زبانها در جهان انسانی هر یک تعریف و تصویری دارند. عوامل زیادی در شکلگیری این تعاریف و تصاویر نقش دارند. مثلاً زبان فارسی را به شعر و ادبش میشناسند و بنابراین برایش حالتی شعرگونه قائلاند. البته زبان فارسی به دلایل تاریخی و صد البته سیاسی امروز در جهان چندان شناختهشده نیست (باشد که بعد از این باشد) و طبعاً تعداد کسانی که در دنیا خواهان یادگیری زبان مادری ما هستند، کم است. اما زبانهای کشورهای اروپایی و انگلیسی که زبان بینالمللی است و تافتهای جدابافته، طرفداران زیادی دارد، و از همین رو، مصداقها و تعاریف بسیار. مثلاً زبان فرانسه را زبان عشق میدانند. این گزارهای است که لزوما آن را از سوی نخبگان نمیشنویم، حتی در فرهنگ عامه هم جا افتاده است که فرانسه به خاطر آهنگ کلماتش زبان عشق و پاریس شهر عشاق است. به همین خاطر بسیاری از کسانی که میخواهند زبان دوم یاد بگیرند، بعد از انگلیسی به سراغ فرانسه میروند. در عین حال بسیاری از واژگان ما وامگرفته از همین زبان است و بسیاری از هموطنان ما فرانسه را زبان عشق میدانند. چرا چنین است؟ در این مقاله بخوانید.
تاریخ فرانسه: عشق درباری، نغمهسرایی و خیالپرستی
عشق همیشه جزء کلیدی یک رابطهی عاشقانهی موفق نبوده است. در واقع در بیشتر تاریخ بشریت، ازدواج بیشتر بهعنوان یک تبادل اقتصادی یا سیاسی دیده میشد، تا تصمیمی عاطفی. ایدهی «عشق حقیقی» نه واقعی بود و نه نیازی به آن حس میشد.
هر چند اگر به قرنهای یازدهم و دوازدهم نگاه کنیم میبینیم که برداشت جدیدی از عشق در اروپای قرون وسطی شکل گرفت. عشق شهسوارانه (L’amour Courtois یا la fin’amor)، یا همان عشق درباری خلق شد. بنیان این عشق، هم طلب بود و هم ادب. عنصر ادب بر پایهی مجموعه ارزشهایی بنا شده بود و آداب نزاکت خوب مخصوصاً نزد طبقهی متوسط اجتماع، گرامی داشته میشد. عشق آرمانگرایانهای بود، گاهی رازآلود و هیجانانگیز و خارج از عرف ازدواج، و آثار بسیاری در این زمینه بر عشق و استیصال تأکید کردهاند.
در این دوران، این موضوعات به طور گسترده در نغمهسراییهای جنوب فرانسه به کار میرفتند. نام «نغمهسرایی» (troubadours) ممکن است ریشه در فعل trobar در زبان اکسیتان داشته باشد که به معنای «سرودن» است، اما متخصصان دیگر معتقدند که ممکن است ریشهی این واژه، واژهی عربی «طرب» به معنای آواز، شعر، و احساسات شدید باشد؛ هر دوی این ریشهیابیها، تصویری مناسب را از نقش یک نغمهسرا نمایش میدهند.
فولک تولوز (Folquet de Marselha) از پروانس، در دههی ۱۱۷۰ نغمهسرای مشهوری بود. او بیشتر به ترانههای عاشقانهاش مشهور بود. با اینکه او بعدها یک اسقف ضد کاتار در تولوز شد، آثارش محبوب بودند و حتی دانته نیز ترانههای او را تحسین کرده بود. نانسی الن واشر، واژهها و آهنگهای فولک تولوز را با گزیدهای از Manuscript G بررسی میکند، که به خوبی احساسات عشق شهسوارانه را خلاصه میکند:
«وقتی آواز میخوانم، چیزهایی را که قصد داشتم با خواندن فراموش کنم، به یاد میآورم. اما گرچه میخوانم که درد و رنج عشق را فراموش کنم، هرچه بیشتر میخوانم، بیشتر بهخاطر میآورم، چرا که از دهانم چیزی جز طلب مروت بیرون نمیآید. بانو، از این روست که چنین احساس حقیقی و خوبی دارم و در قلبم چهرهی شما را حمل میکنم که تمنا میکند مرادم را تغییر ندهم.»
در جنبش رمانتیسم قرن هجدهم فرانسه نیز چنین علاقهای به عشق و احساسات شدید، پدیدار شد. شارل بودلر تأکید کرد که جنبش رمانتیسم نیز به همان شکل بر احساسات یک هنرمند متمرکز است، و «صمیمیت، معنویت، رنگ، و حسرت بینهایت»، خود در طول فرایند خلق هنر ابراز میشود.
با اینکه رمانتیسم جنبشی پان-اروپایی بود و ریشه در انگلستان و آلمان داشت، هنرمندانی چون ویکتور هوگو، اوژن دولاکروا، و فرانسیس رود، آثاری خلق کردند که بیش از دلیل و منطق صرف، در عواطف و غرایز کنکاش میکرد. احتمالاً خود هوگو بهتر از هر کس دیگری جنبش رمانتیسم و برداشت ما از فرانسه بهعنوان ملتی احساساتی را در آثارش خلاصه کرده است؛ نویسندهای که علاوه بر آثار شگفتانگیزش چون «بینوایان» (Les Misérables)، به روابط عاشقانهی طولانی و فتنهانگیزی نیز مشهور است.
با اینکه رشتههای عشق و رمانس را در تاریخ و هنر فرانسه مییابیم، اما تصویر فرانسه بهعنوان «مکانی برای عشاق» عموماً حاصل آثار کسانی است که بیرون از مرزهای این کشور زاده شدهاند. نویسندگان امریکایی چون اسکات فیتزجرالد و ارنست همینگوی که هر دو عضوی از «نسل گمشده» هستند، به پاریس نقل مکان کردند و در نوشتههای خود، این شهر را مکانی ژرف و رمانتیک خواندند.
برای مثال فیلمی چون «صورت بامزه» (Funny Face) را در نظر بگیرید، با بازی آدری هپبورن و فرد آستر با شعارهایی مثل «عشق سخاوتمندانه؛ تعطیلات شاد در پاریس» و «داستانی که تنها در پاریس ممکن است رخ دهد» تبلیغ میشد. بعدها فیلمهای هالیوودی چون «بوسهی فرانسوی» (The French Kiss)، «سرنوشت شگفتانگیز املی پولن» (Amélie) و «نیمهشب در پاریس» (Midnight Paris) به نمایش تصویری آرمانگرایانه و ذاتاً رمانتیک از پاریس ادامه دادند.
حتی گروه موسیقی The Style Council در موج نوی انگلیس نیز در آلبوم خود، Café Bleu، ترانههایی چون The Paris Match را گنجاندند که حسی اروپاییتر، مدرنتر و جذابتر داشته باشند و خود را از سبک پانک که پل ولر، خوانندهی اصلی گروه سابقاً بهکار میگرفت، جدا کنند.
تصویر میتواند چیز بسیار قدرتمندی باشد. به گفتهی دکتر نایجل آرمسترانگ، عدهی زیادی به خاطر بخشهایی از فرهنگ فرانسوی چون طراحان پیشگام، مد، غذا و سبک زندگی، لهجهی فرانسوی را جذاب میدانند. این فرهنگ محبوب باعث تقویت ایدهآل آرمانگرایانهای از پاریس شده است، و ما مکرراً شرطی میشویم و این ایدهآل را بهعنوان یک حقیقت استنباطی میپذیریم.
ما همچنان وقتی به پاریس و فرانسه فکر میکنیم، این عینک خوشبینی را که فیلمها و هنر آن را شکل دادهاند، به چشم داریم. بنابراین انتظار داریم که زندگی روزمره نیز در فرانسه به همین شکل باشد. و این است تأثیر تصویر و سینما.
آیا پاریس واقعاً شهر عشاق است؟
شاید پاریس شهر خوبی برای عاشقشدن باشد، اما شهرهای دیگر نیز همینطورند. یکی از پدیدههای مختص پاریس «سندروم پاریس» است. این پدیده زمانی رخ میدهد که گردشگران ناامید میشوند وقتی میفهمند با اینکه این شهر از نظر فرهنگ و زیبایی غنی است، اما با بسیاری از چالشها و خطرات شهرهای دیگر چون آلودگی، جیببری و گرانی نیز مواجه است.
حتی برای پاریسیها نیز لقبی که به شهرشان اختصاص داده شده، کمی طعنهآمیز است. مطالعات نشان میدهد که چهل و سه درصد از پاریسیها در واقع مجرد هستند. همچنین با توجه به آمار، مردم پاریس بیشتر از شهرهای دیگر این کشور درگیر خیانتهای عاطفی یا طلاق میشوند.
بنابراین، آیا فرانسویها واقعاً رمانتیکتر از کاناداییها و یا هر ملت دیگری هستند؟ شاید ما صرفاً به طور ذاتی، جذب یک داستان خوب میشویم.
قدیس ولنتاین را در نظر بگیرید؛ یک کشیش رومی که وقتی امپراتور (کلودیوس گوتیکوس) مراسم ازدواج را ممنوع کرد چون باور داشت مردان متأهل، سربازان بدی هستند، مردم را در خفا به عقد یکدیگر درمیآورد. گفته میشود که وقتی قدیس ولنتاین دستگیر شد و به زندان افتاد، عاشق دختر زندانبان شد. او در روزی که به دار آویخته شد یعنی چهاردهم فوریه، نامهای برای معشوقش بهجا گذاشت که روی آن امضا کرده بود «از طرف ولنتاین تو».
حقیقت یا داستان، انسانها اغلب تحت فرمان احساسات خود عمل میکنند تا منطقشان. خوشبختانه این یعنی میتوانید بدون اینکه سوار هواپیما شوید، در خانهی خود شب ولنتاینی را خلق کنید که به همان اندازه عاشقانه و پرمعنی باشد.
با این حال، پاریس چیز غیرقابلتوصیفی برای مسافران، هنرمندان و عشاق دارد که احتمالاً وجود خود را بیش از هر چیز مدیون رمانتیسم است. اما تنها کافی است یکی دو ساعت در میدان شان دو مارس بنشینید تا شاهد خواستگاری حداقل یک زوج شاد باشید که از تصویر پسزمینهی برج ایفل بهره میبرند.
چه تاریخ غنی باشد و چه مکانهای شهری زیبا، کاخهای روبهنابودی و یا دامنهی تپههای روستایی، بحثی در این نیست که فرانسه بستری بینقص برای گفتن «دوستت دارم» است، حتی اگر بسترهای خوب دیگری نیز وجود داشته باشند.
منبع: lothantique