همدلی، توانایی درک احساسات و دیدگاههای دیگران و استفاده از این دانستهها برای مدیریت رفتارمان تعریف میشود. طبق تحقیقات، آدمهای همدل گرایش به بخشندگیِ بیشتر دارند و نسبت به رفاه دیگران از خود علاقه نشان میدهند. آنها همچنین روابط شادتری را تجربه میکنند و از احساس بهزیستی فردی (personal well-being) بیشتری برخوردارند. علاوه بر این همدلی، توانایی رهبری را ارتقا میدهد و شکلگیری مکالمهی مؤثر را آسانتر میکند. بین همدلی با ترحم یا مهربانی تفاوت وجود دارد. نمیتوان همدلی را با قانون طلایی «با دیگران چنان رفتار کن که دلت میخواهد با تو رفتار کنند.» معادل دانست؛ به عکس، باید گفت: «با دیگران رفتاری نکن که دلت میخواهد آنها با تو داشته باشند، زیرا ممکن است رفتاری دیگر دلخواه آن افراد باشد.» میتوان گفت همدلی کشف همین خواستههاست. بیایید ببینیم واقعا همدلی چیست و چه نشانههایی دارد.
مسیر مطالعات تکاملی ، که به بررسی طبیعت انسان میپردازد، با یافتههای جدید تغییر یافت و توجهی ناگهانی به موضوع همدلی شکل گرفت. دیدگاه قدیمی که مطابق آن انسان ذاتا موجودی معطوف به خود معرفی میشد با این یافتهها کنار زده شد. شواهد نشان میداد انسان موجودی ذاتا همدل است که برای همکاری اجتماعی و کمک متقابل ساخته شده است.
طی دههی اخیر، دانشمندان علوم اعصاب یک «مدار همدلی» شامل ۱۰ بخش را در مغز انسان یافتهاند. تخریب این مدار میتواند ما را از توانایی درک احساسات دیگران محروم کند. زیستشناسان تکاملی نشان دادهاند که ما حیواناتی اجتماعی هستیم و به طور طبیعی، درست مانند عموزادههای ابتدایی خود، برای مراقبت از یکدیگر تکامل یافتهایم. روانشناسان هم معلوم کردهاند ما با روابط دلبستگی قدرتمندی که در دو سال اول زندگی شکل میدهیم برای همدلی کردن به دنیا میآییم.
تکامل همدلی در انسان به دوران کودکیِ او محدود نمیشود. بلکه ما میتوانیم در گذر زندگی، همدلی را در وجود خود پرورش دهیم و از آن به عنوان ابزاری بنیادی در تحول اجتماعی سود ببریم. تحقیقات جامعهشناسی و روانشناسی به ما کمک میکند تا همدلی را به یک نگرش و بخشی از زندگی خود تبدیل کنیم. با این کار قادر خواهیم بود تا زندگی خود و اطرافیانمان را بهبود ببخشیم. در ادامه با هم به عادتهای آدمهای بسیار همدل نگاهی میاندازیم!
۱. دربارهی غریبهها کنجکاوی به خرج میدهند
آدمهای بسیار همدل دربارهی دیگران به شکل سیریناپذیری کنجکاوند. آنها با فردی که در کنارشان در اتوبوس نشسته است حرف میزنند. این آدمها توانستهاند کنجکاوی طبیعیِ دوران کودکی خود را (که همهی ما داشتهایم اما جامعه در نابود کردن آن مهارت دارد) در خود حفظ کنند. برای آنها آدمهای دیگر جالبترند تا خودشان. اما آدمهای همدل به نحوی رفتار نمیکنند که گویی مشغول بازپُرسی از دیگران هستند. در عوض، به توصیهی استادز ترکل (Studs Terkel)، محقق تاریخ شفاهی، عمل میکنند که گفته است:
«پرسشگری علاقهمند باشید، نه یک بازپرس.»
کنجکاوی موجب رشد همدلی در ما میشود زیرا به وسیله آن، با مردم خارج از حیطهی معمول زندگیمان صحبت میکنیم و در مسیری متفاوت از زندگی و جهانبینیهای خودمان قرار میگیریم. علاوه بر این کنجکاوی، به خودیِ خود برای ما مفید است. به عقیدهی یکی از روانشناسان، مارتین سلیگمن (Martin Seligman)، کنجکاوی یکی از تواناییهای شخصیتی مهم برای بالا بردن رضایت از زندگی محسوب میشود. همچنین درمانی مفید برای درد مزمن تنهاییای است که گریبان یک سوم مردم امریکا را گرفته است.
برای پرورش کنجکاوی به چیزی بیش از یک صحبت کوتاه دربارهی آب و هوا نیاز دارید. برای این کار باید سعی کنید دنیای درون ذهن طرف مقابل را درک کنید. ما هر روز غریبههایی را میبینیم. از رانندهی تاکسی تا کارمند تازهواردی که همیشه ناهارش را به تنهایی میخورد. برای خودتان چالشی ترتیب دهید که هر هفته با یک غریبه سر صحبت را باز کنید. برای این کار تنها به کمی شجاعت نیاز دارید.
۲. تعصبات را زیر سوال میبرند و تشابهات را کشف میکنند
همهی ما دربارهی دیگران فرضیههایی در ذهن خود داریم و آنها را به دستهبندیهای عام تقسیم کرده و بر روی آنها برچسب میگذاریم. برای مثال قومیتها، مذاهب مختلف، احزاب و غیره. برای هر کدام از اینها پیشفرضهایی در ذهنمان داریم. مشکلِ داشتن این پیشداوریها چیست؟ این فرضها مانع میشوند که فردیت انسانها را جدای از این القاب و دستهبندیهای ذهنی درک کنیم. آدمهای بسیار همدل با پیشفرضها و تعصباتشان مقابله میکنند. برای این منظور آنها به جای مواردی که آنها را از دیگران سوا میکند بیشتر به دنبال اشتراکهایی میگردند که با آنها دارند. داستانی از تاریخ ارتباطات نژادی آمریکا که در ادامه میآید نمونهای واقعی را برایتان به تصویر میکشد.
کلیبورن پاول الیس (Claiborne Paul Ellis) سال ۱۹۲۷، در خانوادهای فقیر در کارولینای شمالی به دنیا آمد. در حالی که کار در گاراژ کفاف زندگیاش را نمیداد به گمان اینکه آمریکاییهای آفریقایی تبار مسبب بدبختیهای او هستند و به پیروی از پدرش به فرقهی کو کلاس کلان (Ku Klux Klan) پیوست. گروهی نژادپرست که معتقد به برتری نژاد سفید بودند و از طریق ترور، ایجاد وحشت و به کارگیری خشونت اهدافشان را پیش میبردند. الیس در شاخهی محلیِ این فرقه به سرعت به مقامی بالا رسید.
در سال ۱۹۷۱، از او به عنوان «شهروند شناختهشدهی محلی» دعوت شد تا در همایش ۱۰ روزهی مبارزه علیه تنشهای نژادی در مدارس شرکت کند. در این گردهمایی الیس انتخاب شد تا به همراه آن اتواتر (Ann Atwater) (یک فعال سیاهپوست که الیس از او نفرت داشت)، مشترکا مسئولیت هدایت انجمن را بر عهده بگیرند.
کار کردن با یک سیاهپوست پیشفرضهای الیس دربارهی آمریکاییهای آفریقایی تبار را در هم شکست. او از نزدیک ملاحظه کرد که «اتواتر» همان مشکلات او را در مواجهه با فقر تجربه میکند. او گفته است: «انگار تازه متوجهی یک سیاهپوست شده بودم، با او دست میدادم و او را یک انسان در نظر میگرفتم.» در آخرین شب همایش، الیس در مقابل هزاران نفر از مردم ایستاد و کارت عضویت گروه کو کلاس کلان خود را پاره کرد.
بعدها او به عنوان فعال ارشد اتحادیهی کارگری مشغول به فعالیت شد. اتحادیهای که ۷۰ درصد آن را آمریکاییهای آفریقایی تبار تشکیل میدادند. او و «آن اتواتر» برای باقی عمرشان دوست ماندند. شاید مثال بهتری وجود نداشته باشد که بتواند قدرت همدلی را در غلبه بر نفرت و تغییر نگرش انسانها چنین خوب نشان دهد.
۳. زندگی افراد دیگر را امتحان میکنند
اگر فکر میکنید یخنوردی و کایتسواری ورزشهای مخاطرهآمیز و چالشبرانگیزی هستند، شاید بد نباشد همدلیِ تجربی را هم امتحان کنید. چالشبرانگیزترین تجربه که البته دارای بیشترین پتانسیل مثبت است. آدمهای بسیار همدل با کسب تجربهی مستقیم از زندگی دیگران، به همدلی دست پیدا کردهاند. چنان که ضربالمثل آمریکایی میگوید: «پیش از انتقاد کردن، یک مایل با پاپوش دیگری راه برو.»
یک نمونهی الهام بخش، جورج اورول (George Orwell) است. اورول در دههی ۱۹۲۰ بعد از چندین سال زندگی در برمهی هند (تحت استعمار بریتانیا) به عنوان افسر پلیس، به بریتانیا بازگشت تا زندگی افراد حاشیهی اجتماع را تجربه کند. او میگوید: «میخواستم کاملا هویتم را مخفی کنم و به زیر پوست ستمدیدگان جامعه بروم.» او به همین منظور مانند یک ولگرد با لباسی مُندرس و کفشی پاره در خیابانهای شرقی لندن همسایهی گدایان و خانهبهدوشان شد. یافتههای این دوره از زندگیاش که در کتاب «آسوپاسها در لندن و پاریس» منعکس شده است، تأثیر شگرفی بر تغییر باورها، اولویتها و روابط اورول گذاشت. او در این مدت نه تنها فهمید که بیخانمانها اراذلی مست نیستند بلکه با آنها دوستیهای تازه برقرار کرد، نگاهش به مسئلهی نابرابری تغییر یافت و از این رهگذر مواد ادبی بسیار خوبی را نیز گردآوری کرد.
هر کدام از ما میتوانیم تجربهی مخصوص خودمان را خلق کنیم. مطابق با عقیدهی شخصی خود سعی کنید در اقدامات خیرخواهانه مشارکت داشته باشید و شخصا کاری برای دیگران انجام بدهید. میتوانید تعطیلاتتان را در روستاها و حاشیهی شهرها، صرف کاری داوطلبانه کنید. راه مورد علاقهی جان دیویی فیلسوف برای یادگیری را انتخاب کنید:
«تمام آموزشهای اصیل از راه تجربه کردن به دست میآید.»
۴. شنوندهای عالی هستند و دربارهی خودشان حرف میزنند
برای اینکه خوشصحبتی و همدلی را ترکیب کنید به دو ویژگی نیاز دارید. اولی استاد شدن در هنر گوش دادن عمیق است. مارشال روزنبرگ (Marshall Rosenberg)، روانشناس و مؤسس مرکز ارتباطات غیرخشن ((Non-Violent Communication (NVC)، گوش دادن عمیق را اینگونه تعریف میکند: «توانایی حضور و مشاهدهی جریانات، احساسات و نیازهای خاصی که فرد همان لحظه در حال تجربه کردن است.» آدمهای بسیار همدل با دقت به دیگران گوش میدهند و هر کاری بتوانند برای درک وضعیت احساسی و نیازهای فرد میکنند. فرقی هم ندارد که فرد مورد نظر دوستی باشد که به تازگی مبتلا به سرطان شده یا همسری که از او به خاطر کار تا نیمههای شب دلگیر است.
اما گوش دادن به تنهایی کافی نیست. دومین ویژگی، نشان دادن خود واقعیمان بدون ترس از آسیب دیدن است. لازم است برای همدلی نقابمان را برداریم و احساساتمان را که برای برقراری یک پیوند همدلانه قوی ضرورت دارد آشکار کنیم. همدلی یک خیابان دوطرفه است و در بهترین حالت بر مبنای درک مشترک، به وسیلهی تبادل باورها و تجربیات مهم، شکل میگیرد.
آنچه گفته شد در سازمانهایی مانند حلقهی والدین اسرائیلی-فلسطینی عملا به کار گرفته شده است. این سازمان امکان ملاقات خانوادههای داغدیدهی هر دو سوی نبرد را فراهم میکند تا داستانهای یکدیگر را بشنوند و با هم حرف بزنند. خانوادهها با به اشتراک گذاشتن چگونگی از دست دادن عزیزانشان، متوجه میشوند درد مشترک و خون مشترکی دارند، حتی اگر در دو سمت متقابل حصارهای مسائل سیاسی قرار داشته باشند. این رویکرد منجر به شکلگیری یکی از قویترین جنبشهای صلحجویی مردمی شده است.
۵. الهامبخش حرکتها و تغییرات اجتماعی هستند
اکثر نمونههایی که از همدلی به ذهن میرسد در سطح فردی تعریف میشوند. اما آدمهای بسیار همدل باور دارند همدلی میتواند علاوه بر این، پدیدهای جمعی نیز باشد که تغییرات بنیادین اجتماعی را به دنبال بیاورد.
کافی است به جنبشهای ضد بردهداری قرن ۱۸ و ۱۹ در دو سوی اقیانوس اطلس نگاهی بیندازید. همانطور که آدام هاچچیلد، روزنامهنگار، به ما یادآوری میکند «هواداران براندازی، نه بر متون مقدس که بر همدلی انسانها امید دارند.» آنها تمام تلاش خود را به کار بُردند تا افراد رنج حقیقی کسانی را که در مزارع و کشتیهای بردهداری تجربه میکردند درک کنند.
به همین شکل، جنبش اتحادیهی جهانی کارگران از رشد همدلی میان کارگرانی به وجود آمد که در بهرهکشیای که از آنها میشد اشتراک داشتند. واکنش پُرقدرت و جمعیِ مردم به سونامی سال ۲۰۰۴ اقیانوس هند، (معروف به سونامی آسیا) که جان بسیاری را گرفت و خسارات فراوانی به بار آورد، از دل احساس همدلی با قربانیانی پدید آمد که وضعیت اسفبارشان با ویدئوهایی پُر تکان به خانههایمان مخابره شده بود.
همدلی در مقیاس جمعی زمانی که بذر آن را در وجود کودکان بکاریم بیشترین احتمال به بار نشستن را دارد. به همین دلیل آدمهای بسیار همدل از برنامههای آموزش همدلی به کودکان استقبال میکنند. برنامههایی مانند پیشگامان ریشههای همدلی در کانادا (Canada’s pioneering Roots of Empathy)، مؤثرترین برنامهی آموزش همدلی در سطح جهان، که بیش از نیم میلیون کودک مدرسهای از آن استفاده کردهاند. برنامهی آموزش منحصر به فرد آن روی نوزادانی متمرکز است که کودکان طی زمان رشد آنها را مورد مشاهده قرار میدهند. نتیجهی این آموزش کاهش معنادار قلدری و خشونت در زمین بازی و سطح بالاتر موفقیتهای تحصیلی بوده است.
فراتر از آموزش، چالش بزرگ در این است که شبکههای اجتماعی چگونه میتوانند قدرت همدلی را در جهت حرکتهای جمعیِ اجتماعی هدایت کنند. توئیتر ممکن است مردم را برای اشغال والاستریت یا بهار عربی به خیابانها کشانده باشد، اما آیا میتواند ما را متقاعد کند برای رنج غریبههای دورافتاده واقعا اهمیت قائل شویم؟ خواه این غریبهها کشاورزان خشکسالیزدهی آفریقا باشند یا نسل آیندهای که ناچارند عواقب سبک زندگی آلودهکنندهی محیط زیست روزگار ما را به جان بخرند. این اتفاق تنها زمانی ممکن است رخ دهد که شبکههای اجتماعی یاد بگیرند نه فقط اطلاعات بلکه ارتباطات همدلانه را نیز گسترش دهند.
۶. تصورات بلندپروازانه دارند
آخرین خصوصیت آدمهای بسیار همدل این است که، فقط با کسانی که معمولا نیازمند همدلی به نظر میرسند همدلی نمیکنند، بلکه همدلی آنها فراگیرتر است. ما فکر میکنیم همدلی را باید برای گروههای خاص، گروههای حاشیهای اجتماع یا کسانی که در رنج هستند، استفاده کنیم. این کار گرچه لازم است اما به ندرت کافی است. ما همچنین نیاز داریم با مردمی که دارای عقیدهی متفاوت از خودمان هستند یا کسانی که از جهاتی «دشمن» ما محسوب میشوند همدلی کنیم.
برای نمونه، موضوع گرمایش زمین را در نظر بگیرید. اگر بخواهید تدابیر کارآمدی برای سوق دادن مدیران شرکتهای نفتی به سمت انرژیهای تجدیدپذیر پیدا کنید، لازم است برای درک انگیزهها و افکار آنها خودتان را به جای مدیر یکی از این شرکتها قرار دهید. استفاده از این «همدلی ابزاری» که گاهی از آن با نام «مردمشناسی تأثیرگذاری» یاد میشود، میتواند بسیار کارگشا باشد. همدلی با کسانی که با آنها مخالفیم علاوه بر این، راهی به سوی مدارای اجتماعی نیز هست. تفکر گاندی در زمان تنش میان مسلمانان و هندوها که مقدمات استقلال هند در سال ۱۹۴۷ را فراهم کرد چنین بود:
«من مسلمانم، و هندوام، و مسیحی و یهودی.»
سازمانها نیز باید به تفکرات همدلانه خود بها دهند. بیل درایتون (Bill Drayton) معروف به «پدر کارآفرینی در حوزهی اجتماعی» اعتقاد دارد که، استادانه همدلی کردن در عصر تغییرات سریع تکنولوژیکی، مهارتی حیاتی در کسبوکار به شمار میرود، زیرا کار تیمی و رهبری موفق بر پایهی آن امکانپذیر است. در مؤسسهی تأثیرگذار او، اشوکا (Ashoka)، برنامه «آغازِ همدلی» برای انتقال ایدههای همدلی به رهبران کسبوکارها، سیاستمداران و تعلیمدهندگان در سراسر دنیا به کار گرفته شده است.
قرن ۲۰ام برای بشر سدهی دروننگری بود. زمانی که آموزشهای خودیاری و درمانهای روانشناسی تشویقمان میکرد به عنوان بهترین گزینه برای خودشناسی و پیدا کردن راه زندگی به درون خودمان نگاه بیندازیم. اما این روش نگاهمان را به نوک بینیهایمان محدود کرد. قرن ۲۱ام باید زمان همدلی باشد. سدهای که خودمان را نه به سادگی از مسیر دروناندیشی، بلکه با رشد علاقه و توجه به زندگی دیگران بشناسیم. ما به همدلی برای ساخت نوع تازهای از انقلاب نیاز داریم. نه انقلابهای قدیمی که بر پایهی قوانین، نهادها یا سیاستها شکل میگرفتند؛ بلکه تحولی بنیادین در روابط انسانی.
برگرفته از: greatergood berkeley