موراکامی هر سال که میگذرد به بخش مهمی از دنیای سینمای معاصر تبدیل میشود، زیرا برخی از برجستهترین فیلمسازان به اقتباس از رمانهای او میپردازند. مشهورترین اقتباس در این میان، «ماشین من را بران» ساختهی کارگردان و فیلمنامهنویس ژاپنی، ریوسوکی هاماگوچی است که بهتازگی چهار نامزدی در جوایز اسکار به دست آورد.
همهی ما به دلایل مختلفی مانند لذت، صرف وقتگذرانی یا به دلیل فواید بسیاری که خواندن برای بدن و ذهن دارد مطالعه میکنیم. یکی از ویژگیهای مشترک اکثر افراد موفق این است که همهی آنها بسیار زیاد مطالعه میکنند. خواندن کتاب بهخودیخود مزایای زیادی دارد، اما آنچه برای مطالعه انتخاب میکنیم هم به همان اندازه مهم است.
یکی از بهترین راهها برای پیدا کردن کتاب مناسب برای اضافه کردن به لیست مطالعهتان این است که بدانید چه کتابهایی ذهن تأثیرگذارترین و موفقترین افراد در دنیا را مجذوب خود کرده است؛ یکی از این افراد بزرگ و موفق، هاروکی موراکامی است. او بهعنوان یکی از بزرگترین و محبوبترین نویسندگان جهان شناخته میشود و به خاطر تفسیر منحصربهفردش از رئالیسم جادویی، علاقهی میلیونها خواننده در سراسر جهان را به خود جذب کرده است.
موراکامی کتاب «گتسبی بزرگ» اثر ف. اسکات فیتزجرالد را که شاید نمادینترین رمان آمریکایی باشد، ترجمه کرده است. او این اثر زیبا را به ژاپنی ترجمه کرد و در پیشگفتار کتاب نوشت: «وقتی کسی میپرسد، چند کتاب بسیار ارزشمند از نظر شما چیست؟ میتوانم بدون فکر کردن پاسخ دهم: گتسبی بزرگ، قصر، برادران کارامازوف داستایفسکی و خداحافظی طولانی.» او همچنین اضافه کرد که اگر مجبور شود تنها یک کتاب را در بین این آثار انتخاب کند، بدون تردید گتسبی انتخابش خواهد بود.
موراکامی در طول سالها، با چندین مصاحبهکننده دربارهی این چهارکتاب محبوبش صحبت کرده است که در ادامهی این مطلب ابتدا خلاصهای از زندگینامهی او را آوردهایم و سپس این آثار ارزشمند را بهاختصار معرفی کردهایم.
بیوگرافی هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی، رماننویس و نویسندهی داستان کوتاه، ۱۲ ژانویهی ۱۹۴۹ در طول دوران پس از جنگ جهانی دوم در یکی از بزرگترین شهرهای ژاپن به نام کیوتو به دنیا آمد. پدرش فرزند یک کشیش بودایی و مادرش دختر یک تاجر اوزاکا است و هر دو ادبیات ژاپنی تدریس میکردند. پدرش در جنگ دوم چین و ژاپن درگیر بود و بهشدت تحت تأثیر آن قرار گرفت و این موضوع بهنوبهی خود بر هاروکی موراکامی هم تأثیر گذاشت.
موراکامی از دوران کودکی، مانند نویسندهی مشهور ژاپنی «کوبو آبه»، بهشدت تحت تأثیر فرهنگ غربی بهویژه موسیقی و ادبیات غربی و روسی بوده است. او با خواندن آثار نویسندگان اروپایی و آمریکایی مانند فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کرت وانهگت، فئودور داستایفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک بزرگ شد. این تأثیرات غربی موراکامی را از اکثر نویسندگان ژاپنی متمایز میکند.
موراکامی در دانشگاه واسدا توکیو در رشتهی تیاتر تحصیل کرد و در آنجا با یوکو که اکنون همسرش است، آشنا شد. او کمی قبل از پایان تحصیلاتش، یک قهوهخانه و بار جاز به نام پیتر کت را در کوکوبونجی توکیو افتتاح کرد که با همسرش از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۱ اداره میشد. او اولین رمانش با نام «بشنو آواز باد» را پس از هفت سال کار در این بار کوچک جاز و قبل از رفتن به توکیو برای حضور در دانشگاه، منتشر کرد.
موراکامی همچنین یک دوندهی باتجربهی ماراتن و علاقهمند به ورزش سهگانه است. او اولین اولتراماراتن خود را ۲۳ ژوئن ۱۹۹۶ که یک مسابقهی ۱۰۰ کیلومتری در اطراف دریاچهی ساروما در هوکایدوی ژاپن بود را به پایان رساند. او در کتاب خاطراتش در سال ۲۰۰۸ دربارهی رابطهاش با دویدن صحبت میکند.
کتابها و داستانهای او در ژاپن و همچنین در سطح بینالمللی پرفروشترین کتابها بودهاند و آثارش به ۵۰ زبان زندهی دنیا ترجمه شده است. او جوایز متعددی از جمله جایزهی گونزو برای نویسندگان جدید، جایزهی جهانی فانتزی، جایزهی بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهی فرانتس کافکا و جایزهی اورشلیم را برای آثارش دریافت کرده است.
اگرچه آثار موراکامی بهشدت تحت تأثیر ادبیات غرب (فرانتس کافکا و ریموند چندلر) قرار گرفته، اما بهوضوح بازتاب فرهنگ ژاپنی است و به همین دلیل داستانهای او بسیار منحصربهفرد هستند.
موراکامی هاروکی بهعنوان یک رماننویس داستانهای رئالیستی جادویی شهرت جهانی دارد. بهطورمعمول شخصیتهای اصلی آثارش به یک قلمرو متافیزیکی (ماوراء طبیعت) سفر میکنند تا مستقیما خاطرات خود را از افراد و اشیایی که از دست دادهاند، بررسی کنند. بهطورکلی کتابهای او بیشتر دربارهی تنهایی، از دست دادن و همچنین پر از شخصیتهای کنجکاو، رویاهای شفاف و واقعیتهای دور از ذهن است.
آثار او بهتر است نه بهعنوان بیان فرهنگ ژاپنی، بلکه بهعنوان بررسی سؤالاتی که به تمام بشریت مربوط میشود، خوانده شود. هویت فردی چیست؟ معنای «شادی» یا «موفقیت» در عصر جهانی چیست؟ روح چیست و چگونه به آن دست پیدا کنیم؟ چرا برخی از افراد توسط ساختارهای جوامع معاصر منصرف شدهاند و چه جایگزینهایی دارند؟ اینها تنها چند نمونه از بسیاری از مسائلی است که موراکامی به آنها اشاره میکند و همهی ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
از آثار برجسته او میتوان به رمانهای چوب نروژی (۱۹۸۷)، تاریخچهی پرندهی کوکی (۱۹۹۴-۱۹۹۵)، کافکا در کرانه (۲۰۰۲) و ۸۴Q۱(۲۰۰۹-۲۰۱۰) اشاره کرد که کتاب ۸۴Q۱، بهعنوان بهترین اثر هیسی ژاپن در رتبهبندی قرار گرفت.
وبسایت رسمی او ریموند چندلر، کرت ونهگات و ریچارد براتیگان را بهعنوان الهامبخشهای کلیدی آثارش فهرست میکند در حالی که خود موراکامی از کازوئو ایشیگورو، کورمک مککارتی و داگ سولستاد بهعنوان نویسندگان فعال فعلی محبوبش یاد کرده است.
۱. خداحافظی طولانی
کتاب «خداحافظی طولانی» با عنوان انگلیسی «The Long Goodbye» اثر یکی از برترین نویسندگان رمان جنایی و پلیسی، ریموند چندلر است که اولین بار سال ۱۹۵۳ منتشر شد و فتحالله جعفری جوزانی آن را به فارسی ترجمه کرده است. این کتاب، ششمین رمان از هفت رمان معمایی ریموند چندلر بوده که خودش در نامهای به یکی از دوستانش آن را بهعنوان «بهترین کتابش» یاد کرده است. این طولانیترین رمان مارلو او بود و نقدهای اجتماعی زیادی دربارهی اعتیاد به الکل، ثروتمندان و نویسندگی داشت.
در حولوحوش زمانی که چندلر خداحافظی طولانی را نوشت، با مشکلات بسیار زیادی در زندگیاش دستوپنجه نرم میکرد؛ در واقع او وقتی همسرش «سیسی»، به دلیل مشکلات شدید پزشکی در حال مرگ بود، این کتاب را نوشت. بیماری و مرگ همسرش تأثیر عمیقی بر او گذاشت و او را به حملات مالیخولیایی و حتی اقدام به خودکشی سوق داد.
موراکامی هاروکی دربارهی این اثر میگوید: «من آنچه را دوست دارم بخوانم ترجمه میکنم. من تمام رمانهای ریموند چندلر را ترجمه کردهام. سبک او را خیلی دوست دارم و کتاب خداحافظی طولانی را پنج یا شش بار خواندهام.»
کتاب خداحافظی طولانی به دلیل استفاده از داستانهای پلیسی بهعنوان وسیلهای برای نقد اجتماعی و به دلیل گنجاندن عناصر زندگینامهای بسیار قابلتوجه است. این رمان سال ۱۹۵۵، جایزهی ادگار را برای بهترین رمان دریافت و سال ۱۹۷۳ به فیلمی به همین نام اقتباس شد که الیوت گولد در آن بازی کرد.
داستان کتاب خداحافظی طولانی در لسآنجلس و بین سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۵۲ اتفاق میافتد. داستان از دیدگاه اولشخص توسط شخصیت اصلی داستان، «فیلیپ مارلو» روایت میشود.
کارآگاه فیلیپ مارلو با تری لنوکس، کهنه سرباز جنگ جهانی دوم با حالت بسیار مست و با یک زخم بزرگ روی صورتش روبهرو میشود. لنوکس از ماشینش میافتد و مارلو به او کمک میکند تا به خانه برود. مارلو و لنوکس طی چند ماه بعد با هم دیدار میکنند و این دیدارها در نهایت مارلو را در دنیایی پر از دردسر درگیر میکند.
لنوکس ژوئن سال بعد، یکشب دیر وقت به خانه مارلو میرود و میگوید که «در دردسر بزرگی افتاده است». لنوکس از مارلو میخواهد تا او را بدون پرسیدن هیچ سؤالی دربارهی ماجرای پیشآمده، به فرودگاه برساند تا بتواند از مرز به تیجوانای مکزیک برود. مارلو در مسیر بازگشت به لسآنجلس متوجه میشود که همسر لنوکس «سیلویا»، بهصورت مرده در مهمانخانهاش پیدا شده است.
مارلو پس از ناکامی در همکاری با پلیس که از او میخواهد به کمک و مشارکت لنوکس اعتراف کند، به اتهام قتل دستگیر میشود. پلیس فکر میکند مارلو به لنوکس در مرگ کمک کرده است. پس از مدتی مشخص میشود که لنوکس خودکشی کرده مارلو از زندان آزاد میشود. بعد از این ماجرا او درگیر موضوع دیگری میشود؛ یک نویسندهی موفق به نام «راجر وید» گم شده است و همسرش «آیلین وید» از مارلو میخواهد که شوهرش را پیدا کند.
بهوضوح شخصیت معمولا مست راجر وید، بر اساس شخصیت چندلر ساخته شده است. چندلر هم مانند وید مجموعهای از رمانهای موفق را پشت سر داشت، اما با بزرگتر شدنش نوشتن برایش دشوارتر شد. وید همچنین، مانند چندلر رمانهایی (عاشقانه) نوشته بود که از نظر بسیاری بهعنوان ادبیات غیرواقعی تلقی میشد، درحالیکه میخواست بهعنوان یک نویسنده جدی در نظر گرفته شود.
در قسمتی از کتاب خداحافظی طولانی میخوانیم:
آپارتمانش کوچیک و خفه و غیرشخصی بود. میتونست بعدازظهر همون روز به اونجا اسبابکشی کرده باشه. رویه میز عسلی، جلوی یه مبل بزرگ سفت سبز رنگ، یه بطری نیمهخالی اسکاچ و یه مقداری آب شده تو یه کاسه و سه تا بطری خالی سودا و دوتا لیوان و یه زیرسیگاری شیشهای پر از ته سیگار بود که بعضیهاشون ماتیکی بودن و بعضی نبودن. نه یه عکس اونجا بود و نه هیچ جور چیز شخصی دیگه. میتونست یه اتاق تویه هتل باشه که فقط برای یه ملاقات یا خداحافظی، برای چند گیلاس مشروب و یه کم همصحبتی، برای به غلت زدن تو رختخواب کرایهاش کرده باشه. شبیه جایی نبود که کسی توش زندگی کنه. درحالیکه دور و برش را نگاه میکرد، پرسید: من چرا اینجا هستم؟
۲. گتسبی بزرگ
کتاب «گتسبی بزرگ» با عنوان انگلیسی «The Great Gatsby» اثر اسکات فیتزجرالد است که اولین بار سال ۱۹۲۵ منتشر شد. این کتاب که پس از انتشار فروش چندانی نداشت، اکنون بهعنوان یک داستان کلاسیک آمریکایی در نظر گرفته شده و اغلب رمان بزرگ آمریکایی نامیده میشود و یکی از کتابهای محبوب هاروکی موراکامی است.
هنگامی که جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ به پایان رسید، رشد سرگیجهآور بازار سهام منجر به افزایش ناگهانی و مستمر ثروت ملی و مادیگرایی تازهای شد، زیرا مردم شروع به خرج کردن و مصرف در سطوح بیسابقهای کردند. هر فردی با هر پیشینهی اجتماعی، بهطور بالقوه میتوانست بهراحتی ثروتمند شود.
فیتزجرالد شخصیتهای گتسبی بزرگ را نمادی از این روندهای اجتماعی و دههی ۱۹۲۰ را بهعنوان عصر ارزشهای اجتماعی و اخلاقی روبهزوال نشان میدهد. او در این اثر از چندین ابزار ادبی مانند تصویرسازی استفاده میکند تا هر شخصیت را معرفی و شخصیت منحصربهفردی خلق کند که در ذهن خواننده باقی بماند.
کتاب گتسبی بزرگ که یکی از برجستهترین آثار کلاسیک ادبیات قرن بیستم به شمار میرود، توسط بسیاری از منتقدان و خوانندگان در طول نسلها بسیار تحسین شده است. این کتاب در ابتدا که به معرفی شخصیتها پرداخته است، بسیار آهسته پیش میرود اما فیتزجرالد در میانه و انتهای کتاب، یک داستان عاشقانه را به نحوی فوقالعاده به یک تراژدی تبدیل میکند که خواننده را تا آخرین لحظه درگیر و مشتاق نگه میدارد.
داستان کتاب گتسبی بزرگ در عصر جاز نیویورک، یعنی دههی ۱۹۲۰ میگذرد و روایت غمانگیز یک میلیونر خودساخته به نام «جی گتسبی» و زن جوان ثروتمندی به نام «دیزی بوکانان» که او در جوانی عاشقش بود را شرح میدهد.
این کتاب از دیدگاه پسرعموی دیزی، «نیک کاراوی» در دید اولشخص روایت میشود. این بدان معنی است که نیک از کلمه «من» استفاده کرده و رویدادها را همانطور که تجربه کرده است، توصیف میکند و نمیداند شخصیتهای دیگر به چه چیزی فکر میکنند مگر اینکه به او بگویند. او ناظر وقایع اطراف خود باقی میماند و زمانی که زمان روایت دیدارهای مهم بین گتسبی، تام و دیزی فرامیرسد، در پسزمینه محو میشود. صدای او در چندین قسمت طولانی کتاب، بهطور کامل ناپدید میشود و او افکار و احساسات شخصیتهای دیگر را بهگونهای بیان میکند که انگار ذهن آنها را میخواند.
نیک، مرد جوانی از مینهسوتا و فارغالتحصیل دانشگاه ییل است که پس از جنگ جهانی اول در تابستان ۱۹۲۲ به نیویورک نقلمکان میکند تا دربارهی تجارت اوراق قرضه بیاموزد. او خانهای را در منطقهای ثروتمند نشین در وست اگ لانگ آیلند اجاره میکند که همسایهاش مردی مرموز به نام جی گتسبی است که در یک عمارت غولپیکر به سبک گوتیک زندگی و هر شنبهشب مهمانیهای عجیبوغریب برگزار میکند. نیک و گتسبی که هر دو در جنگ جهانی اول جنگیدهاند، جهانگرایی و بدبینی تازهای را نشان میدهند که حاصل این جنگ است.
کتاب گتسبی بزرگ بین روابط کاراوی و سایر افراد به جلو و عقب میرود و آنها را به شیوهای روان به هم متصل میکند که برای خوانندگانی که از درک چندین دیدگاه در یک کتاب لذت میبرند، بسیار جذاب است.
در قسمتی از کتاب گتسبی بزرگ میخوانیم:
حضور دیزی در آن خانه بود، که برای خود دیزی همانقدر معمولی و پیشپاافتاده بود که چادر خودش در اردوگاه برای او. خانه دیزی حالت پر اسرار رسیدهای داشت که خبر از اتاقخوابهایی در طبقه بالا میداد که زیباتر و خنکتر از اتاقخوابهای دیگر بودند، و اشاره به کارهای شادمانی تابناکی میکرد که در سرسراها صورت میگرفتند و به ماجراهای عاشقانهای که نمور نشده بودند، و آنها را لای پارچه و دانههای معطر اسطوخودوس نپیچیده بودند، بلکه تازه بودند و نفس میکشیدند و بوی اتومبیلهای براق همین امسال را میدادند و بوی مجلسهای رقص که گلهای آن هنوز کاملا پلاسیده نشده بود. این که مردانی بودند که قبلا به عشق دی زی گرفتار شده بودند خود نکتهای بود که به هیجان گتسبی افزود – در چشم او ارزش دیزی را بالا برد. حضور این عشاق را در خانه حس میکرد و هوای اتاقها را از سایهروشن و طنین عواطف آنها هنوز مرتعش مییافت.
۳. قصر
کتاب «قصر» با عنوان انگلیسی «The Castle» اثر یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، فرانتس کافکا است که او نوشتن آن را سال ۱۹۲۲ آغاز کرد و پس از مرگش در سال ۱۹۲۶ منتشر شد. این کتاب در ردهی مهمترین و معماییترین رمانهای فلسفی قرن بیستم قرار میگیرد. نویسنده در آن یک مسألهی مهم را دربارهی سیر انسان بهسوی خدا مطرح میکند.
کتاب قلعه که ویژگیهای ادبی مدرنیسم و اگزیستانسیالیسم دارد، تا حد زیادی اثری استعاری و حتی اسطورهای به شمار میرود. این رمان به بررسی بسیاری از موضوعات از جمله بیگانگی، سرخوردگی و ماهیت پوچ اقتدار بوروکراتیک میپردازد که کافکا قبلا بررسی کرده بود.
هاروکی موراکامی دربارهی این اثر میگوید: «من در ۱۵ سالگی با کتاب قلعه از کافکا روبهرو شدم. این یک کتاب بزرگ و باورنکردنی بود و شوک بزرگی به من وارد کرد. دنیایی که کافکا در این کتاب توصیف کرده، در عین حال هم واقعی و هم بسیار غیرواقعی بود که به نظر میرسید قلب و روح من دوتکه شده است.»
داستان کتاب نمادین قصر، با مردی به نام «ک» شروع میشود که بهعنوان نقشهبردار توسط یک نهاد ناشناس از قلعه استخدام و به او گفته شده است که برای نقشهبرداری زمین در دهکدهای کوچک و دورافتاده حاضر شود. مردم روستا، اهالی قصر را دستنیافتنی و شگفتانگیز میدانند. روستا که در زیر قلعه قرار دارد، مکانی تاریک و سرد است و بهار و تابستان فقط چند روز در آنجا دوام میآورد. این مکان در اعماق برف فرورفته و قلعه در غبار پوشیده شده است، بهطوریکه حتی یک بارقهی نور هم حضور آن را نشان نمیدهد.
در واقع او به دنیایی کاملا سورئال قدم گذاشته است که در آن زندگی شباهتهای سطحی با زندگی روزمره دارد. ناامیدی ک زمانی بیشتر میشود که میفهمد روستا نیازی به نقشهبردار ندارد و هیچکس در دهکده انتظارش را نمیکشد. علاوه بر این، او نمیتواند مستقیما به قلعه دسترسی پیدا کند و باید مراحل و فرآیندهای مختلفی را طی نماید.
او تلاش دارد تا منشی قلعه که گاهی در روستا زندگی میکند را ملاقات کند تا دلیل اینکه او را به آنجا احضار کردهاند را بیابد. با این حال، در اولین شبی که میخواهد او را ببیند، معشوقهاش «فریدا» حواسش را بهطور کامل پرت میکند.
اینکه آیا ک واقع شیفتهی فریدا است یا فقط از او برای نزدیکتر شدن به قلعه استفاده میکند، مشخص نیست، اما فریدا فکر میکند ک. در نهایت او را ترک خواهد کرد.
این رمان که توسط گاردین بهعنوان یکی از بهترین کتابهای کافکا ستایش میشود، به جزئیات روح انسانی خاموش ناپذیر قهرمان ناشناس «ک» که در مبارزات تاریخیاش علیه قلعهی غرقشده، پرداخته است. از دیدگاه کافکا، داستان ک و ورود او به روستایی که هرگز پذیرفته نمیشود، انزوا، سرگشتگی و مبارزهی بیفایدهی او با مقامات برای ورود به قلعه، مظهر بیگانگی و اضطراب قرن بیستم است.
در قسمتی از کتاب قصر میخوانیم:
معلوم شد که هانس بهقدری از دیدن تاولهای خونینی که خانم معلم روی دست که انداخته خشمگین شده بود که فورا تصمیم گرفته بود که از ک. پشتی کند. او همین یکخرده پیش دلیرانه از کلاس پهلویی جیم شده بود، آنهم به بهای خطر کردن مجازات شدید، اندکی مانند کسی که لشکر خودش را ترک میگوید و به اردوی دشمن میپیوندد. چهبسا بهراستی عمدتا یک همچو هوس پسرانهای او را بر این کار واداشته بود. جدی بودنی که در هر کارش نمودار بود، ظاهرا حکایت از این داشت. در آغاز، خجالت بازدارندهاش بود، ولی چیزی نگذشت که به ک. و فریدا خو گرفت، و وقتی فنجان قهوه داغ خوب به او دادند بانشاط و محرم گردید و با اشتیاق و اصرار شروع به سؤال کردن از آنها گذاشت، پنداری میخواست هرچه زودتر نت مطلب را بداند تا بتواند درباره آنچه آنان باید بکنند به تصمیمی مستقل برسد.
۴. برادران کارامازوف
کتاب «برادران کارامازوف» با عنوان انگلیسی «The Brothers Karamazov» آخرین رمان نویسندهی مشهور روسی، فئودور داستایفسکی است که اولین بار سال ۱۸۷۹ منتشر شد. داستان این کتاب در قرن نوزدهم در روسیه میگذرد و داستایفسکی آن را با تکنیکهای ادبی مختلفی نوشته و بر مضامین الهیاتی و فلسفی دلخواهش مانند منشأ شر، ماهیت آزادی و میل به ایمان، متمرکز است.
کتاب برادران کارامازوف در طول سالها به دلایل مختلف تأثیر عمیقی بر بسیاری از دانشمندان و شخصیتهای بزرگی مانند آلبرت انیشتین، فیلسوفان لودویگ ویتگنشتاین و مارتین هایدگر و همچنین نویسندگانی مانند ویرجینیا وولف، کورمک مک کارتی، کورت وونگات، هاروکی موراکامی، و فردریک بوچنر داشته است.
هاروکی موراکامی دربارهی این اثر میگوید: «بیشتر نویسندگان با افزایش سن ضعیف و ضعیفتر میشوند. اما داستایفسکی این کار را نکرد و مدام بزرگ و بزرگتر میشد. او برادران کارامازوف را در اواخر پنجاهسالگی نوشت. این یک رمان عالی است.»
راوی در این اثر شگفتانگیز یک شخصیت بینام است که در مکانی زندگی کرده که وقایع در آن اتفاق میافتد و داستان را تقریبا بهعنوان یک افسانه بازگو میکند. او از بسیاری از افکار و احساسات قهرمانان داستان آگاه است و آنقدر در رمان از رفتارها و برداشتهای شخصی خود بحث میکند که تبدیل به یک شخصیت میشود.
کتاب برادران کارامازوف با تحتالشعاع قرار دادن افکار و اندیشههای فلسفی و دینی، داستانی کاملا عمیق و تامل برانگیز به شمار میرود. ما بهنوعی دو داستان مرتبط به هم را در این کتاب داریم که یکی از آنها مقدمهای برای معرفی شخصیتها است و در قسمت دوم داستان ما با نحوهی رفتار و ضعفهای فردی آنها آشنا خواهیم شد.
شخصیتهای اصلی کتاب برادران کارامازوف سه برادر روسی به نامهای دیمیتری، ایوان و آلیوشا هستند. آنها بسیار متفاوت هستند اما با وجود پدر لذت طلب، خودخواه و حریصشان، یکدیگر را بسیار دوست دارند. بخش اعظم طرح رمان شامل مجموعهای از گفتوگوهای دیوانهوار و نفسگیر بین برادران، پدر، راهبان یک صومعهی محلی و زنانی است که برادران و پدرشان را درگیر میکند.
فئودور پاولوویچ کارامازوف، پدری ولخرج و شرور است که هر چیزی را به سخره میگیرد و در هر فرصتی دست به فتنهگری میزند. بخش اصلی کاوش داستایفسکی دربارهی این ایده است که خودشناسی برای رستگاری فرد ضروری بوده و در طول داستان توضیح میدهد، تنها زمانی که انسان خود را بشناسد و صادقانه با خود روبهرو شود، میتواند دیگران و خدا را دوست داشته باشد. رمان همچنین به موضوعات گستردهای مانند اخلاق، مسؤولیت، نیهیلیسم، قتل، و عشق میپردازد.
در واقع این رمان در ابتدا خانوادهی کارامازوف را معرفی و داستان گذشتهی دور و نزدیک آنها را روایت میکند. جزئیات دو ازدواج فئودور پاولوویچ و بیتفاوتی او نسبت به تربیت سه فرزندش شرح داده شده است. راوی همچنین شخصیتهای بسیار متفاوت این سه برادر و شرایطی را که منجر به بازگشت آنها به شهر پدریشان شده است، مشخص میکند.
این کتاب همچنین حاوی صحنهای است که در آن پیر صومعه «زوسیما»، زنی را که در سوگ مرگ پسر سهسالهاش سوگواری میکند، دلداری میدهد. غم و اندوه زن فقیر به موازات تراژدی خود داستایفسکی در از دست دادن پسر جوانش آلیوشا است.
اورهان پاموک، نویسنده معاصر ترکیهای برندهی جایزه نوبل، طی سخنرانی در سنپترزبورگ گفت که اولین بار کتاب برادران کارامازوف را خواند، زندگی او بسیار تغییر کرد. او احساس میکرد که داستایفسکی از طریق داستانسراییاش، بینش کاملا منحصربهفردی را نسبت به زندگی و طبیعت انسان آشکار کرد.
داستایفسکی با وجود اینکه به مسائل بزرگی مانند خیر و شر میپردازد، بسیار زیرکانه شخصیتهایی خلق میکند که فضایل، رذایل و خطاپذیری انسانی را به نمایش میگذارند. در واقع یکی از درسهای اصلی کتاب برادران کارامازوف این است که مردم نباید یکدیگر را قضاوت کنند، باید گناهان یکدیگر را ببخشند و بهجای مجازات جنایتکاران، برای نجات آنها دعا کنند.
زوسیما توضیح میدهد که این بخشش محبتآمیز ضروری است زیرا زنجیرهی علیت انسانی چنان درهم تنیده شده است که هرکسی مسؤولیت گناهان دیگران را بر عهده میگیرد. یعنی اعمال یک فرد آنقدر تأثیرات پیچیده بر اعمال بسیاری از افراد دیگر دارد که نمیتوان تمام عواقب یک عمل واحد را تشخیص داد. در واقع هر کاری که ما انجام میدهیم تحت تأثیر اعمال بشمار اطرافیانمان است و در نتیجه هیچکس را نمیتوان بهتنهایی مسؤول جرم یا گناه دانست.
در قسمتی از کتاب برادران کارامازوف میخوانیم:
پسرک آرام و ستیزهجو منتظر ماند، و مطمئن که همین حالا آلیوشا به او حمله میکند. همینکه متوجه شد همین حالا هم آلیوشا حمله نمیکند، خشمش عین خشم جانور وحشی کوچکی شد؛ بهسوی او حملهور شد، و پیشازاین که آلبوشا فرصت جنبیدن بیابد، کودک کینهتوز دست چپ او را به دودست گرفت و انگشت وسطی را گاز گرفت. آلیوشا از درد نالید و با تمام قدرت انگشت خود را پس کشید. پسرک عاقبت دست او را رها کرد و سر جای اولش بازگشت. نیش دندانش تا استخوان، نزدیک ناخن، رسیده بود و از انگشت الیوشا خون جاری شد. آلیوشا دستمالش را بیرون آورد و محکم دور دست آسیبدیدهاش پیچید. یک دقیقه تمام آن را باندپیچی میکرد. پسرک در تمام این مدت در انتظار ایستاده بود.