خبر درگذشت هوشنگ ابتهاج، شاعر ایرانی را دخترش یلدا ابتهاج بامداد ۱۹ مرداد منتشر کرد. راستش اگر بخواهیم روراست باشیم این دفعهی آخر که بعد از مرگ همسر نازنینش، آلما خانم به خاطر نارسایی کلیوی به بیمارستان رفت، حدس میزدیم که این پایان راه باشد اما از خود شاعر بزرگ یاد گرفته بودیم که: «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است» و «بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند، رونده باش». فکر کردن به مرگ سایه جراتی میخواست که از عهدهی ما خارج بود. چرا؟ ما فقط یک شاعر را از دست ندادیم که البته از دست دادن هر شاعری انگار از زیباییهای جهان کم میکند. ابتهاج جزو آخرین بازماندگان نسل روشنفکری بود که در دههی ۳۰ و ۴۰ بالیدند و درواقع روشنفکری مدرن و معاصر ایرانی با آنها شکل گرفت. به جز این نام ابتهاج با موسیقی، با شجریان و علیزاده گره خورده است.
هوشنگ ابتهاج متولد ششم اسفند ۱۳۰۶ در رشت بود. هر چند این سالهای اخیر او هم گرفتار تاسیان، لغتی که خودش به ما یاد داده بود، در آلمان زندگی میکرد اما همیشه به شهر زادگاهش عشقی وصفناپذیر داشت. هر چند در کتاب «پیر پرنیان اندیش» که در کنار اشعار او مهمترین یادگاری است که به همت میلاد عظیمی و عاطفه تیه و انتشارات سخن برای ما به جا مانده است، خودش را «گیلک تقلبی» خطاب میکند چون به جز پدر و مادرش بقیهی اجدادش متولد رشت نبودند. با این حال اعضای خانواده با هم گیلکی حرف میزدند.
هوشنگ ابتهاج دوران ابتدایی تحصیل را در رشت گذراند و سپس در دورهی دبیرستان به تهران آمد و در ۱۹ سالگی اولین کتاب شعرش را با نام «نخستین نغمهها» منتشر کرد. سرودن شعر را با غزل شروع کرد اما در دههی ۴۰ به شعر نو هم روی آورد و اشعارش مورد استقبال مردم قرار گرفتند. زبان شعریاش برای مردم صمیمانه و لطیف و آشنا بنظر میرسید. تا قبل از میانهی دههی ۲۰ اشعارش عاشقانه بودند اما کمکم رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی پیدا کردند.
اما ابتهاج در دههی ۵۰ اهمیتش از یک شاعر هم فراتر رفت و با برعهده گرفتن سرپرستی برنامهی «گلها» در رادیو تبدیل به چهرهای تاثیرگذار در فرهنگ ایرانی و در موسیقی شد. دورانی که محمدرضا شجریان به رادیو راه پیدا کرد و تعدادی از اشعار سایه را هم خواند. ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ بعد از کشتار میدان ژاله، ابتهاج که همیشه سمت مردم میایستاد از کار در رادیو استعفا داد و هنرمندان بزرگی هم که با او در این برنامه همکاری میکردند از شجریان تا محمدرضا لطفی و حسین علیزاده همگی از کار در رادیو کناره گرفتند.
ابتهاج مثل بسیاری از روشنفکران پیش از انقلاب گرایشات چپ داشت گرچه هیچگاه به عضویت حزبی درنیامد. یکی از مهمترین روابط دوستانهی او با مرتضی کیوان بود. دوستی که از اواسط دههی ۲۰ تا زمان تیرباران مرتضی کیوان در دههی ۳۰ ادامه پیدا کرد و باب آشناییشان هم دفتر شعر «سراب» بود که سایه مقدمهای اجتماعی-سیاسی روی آن نوشته بود که توجه کیوان را جلب کرد. اینکه دوستی کیوان و ابتهاج چرا تا این حد مهم است برمیگردد به تاثیری که مرتضا کیوان در فرهنگ و سیاست ایران داشت و عقایدش و عشقش به مردم. طوری که همهی روشنفکران همزمان با او از شاملو تا سایه و مسکوب او را یکی از شریفترین مردان جهان توصیف میکنند.
به هر حال دوستی ابتهاج و کیوان و بعدتر مرگ کیوان خودآگاه یا ناخودآگاه روش اشعار ابتهاج تاثیرش را گذاشت.
بعد از انقلاب کانون نویسندگان ایران رای به تعلیق بعضی از اعضای آن از جمله ابتهاج داد و ابتهاج و به.آذین و عدهای دیگر که تمایلات سوسیالیستی داشتند شورای نویسندگان را تاسیس کردند. نکتهی جالب اینکه ابتهاج همیشه از کانون نویسندگان ایران با احترام یاد میکرد و معتقد بود که در دفاع از آزادی بیان کار مهمی انجام داد.
اصلا همین سعهی صدر سایه نسبت به گذشته باعث شد که در سالهای اخیر برای شنیدن روایتهای دست اول از زبان روشنفکری که در آن دوران زیست میکرده همهی نشریات سراغش بروند.
یکی دیگر از نقاط عطف کارنامهی ابتهاج تصحیح دیوان حافظ بود. «حافظ به سعی سایه» در دههی ۷۰ منتشر شد و البته سایه کار روی آن را از دههی ۶۰ آغاز کرده بود. طبعا جنگ و جدل میان منتقدان بر سر مقایسهی «حافظ شاملو» و «حافظ سایه» زیاد بود. در یک نمای کلی میشود گفت که منتقدان ادبی و حتی خود سایه معتقد بودند شاملو بیشتر نقطه نظرات شخصی خودش را در تصحیحش از حافظ آورده اما ابتهاج بسیار وفادارانه و از روی نسخ متنوع دیوان حافظ تصحیح خودش را نوشت.
در جریان انقلاب و جنگ سایه اشعار مهمی سرود که یکی از مشهورترینهایشان «سپیده» است که آن را با مطلع «ایران ای سرای امید» میشناسیم. شعری که برای آهنگی از محمدرضا لطفی و به مناسبت پیروزی انقلاب سروده شد و محمدرضا شجریان هم تصنیفش را خواند. هنوز هم که هنوز است در روزهای انتخابات همه سراغ این قطعه که از مثلث درخشان ابتهاج-لطفی-شجریان شکل گرفته، میروند.
یکی دیگر از مهمترین دفتر شعرهای سایه که در سالهای اخیر در مناسبتهای گوناگون چه مردم و چه سیاستمداران به آن رجوع میکنند «تاسیان» است که در دههی ۸۰ سرود. درواقع ابتهاج توانست کلمهی «تاسیان» را که ریشهی گیلکی دارد، وارد فرهنگ روزمرهی مردم یا لااقل قشر روشنفکر و تحصیلکرده کند. خود سایه در یکی از مراسم شعرخوانی دربارهی «تاسیان» میگوید: «در ولایت ما یک اصطلاحی داریم که هنوز رایج است…ما کلمهی داریم به اسم «تاسه» به معنای اندوه و دلتنگی…این کلمهی «تاسیان» را ما موقعی مصرف میکنیم که مثلا عزیزی که مدت مدیدی مهمانمان بوده رفته و اولین غروب که جای او خالی است میگیم تاسیانه. یا کسی که از دنیا رفته اولین غروب بعد از او را میگیم تاسیان. تو فارسی معادلی ندارد. ولی خود تاسه را داریم و در مولانا و شاعران دیگر به کار رفته.»
خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک
روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا
بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه
درگذشت هوشنگ ابتهاج فقدانی بزرگ نه فقط برای ادبیات که برای جامعهی روشنفکری ایرانی است. ۹۴ سال عمر پرثمر او را میتوانید در خاطراتش در کتاب «پیر پرنیان اندیش»، در اشعارش و در گفتوگوهای متعدد نشریات با او پیدا کنید. نه فقط خودش روشنفکر بود که حافظهی بیدار روشنفکری ایرانی هم بود و تا آخرین روز نسبت به مسائل روز ایران بیتفاوت نماند.
درگذشت این شاعر و روشنفکر بزرگ را به خانوادهاش و مردم ایران تسلیت میگوییم. ما به زندگی بدون سایه ادامه میدهیم که از خودش یاد گرفتهایم:
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.
روحش شاد و مسیرش برای شاگردان و دوستدارانش هموار باد که او با زبان شعری شیوا و روحیه و رویکردی هماهنگ با مردم میراثی بزرگ از خودش به جا گذاشته است.