چگونه حتما به خواسته‌‌هایمان برسیم؟

چطور حتما به خواسته‌‌هایمان برسیم؟

اصولا برای رسیدن به خواسته‌ها و موفقیت، آدم باید هدفی برای خود تعیین کند و برای تحقق آن تلاش کند. درست مثل همان شوفر تریلی‌ای که برای سالم رسیدن به خانه، عکس دختر کوچولویش را جلوی داشبورد ماشین چسبانده تا یادش باشد که اصلا چرا زده به دل جاده. اما دستیابی به موفقیت، صرفا با خیره شدن به هدف به دست نمی‌آید. همین مثال راننده را هم که در نظر بگیرید، کسب مهارت بیشتر در رانندگی و بالا بردن ظرفیت‌های روحی است که شما را از گزند رانندگان دیوانه نجات می‌دهد. اگر بخواهید چشم از جاده بردارید و فلاسک-چای-در-دست به عکس دخترتان زُل بزنید، ممکن است یکهو جوانکی که شیشه مصرف کرده و پشت پراید نشسته، بپیچد جلوی‌تان و تا بیایید فرمان بدهید، هم پراید را فرش زمین کنید و هم خودتان را با آب جوش داخل فلاسک غسل تعمید بدهید. با اینکه حواستان به هدف بوده، اما نه بارتان به مقصد رسیده و نه سالم هستید. در این مقاله با دیدگاه تمرکز کردن بر سیستم، به جای تمرکز کردن بر هدف آشنا خواهید شد.

من عاشق هدف‌هایم هستم. اما متأسفانه این عشق دوطرفه نیست.

تا به حال بارها سعی کرده‌ام با استفاده از استراتژی‌هایی مثل «چگونه آرام آرام به اهداف دست‌نیافتنی نزدیک شویم» و «چگونه پر حرفی انگیزه شما را خفه می‌کند» کارم را راه بیندازم. با وجود اینکه از این استراتژی‌ها جواب گرفته‌ام، اما هیچکدام‌شان روش صد درصدی نبوده.

خوشبختانه جیمز کلیر، کارآفرینی که درباره‌ی اهداف، عادت‌ها و موفقیت و اینجور چیزها زیاد فکر می‌کند، یک راه حل خیلی بهتر ارائه کرده که چگونه حتما به هر هدفی که می‌خواهیم برسیم – و راه حلش هم طوری است که هر کسی می‌تواند ازش استفاده کند.

شما را چند لحظه با جیمز تنها می‌گذارم:

همه‌ی ما دوست داریم در زندگی خود به چیزهایی دست پیدا کنیم – یکی می‌خواهد تجارت موفقی بسازد، آن یکی دوست دارد هیکل روی فرمی داشته باشد و دیگری هدفش تشکیل یک خانواده‌ی خوب است. برای اکثر ما، مسیر دستیابی به این چیزها از زمانی شروع می‌شود که هدفی خاص و قابل دسترسی را برای خود تعیین کنیم. من که تا این اواخر همینجوری زندگی می‌کردم. اول هدفم را تعیین می‌کردم و بعد برای تحققش تلاش می‌کردم. مثلا برای مشتری‌هایی که می‌خواستم جذبشان کنم، برای کلاس‌هایی که می‌گرفتم و برای وزنه‌هایی که در باشگاه بلند می‌کردم اول هدف تعیین می‌کردم بعد روی هدفم تمرکز می‌کردم تا به دستش بیاورم.

اما تازگی‌ها فهمیده‌ام در راه رسیدن به چیزهایی که برایتان مهم هستند و دوست دارید در آن زمینه‌ها پیشرفت کنید، راه حل بهتری هم وجود دارد. ولی برای مطرح کردن این راه حل اول باید تفاوت بین دو لغت را بدانید: هدف‌ها و سیستم‌ها.

گوش کنید تا توضیح بدهم.

تفاوت بین هدف‌ها و سیستم‌ها چیست؟

فرق بین هدف‌ها و سیستم‌ها را اینطوری یاد بگیرید بهتر است:

اگر دونده‌اید، هدف‌تان دویدن در مسابقه ماراتن است و سیستم‌تان برنامه‌ی تمرینی برای این ماه است.

اگر نویسنده‌اید، هدف‌تان نوشتن کتاب است وسیستم‌تان برنامه‌ی زمان‌بندی هفتگی برای نوشتن است.

اگر مربی هستید، هدف‌تان بردن جام قهرمانی است و سیستم‌تان برنامه‌ی تمرینی روزانه‌ی تیم‌تان است.

اگر کارآفرین هستید، هدفتان ساختن تجارتی موفق است و سیستم‌تان همان پروسه‌های فروش، بازاریابی، اجرا، عملیات و غیره است.

حالا یک سؤال جالب‌‌تر!

اگر هدفتان را کاملا غلاف کنید و حواس‌تان را فقط بگذارید روی سیستم‌، آیا کماکان به نتیجه‌ی مطلوب‌تان می‌رسید؟

برای مثال، اگر مربی بسکتبال بودید و هدف‌تان که قهرمانی است را کنار می‌گذاشتید و فقط روی تمرین روزانه‌ی تیم تمرکز می‌کردید، به نظرتان کماکان قادر بودید به نتایج مورد نظرتان برسید؟ من که فکر می‌کنم می‌رسیدید.

مثلا خود من تمام لغت‌هایی که در کل مقاله‌های امسالم نوشتم را با هم جمع زدم. در ۱۲ ماه گذشته، بیش از ۱۱۵ هزار لغت نوشته‌ام. به طور میانگین هر کتابی حاوی ۵۰ هزار تا ۶۰ هزار لغت است. پس امسال من به اندازه‌ی ۲ تا کتاب، مطلب نوشته‌ام.

سورپرایز بزرگی بود. چون من هیچوقت برای نوشتنم هدف‌گذاری نکرده بودم و هیچوقت پیشرفتم را نسبت به یک خط معیار، اندازه نگرفته بودم. هیچوقت اول سال پیش خودم نگفته بودم که «تا فلان اندازه لغت می‌نویسم یا امسال دو تا کتاب می‌نویسم.»

اما چیزی که رویش تمرکز کرده بودم این بود که هر دوشنبه و سه‌شنبه یک مقاله بنویسم. بعد از اینکه ۱۱ ماه به این برنامه‌ریزی چسبیدم، بدون اینکه روحم هم خبر داشته باشد ۱۱۵ هزار لغت نوشته‌ام. کاری که من کردم این بود که روی سیستم و پروسه‌ی انجام دادن کارهایم تمرکز کنم و آخر سر هم، همان نتیجه‌ی دلخواه را کسب کردم و همانقدر هم خوشحال شدم (شاید هم بیشتر).

حالا بیایید راجع به سه دلیل دیگری صحبت کنیم که قانع‌تان می‌‌کنند چرا باید به جای تمرکز کردن روی هدف، بچسبید به سیستم‌تان:

۱. هدف‌ها باعث کم شدن خوشحالی کنونی شما می‌شوند

وقتی که برای رسیدن به هدفی تلاش می‌کنید، حتماً باید در دلتان بگویید، «من هنوز در حدی نیستم که به هدفم برسم… اما اون موقعی که به هدفم برسم، به اون حد هم می‌رسم.» مشکل این جور ذهنیت داشتن این است که همیشه به خودتان القا می‌کنید «تا به چیزی که برای خودم تعیین کرده بودم نرسیدم باید حس خوشحالی و موفقیت را کنار بگذارم. وقتی که به هدفم رسیدم، خوشحالم. وقتی که به هدفم رسیدم، موفقم.»

راه حل: خودتان را به پروسه متعهد کنید نه به هدف

انتخاب هدف بار زیادی بر شانه‌های شما می‌گذارد. می‌توانید تصور کنید اگر من اول سال برای خودم هدف تعیین می‌کردم که امسال دو تا کتاب بنویسم، چه اتفاقی می‌افتاد؟ حتی نوشتن همین جمله هم به من استرس وارد می‌کند.

اما این بلایی است که ما هر دفعه بر سر خودمان می‌آوریم. ما دستی دستی فشاری بی‌خودی به خودمان وارد می‌کنیم تا وزن کنم کنیم یا در کسب‌و‌کاری موفق شویم و یا بنشینیم و یک رمان پرفروش بنویسیم. به جای حرص خوردن درباره‌ی اهدافی که زندگی‌مان را زیر و رو می‌کنند، بهتر نیست همه چیز را تا حد ممکن ساده نگه داریم و با تمرکز کردن بر روی پروسه‌ی روزانه و چسبیدن به برنامه‌ی کاری، استرس را کم کنیم؟

وقتی که به جای عملکرد نهایی بر روی تمرین تمرکز کنید، می‌توانید هم از زمان حال لذت ببرید و هم در آن واحد پیشرفت کنید.

۲. هدف‌ها با پیشرفت طولانی‌مدت، آب‌شان در یک جوب نمی‌رود

شاید فکر کنید هدف چیزی است که در درازمدت به شما انگیزه می‌دهد، اما این قضیه همیشه صدق نمی‌کند.

فردی را تصور کنید که برای مسابقه‌ی نیمه‌ماراتن تمرین می‌کند. خیلی‌ها برای چنین چیزی ماه‌ها تمرین می‌کنند، اما به محض اینکه مسابقه خاتمه بیابد تمرین‌شان را متوقف می‌کنند. اینها هدف‌شان به پایان رساندن مسابقه‌ی نیمه‌ماراتن بوده و حالا به آن دست یافته‌اند. در واقع دیگر آن هدف وجود ندارد تا به آنها انگیزه بدهد.

وقتی همه‌ی سختکوشی‌تان بر روی هدف خاصی متمرکز باشد، بعد از دستیابی به آن، دیگر چه چیزی باقی می‌ماند که شما را به جلو براند؟

این نوع ذهنیت باعث می‌شود افراد داخل یک یویو گیر بیفتند. یعنی یا بکوب دارند برای رسیدن به هدفی تلاش می‌کنند یا هیچ چیزی ندارند تا برایش تلاش کنند، چرخه‌ای که گیر افتادن در آن، رسیدن به پیشرفت طولانی‌مدت را بسیار دشوار می‌سازد.

راه حل: بی‌خیال نتایج مقطعی شوید

هفته‌ی پیش در باشگاه بودم و داشتم سِت یکی مانده به آخرِ پِرِس سرشانه با هالترم را می‌زدم که ناگهان درد کوچکی در پایم پیچید. چیز خاصی نبود، مصدوم هم نشده بودم؛ این در اصل نشانه‌ای از خستگی در پایان تمرین آن روزم بود.

به مدت یک یا دو دقیقه داشتم فکر می‌کردم سِت آخر را بزنم یا نزنم! بعد به یاد خودم انداختم که برنامه دارم این کار را در باقی عمرم هم انجام بدهم، پس تمرین را تعطیل کردم و رفتم خانه.

در موقعیتی مثل موقعیت بالا، ذهنیت هدف‌محور می‌گوید تمرین را تمام کن تا به هدفت برسی. (از همه‌ی اینها گذشته، اگر قرار باشد هدفی بگذارید و به آن نرسید، حس شکست خوردن بهتان دست می‌دهد.)

اما با ذهنیت سیستم‌محور، من هیچ مشکلی نداشتم که ساک ورزشی‌ام را بردارم و بروم. دیدگاه سیستم‌محور هرگز به شما نمی‌گوید باید تا فلان عدد وزنه بزنی. ماهیت این نوع فکر کردن این است که شما را مجاب کند بچسبید به پروسه و از زیر تمرینات در نروید. در واقع من می‌دانم که اگر هیچ وقت حتی یک جلسه‌ی تمرینی را نپیچانم، در طولانی‌مدت قادر خواهم بود وزنه‌های سنگین‌تر را هم بلند کنم.

به همین دلیل است که سیستم‌ها باارزش‌تر از هدف‌ها هستند. هدف‌ها برای نتایج کوتاه‌مدت خوبند و سیستم‌ها برای پروسه‌های بلندمدت. اما در انتها، این پروسه است که همیشه می‌برد.

۳. هدف‌ها گول‌تان می‌زنند، آنها می‌گویند: می‌توانید چیزهایی را کنترل کنید که هیچ کنترلی رویشان ندارید

کسی نمی‌تواند آینده را پیش‌بینی کند (خودم کشف کردم، از هیچ کسی هم کمک نگرفتم)، اما هر دفعه که هدفی برای خودمان تعیین می‌کنیم، انگار داریم سعی می‌کنیم آینده را پیش‌بینی کنیم.

ما سعی می‌کنیم نقشه بکشیم که در آینده در کجا خواهیم ایستاد و دقیقا در چه زمانی این کار را خواهیم کرد. ما تلاش می‌کنیم پیش‌بینی کنیم با چه سرعتی می‌توانیم پیشرفت کنیم، آن هم در حالی که هیچ خبر نداریم آینده چه موقعیت‌هایی را پیش رویمان می‌گذارد.

راه حل: حلقه‌های بازخوردی هوشمندانه بسازید

من جمعه به جمعه، یک ربع وقت می‌گذارم تا صفحه‌ی کوچکی را پر کنم که مربوط به اطلاعات آماری مهم کسب‌وکارم است. برای مثال، در یک ستون نرخ تبدیل (Conversion rate) بازدیدکنندگان وبسایتم را که عضو خبرنامه‌ی رایگانم می‌شوند به درصد تبدیل کرده و می‌نویسم. من به ندرت با این عدد کار دارم، اما چک کردن هفتگی این ستون، حلقه‌ی بازخوردی برای من فراهم می‌کند که به من می‌‌گوید آیا دارم کار درستی انجام می‌دهم یا نه. هر وقت این درصد کاهش یابد، آنگاه متوجه می‌شوم که باید تمرکز بیشتری به کار ببرم تا بتوانم ترافیک باکیفیت‌تری را بفرستم روی وبسایتم.

برای ساختن سیستم‌های خوب، باید حلقه‌ی بازخورد داشته باشید، زیرا این حلقه‌های بازخورد به شما اجازه می‌دهند بدون آنکه فشاری از بابت پیش‌بینی ماوقع کار حس کنید، خیلی از اجزاء کارتان را به راحتی و بدون استرس پیگیری کنید.

پیش‌بینی کردن آینده کار من و شما نیست. به جایش سیستمی بسازید که هر وقت لازم بود تغییراتی اعمال شود، به شما علامت بدهد.

عاشق سیستم‌ها شوید

هیچ کدام از این چیزهایی که در بالا گفتیم به این معنی نیست که هدف‌ها بی‌فایده‌‌اند، ولی من به این نتیجه رسیده‌ام که هدف‌ها برای طراحی پیشرفت مفیدند و سیستم‌ها برای عملی ساختنِ آن پیشرفت.

هدف‌ها به آدم جهت می‌دهند و در کوتاه‌مدت آدم را به جلو هُل می‌دهند، اما در نهایت برد با سیستم خوب-طراحی شده است. مهم این است که سیستم داشته باشید، زیرا چیزی که تفاوت را ایجاد می‌کند، متعهد بودن به پروسه است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.