به تازگی مت ریوز به عنوان کارگردان فیلم The Batman انتخاب شد. در این مطلب از این میگوییم که چرا باید این انتخاب را به فال نیک بگیریم.
این حقیقت که دنیای سینمایی دیسی بعد از فاجعههایی مثل «بتمن علیه سوپرمن» (Batman v Superman) و «جوخهی انتحار» (Suicide Squad) در وضعیت بدی به سر میبرد بر کسی پوشیده نیست و در اینکه طرفداران با احتیاط کامل در انتظار فیلم مستقل «واندر وومن» (Wonder Woman) و گردهمایی قهرمانان درجهیک دیسی در «لیگ عدالت» (Justice League) هستند شکی وجود ندارد. اما مهمترین چیزی که طرفداران را بیش از پیش نگران آینده میکرد شرایط نابسامانِ فیلم تکی «بتمن» بود. بالاخره طرفداران نگاه دیگری به یک فیلم بتمنمحور دارند و بالاخره منطق میگوید دیسی هیچرقمه راضی نمیشود تا سابقهی بزرگترین ابرقهرمانِ پولسازشان را خراب کنند (البته وضعیت جوکر در «جوخهی انتحار» نشان میداد که هیچ چیزی از آنها بعید نیست، اما خب، سعی میکنیم به خاطر آرامش خاطر خودمان هم که شده در رابطه با بتمن اینطوری فکر نکنیم). بعد از ماهها گمانهزنی، تاخیرهای فراوان، مشکلات سناریو، شایعههای ضد و نقیض و گزارشات نگرانکننده ناگهان ماه گذشته خبر رسید که بن افلک دیگر قرار نیست فیلم تکی «بتمن» را کارگردانی کند. این خبر باعث شد تا طرفداران با هم به این نتیجه برسند که فاتحهی دنیای سینمایی دیسی خوانده است که یکدفعه خبر رسید کمپانی برادران وارنر مت ریوز را به عنوان کارگردان جایگزین مجموعه بتمن انتخاب کرده است.
خب، راستش را بخواهید فکر میکنم این بهترین خبری بود که بعد از مدتها از دهان سرانِ برادران وارنر بیرون آمده است. واقعا چه کسی بهتر از مت ریوز؟ اما از بد روزگار یکدفعه معلوم شد ریوز با سران وارنر به توافق نرسیده است. خبر ناامیدکنندهای بود، اما چیزی ته دلم امیدوار بود که وارنر چنین کارگردانی که همهجوره به درد فیلم «بتمن» میخورد را رها نخواهد کرد و خوشبختانه چنین اتفاقی هم افتاد. بالاخره مت ریوز قرارداد را بهطور رسمی امضا کرد. گرچه در حال صحبت کردن دربارهی دنیای سینمایی دیسی هستیم و هر اتفاق افتضاحی ممکن است به وقوع بپیونند، اما بگذارید امیدوار باشیم و دربارهی این صحبت کنیم که چرا اینقدر از انتخاب مت ریوز خوشحالم و چرا او بهترین کسی است که میتوانست برای کارگردانی مهمترین پروژهی دنیای سینمایی دیسی انتخاب شود؟ چون این روزها استودیوهای بزرگ علاقهی فراوانی به انتخاب کارگردانان تازهکار و کمتجربه برای هدایت پروژههای غولپیکرشان دارند. پس ممکن است در نگاه اول انتخاب ریوز اتفاق چندان قابلتوجه و منحصربهفردی نباشد. اما موضوع در رابطه با او فرق میکند.
او چشمانداز فیلمسازی منحصر به خود را دارد
برای شروع بگذارید از این نکته آغاز کنیم که چرا ریوز قبلا تجربهی ساخت فیلمی که پیشرفت قابلتوجه و بزرگی نسبت به قبل بوده است را داشته است. دقیقا همان چیزی که فیلم «بتمن» نیاز دارد. فیلم «بتمن» به عنوان نجاتدهندهی دنیای سینمایی دیسی نیاز دارد که فیلم متفاوتی باشد و یک سر و گردن بالاتر از فیلمهای قبلی دیسی کامیکس قرار بگیرد. «بتمن» از لحاظ سناریو در شرایط نه چندان مطمئنی به سر میبرد. سناریویی که توسط افلک و جف جانز (مدیر دنیای سینمایی دیسی) به نگارش درآمده ماههاست که هنوز سروشکل کاملی به خودش نگرفته است. یکی از دلایلش به خاطر برنامهی کاری پیچیده و شلوغ افلک در چند وقت اخیر بوده است. او نه تنها مشغول تهیه و تدوین و ساخت فیلمهای خودش بوده، بلکه در آنها حضور هم داشته است. بنابراین میتوان تصور کرد افلک وقت و تمرکز کافی برای کار بر روی فیلمنامه را نداشته است و شاید یکی از دلایل کنارهگیری از کارگردانی فیلم هم به خاطر بار سنگینی که بر دوش داشته بوده است.
این در حالی است که فیلمنامه توسط کریس تریو، نویسندهی برندهی اسکار بازنویسی شده و میتوان تصور کرد که خیلیها از آن راضی بودهاند، اما باید توجه کرد که در ماههای آتی خیلی چیزها تغییر خواهد کرد و کارگردان جدید نیز حتما برای تنظیم فیلمنامه با چشمانداز منحصربهفرد شخصیاش آن را دچار تغییر و تحول خواهد کرد. البته این احتمال هم میرود که فیلمنامه با تغییرات جدی و بزرگی روبهرو شود. اگر طبق خبرها ریوز واقعا بر روی فیلم «بتمن» کنترل کامل داشته باشد، پس یعنی احتمالا فیلم براساس چشمانداز کارگردان جدید متحول خواهد شد. چون ریوز همان کسی است که قسمت دوم مجموعهی «سیارهی میمونها» را کارگردانی کرده است. او با کارگردانی «طلوع سیارهی میمونها» همان کاری را کرد که نولان با «شوالیهی تاریکی» انجام داد. اگر قسمت اول فقط یک بلاکباستر خیلی خوب بود، قسمت دوم از لحاظ همهچیز یک پیشرفت بزرگ محسوب میشد. بهطوری که بسیاری از منتقدان «طلوع سیارهی میمونها» را قابل نامزدی در رشتهی بهترین کارگردانی و بهترین فیلم اسکار میدانستند و شامل بازیهای درخشانی از جمله هنرنمایی توبی کبل در نقش یکی از میمونها میشد که به عقیدهی منتقدان مثل اتفاقی که در رابطه با هیث لجر افتاد، او هم ارزش به دست آوردن نامزدی اسکار را داشت. در یک کلام «طلوع سیارهی میمونها» یکی از باکلاسترین بلاکباسترهای چند سال اخیر بوده است و به نظر میرسد ریوز با «جنگ برای سیارهی میمونها» که تابستان امسال روی پرده میرود میخواهد دوباره به چنین درجهای از موفقیت دست پیدا کند.
خب، حالا که ریوز هدایت سری بتمن را به دست گرفته است، به نظر میرسد وارنر انتظار چنین چیزی را از او خواهد داشت: آنها میخواهند تا ریوز درست مثل کاری که او با «سیارهی میمونها» یا نولان با سری «شوالیه تاریکی» کرد، چشمانداز ویژهاش را به این فیلمها بیاورد و احتمالا در چندین فیلم گسترش بدهد. وظیفهی ریوز درست مثل نولان فقط ریبوت مجموعه بتمن نیست. او مثل کارگردانانی که مارول برای فیلمهایش انتخاب میکند، فقط فردی که فیلم را کارگردانی کند و بعد پولش را بگیرد و برود نیست. یا به اصطلاح ریوز کارگر سادهای که توسط وارنر استخدام شده باشد نیست. به خاطر همین مقایسهی «شوالیه تاریکی» و «طلوع سیارهی میمونها» اهمیت دارد. ریوز متاسفانه یکی از ناشناختهترین کارگردانان جریان اصلی هالیوود است که همیشه پیچیدگی و زیبایی فرم فیلمسازیاش در سایه قرار گرفته است. کاری که او با «طلوع سیارهی میمونها» در مقایسه با قسمت اول کرد نشان میدهد که ریوز توانایی و قدرت این را دارد تا فقط فیلم «بتمن» را کارگردانی نکند، بلکه چشمانداز جدیدی از شخصیت بتمن را ارائه بدهد. این دقیقا همان چیزی است که فیلم «بتمن» و کلا دنیای سینمایی دیسی به آن نیاز دارد. بنابراین اگر واقعا ریوز کنترل، خلاقیت و آزادی کاملی بر فیلم را داشته باشد، احتمال اینکه او بتواند چیزی در حد و اندازهی «شوالیهی تاریکی» عرضه کند دور از ذهن نیست. آزادی خلاقانه یعنی کمپانی به ریوز اعتماد کند. یعنی او بتواند سناریو را تغییر بدهد. بدون دخالت آن را بسازد و تدوین نهایی هم توسط خودش صورت بگیرد. پس، در اینکه مت ریوز با توجه به سابقهاش توانایی زیر و رو کردن دنیای سینمایی دیسی را با «بتمن» دارد شکی نیست. تنها نگرانیمان این است که برادران وارنر چقدر دستش را باز میگذارد.
او تجربهی قرار گرفتن زیر فشار را دارد
خب، تا اینجا گفتم که چرا کاری که مت ریوز از لحاظ کارگردانی با «طلوع سیارهی میمونها» کرد نشانهی خوبی در زمینهی تحولات فیلم «بتمن» خواهد بود. اما هدایت «طلوع سیارهی میمونها» توسط ریوز از یک نظر دیگر هم اهمیت دارد. ماجرا از این قرار است که وقتی روپرت وایات، کارگردان «خیزش سیارهی میمونها» تصمیم گرفت از ساخت دنباله کنارهگیری کند، دست استودیوی فاکس توی پوست گردو ماند. آنها به سرعت در حال نزدیک شدن به تاریخ اکران از پیش اعلام شدهی فیلم بودند و هیچکسی را برای ساخت فیلم نداشتند. داستان جایگزینی ریوز به جای وایات، از آن داستانهایی که بارها و بارها توسط مطبوعات تکرار شده است. ماجرا از عدم علاقهی ریوز به فیلمنامه و داستانی که از قبل برای این دنباله آماده کرده بودند شروع شد. بنابراین ریوز شرط گذاشت فقط در صورتی کارگردانی فیلم را میپذیرد که داستانی که خودش میخواهد را بتواند تعریف کند؛ همان داستانی که ما امروز در محصول نهایی میبینیم. فاکس هم با این شرط موافقت کرد.
فقط مشکل این بود که ریوز در شرایط پیچیدهای این کار را قبول کرده بود. در حالی که پروسهی پیش تولید بلافاصله کلید خورده بود، ریوز همراه با نویسندهاش مارک بامبک دست به کار شد و دو ماه مانده به زمان اکرانِ اعلام شده، فیلم را تحویل داد. یادمان نرود که او فقط یک فیلم معمولی تحویل نداد. او بلاکباستری ساخته بود که هنرنماییهای پرفورمنس کپچرش نمونه ندارد، داستانش که به نبرد دو نژاد میمونها و انسانها میپرداخت واقعا دردناک بود و شامل سکانسهای اکشنِ فکاندازی میشد که در نهایت ۷۰۰ میلیون دلار در دنیا فروخت. در نگاه اول روشنترین دلیل برادران وارنر برای انتخاب ریوز کیفیت کارش در فیلمهای قبلیاش و فیلم جدیدش «جنگ برای سیارهی میمونها» است. اما شاید دلیل مهمتر، سابقهی ریوز در جمعوجور کردن یک پروژهی بیسرپرست در زمانی کوتاه و ارائهی یک محصول قابلتحسین باشد. از آنجایی که طبق گفتهی وارنر فیلم «بتمن» برای یک سال آینده برنامهریزی شده، توانایی ریوز در ارائهی یک بلاکباستر با کیفیت با وجود فشار زمانی میتواند مهمترین دلیلی باشد که دیسی او را در اولویت قرار داده بود.
داستان بیشتر از صحنههای انفجاری برای او اولویت دارد
یکی از دلایلی که طرفداران دیسی از خبر کارگردانی فیلم «بتمن» توسط بن افلک خوشحال بودند، سابقه و علاقهی او به روایت درامهای کاراکترمحور بوده است. افلک در ساخت فیلمهایی مثل «عزیزم رفته عزیزم» (Gone Baby Gone)، «شهر» (The Town) و «آرگو» (Argo) از روش «کمتر بهتر است» بهره گرفته است. همه فیلمهای جمعوجوری هستند که در آنها شخصیتها در کانون توجه قرار دارند و تمرکز اصلی کارگردان روی ارائهی پیام مرکزی فیلم است تا چیز دیگری. انتقال چنین چشماندازی به دنیای شوالیهی تاریکی و علاقهی افلک به داستانهای کاراگاهی به نظر فوقالعاده میرسید. اما جای نگرانی نیست. چون ریوز هم برای خودش داستانگوی بااستعداد و قابلی است.
شاید کارگردانان بسیاری از چنین خصوصیتی بهره ببرند، اما مت ریوز با توجه به کارنامهی فیلمسازیاش در موقعیت ویژهای قرار میگیرد. دوتا از مهمترین فیلمهای ریوز، قسمت اول «کلاورفیلد» و «طلوع سیارهی میمونها» بلاکباسترهای پاپکورنی تابستانی هستند. اولی دربارهی حملهی یک کایجوی عصبانی به نیویورک و سرگردانی این هیولا در میان آسمانخراشهای این شهر است و دومی هم داستان نزاع بین میمونهای باهوش و انسانهای بازماندهی یک دنیای پسا-آخرالزمانی است. هر دو فیلمهایی هستند که تمام خصوصیات لازم برای تبدیل شدن به بلاکباسترهایی تماما انفجاری و بیمغز را داشتهاند. اما ریوز با این وجود سعی کرده تا در رابطه با هر دو مورد، کار سختتر و غیرمعمولتر را انتخاب کند و به جای سرهمبندی یک سری سکانسهای اکشن، به کاراکترهایش بپردازد و داستان جذابی روایت کند.
در «کلاورفیلد» سازندگان از قصد تصمیم گرفتند تا فقط به گروهی بازمانده در نیویورک بپردازند که چیزی دربارهی هیولایی که ناگهان در خیابانهای شهرشان ظاهر شده نمیدانند و این سردرگمی، گیجی و وحشت از طریق نادانی آنها به بهترین شکل ممکن به تماشاگران هم منتقل میشود. بماند که فیلم چقدر خوب یک داستان عاشقانهی تراژیکِ کلاسیک را در فضای فاجعهای و هیولاییاش ترکیب کرده بود. داستان «طلوع سیارهی میمونها» نیز در ابتدا قرار بود بلافاصله بعد از پایانبندی «خیزش سیارهی میمونها» آغاز شود. جایی که انسانها در حال تعقیب میمونهای فراری به سمت جنگل هستند؛ در تئوری ریوز میتوانست فیلمش را با سکانس افتتاحیهی آتشینی آغاز کند. اما او به وسوسهاش نه گفت و تصمیم گرفت داستان دنباله را با یک پرش زمانی آغاز کند.
ریوز به عنوان کسی که طرفدار پر و پا قرص این سری است، میدانست که مهمترین چیزی که طرفداران بیشتر از هرچیزی به آن اهمیت میدهند کاراکتر میمون سزار (اندی سرکیس) است. بنابراین سزار به ستارهی قسمت دوم تبدیل شد و ریوز داستانی نوشت که روی او و جامعهی میمونها که توسط او شکل گرفته تمرکز میکرد. پرداخت به جامعهی میمونها و همچنین انسانها کاری کرده بود تا در نهایت جنگ آنها نه به سکانسی لذتبخش و انفجاری، بلکه به جنگ خونبار و شوکآوری واقعی تبدیل شود که در جریان آن واقعا تکتک گلولههایی که شلیک میشوند نفستان را بند میآورند. چون واقعا آنقدر به هر دو طرف نبرد، مخصوصا میمونها اهمیت میدهید که اصلا دوست ندارید هیچکدامشان صدمه ببینند. درست برخلاف اکثر بلاکباسترهای تابستانی سالهای اخیر که حتی نابودی شهرها هم هیچ وزن و عواقب خاصی در پی ندارند. این در حالی است که خود ریوز بهطور مستقیم به اهمیت غنای احساسی داستانهای بلاکباسترهای تابستانی نیز اشاره کرده است. قبل از اینکه زک اسنایدر وظیفهی ریبوت سوپرمن با «مرد پولادین» را بر عهده بگیرد، ریوز جزو کسانی بود که اسمش به عنوان یکی از کارگردانان احتمالی در میان شایعهها میچرخید.
اگرچه ریوز فاش کرد که پیشنهادی از سوی دیسی دریافت نکرده بود، اما بعدها در مصاحبهای توضیح داد که اگر شرایط لازم فراهم باشد، احتمال اینکه او به ساخت فیلمهای ابرقهرمانی علاقه پیدا کند وجود دارد. او در این باره میگوید:
مجموعههای ابرقهرمانی مختلفی بودند که پیشنهادشان بهم داده شد، اما از نظر بار احساسی نظرم را جلب نکردند. اما من با سوپرمن و بتمن بزرگ شدهام و آن داستانها ارتباط بسیار نزدیکی با من برقرار کردهاند و همیشه آنها را خیلی هیجانانگیز پیدا کردهام. اما ابرقهرمان خاصی وجود ندارد که بهشخصه برای ارتباط سران کمپانی با من برای کارگردانیاش لحظهشماری کنم. من همیشه پروژههایم را تک به تک ارزیابی میکنم و اگر یکی پیدا شود که از لحاظ احساسی با من ارتباط برقرار کند... خواهیم دید.
در یک کلام تصمیم ریوز برای تمرکز روی خانواده، دوستی، جامعه و تراژدی میمونها در «طلوع» به خلق چنین فیلم غیرمنتظرهای ختم شد و اگر ریوز به پروژههای ابرقهرمانی مختلفی به خاطر کمبود بار احساسی مورد نظرش جواب رد داده است، پس امضای قرارداد فیلم «بتمن» میتواند به این معنا باشد که او این پروژه را برای چیزی که در نظر دارد مناسب پیدا کرده است. بار احساسی و توجه به شخصیتها در حال حاضر بزرگترین و حیاتیترین چیزی است که دنیای سینمایی دیسی به آن نیاز دارد و این دقیقا یکی از دغدغهها و نقاط قوت فیلمسازی ریوز است.
او به بلاکباسترهای تابستانی اعتقاد دارد
وارنر کار بر روی دنیای سینماییاش را با این قول آغاز کرد که دست فیلمسازان را در ساختن چیزی که خودشان میخواهند باز میگذارد. که دخالتی از سوی استودیو در کار آنها صورت نخواهد گرفت. اما افتضاحهایی مثل «جوخهی انتحار» و گزارشهایی که بعد از اکران این فیلم منتشر شدند، نشان از دستکاری تدوین نهایی فیلم توسط استودیو میدادند. اگرچه خود دیوید آیر چنین شایعاتی را رد کرد، اما ما باور نمیکنیم! خلاصه وارنر سر این موضوع حسابی مورد انتقاد قرار گرفت. حالا اگر وارنر هنوز قصد دارد چشماندازهای منحصربهفردی را به دنیای سینماییاش دعوت کند، که با توجه به انتخاب پتی جنکینز برای کارگردانی «واندر وومن» و جیمز وان برای «آکوآمن» اینطور به نظر میرسد، پس مت ریوز میتواند به عنوان عضو تاثیرگذار جدیدی به جمع آنها اضافه شود.
ریوز دربارهی دغدغهاش در زمینهی تزریق نوآوری و خلاقیت به حوزهی فیلمهای بلاکباستر صحبت کرده است. او در یکی از مصاحبههایش بعد از اکران «طلوع سیارهی میمونها» در این باره میگوید:
هیجانانگیزترین فیلمهای تابستانی در طول ۱۰ سال گذشته برای من، فیلمهایی بودهاند که از ژانر به عنوان استعارهای برای صحبت دربارهی چیزی واقعی استفاده کردهاند. میخواهد فیلم فانتزی باشد، یا کاری که کریستوفر نولان با ژانر ابرقهرمانی و سری بتمن انجام داد یا هر چیز دیگری. این حقیقت که کار جاهطلبانهای با سینمای ژانر انجام بدهید که فقط به سکانسهای سطحی انفجاری خلاصه نشود و شامل داستان هم باشد، برای من یادآور گذشتههاست. یادآور فیلمهای اسپلیبرگ که با آنها بزرگ شدهام. فیلمهایی که هیجان لازم را به اندازهی کافی ارائه میکردند، اما همزمان داستانهای احساسیای دربارهی شخصیتهایشان هم بودند.
نسخهی جدیدی از شوالیهی تاریکی که توسط زک اسنایدر و بن افلک در «بتمن علیه سوپرمن» به نمایش درآمد، به نظر همان کاراکتری است که جان میدهد برای کندو کاوهای انسانی و بررسی کانسپتهایی که ریوز به آنها علاقه دارد. اگر داستان فیلم «بتمن» قبل از اتفاقات «بتمن علیه سوپرمن» جریان داشته باشد، ریوز این فرصت را دارد تا دلایل و نحوهی تبدیل شدن بروس وین به آدم بیرحم و مرگباری که در فیلم اسنایدر میبینیم را مورد بررسی قرار بدهد و از این طریق میتواند داستانی تراژیک در حد «طلوع سیارهی میمونها» ارائه کند و اگر هم فیلم بعد از «بتمن علیه سوپرمن» اتفاق بیافتد، احتمالا با بروس وینی سروکار داریم که راه تازهای پیدا کرده است و ریوز میتواند داستان کاملا جدیدی را برای او دست و پا کند.
او میداند فیلم «بتمن» چقدر مهم است
یکی از جملاتی که بعد از خرابکاریهای «بتمن علیه سوپرمن» فضای اینترنت را پر کرده بود این بود: «هیچی بتمن نولان نمیشه!». در اینکه این یکی از کلیشهایترین و اعصابخردکنترین جملاتی است که بخش کامنتهای هرچیزی که مربوط به بتمن میشود را پر میکند شکی وجود ندارد و در اینکه این جمله یکی از بدترین روشهای ممکن برای اعتراض است بحثی وجود ندارد، اما حقیقتی در پس این جمله وجود دارد که فیلم بعدی «بتمن» باید آن را برای موفقیت در نظر بگیرد؛ وقتی کسی میگوید «هیچی بتمن نولان نمیشه!» منظورش فقط این نیست که نسخهی بتمن نولان رودست ندارد، بلکه این جمله میتواند از این نظر هم برداشت شود که تریلوژی بتمن نولان، فیلمهایی بودند که ویژگیها و خصوصیات داستان و شخصیت بتمن را به بهترین شکل ممکن در خود داشتند. نولان به زیبایی و مهارت خاصی اسطورهشناسی و تمام المانهایی را که بتمن را بتمن میکند شخم زده بود و چیزی تحویل طرفداران داده بود که خودِ «بتمن» بود. بعد از آن فیلمهای متعددی مثل «مرد پولادین» سعی کردند فرم نولان را تکرار کنند، اما موفق نشدند. اما تلاش بیوقفه برای تقلید از روی سر مشق نولان نشان از تاثیر بزرگی بود که سهگانهی نولان بر دنیای بعد از خودش گذاشت. حالا وظیفهی تکرار موفقیت فیلمهای نولان بر گردن فیلم «بتمن» افتاده است. ریوز با این فیلم نه تنها باید در حد استانداردهای نولان ظاهر شود، بلکه باید چنان فیلم امیدوارکننده و بزرگی تحویل بدهد که لحن منفی بحثهای اینترنتی دربارهی دنیای سینمایی دیسی را تغییر بدهد. این فشار را دستکم نگیرید. این فشار انتظارات یکی از مهمترین چیزهایی بود که به کنارهگیری افلک منجر شد.
خوشبختانه اما ریوز از همین حالا میداند که چه وظیفهی سنگینی بر دوش دارد. او در مصاحبهای در جواب به این سوال که چرا بلاکباسترهای بیشتری شبیه به «طلوع سیارهی میمونها» ساخته نمیشوند جواب میدهد:
نمیدانم چرا فیلمهای بیشتری شبیه به این نیست. ولی اینو میدونم: فکر میکنم فیلمهای کریس نولان و فیلمهای شبیه به اونها، فیلمهایی بودن که ساخت چیزی مثل "طلوع" رو امکانپذیر کردن. "خیزش سیارهی میمونها" چنین چیزی رو امکانپذیر کرد. هیچکس انتظارش رو نداشت که "خیزش" به چنین موفقیتی دست پیدا کنه، اما دست پیدا کرد... این دقیقا همون چیزی بود که در رابطه با "شوالیه تاریکی" برام هیجانانگیز بود. اون فیلم فقط موفق نبود، اون فیلم بهطرز دیوانهواری موفق بود. اون فیلم تمام المانهای تجاری رو برداشت و ایدههای پشتشون رو بررسی کرد. به نظرم جوکر و نحوهی بررسی آنارشی و وحشت نهیلیستی فیلم آنقدر یگانه و حسکردنی بود که با خودم گفتم: "اوه، به این میگن بلاکباستر تابستونی، اما از نوعی که تا حالا نمونهاش رو ندیدم.
موفقیت یا شکست بزرگ یک آیپی ابرقهرمانی محبوب میتواند شامل چنان بار مثبت یا منفیای باشد که برخی کارگردانان نمیتوانند از زیرش خلاص شوند. رسیدن به استانداردهای نولان کار دشواری است، اما با توجه به دستاوردهای ریوز با اندی سرکیس در «طلوع» و پیشرفتهای تکنولوژیک و خلاقانهی احتمالیشان در «جنگ برای سیارهی میمونها»، میتوان گفت که او پتانسیل لازم را دارد تا حداقل بتمن را با این فیلم وارد مسیر جدیدی کند. البته که طرفداران کماکان حق دارند که نگران باشند. با توجه به خبرهایی که در رابطه با ترک احتمالی نقش بتمن توسط بن افلک فضای اینترنت را پر کرد و سابقهی دنیای سینمایی دیسی که کوچکترین امیدی به طرفدارانش نداده، هنوز هیچ چیزی بهطور قطع مشخص نیست. اما اگر یک چیز مشخص باشد، این است که مت ریوز با توجه به کارنامهی موفقیتآمیزش در زمینهی بلاکباسترها، علاقه و استعدادش در روایت داستانهای انسانی در حوزه فیلمهای علمی-تخیلی و فانتزی و آگاهیاش در رابطه با اهمیت آیپی بتمن، انتخاب ایدهآلی است. او حالا وظیفهی هدایت همان ابرقهرمانی را برعهده قرار گرفته که زمانی شگفتزدهاش کرده بود و به منبع الهامش تبدیل شده بود. آیا او میتواند این کار را برای نسل بعد از خودش تکرار کند؟