نگاه اختصاصی میدونی به فیلم Thor: Ragnarok

نگاه اختصاصی میدونی به فیلم Thor: Ragnarok

فیلم Thor: Ragnarok دو ساعت سراسر شوخی و خنده است که به طرز عجیبی زیاده‌روی نمی‌کند و البته محتوای چندانی هم در آن پیدا نمی‌شود.

از سکانس افتتاحیه گرفته تا صحنه‌های بعد از تیتراژ پایانی، فیلم Thor: Ragnarok دست از شوخی کردن برنمی‌دارد. فیلم تا جایی پیش می‌رود که در یکی از سکانس‌های پایانی‌اش در میان جنگ عظیمی که بین گروه ثور و هلا، الهه‌ی جنگ در گرفته چنان خنده‌ای از تماشاگران می‌گیرد که شخصا در هیچ‌کدام از فیلم‌های سوپرهیرویی که در سینما تجربه‌ی دیدن آن‌ها را داشتم ندیدم. یکی از مشکلاتی که با Guardians of the Galaxy Vol. 2 داشتم این بود که جیمز گان در پی موفقیت نسخه‌ی اول، سعی کرده بود حجم شوخی‌های فیلم را چندبرابر کند که خیلی از آن‌ها کار نمی‌کردند اما تایکا وایتیتی خیلی هوشمندانه‌تر شوخی‌هایی را در فیلم گنجانده که ضمن حفظ یکپارچگی آن، زیاده‌روی هم نکرده باشد و جوری با ظرافیت شخصیت‌های آشنا و جدید را کنار هم قرار داده که هم بیشتر از قبل با ثور و لوکی ارتباط برقرار می‌کنیم هم والکری و کورگ (با صداپیشگی فوق‌العاده‌ی خود وایتیتی) به شخصیت‌های محبوب جدیدمان اضافه می‌شوند. قبل از دیدن رگنوراک انتظار داشتم به عنوان فیلمی که یکی از آخرین فیلم‌های فاز سوم دنیای سینمایی مارول است، با فضای جدی‌تری روبه‌رو شوم اما با جوی کاملا متفاوت رو به رو شدم؛ ازگارد مانند همیشه با قصرهای طلایی خود می‌درخشید و سیاره‌ی جدیدی که ثور و هالک از آن سردر می‌آورند هم به قدری رنگارنگ است که گویی هر روز در آن هندیان در حال برگزاری جشن رنگ دوالی هستند‌ و حتی یک سکانس شب هم در فیلم وجود ندارد. این یعنی مارول تمام تلاشش را کرده تا تنها دو هفته قبل از اکران Justice League، بامزه‌ترین فیلم ابرقهرمانی‌اش را روانه‌ی سینماها کند تا وقتی در کنار محیط‌های تاریک و پر گرد و غبار «لیگ عدالت» قرار گرفت، کاملا خود را متمایز کند. برادران وارنر تصمیم کاملا درستی گرفتند که طنز فیلم را چند درجه بالاتر بردند و برخی سکانس‌ها را دوباره فیلم‌برداری کردند، چرا که ظاهرا حداقل تا «انتقام‌جویان: جنگ بی‌نهایت» این مارول است که فیلم‌های واقعا سرگرم‌کننده‌تری می‌سازد.

مارول با همین استراتژی می‌تواند فیلم‌هایش را بفروشد و هیچ تلاش خاصی برای ایجاد تغییر بزرگ‌تری در ساختار آثارش نکند اما بعضی موارد هستند که از یک دهه پیش تا کنون لنگ می‌زدند و شاید فقط کریستوفر نولان است که توانسته در این زمینه به موفقیتی مثال‌زدنی برسد: دشمن‌ها. متاسفانه در فیلم Thor: Rganarok هم تلاشی برای بهبود این جنبه‌ از فیلم‌های سوپرهیرویی نشده است. هیچ شکی نیست که کیت بلانشت فوق‌العاده است. چه فرصتی بهتر از یک کاراکتر شرور که از قضا الهه‌ی جنگ نیز هست برای چنین بازیگری وجود دارد تا یکی از بهترین دشمن‌ها را به تصویر بکشد؟ بلانشت با موهای مشکی و صدای بم‌اش کاملا به نقش می‌نشیند ولی این فیلمنامه است که فرصتی برای بال و پر دادن به او فراهم نمی‌کند و هلا هم به خیل عظیم کاراکترهایی ملحق می‌شود که صرفا وسیله‌ی برای قهرمانان هستند تا کارهای قهرمانانه انجام دهند. مارول چپ و راست کاراکترهای منفی‌اش را تلف می‌کند (همین سه چهار ماه پیش بود که دیدیم چه بلایی بر سر والچر آمد!) و ظاهرا از این کارش هم کاملا راضی است. شاید هم همه‌ی حقه‌هایش را برای تانوس نگه داشته تا در جنگی کهکشانی آن‌ها را رو کند. در هر صورت رگنوراک هم در حد یک فیلم کاملا سرگرم‌کننده باقی می‌ماند و از آن بالاتر نمی‌رود. شاید هم هدف فقط همین است: تماشاگر راضی از سالن بیرون رود. رگنوراگ چیزی به دنیای سینمایی مارول اضافه نمی‌کند و نبودش ضرری به مسیری که با Infinity War تمام می‌شود نمی‌رساند، اما بودنش باعث خوشحالی است و من هم از ۱۶ دلاری که به درآمد چندصد میلیون دلاری فیلم کمک کردم کاملا راضی‌ام!

انکار نمی‌کنم که حضور کوتاه دکتر استرنج در فیلم با اینکه به نظر نمی‌رسید ضرورتی هم داشته باشد و با اینکه همه می‌دانستیم در فیلم خواهد بود، به شدت من را هیجان‌زده کرد. مدت زمانی که ثور به نیویورک می‌رود و استرنج ملاقاتش می‌کند مثل برق و باد می‌گذرد ولی با کمال تعجب یکی از سکانس‌هایی از فیلم‌ که در ذهنم نقش بسته همین دیدار کوتاه دو تا از بی‌ربط‌ترین کاراکترهای مارول با یکدیگر بود. رگنوراک به خاطر همین به عنوان یک فیلم سرگرم‌کننده کار می‌کند؛ چرا که پر است از تکه‌های پراکنده‌ای که تماشایشان هم لذت به همراه دارد هم قطعا خنده. اما داستان کلی آنچنان که باید چفت و بستی ندارد که به آن اعتنا کنیم. گذشته‌ی هلا جذاب است ولی نه آن قدری که به او اهمیت بدهیم و در جنگ‌اش با گروه کوچکی که ثور سر هم کرده طرفش را بگیریم. شیطنت‌های لوکی همچنان ادامه دارد و وقت زیادی هم برای والکری صرف نمی‌شود و کورگ هم صرفا همان گروت است که از سنگ ساخته شده و صدهابار از او بامزه‌تر است و وظیفه‌ی بازمزگی‌اش را هم به خوبی انجام می‌دهد. هالک اما از طرف دیگر حضور فعال‌تری دارد و در سکانسی احساسی (تنها سکانس غیرکمدی فیلم) حسابی توجهمان را به خود جلب می‌کند و بسیار بیشتر از یک غول سبز می‌شود. برنامه‌ی سازندگان برای گنجاندن یک داستانک کوتاه هالک در سری فیلم‌هایی که در آن حضور دارد شروع خوبی داشته و راه حل آن‌ها برای دور زدن ساخت یک فیلم اختصاصی برای او (چرا که به دلایل قانونی دیزنی حق‌اش را دراختیار ندارد) ظاهرا جواب داده. اما می‌خواهم به شما با باحال‌ترین شخصیت مارول در سال‌های اخیر سینمایی‌اش را معرفی کنم: «استاد بزرگ» با بازی نرم و روان جف گلدبوم. او کاملا در دنیای خودش سر می‌کند. کاری به کار کسی ندارد و ثور را بجای خدای رعد، استاد رعد صدا می‌کند. او فقط یک چیز برایش مهم است: به جان هم انداختن هر موجود زنده‌ای در که زیردستانش پیدا می‌کند. هرچه قدر بازیگران دیگر سعی می‌کنند عمق به بازی و شخصیت خود بدهند، جف گلدبون فقط خودش است و خط به خط دیالوگ‌هایش بامزه و شنیدنی.

بهترین تصمیمی که تایکا وایتیتی در طول کل دوران حرفه‌اش گرفته، گنجاندن شاهکار لد زپلین یعنی Immigrant Song در فیلم است. حتی اگر با آثار راک دهه‌ی هفتاد آشنایی نداشته باشید و اسم این گروه انگلیسی را هم تا به حال نشنیده باشید (که خب واقعا یکی از بهترین گروه‌های موسیقی تاریخ را از دست دادید)، بلافاصه با شنیدن ثانیه‌های ابتدایی این آهنگ آن را تشخیص می‌دهید. وایتیتی حتی قبل از این که به عنوان کارگردان رگنوراک انتخاب شود قصد انتخاب این آهنگ را برای فیلم داشته و کوین فایگی، رئیس استودیو‌های مارول بلافاصه با آن موافقت کرده. اما استفاده از آهنگ‌های لد زپلین به هیچ وجه آسان نیست و خود دیزنی آن طور که شایعه شده بود، چند میلیون دلاری برای استفاده از این اثر کلاسیک در فیلم خرج کرده است. خرجی که کاملا جواب داده و وایتیتی که نمی‌توانسته خود را کنترل کند، در همان مبارزه‌ی آغازین ثور از آهنگ استفاده می‌کند و نتیجه چیزی نیست جز ترکیبی بی‌نقص از ضربات چکش ثور، فریادهای جیمی پلنت و گیتار جیمی پیج.

ثور: رگنوراک، نگهبانان کهکشان جدید است. همان قدر تر و تازه، همان قدر بامزه و خنده‌دار. رگنوراک همه‌ی آن‌چیزی است که قسمت دوم نگهبانان کهکشان باید می‌بود. فیلم ضعف‌های همیشگی مارول را دارد ولی حداقل زور نمی‌زند جدی و فلسفی باشد و سکانس‌هایش به طرز احمقانه‌ای تیره و تاریک نیستند. هنگام مبارزه‌ی ثور و هلا، نمی‌توانستم آن را با سکانس پایانی Wonder Woman و افتضاحی که پرنسس آمازون در مبارزه با آرس به بار آورد مقایسه نکنم. با اینکه ثور از کمک برادر دغل‌کارش، غول سبز و والکری که یک زمانی اسب‌های بالدار می‌رانده و حالا بازنشسته شده بهره می‌برد و واندر وومن فقط استیو ترور را داشت که سوار هواپیما شود و جانش را برای او از دست دهد، اما نحوه‌ی کارگردانی، طراحی مبارزات و تک تک المان‌های سینمایی ممکن در سکانس مبارزه‌ی ثور با الهه‌ی جنگ به مراتب بهتر از مبارزه‌ی دایانا با خدای جنگ هستند. همین مقایسه‌هاست که من را نگران فیلم Justice League کرده، فیلمی که شاید همان فرمول بارها شکست‌خورده‌ی دی‌سی را در پیش گرفته باشد و در بهترین حالت تنها نسبت به شکست‌های اخیر دنیای سینمایی دی‌سی پیشرفت کرده باشد. امیدوارم که اشتباه کرده باشم. کافیست دو هفته‌ی دیگر به همین‌جا سر بزنید و نگاه اختصاصی میدونی به لیگ عدالت را بخوانید تا ببینیم دی‌سی چطور می‌خواهد جواب شوخی‌های مارول را بدهد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
18 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.