از وقتی یادم میآید میترسیدم. از آنچه مردم دربارهام فکر میکنند، میترسیدم. از اینکه دوستانم دوستم نداشته باشند، میترسیدم. از اینکه پدر و مادرم کارهایم را تأیید نکنند، میترسیدم. به همین خاطر همیشه پنهانکاری کردهام و پنهان شدهام. آنچه را واقعا فکر میکردم، احساس میکردم و انجام میدادم، پنهان میکردم. و جالب اینجاست که من تنها نیستم. تقریبا همهی ما، اگر نگوییم همه اما دستِ کم بخشی از زندگیمان را پنهان کردهایم و میکنیم. بیشتر افراد فقط زندگی فیسبوکیشان را نشان میدهند، روزهای خوش و تفریحات و به طور کل رویِ زیبای زندگیشان را نشان میدهند. زیرا نشان دادن حقیقت، شجاعت میخواهد. اما چیزی که طی سالها یاد گرفتهام این است که تنها به این دلیل که میترسیم، نباید با ترس زندگی کنیم. بلکه کاملا بر عکس، هنگامی که ترسمان را شناختیم، میتوانیم آن را کنار بگذاریم، شجاعت را انتخاب کنیم و صداقت داشته باشیم.
آیا شجاعتِ صادق بودن را دارید؟
اگر صداقت واقعا بهترین سیاست است، پس چرا این همه فریبکاری وجود دارد؟ و اگر هنگامی که کسی با ما صادق نیست، احساس میکنیم به ما بیاحترامی کرده است، پس چگونه میتوانیم دروغهای کوچک و مصلحتی و اغراقهای ماهرانهی خودمان را توجیه کنیم؟
اگر از دیگران انتظار داریم که شجاعت داشته باشند و با ما صادق باشند، پس بیصداقتی از جانب ما به نوعی زیرآبی رفتن به حساب نمیآید؟ شاید زمان آن رسیده است که نگاهی دقیقتر به صداقت بیندازیم و ببینیم که آیا صداقت واقعا بهترین سیاست است یا نه؟
حرفهایی صادقانه دربارهی صداقت
با نگاهی سطحی به آن، مفهوم صداقت بسیار ساده به نظر میآید. تمام آنچه باید انجام دهیم گفتن حقیقت در هر موقعیتی است، اینطور نیست؟ پس چرا افراد صادق نیز در برخی مواقع واقعیت را به شکل دیگری نشان میدهند؟ اگر صادق بودن زندگی را سادهتر میکند، پس چرا کسی باید بخواهد که زندگیاش را حتی با اندکی بیصداقتی پیچیدهتر و بغرنجتر کند؟
موقعیتهای بسیاری وجود دارند که به سرعت عزم و ارادهی ما را برای صادق بودن میآزمایند. تمایل به بیصداقتی گویا از دوران کودکی ما آغاز میشود، هنگامی که دوست نداریم تنبیه شویم. ترس بر ما غلبه میکند و ما در تلاش برای اجتناب از پیامدهای آنچه انجام دادهایم، چیزی میگوییم که حقیقت ندارد. اگر این رویه جواب داد، آنگاه به این نتیجه میرسیم که دروغ گفتن نسبت به صداقت، ناراحتی کمتری دارد و شجاعت کمتری هم میخواهد.
«سِر والتر اسکات» میگوید: «تلاش برای فریبِ دیگران مانند تار تنیدن به دور خودمان است.»
از آنجا که فرار از رنج و ناراحتی قویترین انگیزه و محرک انسان است، ما این موضوع را به سرعت یاد میگیریم که هر زمان فکر میکنیم باید از شر پیامدهای رنجآور کارهایمان رها شویم، دست به دامن بیصداقتی و دروغ بشویم. برای برخی افراد، این روش تنها مختص دشوارترین موقعیتهاست. برای برخی دیگر، دروغ گفتن تبدیل به استراتژی انتخاب میشود و تا زمانی که گیر نیفتند احساس گناه یا پشیمانی نمیکنند.
توجیههای متدوال برای صادق نبودن
در کنار فرار از پیامدهای کارهایمان، مجموعهای گسترده از دلایل به ظاهر شرافتمندانهتر برای اجتناب از صداقت تمام و کامل نیز وجود دارد، مانند:
- تلاش برای احترام به احساسات یا غرور طرف مقابل
- تلاش برای اینکه دیگران دربارهی ما بد فکر نکنند
- ترس از اینکه کسی بخواهد ایدهی ما را بدزدد
- فکر محفاظت کردن از کسی
- حفظ غرور و عزت نفسمان با اجتناب از شرمندگی
- تلاش برای کمک به حفظ شأن دیگران
- در خطر بودن تصویر ذهنی دیگران از ما یا آبرویمان
- دوست نداشتن کسی و در عین حال تلاش برای پنهان کردن این موضوع از او
در نگاه اول، شاید فکر کنیم که همهی این دلایل برای پنهان کردن حقیقت کاملا درست هستند. در نهایت، آیا همهی این کارها به خیر بزرگتری منجر نمیشود؟ خب در واقع قبول کردن این نوع استدلالهای پیچیده، مانند این است که بگوییم هدف همیشه وسیله را توجیه میکند. به عبارت دیگر، انجام کار اشتباه تا وقتی که ما را به نتیجهی دلخواهمان برساند، اشکالی ندارد.
فکر میکنید چرا اسمش را توجیه کردن گذاشتهاند؟
هر زمان که احساس کنیم نیاز داریم کارهایمان را توجیه کنیم، پیشاپیش میدانیم که داریم کار نادرستی انجام میدهیم. بهانه آوردن ممکن است ذهن منطقی ما را به طور موقت تسکین دهد، اما تناقض درونی به وجود آمده را در ذهنمان رفع و رجوع نمیکند. هنگامی که ما عمدا کاری انجام میدهیم که میدانیم هستهی اصلی اخلاقیاتمان را مورد تجاوز قرار میدهد، یک تناقض احساسی مخرب در درونمان به راه میافتد و نتیجهی نهایی آن، فرسایشی تدریجی در ارزشهای اساسیمان یا بروز نوعی رفتار خودتخریبگر خواهد بود. در هر صورت، ما بازندهایم!
«تامِس جفرسِن» میگوید: «صداقت اولین فصل از کتاب خِرَد است.»
توجیه بیصداقتی به هر دلیلی مانند این است که به خودمان دروغ بگوییم. هنگامی که کسی به ما دروغ میگوید، احساس میکنیم به ما توهین شده است، زیرا آن فرد به اندازهی کافی برای ما احترام قائل نبوده است تا با ما صادق باشد. آیا واقعا دلتان میخواهد که با انجام همین کار به خودتان بیاحترامی کنید؟ البته که نه، زیرا تنها نتیجهی آن تشدید کردن مسئله است. پرسش بعدی که باید از خودمان بپرسیم این است که برای اجتناب از وسوسهی خودفریبدهندهی پیچاندن حقیقت در موقعیتهای به ظاهر قابل توجیه چه اقداماتی لازم است؟
صداقت به شجاعت و درایت نیاز دارد
صادق بودن نیازمند شجاعت است، زیرا ما را آسیبپذیر و مسئولیتپذیر میکند. اما برای اینکه با صادق بودنمان، از جریحهدار کردن احساسات دیگران اجتناب کنیم، نیازمند درایت هستیم. واضح است که واقعا صادق بودن، چیزی بیش از گفتن حقیقت در هر موقعیتی است، اما در مورد افرادِ روراست تنها گزینهی قابل قبول است.
«اسپِنسِر جانسِن» میگوید: «راستی و کمال، گفتن حقیقت به خود است و صداقت، گفتن حقیقت به دیگران.»
هنگامی که پای صادق بودن در همهی زمینهها به میان میآید، احتمالا هیچ کس نیست که بگوید نیازی به بهتر شدن در این زمینه ندارد. در ادامه چند استراتژی برای کمک به بهبود تلاشهایتان برای تقویت شجاعت به منظور صادق و بادرایت بودن بیان میکنیم.
چرا صداقت مهم است؟
تقریبا همهی ما دستِ کم یک بار در زندگیمان به خاطر یک راز، یک حقیقت خدشهدار شده، یک دروغ و یا کشف چیزی که باید آشکارا دربارهاش صحبت میشده، آزرده شدهایم. بیصداقتی آزاردهنده است زیرا رابطه را تحلیل میبرد، اعتماد را از بین میبرد و درست در جهت عکس صمیمیت است. این یعنی به جای احساس امنیت کردن در رابطه، به این دلیل که طرف مقابل را میشناسید و او هم شما را میشناسد، حالا به او شک میکنید و دیگر در رابطهتان عمیقا احساس امنیت نمیکنید.
صادق بودن همیشه آسان نیست، وگرنه همهی ما همیشه و در همه حال صادق میبودیم. اما ۵ دلیل مهم وجود دارند که چرا صداقت مهم است:
۱. بدون صداقت هیچ پایهای برای یک رابطهی پایدار و لذتبخش در هیچ بستری وجود ندارد. حالا چه رابطهی اعضای خانواده با یکدیگر باشد، چه رابطهی دوستانه و چه رابطهی عاطفی. صداقت ندایی برای عشق است که اعتماد نیز ایجاد میکند. بدون صداقت، حتی گفتنِ «دوستت دارم» نیز تبدیل به یک دروغ میشود و هیچ امنیتی در رابطهها وجود نخواهد داشت.
۲. دیگران نمیتوانند فکر شما را بخوانند. صادق بودن تنها به معنای گفتن حقیقت دربارهی اطلاعات واقعی نیست، بلکه به احساساتتان نیز مربوط است. اگر به خاطر حرفی که کسی به شما زده است، ناراحت و آزرده شدهاید، آن فرد ممکن است حتی متوجه ناراحتی شما نشود، مگر اینکه شما صادقانه دربارهی تأثیر حرفش بر خودتان و احساستان صحبت کنید. اگر به جای حرف زدن، احساستان را پنهان کنید، آنگاه قدرت طرف مقابلتان را برای اینکه بتواند کاری در مورد این مسئله انجام بدهد، سلب کردهاید و فرصت رشد را از رابطهتان گرفتهاید. همچنین ممکن است طرف مقابلتان پس از اینکه متوجه شود که شما ناراحت بودهاید و آن را بیان نکردهاید یا اینکه دربارهی احساستان با او صادق نبودهاید، آزرده شود. همهی اینها میتواند رابطهتان را آلوده کند و به آن آسیب بزند، در حالی که از سوی دیگر صادق بودن دربارهی احساساتتان میتواند التیامبخش باشد، مسائل را حل کند، به رابطهتان امید ببخشد و ارتباطات خوب را بپروراند.
۳. هنگامی که کسی دروغ میگوید، دیگران سعی میکنند حقیقت را حدس بزنند. یعنی صادق نبودن دربارهی چیزی باعث میشود که دیگران سعی کنند آنچه را طرف نگفته است یا آنچه را واقعا حقیقت است، کشف کنند. این کار باعث ایجاد شایعات میشود و میتواند در ادامه منجر به دروغها و فریبکاریهای بیشتر میشود که ممکن است دیگران با حقیقت اشتباه بگیرند. در نهایت، هنگامی که حقیقت آشکار شود، باعث میشود افراد بیشتری ناراحت و آزرده شوند و احساس کنند مورد خیانت قرار گرفتهاند. در حالی که اگر از همان ابتدا موضوع مورد نظر با صداقت بیان میشد، همهی این مسائل قابل اجتناب بودند.
۴. پنهان کردن حقیقت معمولا بیشتر از خود حقیقت افراد را آزار میدهد. بعضی از افراد دروغ میگویند زیرا از این میترسند که گفتن حقیقت آنها را به دردسر بیندازد یا ناراحتی بیشتری ایجاد کند. اما اغلب با اینکه حقیقت ممکن است دردناک باشد، معمولا هنگامی که صادقانه بیان میشود، کمتر از زمانی که با فریبکاری پوشانده میشود، دردناک و آزاردهنده است. پنهان کردن حقیقت یا دروغ گفتن تنها باعث میشود که افراد احساس کنند فریب خوردهاند و بهشان خیانت شده است و همچنین ناراحت و آزرده شوند و سپس از شما بپرسند چرا از ابتدا صادق نبودهاید.
۵. صادق بودن رابطهها را تقویت میکند و از اینکه مجبور باشیم با دروغهایمان زندگی کنیم، جلوگیری میکند. دروغها به ندرت تنها میمانند: معمولا یکی پس از دیگری میآیند تا دروغ قبلی را بپوشانند و در نهایت از کنترل خارج میشوند. در نهایت این چرخه برای کسی که دروغ میگوید، پیچیدهتر میشود و برای طرف مقابل گیجکنندهتر. به علاوه، با دروغ زندگی کردن کار بسیار دشواری است. به این معنا که مجبورید خودتان نباشید و نمیتوانید از روابطتان لذت ببرید و این برای هیچ کس ساده نیست. از سوی دیگر، صادق بودن در موقعیتهای دشوار ممکن است در ابتدا ناراحتکننده باشد، اما اگر روی آن کار شود، روابط را محکمتر میکند، اعتماد ایجاد میکند و عشق و علاقه را عمیقتر میکند.
۵ راه برای اینکه صادقتر و بادرایتتر باشید
۱. حقیقت را افشا کنید
آیا در گذشته پیش آمده است که کاملا صادق نبوده باشید؟ شجاعت داشتن برای مرور لغزشهای گذشته ممکن است کمی ناراحتکننده باشد، اما تشخیص اینکه در گذشته کجا و کِی حقیقت را پیچاندهاید یا پنهان کردهاید، میتواند به شما کمک کند تا الگوهای آن را شناسایی و از ادامهی آن جلوگیری کنید.
۲. صداقت را در مسائل کوچک تمرین کنید
این تمایل وجود دارد که فکر کنیم که کمی خالیبندی یا اغراق در مسائلی که به نفع یا ضرر کسی نیست، اشکالی ندارد. اما مسئله اینجا است که اگر در موضوعات کوچک و بیاهمیت صادق نباشیم، پای این بیصداقتی به حوزههای مهم و بامعنی زندگی نیز باز خواهد شد. بهتر است ابتدا عادات صادقانه را در زمینههایی که به شجاعت کمتری نیاز دارند، تمرین کنیم تا بتوانیم برای مواجهه با چالشهای دشوارتر، راستی و کمال را در خودمان پرورش بدهیم.
۳. صداقت روی نقاط مثبت تأکید میکند
تنها به این دلیل که میخواهیم صادق باشیم به این معنا نیست که وظیفه داریم اشتباهات و نقصهای دیگران را آشکار کنیم. اگر روی نقاط مثبت تمرکز کنیم، آنگاه ارزیابی صادقانهی ما از افراد و موقعیتهای مختلف هم نشاطآور و هم دلگرمکننده خواهد بود.
۴. اولویتها و ترجیحاتمان را با واقعیت اشتباه نگیریم
مخدوش شدن دید ما از واقعیت به وسیلهی آنچه دوست داریم و آنچه دوست نداریم، بسیار ساده رخ میدهد. برای صادق بودن با دیگران، باید متوجه باشیم که اولویتها و ترجیحات شخصیمان واقعیت را تغییر نمیدهند. بلکه تنها احساس ما را نسبت به مسائل تغییر میدهند. صادق بودن به این معنا نیست که مجبوریم همهی احساساتمان را دربارهی همهی موضوعات بیان کنیم.
۵. چیزی نگفتن اشکالی ندارد
اگر کسی شما را در موقعیتی قرار دهد که رُک بودن به نفع همه نیست، چه میکنید؟ شجاعت این را داشته باشید که بگویید ترجیح میدهید اصلا چیزی نگویید. البته وقتی تحت فشار قرار دارید تا نظرتان را بگویید، این کار ممکن است دشوار باشد. اما با همهی اینها همچنان حق شماست که انتخاب کنید حرف بزنید یا سکوت کنید. این موضوع به ویژه اگر کسی سعی در درگیر کردن شما در یک بحث بینتیجه را داشته باشد یا هنگامی که احساسات کسی در خطر است، به کارتان میآید.
همیشه بهترین راه را انتخاب کنید
صادق بودن شاید همیشه راحتترین یا در دسترسترین راه نباشد. به همین دلیل است که برای صادق بودن، به شجاعت نیاز دارید. اما به یاد داشته باشید که صداقت راه راستی و کمال است. بدون توجه به رواج بیصداقتی، همهی ما آزادیم که زندگیای با معیارهای بالاتری را انتخاب کنیم. آدمهای روراست و کامل همیشه متوجه صداقت و شجاعت شما خواهند شد و آن را تحسین خواهند کرد.
«ادوارد آر. ماروُ» میگوید: «برای متقاعدکننده بودن باید باورپذیر باشیم، برای باورپذیر بودن باید قابل اعتماد باشیم، برای قابل اعتماد بودن باید راستگو باشیم.»
روندی مستحکم و سالم در جهت شفافیت و صداقت وجود دارد. مردم از نقابِ فریبکاری که در خدمت خواستههای خودخواهانهی عدهی کمی است و دیگران را آزار میدهد، خستهاند. همهی ما با تبدیل شدن به یک الگوی خوب و داشتن شجاعتِ اینکه واقعا با خودمان و دیگران صادق باشیم، میتوانیم در این زمینه نقش ایفا کنیم.
برگرفته از: trudyadams.squarespace