«باید یه جور دیگه بهش نگاه کنیم!»، «ایده جدید لازم داریم»، «باید یه کم خلاقیت به خرج بدیم!»
آیا در محیط کار شما هم مدام چنین حرفهایی به گوش میخورد؟
در مواجهه با چالشهای تمامنشدنی و پیچیدهای که مدام در حال تغییرند، شرکتها و سازمانها سرانجام فهمیدهاند که اگر میخواهند در رقابت با دیگران عقب نمانند، ضروری است که مدام در حال نوآوری باشند. برای همین لازم است که مدام به دنبال راههای جدیدی باشیم که نوآوریمان را شکوفا بکنند، و به همین دلیل است که در کارهای گروهی توانایی خلاق بودن، متفاوت فکر کردن و خلق ایده های جدید، چنین مهارت مهمی به شمار میرود. باید خودتان برای ایجاد و پرورش این مهارت حسابی مایه بگذارید، و خبر خوب این است که این کار شدنی است!
میتوان با تمرین خلاقتر شد، اما با این حال خیلی وقتها به اشتباه فکر میکنیم که ایده های نو و خوب خودبهخودی به ذهن آدم میرسند. حتی بدتر از آن، در دام این ذهنیت گرفتار میشویم که خلاقیت یک استعداد است؛ بعضیها دارند و بعضیها ندارند. گاهی هم گیر باورهای خودویرانگر میافتیم؛ مثلا «من اونقدر باهوش نیستم که بتونم ایده های جدید و ناب داشته باشم.»
این پیشفرضها به ندرت درست از آب در میآیند. هر کسی میتواند ایده های نو و متحولکننده داشته باشد. تنها چیزی که لازم است این است که ذهنتان را باز کنید و متفاوت بیندیشید. این مقاله به شما یاد میدهد که چگونه ایده های نو خلق کنید.
چگونه به ایده های نو برسیم؟
تکنیکهای تولید ایده معمولا به ترکیب ایده های قبلی یا تطبیق دادن آنها با شرایط جدید توجه دارند. یقینا میشود با همین تکنیکها به نتیجه رسید؛ اما اینجا ما میخواهیم شما را به ابزارهایی مجهز کنیم که سطح کاملا متفاوتی از خلاقیت را در شما ایجاد کنند. در ادامهی این مسیر شما به جایی میرسید که بتوانید پیوندهای جدیدی بین چیزهای بیربط پیدا کنید، متفاوت بیندیشید و با دید تازهای به مسائل نگاه کنید.
فقط حواستان باشد؛ این تکنیکها (که در ادامه میآید) فقط و فقط وقتی تاثیر دارند که بر موضوعی که روی آن کار میکنید کاملا احاطه داشته باشید. بنابراین اگر در مورد مسئلهای اطلاعات کافی ندارید، احتمال اینکه به ایده شگفتانگیزی برسید کم است؛ حتی اگر از این تکنیکها استفاده کنید. در ضمن این روشها برای ایجاد خلاقیت در گروهها و جلسات طوفان فکری نیز به درد میخورند.
درهم شکستن الگوهای فکری
همهی ما میتوانیم در دام الگوهای فکری خاصی بیفتیم و فقط به تفکر در چارچوب آنها گرایش داشته باشیم. درهم شکستن این الگوها ذهن شما را از باتلاق تکرار نجات میدهد و ایدههای جدیدی در ذهنتان میپروراند. برای رها شدن از شر الگوهای فکری کهنه روشهای متعددی وجود دارد:
- پیشفرضها را به چالش بکشید. برای هر موقعیتی که در آن قرار میگیرید، یک سری پیشفرضهای کلیدی در ذهن شما وجود دارد. به چالش کشیدن این پیشفرضها چشمتان را به دنیای جدیدی از راهحلها باز میکند. میخواهید خانهی جدیدی بخرید، اما چون پول رهن ندارید پس نمیتوانید. این فرض را به چالش بکشید. درست است، در حسابتان پول ندارید، اما نمیشود با فروش دارایی دیگری پول جور کنید؟ آیا میتوانید از پساندازتان پول بردارید؟ شاید بتوانید کمی اضافهکاری کنید تا در شش ماه مقدار لازم جمع شود. حالا انگار روزنههای امید بزرگتر شدهاند، نه؟
- مشکل را جور دیگری بیان کنید. خیلی وقتها اگر مسئله را به شکل متفاوتی مطرح کنید ایدههای متفاوتی هم به ذهنتان میرسد. برای اینکه نحوهی بیان را عوض کنید از زوایای مختلف به آن بنگرید. از خودتان سوال کنید. «چرا باید این مشکل را حل کنیم؟»، «چه چیزی مانع کار شده است؟»، «اگر این مشکل را حل نکنیم چه اتفاقی میافتد؟» و سوالهایی مثل اینها، بینش جدیدی در مورد مسئله به شما میدهند؛ و بعد شاید برای حل این مسئله جدید، راههای تازهای به ذهنتان رسید. اواسط دهه ۱۹۵۰، شرکتهای حمل و نقل به خاطر سرمایهگذاری بر کشتیهای بارکش، در حال ضرر کردن بودند. در نتیجه تصمیم گرفتند کشتیهای سریعتر و بهینهتری بسازند. اما مشکل همچنان باقی بود. یکی از مشاوران تعریف دیگری از مسئله ارائه داد. او اعتقاد داشت که مشکلی که صنعت حمل و نقل باید به آن فکر کند این است که «چگونه هزینهها را کاهش دهیم؟» این توصیف جدید از مسئله باعث شد ایدههای جدیدی شکل بگیرند. این بار، همهی مراحل مختلف کار مانند انبار کردن بارها و مدت زمان لازم برای بارگیری، مورد بررسی قرار گرفتند. حاصل این تغییر در صورت مسئله، ساخت کانتینربرها و کشتیهای رو-رو(کشتیهای طراحی شده برای حمل محمولههای چرخ دار مانند اتومبیل ها، کامیونها و واگن راه آهن) بود که توانست کمک زیادی به حل این مشکل نماید.
- برعکس فکر کنید. اگر میبینید هیچ چیز جدیدی به ذهنتان نمیرسد، قضیه را وارونه کنید. به جای اینکه دنبال راهی برای حل مشکل، بهبود پروسه یا بهتر کردن مسئول باشید، این بار ببینید چگونه میشود مشکلی ایجاد کرد، پروسه را بدتر کرد یا کیفیت محصول را کاهش داد. سیلی از انبوه ایدههای وارونه به سویتان سرازیر خواهد شد! همین ایدهها را دوباره برعکس کنید، و برای حل مشکل اولیه بکار بگیرید.
- با روش دیگری مفهوم را بیان کنید. هوش انسان انواع مختلفی دارد؛ اما به دلیل نامعلومی وقتی میخواهیم در محیط کار چالشها را حل کنیم فقط از قدرت استدلال کلامیمان استفاده میکنیم. چه میشود اگر این بار از راه دیگری جلو برویم؟ هزار راه وجود دارند که میشود به کمک آنها مشکل را بیان کرد. در این مرحله اصلا دنبال راهحل نگردید؛ فقط مشکل را توضیح دهید. متفاوت بیان کردن مسئله میتواند به فعال شدن الگوهای فکری متفاوت منجر بشود. آنوقت همین الگوهای فکری جدید میتوانند ما را به سوی ایده های نو راهنمایی کنند.
ارتباط دادن چیزهای بیربط به هم
بعضی از بزرگترین ایدهها هستند که انگار شانسی اتفاق افتادهاند. صدایی به گوش آدم میرسد، صحنهای به چشمش میخورد و بعد بدون اینکه هیچ ارتباطی بین اینها و مسئله وجود داشته باشد، ناگهان فکری در ذهن آدم جرقه میزند. سیب مشهور نیوتون و کشف ارشمیدس در وان حمام گوشهای از موقعیتهای فراوان اینچنینیاند.
چرا چنین اتفاقی میافتد؟ آن اتفاق بیربط تبدیل میشود به محرک جدیدی برای مغز و آن را به کار میاندازد. با دانستن این موضوع، میتوانید خودتان عمدا سعی کنید چیزهای بیربط را به هم ربط بدهید و شخصا مغز را به کار بیندازید. در جاهای غیرمنتظره دنبال محرکهای جدید بگردید، شاید توانستید ربطی بین آنها و مشکلتان پیدا کنید. میتوانید از این تکنیکها استفاده کنید:
- از دادههای تصادفی استفاده کنید. از لغتنامه کلمهای انتخاب کنید و دنبال ارتباط جدیدی بین آن کلمه و مشکلتان بگردید.
- نقشهی ذهنی بکشید. یک کلمه یا عبارت کلیدی را وسط یک صفحه کاغذ بنویسید. هرچیز دیگری که به ذهنتان میآید را هم اطراف آن عبارت یادداشت کنید. ببینید میشود اینها را یک جوری به هم ارتباط داد؟
- یک تصویر در دستتان بگیرید. آیا میتوانید آن تصویر را به مسئله خودتان ربط بدهید؟
- از اشیا استفاده کنید. از اشیای دور و برتان یکی را انتخاب کنید و بعد از خودتان بپرسید که چگونه میشود به کمک این وسیله، مشکل را حل کرد؟ کدامیک از ویژگیهای این شیء میتواند برای حل مسئله مفید باشد؟
از قلهی دیگری به منظره بنگرید
هرکدام از ما در طول عمرمان چشمانداز خاصی به دنیا پیدا میکنیم. وقتی همیشه از منظر ثابتی دنیا را ببینیم، ایدههایمان هم فقط مختص آن نگاه خواهند بود. اگر دنبال ایده های نو و متفاوت هستید، باید از منظر دیگری به قضایا نگاه کنید. برای این کار راههای مختلفی هست:
- از دید دیگران ببینید. از اشخاص مختلف بپرسید که اگر آنها مشکل شما را داشتند چه کار میکردند. این فرد هرکسی میتواند باشد: دوستانی که شغل متفاوتی دارند، همسر، یک کودک نه ساله، مشتریها، تامین کنندهها، شهروندان سالخورده، و کسانی که فرهنگ متفاوتی داشتهاند. در یک کلام، هرکسی که ممکن است نگاهش به قضیه فرق داشته باشد.
- بازی «اگر من…» بازی کنید. از خودتان بپرسید «اگر من ….. بودم چگونه مشکل را حل میکردم؟» در آن جای خالی هر کسی را میتوانید بگذارید: یک میلیونر، محمود فرشچیان، یا هر کسی که دوست داشته باشید. هر شخصی که بخواهید نقشش را بازی کنید، یک سری ویژگیهای شخصیتی بارز دارد. مثلا یک میلیونر ممکن است ریسکپذیر، بلندپرواز و عاشق چیزهای خوشنما و پر زرق و برق باشد. حالا اگر مثل یک میلیونر فکر کنید شما هم باید این صفات را داشته باشید. اگر جای استاد فرشچیان باشید، احتمالا صفاتتان کمالگرایی، سماجت و مداومت و توجه به جزئیات، برایتان برجسته خواهد بود.
فعالکنندهها را بهکار بگیرید
فعالکنندهها اقدامات و فعالیتهایی هستند که مستقیما به فرآیند تولید ایده منجر نمیشوند؛ اما به پیشبرد آن کمک میکنند. فعالکنندهها باعث میشوند فضای مثبتی به وجود بیاید. برای تلنگر زدن به قوه خلاقیتتان میتوانید از فعالکنندههای زیر استفاده کنید:
- قبول داشتن خودتان. قبول کنید که خلاق هستید، باور داشته باشید که قرار است کلی ایده به ذهنتان برسد. تقویت مثبت، عملکردتان را بهتر میکند.
- زنگ تفریح خلاق. چرتی بزنید، پیادهروی کنید، موزیک گوش بدهید، با فرزندتان بازی کنید و از پروسه معمول تولید ایده کمی دور شوید. ذهن شما به این استراحت نیاز دارد. خیلی وقتها دقیقا همان وقتی راهحل به ذهن آدم میرسد که اصلا دنبال حل مسئله نبوده.
- تغییر محیط. گاهی اوقات عوض کردن محیط اطراف، روند فکر آدم را هم عوض میکند. به جای اتاق جلسه به کافیشاپ نزدیک شرکتتان بروید، و یا در حین قدم زدن در پارک با همکاران به بحث ادامه دهید.
- دور کردن عوامل مزاحم. نگذارید محل ایدهپردازیتان بهم بریزد؛ نه از نظر فیزیکی و نه از نظر روانی. گوشی را خاموش کنید، در را ببندید، تماسها را به تلفن دیگری دایورت کنید و آنوقت با خیال راحت شروع کنید به فکر کردن.
- خنده و تفریح. هردوی اینها از عناصر اساسی به شمار میروند؛ مخصوصا اگر حرف از کار تیمی باشد.