ویلیام شکسپیر، شاعر، نویسنده، نمایشنامه نویس و بازیگر تیاتری شناخته شده سده ۱۶ میلادی است که او را بهعنوان یکی از قلههای ادبیات جهان به شمار میآورند که تأثیرات شگرف و عمیقی بر ادبیات جهان گذاشته است. بسیاری از نویسندگان، نمایشنامههای شکسپیر و دیگر آثار او را برای خود الهامبخش میدانند.
دوران کودکی و نوجوانی ویلیام شکسپیر
ویلیام شکسپیر در سال ۱۵۶۴ در شهر استراتفورد انگلستان دیده به جهان گشود و در ۲۶ آوریل همان سال غسل تعمید داده شد. شکسپیر به خانوادهای اشرافی و محترم تعلق داشت. پدرش یکی از صاحبمنصبان دیوانی و مادرش فرزند یک زمیندار متمول محلی بود. برخی باور دارند که پدر شکسپیر یک تاجر محلی چرم بوده است. دربارهی ویلیام شکسپیر و زندگی او، گمانهزنیهای فراوانی وجود دارد و ابهام دربارهی دوران کودکی او بسیار زیاد است. به گفته مورخان، او در مدرسه گرامر استراتفورد دوران مدرسه خود را پشت سر گذاشت، اما با وجود تبار اشرافیاش برای ادامه تحصیل به آکسفورد یا کمبریج نرفته است. اسناد کلیسایی که ویلیام در آن غسل تعمید داده شده، نشان میدهد که او ۷ خواهر و برادر داشته و سومین فرزند خانواده بوده است.
ازدواج ویلیام شکسپیر
ویلیام شکسپیر در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۵۸۲، با آن هاتاوی ازدواج کرد. او در آن زمان ۱۸ سال داشت. آن و ویلیام از این ازدواج صاحب سه فرزند شدند. اولین کودک آنها یک سال پس از ازدواجشان در ۲۶ می سال ۱۵۸۳ به دنیا آمد. آنها اسم دخترشان را سوزانا گذاشتند، میزان علاقه شکسپیر به این فرزندش بسیار بالا بود. دو سال پس از به دنیا آمدن سوزانا، ویلیام و آن صاحب دوقلویی دختر و پسر به نامهای جودیت وهمت شدند. ویلیام زمانی که سه فرزند داشت تنها بیستویک سالش بود.
ویلیام جوان در لندن
چند سالی از ازدواج ویلیام و آن نگذشته بود که شکسپیر به علت وضعیت نامساعد زادگاهش برای کار کردن به شهر لندن میرود. لندن در آنزمان یکی از مهمترین مراکز تجاری جهان و شهری ثروتمند به حساب میآمد. ویلیام عاشق ادبیات و تیاتر بود و مجبور شد برای کار کردن در تیاتر، سختیهای زیادی را تحمل کند. او با وجود تبار اشرافیاش مدتی را بهعنوان مسؤول نگهداری اسبهای تماشاگران تیاتر، سپری کرد. نهایتا تلاشهای ویلیام جواب میدهد و او میتواند به درون سالنهای تیاتر گروه هنرپیشگان لردبسستر راه پیدا کند. او در ابتدا بازیگری حاشیهای است اما به خاطر استعداد بالای خود، توجهها را جلب میکند و پیشرفتش آغاز میشود. شکسپیر کمکم به کارهای پشت صحنهی تیاتر هم علاقهمند میشود و به نمایشنامهنویسی روی میآورد.
ویلیام شکسپیر در دوران طلایی فعالیت هنری
گروه تیاتر ویلیام شکسپیر، روز به روز در لندن مشهورتر میشود. اشراف و نجیب زادگان انگلیسی از دیدن تیاترهای شکپیر لذت میبردند و نهایتا شهرت ویلیام و هنر مسحور کننده او به دربار ملکه انگلستان، میرسد. ملکه الیزابت اول که شخصیتی روادار، اصلاحجو و مداراگر بود، وسوسه شد تا در تیاتر شکسپیر شرکت کند. در سال ۱۵۹۴، ویلیام ۳۰ ساله در حضور ملکه انگلستان، نمایشنامهای طنز را اجرا میکند که تحسین و شگفتی ملکه و اعضای خانواده سلطنتی را برمیانگیزد. به همین دلیل دربار انگلستان از چاپ و انتشار نمایشنامهها و اشعار شکسپیر حمایت میکند. بسیاری از آثار مهم شکسپیر از سال ۱۵۹۴ تا ۱۶۱۰ منتشر شدهاند.
ویلیام در حالی که ۴۶ سال دارد و به دلیل شهرت خود، به ثروت قابل توجهی دست یافته است ترجیح میدهد که باقی زندگی خود را در زادگاهش زندگی کند به همین دلیل در همان سال به شهر استراتفورد بازمیگردد تا استراحت کند و از کار فاصله بگیرد. ۶ سال پایانی عمر این نویسنده در آرامش گذرانده میشود. ویلیام در ۲۳ آوریل سال ۱۶۱۶ و در سن ۵۲ سالگی فوت میکند.
سبک نوشتاری شکسپیر
ویلیام یکی از پایهگذاران سبک نوشتاری کلاسیسیسم است. پیروان این مکتب تلاش میکند تا با الهام گرفتن از یونان و روم باستان به خلق و آفرینش آثار ادبی بپردازند. این جنبش هنری در نیمهی دوم قرن هفدهم به اوج خود رسیده است. پیروان مکتب کلاسیسیسم باور دارند که باید در خلق آثار ادبی از نظم و سادگی تبعیت کرد، این آثار معمولا گویا و قابل فهم هستند و از پیچیده گویی در آنها پرهیز میشود. هنرمندان کلاسیک باور دارند که همه چیز گفته شده است و حرف جدیدی وجود ندارد، اما خیلی از چیزها بهدرستی درک نشدهاند. پیروان این مکتب برای آفرینش ادبی یا هنری خود، پیروی قواعدی نظیر میانه روی، اصالت دادن به عقل و ضرورت آموختن هستند.
دربارهی آثار ویلیام شکسپیر
از ویلیام شکسپیر در حدود ۴۰ نمایشنامهی برجسته، دو قصیده و ۱۵۴ غزلواره به جای مانده است. بیشتر نمایشنامههای ویلیام پس از فوت او و توسط دوستان و همکاران سابقش به چاپ رسید، ولی اشعار او در زمان حیاتش منتشر شد. ۷ سال پس از فوت ویلیام دو تن از دوستان و همکاران او به نامهای هنری کاندل و جان همینگز، با ویرایش و جمعآوری دستنوشتههای شکسپیر، نسخهی جامعی از نمایشنامههایش را منتشر میکنند.یکی از اولین آثار شکسپیر، منظومهی ونوس و آدونیس نام دارد که در سال ۱۵۹۳ و در سن ۲۹ سالگی او نوشته شده است. شکسپیر در این منظومه شعری از عشق و دلباختگی میگوید، عشقی که در اساطیر دوران باستان ریشه دارد. پس از آن هم در سال ۱۵۹۴ یکی دیگر از قصیدهها یا چکامههای شکسپیر به چاپ میرسد.اولین نمایشنامههای شکسپیر در میانه دهه ۱۵۹۰ نوشته شدهاند که ریچارد سوم و هنری ششم نام دارند. نمایشنامههای شکسپیر از نظر درونمایه به سه دسته تاریخی، تراژیک و کمدی تقسیم میشوند. هر چند نمایشنامههای کمدی و تاریخی شکسپیر به دوران اولیه فعالیت او تعلق دارند، ولی تراژدیهای او، از معروفترین آثارش به شمار میآیند، البته میتوان گفت که تراژدیهای شناخته شده شکسپیر، بنمایه و پیشزمینه تاریخی نیز دارند.
اتللو
اتللو انسانی است که در طول زندگی خود، جاهای هولناکی را دیده و شرایط ترسناکی را تجربه کرده است. او را فریب میدهند و به بردگی میکشند، اما به سبب لیاقت و شجاعتی که داشته، در ونیز به ارتش میپیوند و ترقی پیدا میکند.
اتلو را میتوان یکی از تأثیرگذارترین تراژدیهای ویلیام دانست، اتلو یا مغربی، یک فرمانده نظامی در ونیز است. او تحت تأثیر بدگوییهای یکی از زیردستانش، به همسرش شک میکند و از سر تعصب، او را به جرم خیانت و به شملی بیرحمانه به قتل میرساند. اتلو یکی از جذابترین تراژدیهای انگلیسی است و بسیاری از اجراهای اپرا و فیلمها از چنین مضمونی الهام گرفتهاند. عشق دیوانه وار به معشوق سبب جنایت و جنون میشود و پس از برملا شدن واقعیت، دیگر راه جبرانی وجود ندارد.
امیلیا: صبح بخیر معاون عزیز. از این پیشامد ناگوار که به شما روی آورده متأسفم. ولی بهزودی همه چیز رو به اصلاح خواهد گذاشت. هم اکنون سردار و زنش در این باره سرگرم گفتوگو هستندو دسدمونا به گرمی جانب شما را گرفته است. در پاسخ او مغربی می گوید آن کس که از شما زخم خورده نام و آوازه بلندی در قبرس دارد و حامیانش بس نیرومندند. از این رو به حکم عقلسلیم ناچار است شما را از خود دور کند. ولی اطمینان می دهد که شما را دوست می دارد و نیازی بدان نیست که کسی به شفاعت برخیزد. بلکه همان دوستی او در فرصتی هرچه مناسب تر خواهد توانست شما را دوباره به کارتان بازگرداند.
کاسیو: با این همه تمنا می کنم. اگر مناسب بدانید و امکان باشد. ترتیبی بدهید تا بتوانم به تنهایی گفتگوی مختصری با دسدمونا داشته باشم.امیلیا: خواهش می کنم. به درون بیایید. کاری می کنم که بتوانید آزادانه با هم سخن بگویید.
کاسیو: سخت رهین منت شما هستم!
شاه لیر
یکی از تراژدیهای جذاب ویلیام، به گفته کارشناسان در سال ۱۶۰۵ به نگارش درآمده است. این نمایشنامه ۵ پرده دارد که در آن پادشاه انگلستان که لیر نام دارد تصمیم میگیرد تا بخشی از قلمروهای تحت تسلط خود را در اختیار دخترانش بگذارد.
در همین هنگام یک سوء تفاهم موجب بدبینی شاه لیر به دختر کوچکش میشود و او دخترش را بهعنوان کنیز به پادشاه فرانسه میدهد و تحقیرش میکند. در این داستان نفرت و بدبینیهای فراوانی وجود دارد که نهایتا موجب رنج و درد شخصیتهای نمایشنامه میشود. این تمایشنامه جذاب و محبوب در ۵ پرده به اجرا درمیآید. نکته جالب این داستان در آنجاست که با وجود میل پادشاه برای واگذاری سلطنت به فرزندانش، طمع و بدبینیها به مشکلات هولناک و حوادث غمباری میانجامد.
ادگار: همین خود بهتر است که حقیر و خوارت بشناسند تا آن که بدانی حقیری و به ریشخند بزرگت بشمارند. پست ترین و محروم ترین کس از یاری بخت در بدترین حال باز همچنان بر امیدواری پای میفشارد. در بیم به سر نمیبرد. دگرگونی سرنوشت در آنان که بهترین نصیب را از زندگی داشتهاند اسفانگیز است. اما در کسی که در بدترین احوال بوده مایه خنده میگردد.پس، خوشا تو ای هوای سبکبال که در آغوشم گرفتهای؛ آن بدبخت که تو به بدترین حال و روزش انداخته ای به هیچ رو وامدار تندبادت نیست. ولیآن کیست که اینجا میآید؟
(گلاوستر که پیرمردی راهش می برد وارد میشوند)پدرم. که این گونه در بینوایی راهش می برند؟ آی دنیا دنیا دنیا! با آن که دگرگونی های شگرفت ما را از تو بیزارمی کند. زندگی مان نمیخواهد تن به پیری بدهد.
پیرمرد: های. سرور مهربانم! در این هشتادسال من اجاره دار زمین شما و پدرتان بودم.
گلاوستر: برو دیگر برو دوست خوبم؛ دلداریهای تو دردم را به هیچ رو بهبود نمی بخشد. اما به خودت می تواند آسیب برساند.
پیرمرد: شما که راهتان را نمیتوانید ببینید.
گلاوستر: من هیچ راهی ندارم. و در نتیجه نیازی به چشم ندارم. آن وقتها که میدیدم، سکندری میرفتم. بسیار دیده شده است. داراییمان به ما اطمینان خاطر می بخشد. اما چه بسا که خود کمبودهایمان موجب آسودگیمان میشود. آخ! پسر عزیزم ادگار که طعمه خشم فریب خورده پدر شدی؛ کاش آن قدر زنده بمانم که تو را دم دست خودم ببینم. خواهم گفت که بار دیگر صاحب چشمم.
تاجر ونیزی
تاجر ونیزی یکی دیگر از آثار ویلیام است که درونمایهای طنز و کمدی دارد. این طنز دراماتیک ۵ پردهای از دو داستان فرعی و اصلی تشکیل میشود، آنتونیو بهعنوان یک تاجر ونیزی پیش دوستش آمده تا برای او مقدمات خواستگاریاش را فراهم کند. دوستش تصمیم دارد که به خواستگاری دختری به نام پورشیا برود که فرزند یک شخصیت رباخوار یهودی است.
روند داستان به گونهای طی میشود که آنتونیو را مجبور به وام گرفتن از شایلاک یهودی میکند، قیدی در قرارداد شایلاک و آنتونیو وجود دارد که میگوید تاجر ونیزی در صورت ناتوانی در پرداخت بدهی خود، باید بخشی از گوشت بدنش را به رباخوار بدهد، این شرط زمینهساز حوادث خندهدار فراوانی میشود. به باور برخی از منتقدان، نمایشنامه کمدی فوق، در حال حاضر ممکن است یهودستیزانه به نظر برسد.
نریسا: عقیدهات درباره همسایه او یعنی بزرگزاده اسکاتلندی چیست؟
پورشیا: او احسان و همسایهتوازی را تا آنجا دارد که وقتی یک سیلی از آن انگلیسی خورد، سوگند یاد کرد که هر وقت قدرت پیدا کرد حساب آن را تسویه کند. تصور میکنم آن فرانسوی ضامن او شد و یک سیلی هم نصیب او گشت.
نریسا: پس آلمانی جوان یعنی برادرزاده دوک ساکسونی را چقدر دوست داری؟
پورشیا: هنگام صبح که هوشیار است بسیار از او متنفرم و عصر هم که مست است از او بیزارم. وقتی که در بهترین حالت خویش است از یک انسان چیزی کمتر دارد و وقتیکه در بدترین حالت است از حیوان چیزی بیشتر ندارد.
مکبث
مکبث کوتاهترین نمایشنامه تراژیک شکسپیر به شمار میآید. مکبث سلحشوری مهربان و محترم است که دست تقدیر و حوادث روزگار او را به انسانی شرور تبدیل میکند. مکبث همسری شرور دارد که در تحریک او برای ارتکاب جنایت نقش دارد. شخصیت اول این داستان، پس از انجام مأموریتی موفق و شکست ارتش دشمن، با جادوگرانی که سرنوشتش را پیشبینی میکنند روبهرو میشود و آنها به او وعده پادشاهی میدهند.
مکبث این پیشگویی را با همسرش در میان میگذارد و آن دو تصمیم میگیرند تا فرمانروا را به قتل برسانند و به سلطنت برسند. آن دو نهایتا تقاص جنایت خود را میدهند و کشته میشوند. این تراژدی جذاب، ریشههای تاریخی هم دارد و در سرزمین اسکاتلند اتفاق میافتد. از اثر فوق، فیلمهایی به همین نام و به کارگردانی افرادی نظیر جاستین کرزل و رومن پولانسکی در سالهای ۲۰۱۵ و ۱۹۷۱ ساخته شده است.
مکبت: ای زمانه. تو بر هنرنماییهای دهشت زای من پیشی میگیری. عزم گریزان اگربی درنگ به عملش نکوشیم, هرگز دوباره به چنگ نخواهد آمد. از این لحظه همه ی نوزادان دلم به نوزادان دستم بدل خواهند شد و اینک برای این که کردار بر تارک پندارم تاج نهد.بگذار این کار گفته و کرده شود؛ ناگهان به کاخ مکداف خواهم تاخت. فیف را خواهم گرفت و زن و فرزندان و همهی روانهای نگون بختی را که از تبار اویند. از دم تیغ خواهم گذراند. دیوانه وارلاف نزنیم. پیش از آن که عزم به سردی گراید. کار صورت خواهد گرفت؛ ولی خیال پردازی بس است! این سرداران کجایند؟ بیا و مرا نزد آنان ببر.
هملت
هملت بلندترین اثر ویلیام شکسپیر بهعنوان مشهورترین نمایشنامه او در سال ۱۶۰۲ نوشته شده است. هملت شاهزادهای دانمارکی است که پدر و مادرش را دوست دارد و به آنها عشق میورزد. او با خبری ناگوار مواجه میشود. پدرش فوت کرده است و باید به کشور بازگردد. هنگام ورود به کاخ سلطنتی، او میبیند که عمویش کلادیوس تخت سلطنت را غصب کرده و بدون احترام به سنتها و قوانین، با مادرش ملکه گرترود ازدواج کرده است. هملت از این اتفاق متأثر میشود و در خواب میبیند که پدرش به او میگوید، کلادیوی با ریختن سمی مهلک او را قتل رسانده تا صاحب تاج و تخت شود.
هملت با نوشتن نمایشنامهای مشابه با همین اتفاق، سعی میکند کلادیوس را امتحان کند. تغییر حالت و ترس کلادیوس، اثبات میکند که رویای هملت درست بوده است. اما تراژدی واقعی در جایی اتفاق میافتد که هملت به اشتباه معشوقه خود را به قتل میرساند، چرا که فکر میکند، شخص پشت پرده پادشاه غاصب است. برخی از محققان هملت را برترین تراژدی ادبیات انگلیسی میدانند.
کلادیوس شاه: آیا هیچ راه کار و شگردی نیست که مایهی آشفتگی او را دریابید و بدانید چرا با ناخن دیوانگی سرکشش چهرهی روزهای آرامشش را به خشم میخراشد و خطر میتراشد؟
روزن کرنتس: او به زبان خویش گفت که خود را دیوانه میپندارد ولی از انگیزهی کارش نمیخواهد چیزی بروز دهد.
گیلدن سترن: در وی نمیبینم که نه تنها حاضر باشد به دروتیاتش پی ببریم بلکه هر گاه آن را تا مرز اعتراف بر حال حقیقی اش میآوریم. با بهره از آن زیرکی که در دیوانگی میآمیزد. از دست ما میگریزد.
شه بانو گرترود: آیا شما را به نیکی پذیرفت؟
روزن کرنتس: دقیقا همان گونه که یک نجیب زاده [را شایسته است].گیلدنس ترن: ولی سخت تلاش داشت تا رفتارش را عادی جلوه دهد.
روزن کرنتس: درپرسیدن کنس و کم گوی و درپاسخ گفتن به پرسش های ما بسیارگشاده روی!
شه بانو گرترود: آیا ترغیبش کردید که تفریح کند؟
روزن کرنتس: شاه بانوی من!… در راه که میآمدیم. دست بر قضا از گروهی بازیگر گذشتیم و با او دربارهی ایشان سخن گفتیم. از ظاهرش چنان برمی آمد که شنیدن این خبر در وی شعفی پدید آورد. اینک آن بازیگران حوالی دربارند و گمان می برم فرمان دارند تا همین امشب در مقابلش نمایشی به اجرا آرند.
پولونیوس: راست است. از من هم خواست تا شما والاحضرتان را برای ملاحظه ی نمایش دعوت [به تشریف فرمایی] کنم.
کلادیوس شاه: از جان پذیرایم. همین که می شنوم آهنگ چنین کارهایی دارد بسیارخوشحال میشوم. آقایان!… بیشتر او را در همین راهی که پیش گرفته برانید و
اشتهایش را به این دست سرگرمی ها تندتر کنید!