زمان زیادی تا اسکار 2017 باقی نمانده است و در این مقاله به پیشبینی برندگان اسکار امسال پرداختهایم.
یکی-دو هفته پیش بالاخره نامزدهای جوایز اسکار 2017 اعلام شدند. مراسمی که بعد از اینکه حسابی مورد ضربات نیش و کنایههای کریس راک، مجری مراسم سال گذشته به خاطر عدم وجود نامزدهای سیاهپوست قرار گرفت، امسال تصمیم گرفت تا اعضایش را از لحاظ نژادی متنوع کند و با اضافه کردن ۶۸۳ عضو جدید که ۴۶ درصد آنها زن و ۴۱ درصدشان رنگینپوست هستند، به این انتقادات خاتمه داد و به شکل دیگری دوباره سعی کرد تا در صدر اخبار قرار بگیرد. اقدامی که اما با توجه به نامزدهای امسال نتیجه داد. اگرچه سال ۲۰۱۶ با بلاکباسترها و ریبوتهای مزخرف تابستانی آغاز شد، اما در عوض با داستانهای بسیار متنوع و جذابی تمام شد که از «مهتاب»، «اشخاص پنهان» و «حصارها» شروع میشوند و تا «شیر» و «لاوینگ» و «منچستر کنار دریا» ادامه دارند. این تازه فقط بخشی از فیلمهای خوب نامزد شده در اسکار 2017 هستند. به عنوان پرسروصداترین فیلم امسال «لا لا لند» را داریم که با ۱۴ نامزدی اسکار از همان ابتدا شاخ و شانهکشیاش را شروع کرد. اگرچه نامزدیها و پیروزیهای متوالی و رکوردزنیهای بیتوقفِ جدیدترین فیلم دمین شزل در مراسمهای مختلف تکراری شده است و اگرچه روی کاغذ به نظر میرسد که «لا لا لند» مثل گلدن گلوب جوایز اسکار را هم درو خواهد کرد، اما باید فیلمی به اسم «پسرانگی» را به یاد بیاوریم که گرچه تا قبل از اسکار تقریبا برندهی هر جایزهای که میتوانست شده بود، اما وقتی نوبت آتشبازیاش در اسکار رسید، آلخاندرو جی. ایناریتو با «بردمن»اش حسابی به او رودست زد. حقیقت این است که پیشبینی برندهی احتمالی بهترین فیلم اسکار تقریبا همیشه شانسی بوده است. چون تمام نامزدها آنقدر بین منتقدان و داوران محبوب هستند که هر اتفاقی ممکن است بیافتد. اما در هرصورت مگر میتوان دست به حدس و گمان نزد:
بهترین انیمیشن بلند
- کوبو و دوتار (Kubo and the Two Strings)
- زندگی من به عنوان یک کدو (My Life As A Zucchini)
- موآنا (Moana)
- لاکپشت قرمز (The Red Turtle)
- زوتوپیا (Zootopia)
در حالی که خبری از «در جستجوی دوری» و پیکسار نیست و در حالی که انیمهی تحسینشدهی «اسم تو» هم از ورود به فهرست نهایی باز ماند، تنها کسی که میماند دیزنی است که باید به مبارزه علیه خودش برود. استودیوی انیمیشنسازی دیزنی سال فوقالعادهای را در جریان سال ۲۰۱۶ پشت سر گذاشت. آنها از یک طرف با «زوتوپیا» یک میلیاردی دلاری شدند و از طرف دیگر از طریق «موآنا»، پرنسس جدیدی را به جمع پرنسسهایشان اضافه کردند. اولی در جریان فصل جوایز هم حضور پررنگی در مراسمهای مختلف داشت و به لطف موفقیت هنری و تجاریاش و همچنین پیامهایش دربارهی مسائل تبعیض نژادی و قضاوت و پیشداوری از لحاظ اجتماعی هم روی بورس است. بله، فراموش نکردهام که «کوبو و دوتار» و «زندگی من به عنوان یک کدو» دوتا از بهترین فیلمهای سال هستند، اما نباید فراموش کنیم که آکادمی همیشه علاقهی زیادی به انتخاب انیمیشنهای CGI نسبت به انیمیشنهای ایست/حرکتی داشته است و به نظر نمیرسد که این دو فیلم با توجه به سابقهی آکادمی در انتخاب برندگان این شاخه، شانس زیادی داشته باشند. «لاکپشت قرمز»، محصول استودیوی جیبلی و ساختهی یک کارگردانی اروپایی هم گرچه زیباترین و متفاوتترین انیمیشن این شاخه است، اما همین متفاوتبودن و عدم عامهپسندبودنش به ضررش تمام خواهد شد. پس، «زوتوپیا» قویترین پیشبینیای است که میتوانیم داشته باشیم.
بهترین فیلم خارجیزبان
- مردی به اسم اووه (A Man Called Ove)
- فروشنده (The Salesman)
- تونی اردمن (Toni Erdmann)
- تانا (Tanna)
- میدان مین (Land of Mine)
میدانم همهی ما دوست داریم اصغر فرهادی با «فروشنده» یک اسکار دیگر برای ایران به ارمغان بیاورد و گرچه با توجه به جنجالهای ترامپ/علیدوستی/اعتراض/فرهادی، برخی باور دارند که این موضوع احتمالِ برنده شدن «فروشنده» را بالاتر میبرد و شاید آکادمی از این طریق بخواهد اعتراضش به سیاستهای دولت را وارد فاز پرسروصداتری کند، اما هیچکدام از اینها کاری نمیکند تا «تونی اردمن» را فراموش کنیم. این اثر آلمانی طوری به مذاق منتقدان خوش آمده است که برخی کارشناسان انتظار نامزد شدن آن را در رشتههای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر و بهترین فیلمنامهی اورجینال هم میکشیدند. فیلم وقتی برای اولینبار در جشنوارهی کن ۲۰۱۶ اکران شد حسابی ترکاند، اما در ادامه اکران پاییزی ضعیفی در امریکا داشت و بعد هم کم و بیش توسط آکادمی از قلم افتاد. بنابراین کارشناسان فکر میکنند حالا وقتش است که آکادمی حق ساختهی فراموشناشدنی مارن آدهی آلمانی را به او بدهد. البته با توجه به محتوا و ساختار غیرمعمول «تونی اردمن»، هنوز این احتمال وجود دارد که ساختههای سرراستتری مثل «مردی به اسم اووه» و جنجالبرانگیزی مثل «فروشنده» جایزه را به خانه ببرند. سوال این است که آیا بعد از دو سال متوالی که فیلمهای هولوکاستی این جایزه را به خانه بردند، امسال این زنجیر پاره میشود یا «میدان مین» کاری میکند تا آکادمی در این زمینه هتریک کند؟
بهترین فیلم مستند
- اُ.جی: ساخته شده در امریکا (O.J.: Made in America)
- آتش در دریا (Fire At Sea)
- زندگی، انیمیشنی (Life, Animated)
- من کاکاسیاه تو نیستم (I Am Not Your Negro)
- سیزدهم (The 13th)
۲۰۱۶ سال حقیقتا پرباری برای مستندها بود. در کنار نامزدهای راه یافته به اسکار، میتوان به مستندهای دیگری مثل «فیلمبردار» (Cameraperson)، «برج» (Tower)، «وینر» (Weiner)، «روزهای پایانی» (Zero Days) و «شاهد» (The Witness) اشاره کرد که همه لایق قرار گرفتن در این فهرست بودند. نتفلیکس بعد از سال پیش که با فیلم «چه خبر شده، خانم سیمون؟» در این شاخه حضور داشت، حالا با مستند «سیزدهم» آنا دوورنی موفقیتش را حفظ کرده است. فیلمی که نگاهی انتقادی به رابطهی بین ممنوع بودن بردهداری و محبوسان بسیار زیاد سیاهپوست در زندانهای امریکا میاندازد. پربحث و گفتگوترین مستند سال اما چیزی نیست جز «اُ.جی: ساخته شده در امریکا». سریال ۹ اپیزودی شبکهی ای.اس.پی.ان که با توجه به اکران محدودش در سینماها شانس حضور در این فهرست را پیدا کرد. درست مثل ایمی واینهواس و محمد علی کلی که مستندهایشان برندهی مجسمهی طلایی هم شدند، داستان دادگاه اُ.جی سمپسون، داستان ناگفتهای نبود و همه از آن خبر داشتند. اتفاقا این مستند در سالی عرضه شد که شبکهی اف.ایکس هم با سریال «داستان جنایی امریکایی»اش روی پروندهی سیمپسون تمرکز کرده بود؛ سریالی که خیلی خیلی تحسین شد. اما منتقدان آنقدر نسخهی مستند آن را دوست داشتند که فیلم را جاهطلبانهترین اثر سال فارغ از ژانر اعلام کردند. این وسط آکادمی با انتخاب مستندهای امیدوارانه در مقابل دردناکها شناخته میشود. کافی است برنده شدن «۲۰ قدم تا ستارهبودن» در مقابل «عمل کشتن» یا «در جستجوی شوگرمن» در مقابل «چگونه از یک طاعون جان سالم به در ببریم» را به یاد بیاوریم. بنابراین همیشه این احتمال وجود دارد که آنها فیلمی مثل «زندگی، انیمیشنی» را به بقیه ترجیح بدهند؛ داستانی دربارهی پسری اوتیسمی که از طریق فیلمهای دیزنی با دنیا ارتباط برقرار میکند. بالاخره هالیوود هیچ چیزی را بیشتر از هالیوود دوست ندارد.
بهترین فیلمبرداری
- لینوس سندگرن برای «لا لا لند» (La La Land)
- ردفورد یانگ برای «ورود» (Arrival)
- رودریگو پریتو برای «سکوت» (Silence)
- جیمز لاکستون برای «مهتاب» (Moonlight)
- کرگ فریز برای «شیر» (Lion)
اسم «لا لا لند» شاید این روزها به خاطر تعداد نامزدیها و پیروزیهایش خز شده باشد، اما هستند عدهای که آن را در مقایسه با بقیه دوست ندارند. اما حتی آنها هم نمیتوانند این حقیقت را انکار کنند که با فیلم خیلی زیبایی طرفیم. نحوهی به تصویر کشیده شدن زیباییهای رویاگونه و خیرهکنندهی لس آنجلس توسط لینوس سندگرن آنقدر خوب است که به برندهی دیگری به جز او نمیتوان فکر کرد. بقیهی رقبا چطور؟ «سکوت»؟ نفسگیر به معنای واقعی کلمه. «ورود»؟ حیرتانگیز به معنای واقعی کلمه. «مهتاب»؟ تنها فیلمی که شانس خراب کردن خوشحالی زودهنگام «لا لا لند» را دارد. همانطور که سندگرن یک دنیای رویایی را به واقعیت تبدیل کرده است، جیمز لکستون هم در به تصویر کشیدن دنیای واقعی میامی کار کمنظیری انجام داده است. «جکی»؟ بهطور نامهربانانهای اصلا به جمع نامزدها راه پیدا نکرد. «شیر»؟ نه که بخواهیم ارزش فیلمبرداری این فیلم را پایین بیاوریم، اما حتی مقایسهی آن با دیگر نامزدهای این فهرست هم خندهدار است، چه برسد به شانس پیروزی! شاید نتیجهی این شاخه یکی از مشخصترین نتایج مراسم امسال باشد، اما حداقل با رقابتی بین زیباترینها طرفیم.
بهترین تدوین
- تام کراس برای «لا لا لند»
- جو واکر برای «ورود»
- جان گیلبرت برای «لبهی تیغ» (Hacksaw Ridge)
- جیک رابرتس برای «اگر سنگ از آسمان ببارد» (Hell or High Water)
- جوی مکمیلن و نت سندرز برای «مهتاب»
دو سال پیش تام کراس برای تدوین فیلم قبلی دمین شزل یعنی «ویپلش» جایزهی اسکار را برد. البته حقش هم بود. در بین نامزدهای اسکار ۲۰۱۴ این شاخه هیچکسی به گردپای او هم نمیرسید. بله، حتی «مکس دیوانه: جادهی خشم»! کراس آن همه نماهای تند و سریع را طوری کنار هم چیده بود و آنقدر در تبدیل کردن این موزیکال به یک اکشنِ خشونتبارِ نفسگیر نقش داشت که نمیشد به برندهی دیگری فکر کرد. او اگرچه امسال باز دوباره با شزل همراه شده است و دوباره یک موزیکال دیگر زیر دستش داشته، اما نتیجه چیزی کاملا متفاوت است. جای آن کاتهای تند و سریعِ بیرحمانه را برداشتهای بلند و فیدهای آرام و تصویرپردازیهای لایهلایه گرفته است که اصلا مثل «ویپلیش» خشک نیستند و به شکل دیگری خیرهکننده هستند و کراس باری دیگر استعدادش در زمینهی حرکات موزیکال را با «لا لا لند» ثابت میکند. آیا کار او به اندازهی «ویپلش» انقلابی است؟ البته که نه. آیا نمرهی کامل را میگیرد؟ البته که بله. بنابراین اگرچه «ورود» طوری تدوین شده است که حسوحال آرام و پایداری داشته باشد یا «مهتاب» طوری تدوین شده است که شکستهشکسته و توهموار احساس شود، اما باز دوباره این کراس به عنوان یکی از مهمترین کسانی است که «لا لا لند» را به فیلمی که الان هست تبدیل کرده است.
بهترین فیلمنامهی اورجینال
- دمین شزل برای «لا لا لند»
- کنت لونرگان برای «منچستر کنار دریا» (Manchester by the Sea)
- تیلور شریدان برای «اگر سنگ از آسمان ببارد»
- یورگوس لانتیموس و افایمس فیلیپو برای «خرچنگ» (The Lobster)
- مایک میلز برای «زنان قرن بیستمی» (The 20th Century Women)
خب، رایدهندگان آکادمی در رابطه با این شاخه خودشان را در شرایطی قرار دادهاند که هیچکس دوست ندارد به جای آنها باشد، مگه نه؟ یا خدا. از بالا تا پایین، همه فیلمنامههای قدرتمندی هستند که نمیتوان برنده شدن هیچکدامشان را زیر سوال برد. از «زنان قرن بیستمی» و داستان آشفتگی خانوادگی مایک میلز در جریان انقلاب فرهنگی امریکا گرفته تا «خرچنگ» که یادآور برخی از دیوانهوارترین و غمانگیزترین اپیزودهای سریال «آینهی سیاه» میماند؛ فیلمی که تا یک هفته بعد از تماشایش افسرده خواهید بود. از سویی «اگر سنگ از آسمان ببارد»، نئو-وسترنِ تیلور شریدان را داریم که پیچیدگی اخلاق را در یک اکشن کلاسیک تشریح میکند و از سوی دیگر کنت لونرگان با «منچستر کنار دریا» که ترکیب عجیبی از خنده و اندوه و احساس است، ثابت میکند که چرا یکی از قدرندیدهترین نویسندههای سینمای مستقل است و بالاخره به دمین شزل میرسیم که همانطور که قبلا در «ویپلش» درام کاراکتر موزیسینِ جوانش را به یک ابزارِ خودکشی تبدیل کرده بود، حالا لس آنجلس را با «لا لا لند» به دنیای جادوییای بر روی زمین بدل میکند. در اینکه رایدهندگان اسکار سر انتخاب برندهی این شاخه خواب نخواهند داشت شکی نیست، اما امیدواریم اسمی که در نهایت خوانده میشود، لونرگان باشد.
بهترین فیلمنامهی اقتباسی
- اریک هایزرر برای «ورود»
- بری جنکینز و تارل آلوین مککرینی برای «مهتاب»
- لوک دیویس برای «شیر»
- آگوست ویلسون برای «حصارها» (Fences)
- آلیسون شرودر، تئودور ملفی برای «اشخاص پنهان» (Hidden Figures)
از سال ۲۰۰۷ تاکنون که دیابلو کودی برای «جونو» جایزهی بهترین فیلمنامهی اورجینال را برد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون که دایانا اُسانا جایزهی این شاخه را بهطور مشترک برای «کوهستان بروکبک» برنده شد، هیچ زنی در این دو شاخه برنده نشده است. بنابراین برخی تحلیلگران باور دارند که به نظر نمیرسد این روند با فیلمنامهی الیسون شرودر که رقیب جدیای هم محسوب نمیشود شکسته شود. «ورود» اگرچه در هر دو شاخههای خلاقانه و فنی نامزد شده است، اما احتمال پیروزی فیلم در بخشهای فنی بیشتر است. «شیر» هم فقط از اینجا بودن باید خوشحال باشد و پایش را از گلیمش درازتر نکند! پس فقط میماند فیلمنامهی بری جنکینز و تارل آلوین مککرینی برای «مهتاب» و آگوست ویلسون برای «حصارها». در رابطه با «مهتاب» که فیلمنامهاش از تغییر وسیع یک نمایشنامه شکل گرفته با دستاورد بزرگتری طرفیم. در حالی که «حصارها» در مسیر اقتباس تغییر خاصی نکرده است. اما دادن جایزه به اثر محبوب آگوست، چندین سال بعد از مرگش یکی از آن فرصتهایی است که شاید آکادمی نخواهد آن را از دست بدهد.
بهترین ترانه اورجینال
- ترانه «شهر ستارهها» از فیلم «لا لا لند»
- ترانه «تا چه جایی پیش خواهم رفت» از فیلم «موآنا»
- ترانه «نمیتونم جلوی این حس رو بگیرم» از فیلم «ترولها» (Trolls)
- ترانه «صندلی خالی» از فیلم جیم: داستان جیمز فولی» (jim: The James Foley Story)
- ترانه «مصاحبه هنری (احمقهایی که رویاپردازی میکنن)» از فیلم «لا لا لند»
بهترین ویژگی جایزهی بهترین ترانهی اورجینال، فراهم کردن مهمان خوانندهی مراسم اسکار است. بعضیوقتها نامهای بزرگی مثل اَدل یا سلین دیون روی استیج ظاهر میشوند و ترانههای فوقالعادهای مثل «اسکایفال» و «عشق من ادامه خواهد داشت» از «تایتانیک» را اجرا میکنند و مراسم را وارد فاز دیگری میکنند و بعضیوقتها خوانندههایی که هیچوقت اسمشان به یادمان نمیمانند روی سن میروند و مراسم را از چیزی که هست خستهکنندهتر میکنند. امسال اما بدون ستارههای خوانندهاش نیست. با وجود جاستین تیمبرلیک که برای ترک «نمیتونی جلوی این حس رو بگیری» از «ترولها»، استینگ برای فیلم ناشناختهای به اسم «جیم: داستان جیمز فولی» که شرط میبندم اسکار فقط برای آوردن خوانندهی اصلی گروه «پلیس» روی استیج او را انتخاب کرده است و ترانهای از «موآنا» که در فیلم توسط علی کراوالو خوانده شده و احتمالا در مراسم توسط خوانندهی ساندترک فیلم یعنی آلیسا کارا اجرا خواهد شد، با مراسم خوبی در زمینهی بزن و بکوب طرف خواهیم بود. اما میدانید تمام مردم انتظار چه چیزی را دارند؟ اینکه رایان گاسلینگ و اما استون روی سن ظاهر شوند و نسخهی زندهی ترانههایشان از «لا لا لند» را اجرا کنند. اگر آکادمی میخواهد مراسم امسال بهیادماندنی شود، بهتر است چنین فرصتی را از دست ندهد!
بهترین موسیقی اورجینال
- جاستین هرویتز برای فیلم «لا لا لند»
- نیکولاس بریتل برای فیلم «مهتاب»
- داستین اُهالوران و هاوشکا برای فیلم «شیر»
- میکا لِوی برای فیلم «جکی» (Jackie)
- توماس نیومن برای فیلم «مسافران» (Passangers)
خب، اگر احتمالا قرار است سر برندهی این شاخه با بچههای فامیل سر یک چلوکباب شرطبندی کنید، باید بدانید که اگر آسمان به زمین بیایید هم امکان ندارد جاستین هرویتز با دست خالی به خانه برگردد. نه تنها او کاملا لیاقت این جایزه را حتی برای ملودی ترانهی «شهر ستارهها» دارد، بلکه ما داریم دربارهی آهنگسازِ فیلم موزیکالی با ۱۴ نامزدی اسکار حرف میزنیم که تمام سحر و جادویش به ترانههایش برمیگردد. چگونه میتوان تصور کرد موزیکالی با چنین استقبال گستردهای، برندهی بخش موسیقی نباشد؟! البته که کار نیکولاس بریتل در «مهتاب» معرکه است و موسیقی میکا لوی در «جکی» خود تبدیل به یک شخصیت جداگانه میشود، اما مطمئنا تعداد زیادی از رایدهندگان اسکار با دیدن نام «لا لا لند» زیر شاخهی «موسیقی متن» دور آن خط میکشند و خودشان را سر بررسی دیگر نامزدها به زحمت نمیدهند!
بهترین جلوههای ویژه
- کتاب جنگل (The Jungle Book)
- روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان (Rogue One: A Star Wars Story)
- دیپواتر هورایزن (Depwater Horizen)
- دکتر استرنج (Doctor Strange)
- کوبو و دو تار
برندهی امسال این شاخه حتی بیشتر از همیشه غیرقابلحدس است. با توجه به کاری که استودیوی لایکا در ترکیب جلوههای کامپیوتری با متحرکسازی سنتی انجام داده است، احتمال پیروزی «کوبو و دو تار» بیشتر از بقیه میرود، اما اسکار دوست دارد بلاکباسترهای هالیوودی را در این شاخه خوشحال کند. در نتیجه ممکن است «روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان» مجسمهی طلایی را برنده شود. با این حال «کتاب جنگل» هم یک موفقیت غولپیکر بود و فیلمی بود که موفق شد حیواناتِ آوازخوان را به موجوداتی واقعی تبدیل کند. «دکتر استرنج» کارهای قابلستایشی انجام داد و «دیپواتر هورایزن» هم تنها نامزد این شاخه است که جلوههای ویژهاش در واقعیت ریشه دارند و برخلاف دیگران تنها فیلمی است که از جلوههای ویژهاش برای خلق صحنهها و شعلههایی استفاده کرده است که به جای شگفتی، وحشت تماشاگر را برمیانگیزند. بنابراین اگر رایدهندگان دنبال مقدار آتش تولید شده توسط یک کامپیوتر باشند، فیلم پیتر برگ بهترین گزینه است! روی هم رفته اگر بخواهیم حدس بزنیم، «کوبو و دو تار» محتملترین گزینه برای برنده شدن به نظر میرسد.
بهترین گریم
- جوخهی انتحار (Suicide Squad)
- مردی به اسم اووه
- پیشتازان فضا: فراتر (Star Trek Beyond)
در دورانی که فیلمسازهای بیشتر و بیشتری از تکنیکهای دیجیتالی برای تغییر ظاهر بازیگران استفاده میکنند، به سختی میتوان متوجهی یک گریم واقعی شد، اما کاریش نمیتوان کرد. اولین نامزد این فهرست «جوخهی انتحار» است. فیلمی که انتخابش در این رشته هم صدای اعتراض خیلیها را در آورد و هم مورد دفاع قرار گرفت. از یک طرف طراحی هیولاها و موجودات عجیب و غریب فیلم مثل سوپ پیاز و شلغم سوخته و گندیدهای است که روی سر بازیگران سرازیر کردهاند و آنها را در آفتاب گذاشتهاند تا خشک شوند و از طرف دیگر گروه چهرهپردازی کار خوبی در طراحی مو و لباس مارگو رابی در جهت تبدیل کردن او به یک دختر بلای روانی که هنوز نحوهی استفاده از جعبهی آرایشش را بلد نیست انجام دادهاند. بعد «پیشتازان فضا: فراتر» را داریم که شاید بزرگترین نکتهی چهرهپردازیاش مربوط به کاراکتر بیگانهی جدیدی است که به گروه کاراکترها اضافه میشود. کسی که تنها ویژگیاش به همان ظاهرش خلاصه شده است. بنابراین تنها گزینهای که برایمان باقی میماند فیلم سوئدی «مردی به اسم اووه» است. اگرچه استفاده از تکنیکهای چهرهپردازی برای پیر کردن بازیگران کار استثناییای نیست، اما به نظرتان آیا اعضای آکادمی با دادن اسکار به «جوخهی انتحار» میتوانند شب سرشان را با آسودگی زمین بگذارند؟ تازه، شاید پیر کردن بازیگران در نقاط دیگر دنیا استثنایی نباشد، اما کافی است «ستایش» و «کیمیا» تماشا کرده باشید تا بدانید هرکسی آن را بلد نیست!
بهترین طراحی لباس
- جکی
- فلورنس فاستر جنکینز
- لا لا لند
- جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها (Fantastic Beasts and Where to Find Them)
- متفقین (Allied)
شاید این رشته آسانترین رشته برای پیشبینی برنده باشد. فقط مشکل این است که فیلمی که میخواهم نام ببرم اصلا نامزد هم نشده است. و آن فیلم چیزی نیست جز «خدمتکار» (The Handmaiden)، محصول کرهی جنوبی که اگر توسط کشورش به عنوان نامزد بهترین فیلم خارجیزبان این کشور معرفی میشد، شاید الان در جمع بهترین فیلمهای آن رشته و این رشته قرار میگرفت. این تریلر نوآر تاریخی همه رقمه فیلم درجهیکی است، اما در یک زمینه به مرحلهی خیرهکنندگی میرسد و آن هم طراحی لباس است. لباسهای آدمهای این فیلم آنقدر واقعگرایانه و جذاب هستند که قبل از آغاز واقعی داستان، نیمی از فیلم را صرفا به هوای لباس کاراکترها تماشا میکنید. در نبود «خدمتکار»، «لا لا لند» این جایزه را هم مثل بقیه برنده خواهد شد. چون بالاخره لباسهای بامزه هیچوقت مورد نامهربانی قرار نمیگیرند. «جکی» شاید به خاطر رژهی لباسِ ناتالی پورتمن در اواسط فیلم و «جانوران شگفتانگیز» هم شاید فقط به خاطر کلاه شخصیت سرافینا پیکوئری لیاقت نامزدی در این شاخه را داشته باشند، اما در نبود «خدمتکار»، مجبوریم که یک جایزه دیگر به کالکشنِ «لا لا لند» اضافه کنیم!
بهترین طراحی تولید
- لا لا لند
- مسافران
- ورود
- جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها
- هیل سزار! (Hail, Caesar)
«مسافران»، «ورود» و «جانوران شگفتانگیز» که به خاطر عناصر فانتزی و علمی-تخیلیشان و یکنواختی رنگ و لعابشان احتمالا برنده نخواهند بود. اما در عوض دوتا مدعی خیلی قدر داریم که اتفاقا در زمینهی طراحی تولید خیلی شبیه به یکدیگر هستند: «لا لا لند» و «هیل سزار!». هر دو فیلمهایی هستند که عمدا قصد بازسازی حالوهوای شیک دههی ۱۹۵۰ لس آنجلس را داشتهاند، اما با طراحیهای بسیار متفاوت. جس گونکور و نانسی هِی که هر دو بر روی «جایی برای پیرمردها نیست» نیز کار کردهاند، بهطور بینظیری فضای دوران طلایی هالیوود در فیلم کوئنها را با نهایت جزییات بازآفرینی کردهاند. دکورهای نیمهکامل و فضاهای پشت صحنه در «هیل سزار!» بهطور هوشمندانه و لذتبخشی طراحی شدهاند. اما هرچه «هیل سزار!» هالیوود گذشته را به سینما برمیگرداند، «لا لا لند» نگاهی پستمدرن، جاهطلبانه و غیرمعمول به آن میاندازد. دیوید و سندی رینولدز-واسکو که هر دو روی «بیل را بکش»ها و «حرامزادههای بیآبرو»ی کوئنتین تارانتیو کار کردهاند بهطور جسورانه و بیپروایی سعی میکنند تا نور و رنگ و سروصدای صحنهها و استیجهای فیلم را تا آنجایی که جا دارد بالا ببرند و نتیجه به چیزی تبدیل شده که مثل موسیقیهای فیلم، چشمنواز هستند.
بهترین تدوین و میکس صدا
- لا لا لند
- لبهی تیغ
- ورود
- روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان
- ۱۳ ساعت (13 Hours)
- دیپواتر هورایزن
- سالی (Sully)
میدانم از «لا لا لند» شدهاید و فیلم دمین شزل دیگر دارد شورش را در میآورد، اما پس از عذر خواهی از فیلم های جنگی، تانکهای AT-ACT، فوردهای اضطراری، انفجارهای نفتی و فضاپیماهای بیگانه، باز دوباره این «لا لا لند» است که بیشترین شانس پیروزی در این شاخه را دارد. بعضیوقتها این کوچکترین جزییات و صداها هستند که برندگان این شاخه را مشخص میکنند. مثلا به ترانهی «روز دیگری از خورشید» نگاه کنید که به عنوان افتتاحیهی «لا لا لند» عمل میکند. ترانهای که از صداهای ناهنجار و تصادفی ترافیک و ماشینها شروع میشود، ادامه پیدا میکند، متحول میشود و با یک انفجار تبدیل به یک آهنگ شاد و پرجنب و جوش میشود. این فقط یک نمونه از سحر و جادوی صدا در «لا لا لند» است و بعضیوقتها چنین چیزی دستاورد بسیار بزرگتری در مقایسه با خفنترین نبردهای لایتسیبری است!
بهترین بازیگر زن نقش اول
- اما استون برای «لا لا لند»
- ناتالی پورتمن برای «جکی»
- روث ناگا برای «لاوینگ» (Loving)
- ایزابل هوپر برای «او» (Elle)
- مرل استریپ برای «فلورنس فاستر جنکینز»
با اینکه خبری از آنت بنینگ از «زنان قرن بیستمی»، ایمی آدامز از «ورود»، تراجی پی. هنسون از «اشخاص پنهان» و کیت بکینسیل از «عشق و دوستی» نیست، اما هنوز جنجال این شاخه تمام نشده و سهتا بازی عالی دیگر هم باید برای برنده شدن یک نفر فدا شوند. در کنار این غر زدنها باید به آکادمی تبریک گفت که بازی فوقالعاده دردناک روث ناگا در «لاوینگ» را فراموش نکرده است. با تمام اینها به جز استریپ که حضور قوی اما نه چندان بهیادماندنیای در «فلورنس فاستر جنکینز» دارد، هر کدام از این خانمها بدون اینکه به کسی بر بخورد، میتوانند برنده شوند. با این حال اکثر منتقدان باور دارند که برندهی موعود کسی نیست جز برندهی گلدن گلوب یعنی ایزابل هوپر که بازی درگیرکننده و باظرافتش در ساختهی جنجالبرانگیز پاول ورهوفن به این زودیها فراموش نخواهد شد. با این حال نظر منتقدان با اعضای آکادمی خیلی فرق میکند و در نتیجه احتمال اینکه اِما استون یک جایزهی باارزش دیگر برای «لا لا لند» به ارمغان بیاورد خیلی بالا است. چون اگرچه منتقدان پیروزی هوپر یا پورتمن را ترجیح میدهند، اما این به معنی نیست که با برنده شدن احتمالی استون مخالفند. بالاخره او چنان بازی درگیرکننده و گرمی ارائه میدهد که خیلی از کمبودهای شخصیتش را میپوشاند و سکانس «مصاحبه» که احساسیترین سکانس کل فیلم است را به تنهایی به دوش میکشد. اگرچه بهتر میشد استون متریالی که هوپر، پورتمن و روث ناگا داشتند را برای کار کردن داشت، اما نتیجه دستکمی از بقیهی رقبایش ندارد. شب اسکار استون برنده خواهد شد و حداقل در آینده وقتی او به خاطر بازی پرملاتتری مورد توجه قرار نگرفت، خوشحال خواهیم بود که او قبلا مجسمه را برده است.
بهترین بازیگر مرد نقش اول
- کیسی افلک برای «منچستر کنار دریا»
- رایان گاسلینگ برای «لا لا لند»
- دنزل واشنگن برای «حصارها»
- اندرو گارفیلد برای «لبهی تیغ»
- ویگو مورتنسن برای «کاپیتان فنتستیک» (Captain Fantastic)
اگر پیشبینی بهترین بازیگر زن سخت بود، این یکی کابوس است. برخلاف سال گذشته که موفقیت لئوناردو دیکاپریو از صد کیلومتری مشخص بود، امسال قضیه فرق میکند. اگرچه بازی ویگو مورتنسن به عنوان پدری مشکلدار اما عاشق بچههایش در «کاپیتان فنتسیک»، یکی از بهترین فیلمهای دیدهنشدهی امسال بینظیر است، اما تقریبا که هیچ، کاملا مطمئنیم که دومین نامزدی اسکارش (اولین نامزدیاش برای فیلم «قولهای شرقی») نیز بینتیجه خواهد بود. این در حالی است که به خانه بردن جایزهی این رشته توسط اندرو گارفیلد جوان برای بازی در نقش سرباز دزموند داس در «لبهی تیغ» هم دست کمی از معجزه نخواهد داشت. در نهایت سه مدعی واقعی باقی میمانند که هرکدام داستانهای منحصربهفرد خودشان را دارند. اگر دنبال یک بازی تماما دردناک هستید، جایزه باید به کیسی افلکی برسد که از زمان «قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» در سال ۲۰۰۷ تاکنون نامزد اسکار نشده است. اعضای آکادمی اگر میخواهند مراسم امسال را به مراسم فرمانروایی رقص و موسیقی بدل کنند، رایان گاسلینگ بهترین گزینه است؛ کسی که از زمان فیلم Half Nelson در سال ۲۰۰۶، نامزد نشده است. اگر افلک و گاسلینگ به هر دلیلی شکست بخورند، پس خواندن نام دنزل واشنگتن میتواند به یک شگفتی تمامعیار بدل شود. واشنگتن در حال حاضر دو بار برای «افتخار» و «روز تمرین» در سالهای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۲ برندهی اسکار شده و چهار نامزدی دیگر هم در کارنامه دارد که یکجورهایی او را به نسخهی مرد مرل استریپ تبدیل میکند. با تمام این حدس و گمانها اگر بخواهیم پیشبینی کنیم اولین کسی که به ذهنمان خطور میکند افلک است.
بهترین بازیگر زن نقش مکمل
- وایولا دیویس برای «حصارها»
- ناومی هریس برای «مهتاب»
- نیکول کیدمن برای «شیر»
- اکتویا اسپنسر برای «اشخاص پنهان»
- میشل ویلیامز برای «منچستر کنار دریا»
میتوان برای تمام پنج نامزد این رشته دلیل غیرقابلانکاری برای برنده شدن پیش کشید. هر دوی اکتویا اسپنسر و نیکول کیدمن سابقهی به دست گرفتن مجسمهی طلایی اسکار را دارند، اما بازیهای آنها در اینجا فاقد سروصدایی است که رقبایشان به وجود آوردهاند. میشل ویلیامز قبلا دو بار به خاطر «کوهستان بروکبک» و «ولنتاین غمگین» نامزد اسکار شده و اگرچه حضور کوتاه اما خیرهکنندهاش در «منچستر کنار دریا» برای سومین نامزدیاش کافی بوده، اما کوتاهبودن زمان حضورش در فیلم ممکن است همان چیزی باشد که جلوی پیروزیاش را میگیرد. به این ترتیب به دوتا از قویترین کاندیدهای این شاخه میرسیم: ناومی هریس و وایولا دیویس. کاراکتر هریس در «مهتاب» که مادر معتاد پروتاگونیست فیلم است، در آن واحد ترسناک و همدردیبرانگیز است. اما چگونه میتوان به پیروزی وایولا دیویس که سابقهی دوتا نامزدی برای فیلمهای «کمک» در سال ۲۰۱۲ و «تردید» در سال ۲۰۰۹ دارد باور نداشت. دیویس همین الانش به خاطر همین نقش جایزهی معتبر تونی (اسکار تئاتر) را برنده شده و به تازگی یک اِمی هم به مجموع جایزههایش اضافه کرده و فقط یک اسکار کم دارد تا کالکشنش را تکمیل کند!
بهترین بازیگر مرد نقش مکمل
- ماهرشالا علی برای «مهتاب»
- جف بریجز برای «اگر سنگ از آسمان ببارد»
- دِو پاتال برای «شیر»
- لوکاس هجز برای «منچستر کنار دریا»
- مایکل شنون برای «حیوانات شبخیز» (Nocturnal Animals)
تقریبا همه قبول دارند که ماهرشالا علی در فیلمی پر از جاذبههای مختلف، بهترین و بزرگترین نقطهی مجذوبکنندهی درام بری جنکینز است. او آنقدر عشق و انسانیت به درون این نقش تزریق میکند که بیاعتنایی به آن یا فراموش کردنش غیرممکن است. به خاطر همین بود که از زمانی که فیلم برای اولینبار به نمایش درآمد، تقریبا همه باور جایزههای شاخهی بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را برای او کنار گذاشته شدهاند. اما حقیقت تلخ وقتی به طرفداران او ضدحال زد که آرون تیلور جانسون جایزهی گلدن گلوب این شاخه را به خانه برد. اما قضیهی اسکار فرق میکند. به خاطر همین است که فکر میکنیم اینبار نوبت علی است که روی استیج میرود و جایزهای که حقش است را به چنگ میآورد. اما بگذارید رویاپردازی را کنار گذاشته و به واقعیت برگردیم. نباید فراموش کنیم که در یک طرف رینگ جف بریجز به خاطر بازی در نقش رنجر بازنشستهی «اگر سنگ از آسمان ببارد» حضور دارد که باری دیگر به یادمان میآورد که او چه بازیگر معرکهای است و در گوشهی دیگر مایکل شنون ایستاده است که بازی قدرندیدهاش در «حیوانات شبخیز» هیچ کم و کاستی نداشت. بنابراین هر دوی آنها این پتانسیل را دارند تا شب رویایی علی را خراب کنند!
بهترین کارگردان
- دمین شزل برای «لا لا لند»
- مل گیبسون برای «لبهی تیغ»
- بری جنکینز برای «مهتاب»
- کنت لونرگان برای «منچستر کنار دریا»
- دنیس ویلنوو برای «ورود»
اعضای آکادمی راههای مختلفی برای هرچه جالبتر کردنِ برندهی این شاخه دارند. برای شروع بری جنکینز را داریم که میتواند بدل به اولین فیلمساز سیاهپوستی شود که جایزهی بهترین کارگردانی را به چنگ آورده است. (سیاهپوستهایی که قبلا نامزد شدهاند فقط شامل جان سینگلتون، لی دنیلز و استیو مککویین میشوند). مل گیبسون را داریم که بعد از افتادن از چشم هالیوود پیروزیاش میتواند بازگشت باشکوهی را برای او رقم بزند. دمین شزل هست که بعد از دو فیلم به چنان جایگاهی در فیلمسازی رسیده است که یادآور اسپلیبرگ است. کنت لونرگان را داریم که بعد از فیلمهای فوقالعاده اما دیدهنشدهای که ساخته، بالاخره با «منچستر کنار دریا» نه تنها روی دست آثار قبلیاش بلند شده، بلکه بالاخره پیروزیاش میتواند مزد دسترنجهای چندین سالهاش را بدهد. دینس ویلنوو را به عنوان کارگردانی با چشمانداز منحصر به فرد خودش داریم که به سرعت دارد پلههای ترقی را پشت سر میگذارد و تبدیل به یک کوئنتین تارانتیو یا پاول توماس اندرسون جدید میشود. برنده شدن هرکدام از این فیلمسازها میتواند سرنوشتشان را عوض کند، اما شاید جنکینز از آنجایی که فیلمش «مهتاب» نسبت به دیگر فیلمهای این شاخه توسط عموم مردم جدی گرفته نشده است، بیشتر از بقیه لایق این جایزه باشد. با اتمام اینها اما میتوان تصور کرد که آکادمی طبق انتظارات عمل کند و شزل را انتخاب کند. بالاخره کاری که این کارگردان در فاصلهی دو سال بعد از «ویپلش» با «لا لا لند» انجام داده خارقالعاده است و ما هم هیچ شکایتی نخواهیم کرد.
بهترین فیلم
- لا لا لند
- مهتاب
- منچستر کنار دریا
- ورود
- اشخاص پنهان
- اگر سنگ از آسمان ببارد
- لبهی تیغ
- حصارها
- شیر
بگذارید یکراست برویم سر اصل مطلب: «لا لا لند» نهایت یک اثر سرگرمکنندهی پرزرقوبرق است. واقعا هست. دمین شزل ما را به دوران فرمانروایی سوپ اُپراهای عصر طلایی هالیوود و تئاترهای موزیکالی میبرد که با آواز و رقص و ترانه دل تماشاگرانشان را میبردند. از طرف دیگر فیلم در دسته فیلمهای اسرارآمیزی مثل «آرتیست» و «بردمن» قرار میگیرد که رایدهندگان اسکار عاشقشان هستند. اگر فیلم برنده شود، طرفداران بیشمار فیلم مثل کاراکترهای اما استون و رایان گاسلینگ از شادی به هوا میپرند و آواز پیروزی سر میدهند و از اینجور حرفها. راستش فیلم کاملا لیاقت برنده شدن را هم دارد و هیچ شکی در آن نیست. اما هرچه «لا لا لند» از استادان فن الهامبرداری میکند و چیزهایی که قبلا دیدهایم را با مهارت بازآفرینی میکند، «مهتاب» از خودش چیز جدیدی بر جای میگذارد. ترانهی غمانگیز بری جنکینز که سه برههی مهم از زندگی شخصیت اصلیاش را دنبال میکند تحول فرمی بزرگی در کارنامهی کارگردانش است. «مهتاب» هیچ چیزی برای به دست آوردن صفات بزرگی مثل متعالی، استادانه و قدرتمند کم ندارد. «مهتاب» مثال بارز واقعگرایی هنرمندانه است. شعر مبهم و سلیسی دربارهی نبردهایی که آدمهای معمولی در خفا میجنگند. سینما به ندرت اینقدر عمیق میشود و «مهتاب» این کار را کرده است. البته بقیهی فیلمهای این رشته هم از عالی شروع میشوند و تا خارقالعاده ادامه دارند. اما تصور برنده شدن فیلمهایی به جز «لا لا لند» و «مهتاب» غیرممکن است.