصتها به صورت آنلاین به دست میآیند، سعی کنید حتما به اینترنت وصل باشید. یک مثال موردی: متخصص بازاریابی، شل هورویتز در لینکدین متوجه شد برای کنفرانسی در داووس سوئیس به دنبال سخنران میگردند و کار را پذیرفت.
انعطافپذیری شناختی را هم میتوان پرورش داد. سعی کنید با فکر کردن درباره یک موضوع از زوایای فکری مختلف انعطافپذیری ذهنی خود را بالا ببرید. شاید شما اعتقاد داشته باشید که گیرندگان وام مسکن لایق دریافت کمک هزینهی دولتی نیستند. اگر اینطور است سعی کنید ۱۰ دلیل در رد اعتقاد خود پیدا کنید.
به علاوه، شما میتوانید یاد بگیرید که چگونه با انعطافپذیری بیشتری کار کنید. آدمهای انعطافپذیر معمولا، در مقایسه با آدمهای غیرانعطافپذیر نسبت به محرکهای یکسان واکنش متفاوتی دارند. این آدمها ممکن است راههای مختلفی برای رسیدن به محل کار خود در پیش بگیرند یا به جای اینکه هر روز به کافه تریای محبوب خود بروند تا «همون همیشگی» را سفارش بدهند، برای نوشیدن یک فنجان قهوه به جاهای جدید و دوردست بروند. جستجو در قلمروهای جدید به طور طبیعی شانس آدم را بالا میبرد.
بن فلچر (Ben Fletcher)، روانشناسی از دانشگاه هرتفورد میگوید: «کارهای متفاوت انجام بدهید.» حتی لازم نیست این کارهای متفاوت با اهدافتان مرتبط باشند. روزنامه همسایهتان را بخوانید، صندلیتان را در مترو عوض کنید یا برنامهی تلویزیونی تازهای تماشا کنید. شکستن عادتهای رفتاری میتوانند تغییر در عادتهای ذهنی را که تا امروز مانع پیشرفت شما شدهاند تسهیل کنند. فلچر میگوید: «حتی یک تغییر مسیر کوچک میتواند زندگی فرد را به طور کامل تغییر دهد.»
اگر میخواهید فرصتهایی را که هر روز از کنار شما میگذرند به دام بیندازید سعی کنید مثبت باشید. محققان دانشگاه تورنتو به تازگی مزایای نگاه کردن به دنیا از پشت عینک خوشبینی را ثابت کردهاند. آنها دریافتهاند که آدمهای خوشحال اطلاعات دیداری بیشتری دریافت میکنند در حالی که آدمهای بدحال چندان متوجه اطرافشان نیستند.
به طور خاص، اضطراب باعث محدود شدن دیدگاه انسان میشود. وقتی انسان روی یک خطر بالقوه متمرکز باشد، بسیاری از اطلاعات جانبی اما بالقوه مفید را از دست میدهد. یک آزمایش دیگر: به عدهای از مردم گفته شد که در ازای نگاه کردن دقیق به نقطهای روی صفحهی کامپیوتر به آنها پاداش مالی بزرگی داده میشود. سپس نقطههای دیگری هم در زمانهای تصادفی در کنارههای صفحه پیدا شدند اما شرکتکنندگان آنها را ندیدند. هرچه با تمرکز بیشتر نگاه کنید کمتر میبینید.
۳. زیاد سخت نگیرید
وظیفهشناسیِ سختگیرانه و شانس، آبشان با هم در یک جوی نمیرود. کارول سانسون (Carol Sansone)، استاد روانشناسی دانشگاه یوتا میگوید: «وظیفهشناسی یعنی کاری را که باید انجام بدهید، انجام بدهید و سرِ آن بمانید.» اِشکال اینجا است که آدمهای وظیفهشناس روی وظیفهشان پافشاری میکنند، حتی اگر دلیل خوبی برای این کار نداشته باشند. این نشان میدهد که چرا امکان دارد این افراد «سخت بگیرند». آدم وقتی تمام توان خود را روی یک رویکرد متمرکز کند، مسیرهای غیرمنتظره – اما مستقیمتر- به سوی موفقیت را نمیبیند. به قول حافظ: «گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع، سخت میگیرد جهان بر مردمان سختکوش».
وایزمن آزمایش دیگری ترتیب داد: این بار از شرکتکنندگان خواست که تعداد پاراگرافهای موجود در یک روزنامه را برایش بشمارند. آن روزنامه ۴۳ پاراگراف داشت و بیشتر افراد در عرض چند دقیقه موفق به یافتن آنها شدند. اما در حقیقت این کار نباید بیشتر از چند ثانیه طول میکشید؛ کافی بود به کلمات تایپی بزرگی که در صفحه دوم روزنامه بود توجه کنند: «دیگر نشمارید، این روزنامه ۴۳ پاراگراف دارد.» یا حتی میتوانستند ۲۵۰ دلار برنده شوند! چون یک پیام نیم صفحهای در روزنامه به این مضمون گنجانده شده بود:«دیگر نشمارید، به مسئول آزمایش بگویید که این پیام را دیدهاید و ۲۵۰ دلار جایزه بگیرید.» شرکتکنندگان متوجه هیچ یک از این پیامها نشدند. اما وقتی وایزمن دوباره از آنها خواست که نگاهی به روزنامه بیندازند تا ببینند چیزی غیرعادی وجود دارد یا نه، همگی بلافاصله هر دو پیام را دیدند.
گاهی باید به خودمان اجازه بدهیم تمرکزمان را از وظیفهای که به ما محول شده است منحرف کنیم. برای آنکه از فرصتهای پنهان باخبر شویم باید رها کنیم. بنابراین حتی اگر درگیر تمام کردن یک پروژه هستید باز هم در گپ و گفتهای همکاران شرکت کنید و ناخنکی هم به لینکهای مورد علاقهتان در وب بزنید. سانسون میگوید: «بله، ممکن است نتوانید کار را در مهلت مقرر انجام دهید، اما در عوض درک بهتری از موضوع پیدا میکنید. اگر در طول فرآیند به خودتان کمی اجازه انعطافپذیری بدهید در طولانیمدت ممکن است درآمد بیشتری کسب کنید.»
هرچه سن بالاتر برود به چنگ آوردن موقعیتهای خوب سختتر میشود؛ نه به خاطر اینکه فرصتها عوض میشوند، بلکه چون خود ما تغییر میکنیم. تاد کاشدان (Todd Kashdan)، روانشناسی از دانشگاه جورج میسون (George Mason) و نویسنده کتاب «کنجکاوید؟» میگوید: «نوجوانها و جوانهایی که در دههی بیست سالگی هستند ذهن بازتری دارند چون هنوز در حال کشف خودشان هستند. هرچه سن بالاتر میرود، تفکر ما شکل ثابتتری به خود میگیرد. مثلا، با خودمان میگوییم: «چهل سالم شده، دیگر نباید توپبازی کنم.» اما چه کسی گفته توپبازی برای یک آدم چهل ساله مناسب نیست؟ ما این قوانین خشک را ایجاد میکنیم و مدام تمام فرصتهای تغییر را از بین میبریم.»
۴. به شانس «بله» بگویید
حالا که خودتان را زیر باران شانس قرار دادید، اگر یک شانس «تپل» در خانهتان را زد باید چه کنید؟ اگر شما هم مثل بیشتر مردم باشید بلافاصله درگیر دو احساس متضاد خواهید شد: فریفتگی و اضطراب. کنجکاوید دربارهی موقعیت شغلی جدید بدانید اما در عین حال صدها دلیل برای نپذیرفتن آن و چسبیدن به شغل فعلی در ذهنتان رژه خواهند رفت.
کاشدان میگوید: «حالا از کدام غریزه پیروی خواهید کرد؟ شما در طول زمان الگویی برای خودتان ساختهاید که بر اساس آن این انتخاب را انجام خواهید داد.» به همین دلیل است که زندگی بعضی از مردم ظاهرا پر از موقعیتهای خوب است در حالی که دیگران تمام مدت از پشیمانی خود نسبت به انجام ندادن کاری گله دارند.
رضا در یکی از بهترین رشتههای دانشگاهی در کانادا پذیرفته شده بود اما نرفت: «میخواستم در سطح حرفهای و ملی تو ایران کُشتی بگیرم. اما بعد از اینکه مهلت قانونی برای انجام کارهای اداری تموم شد، پشیمونی منم شروع شد. آخه کی تحصیل و زندگی توی کانادا را ول میکنه به کشتی بچسبه؟»
مریم پیشنهاد شغلی بسیار خوبی را در یکی از شهرهای استان خراسان رد کرد تا کنار خانوادهاش در سنندج بماند: «۳۰ سال گذشته و من هنوز به این فکر میکنم که اگه اون کار را قبول کرده بودم زندگیم حالا چقدر فرق داشت.»
آدمهایی که از شانسهای غیرمترقبه برخوردارند معمولا بیشتر از دیگران حاضر به انجام کارهای جدید و عجیب هستند. این آدمها به جای اینکه فکر کنند چه اتفاقات بدی ممکن است رخ دهد با خودشان میگویند: «جالبه نه؟ بدم نمیاد یه امتحانی بکنم.» پس دل به دریا بزنید و پیش بروید. به قول فروغ: «آری آغاز دوست داشتن است، گرچه پایان راه ناپیداست»
نتایج خوب، اعتماد به نفس را بالا میبرند؛ یعنی این اعتقاد که قادر هستید به هرچه میخواهید برسید. به علاوه، اشتهای شما برای ریسکهای آینده هم بیشتر میشود. اولین شانس جان اولسون در ۱۳ سالگی به او روی آورد. او در یک سفر تفریحی داوطلب شد که در هواپیما جدا از بقیه بنشیند: «آخرش از قسمت درجهی ۱ سر درآوردم. باحالترین جاش دیدن صورت دوستام بود که یکی یکی از کنارم رد میشدن تا به صندلیاشون تو قسمت عادی برسن.» اولسون بعدها با پریدن از یک فرصت به فرصتی دیگر – مثلا قبول خرید کسبوکار ورشکست شدهی همسایهاش به قیمت ۲۰ دلار و یک صندوق نوشابه – خودش را از یک پادوی مغازه به سِمت مدیر اجرایی چندین سایت تجارت الکترونیک رساند: «اگه فرصتی سر راهم قرار بگیره معمولا دنبالش میرم. اینطوری انگار تو یه دنیای تخیلی ابدی زندگی میکنم.»
بیشتر ماها به حرفهای بیپایان مغزمان گوش میدهیم. کلماتی که به ما میگویند برای فلان کار به قدر کافی تجربه نداریم یا آنقدر خوشتیپ نیستیم که بتوانیم با آن زنی که لباس قرمز پوشیده سر صحبت را باز کنیم. بدتر از همه اینکه، گاهی عزیزانمان هم کار را بدتر میکنند. روشنک که حالا در بانک کار میکند میگوید: «مامانم نذاشت ژیمناستیک را ادامه بدم. میگفت دست و پاتو میشکنی و ناقص میشی. اون دختری که جای من رفت توی تیم میگفت امکانات ایمنی کامله و یه پزشکم همیشه سر تمرینا هست.»
یادتان باشد که ذهن ما- و همینطور مادرهایمان- همیشه راستش را نمیگویند. نگرانیهایشان را درک کنید اما از غریزه خود پیروی کنید و انتظار هم نداشته باشید که ۱۰۰ درصد احساس اطمینان کنید. کاشدان میگوید: «اگر بخواهیم صبر کنیم تا همهی احساسات بد ناپدید شوند هیچوقت هیچجا نخواهیم رفت.»
اگر واقعا نسبت به تصمیمتان مطمئن نیستید از خود بپرسید: «بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟» و احتمال رخ دادن آن نتیجهی وحشتناک چقدر است؟ یا مثلا از تاکتیک دیگری استفاده کنید: فکر کنید از کدام کار در آینده بیشتر پشیمان خواهید شد. سونیا لیوبومیرسکی (Sonja Lyubomirsky)، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا در ریورساید و نویسندهی کتاب «چگونگی شادمانی» میگوید: «گاهی کاری که میکنید هزینهای کوتاهمدت دارد: یعنی ممکن است منابع یا زمان را از دست بدهید یا فشار روحی داشته باشید. در واقع، مثل رفتن به یک مهمانی با آدمهای جدید است. آدم واقعا دلش نمیخواهد برود بنابراین دچار اضطراب میشود. اما بعد خیلی خوش میگذرد و کلی آدمهای جدید میبینید. یعنی هزینهی کوتاهمدتی میپردازید تا سود بلندمدتی به دست بیاورید.»
۵. شکست را در آغوش بگیرید
شکی نیست که همهی موقعیتها سرانجام خوشی ندارند. نانسی نامزدیاش را با «یه پسر فوقالعاده خوب» به هم زد تا خوانندهی اپرا بشود، اما موفق نشد: «ظاهرا صدام به قدر کافی قدرتمند نیست.»
اما او هم مثل بیشتر آدمهای برخوردار از شانس غیرمنتظره آدمی باپشتکار بود. یک منتقد تئاتر به او پیشنهاد کرد استندآپ کمدی را امتحان کند: «این پیشنهاد خیلی خوشحالم کرد. به یکی از برنامههای کمدی تجربی رفتم و حسابی کولاک کردم. خیلی از این کار خوشم آمد.» او بعدها روانپزشک شد و با اینکه خیلی به دستاوردهایش افتخار میکند معترف است که: «همیشه یه گوشهی ذهنم به این فکر میکنه که اگه با اون پسرخوبه ازدواج کرده بودم و چند تا بچه و یه خونهی بزرگ تو حومهی شهر داشتم وضعم چگونه بود.»
زندگی اینطور آدمها هم همیشه عالی و بدون پشیمانی نیست. فلچر میگوید: «موفقترین تاجران هم در کارشان شکست را تجربه کردهاند. نکتهی کلیدی این است که آنها دنبال فرصتها میگردند و نمیگذارند یک یا دو شکست متوقفشان کند.»
اما مستقل از نتیجهی خوب یا بد، استفاده از شانسهای غیرمنتظره مزایای زیادی دارد. حداقل، با وارد کردن تنوع به زندگی، شادتر خواهیم بود. تحقیقات جدید لیوبومیرسکی نشان میدهند که رضایت از زندگی در بلندمدت و کوتاهمدت با عمدا انجام دادن کارهای متفاوت در هر روز بالا میرود.
به علاوه، رفتن به سراغ موقعیتهای مختلف- صحبت با غریبهای در صف، برداشتن یک مجلهی جامانده و خواندن آن یا پریدن در فروشگاهی که چشممان را گرفته است- نوعی تازگی به زندگی ما اضافه میکند که به نوبهی خود میتواند واقعا باعث رشد بافت جدید مغز شده و از شتاب فرآیند زوال عقل ناشی از بالا رفتن سن بکاهد.
گاهی هم سن و سال شجاعت لازم را برای انجام کارهایی که در دوران جوانی جرأت نمیکردیم انجام بدهیم به ما میدهد. ویوین هاچسن (Vivian Hutcheson) ماسکهای سفالی رنگی میساخت. از او دعوت شد تا کارهایش را در یک استودیوی فیلمسازی هالیوودی عرضه کند: «خیلی نگران بودم که نتیجهی این کار چی میشه. هنرمند سینما میشم؟ باید برم لسآنجلس زندگی کنم؟ هیچ وقت کارهام رو نفرستادم.» ویوین سالها از اینکه گذاشته این موقعیت از دستش برود پشیمان بود. اما بعد از اینکه لیسانس گرفت، متوجه شد که اصلا نمیخواهد عمرش را در آزمایشگاه بگذراند و برگشت به سراغ کار هنری: «برای خودم فروشگاه و کارگاه باز کردم و واقعا دارم سعی میکنم از راه هنر پول دربیارم.» او حالا یک فروشگاه اینترنتی به نام Etsy.com دارد که با استفاده از آن با میلیونها مشتری بالقوه در تمام دنیا کار میکند. گزینهای که قبلا اصلا وجود نداشت.
برای پشیمانها خبر خوبی دارم: حتی اگر بعضی از موقعیتها را از دست دادهاید، همیشه موقعیتهای دیگری در راهند.
– ربهکا وبر
خوششانسهای مادرزاد
بعضی از روزهای تولد از بقیه بهتر هستند.
دانشمندان زیاد از اختربینی دل خوشی ندارند اما فهمیدهاند که بعضی از حالتهای خاص مثل اسکیزوفرنی و حتی ویژگیهای شخصیتی مانند نوجویی و تازهخواهی (novelty seeking) با ماه تولد ارتباط دارند. البته نه آنطور که معروف است به خاطر حرکات و رفتار سیارهها، بلکه تأثیر عواملی مثل چرخه خواب و بیداری و غلبه بعضی ویروسها در بعضی فصلها روی رشد مغز جنین باعث چنین پدیدهای میشود.
ریچارد وایزمن و همکارانش، با در نظر گرفتن اینکه بعضی از خصلتها به خوششانسیِ خودخواندهی افراد ربط داده میشوند تصمیم گرفتند بفهمند که آیا شانس واقعا با لحظهی ورود انسان به دنیا ارتباطی دارد یا نه. آنها یک گروه شرکتکننده بریتانیایی پیدا کردند، از آنها پرسیدند که خودشان را خوششانس میدانند یا نه و بعد خصوصیات شخصیتی آنها را ارزیابی کردند.
به طور متوسط، شرکتکنندگان متولد نیمهی اسفند تا نیمهی شهریور با هر سن و جنسیتی خود را خوششانستر از آدمهای متولد ماههای سردتر، یعنی نیمهی شهریور تا نیمهی اسفند میدانستند. به همین ترتیب، بچههای متولد تابستان در بزرگسالی فکر بازتر و مشکلات عصبی کمتری داشتند. معلوم شد که اردیبهشت، خوششانسترین ماه سال است؛ پس اگر بچه میخواهید سعی کنید برای شروع دورهی بارداری خود، مردادماه را در نظر بگیرید.
خوششانسی را به تفکر خود تزریق کنید
بهترین فرصتها وقتی پیش میآیند که با ذهنی انعطافپذیر به زندگی نگاه کنید. آنوقت خواهید دید که چگونه از صف بدشانسها بیرون خواهید آمد. بیایید چند مثال بزنیم:
روابط رمانتیک
- تفکری که حالا دارید: «آدمی میخوام که باهوش باشه، جذاب باشه، وضع مالیش خوب باشه، مشترک مجلهی «چلچراغ» باشه، آشپزی دوست داشته باشه، از سگها هم خوشش بیاد.»
- تفکری که بد نیست امتحان کنید: «من لیست مشخصات خاصی ندارم. همین که آدم خوبی باشه کافیه. وقتی ببینمش میفهمم این همون آدمیه که میخواستم.»
کار
- تفکری که حالا دارید: «باید این کارو تا ساعت ۱۱ تموم کنم. جلسهی تیم ساعت ۱۲ـه؛ ساعت ۱ میرم ناهار، تا عصری اون گزارشه رو تموم میکنم، ساعت ۶ هم دیگه آزادم برم خونه.»
- تفکری که بد نیست امتحان کنید: «باید سعی کنم امروز این دوتا کار رو تموم کنم، اما تو وقت آزادم چند تا ایدهی دیگه پیدا میکنم که برای شغل خودم و شرکت خوب باشه.»
دوستی
- تفکری که حالا دارید: «من همین الانشم چندتا دوست خیلی خوب دارم. دیگه وقت ندارم دوستای بیشتری پیدا کنم.»
- تفکری که بد نیست امتحان کنید: «من عاشق پیدا کردن دوستای تازهام، حتی اگر رابطهمون در حد یه گفتگوی ساده و دوستی فیسبوکی باشه.»
کارهای خانه
- تفکری که حالا دارید: «باید برم خشکشویی، بانک، بعدشم خرید. اما به موقع برای بازی میرسم خونه.»
- تفکری که بد نیست امتحان کنید: «این چند تا کارو باید انجام بدم، اما عجله نمیکنم چون واقعا نمیدونم چه اتفاقی میفته یا کی رو سر راهم میبینم. ببینیم چی پیش میاد.»
جلسات کاری
- تفکری که حالا دارید: «من قراره با این آدما قرارداد ببندم، قرار نیست باهاشون دوست بشم یا بهشون به چشم شرکای بالقوه نگاه کنم.»
- تفکری که بد نیست امتحان کنید: «من از جلسه داشتن با هر کسی در هر زمانی استقبال میکنم، آدم هیچوقت نمیدونه چی پیش میاد- حتی ممکنه ۵ سال دیگه نتیجهشو ببینم!»
برگرفته از: psychologytoday.com