فیلم !mother دارن آرنوفسکی گلچین همهی ویژگیهای متمایزکنندهی آثار قبلی اوست، فیلمی که به صندلی میخکوبتان میکند و یک لحظه راحتتان نمیگذارد.
آنوفسکی فیلمهای راحتی نمیسازد. اگر «نوح» را کنار بگذاریم (ای کاش اصلا میتوانستیم نام این فیلم را از کارنامهاش پاک کنیم) تک تک فیلمهای او لحظههای سختی را شامل میشوند که بیننده را راحت نمیگذارند. به او مجال یک نفس راحت کشیدن نمیدهند و ذهن و روحش را درگیر میکنند. از درگیرهای روانی یک ریاضیدان گرفته تا تقلای یک رقصندهی باله برای دستیابی به ایدهآل، در طول کارنامهی او آثاری را شاهد بودیم که همگی کم و بیش اوج و فرود انسان را نشان میدادند. اما !mother، در نهایت پختگی آرنوفسکی، پا را فراتر میگذارد. دستمایهی داستان اینجا دیگر انسان خاکی و آمال و آرزوهای او نیست. فیلم ما را به مرحلهی بعد میبرد: اینجا خود زندگی و دنیا، به معنای عام آنهاست که بازیچهی ذهن بیمارگونهی آرنوفسکی میشود. ای کاش میتوانستم بیشتر به شما بگویم و معانی گستردهی فیلم را کنکاش و استخراج کنم اما باید چند ماهی صبر کنیم تا همه فیلم را ببیند. البته منظور از همه، کسانی است که با سینمای آرنوفسکی ارتباط برقرار میکنند چرا که نه !mother و نه تقریبا هیچکدام از فیلمهای او برای مخاطب عام سینما، شاید لذت چندانی نداشته باشند.
اما اگر قواعد بازی را میدانید و به این کارگردان صاحبسبک اعتماد میکنید، باید بگویم با یک سفر پر از ماجراجویی طرفید که شما را به اوج میبرد و به زمینتان میزند. بیراه نیست اگر بگوییم «مادر»، عصارهی ناب همهی ویژگیهایی است که کارنامهی هنری آرنوفسکی را متمایز کرده. در اینجا هم با تقلاهای درونی شخصیتها طرفیم و هم روایت داستان از منطق فاصله میگیرد و رو به نماد و نشانه میرود. آرنوفسکی، از روی زیرکی با طعمه مخاطب را به سالن سینما میکشاند و آنجا جادویش را به نمایش میگذارد. با تریلرهای فیلم انگار با یک فیلم ترسناک رایج طرفیم که خانهی بزرگ و جنزدهی آن نمیگذارد آب راحت از گلوی جنیفر لارنس پایین رود و خاویر باردم نیز با چهرهی آرامش انگار رازی دارد که همه از آن بیخبریم، اما بسیار بیشتر از اینها در انتظار شماست. درست است که گاهی با کلیشههای ژانر ترسناک روبهرو میشویم و تک و توک پلانهایی را شاهد هستیم که مشابهش را بارها در نمونههای این ژانر دیدیم، اما همهی اینها مقدمهای است برای نیمهی دوم فیلم که تازه این بازی روانی آغاز میشود.
آرنوفسکی فیلم ترسناک نساخته، بلکه ترس را در غالبی تازه، زنده و قابل لمس دوباره تعریف میکند. فضای ترس فیلم بسیار نزدیک به Black Swan است و همین ویژگی به آنی کیفیت کلی فیلم را بالا میبرد. از طرف دیگر با بنمایههایی نزدیک The Fountain از لحاظ محیط سوررئال طرفیم و سکانسهای آزاردهندهی Requiem for a Dream نیز بار دیگر در قالبی جدید بازگشتهاند. به راحتی میتوان گفت با اثری رو به رو هستیم که فریم به فریم محصول ذهن آرنوفسکی است و با فراغ بال تک تک پلانها، زوایای دوربین، لباسها، معماری خانه و دیالوگها را در ذهن خود پرورش داده و به ثمر رسانده است. در فیلم به شدت از دوربین روی دست و نماهای بسته استفاده شده تا ما را با کاراکتر جنیفر لارنس همراه کند و تدوین پینگ پنگی از نمای پشت و جلوی او نشاندهندهی این است که ما قرار است همه چیز را از زاویهی او ببینیم و اگر بخواهیم فیلم را تبدیل به یک رمان کنیم، زاویهی دید آن سوم شخص یا دانای کل خواهد بود. این تکیه روی شخصیت لارنس باعث میشود کمی از دیگر کاراکترها فاصله بگیریم و تنها برداشت او از آنها را جذب کنیم که خب، در این فیلم اصلا یک نکتهی منفی نیست و جوابش را در دقایق آخر فیلم خواهید گرفت.
از لحاظ کاراکتر، فیلم کاملا از آن جنیفر لارنس است و اوست که وظیفهی کشیدن ما در این راه پر پیچ و خم، معنوی و سوررئال را بر عهده دارد. او شاید کار خارقالعادهای در به نمایش گذاشتن یک همسر در خانهای عجیب و با شوهری عجیبتر انجام نداده باشد، اما خیلی راحت و از همان اوایل فیلم میتوانیم همراهش شویم و احساس نزدیکی کنیم. به هر حال او تنها کسی است که دقیقا مثل ما بینندهها، سر از هرچه که در حال رخ دادن است در نمیآورد. او البته خیلی جای زیادی برای درخشیدن در آن خانهی تو در تو ندارد و در اکثر سکانسها یا بهتزده است یا وحشتزده. در نقطهی مقابل اما خاویر باردم، اد هریس و میشل فایفر قرار دارند که انگار همهی آنها از چیزی باخبرند که ما نمیدانیم. آنها جوری رفتار میکنند که انگار هیچ اتفاق ویژهای در حال رخ دادن نیست و بالاتر از همهی آنها، نگاههای میشل فایفر با آرامش اذیتکنندهاش تا عمق روحتان نفوذ میکند. باز هم متأسفم که نمیتوانم بیشتر از اینها شخصیتها را کنکاش کنم و از وظیفهی هرکدام از آنها در پیشبرد اهداف داستان و نمادهایی که هرکدام نمایندهاش هستند بگویم، اما مطمئن باشید آرنوفسکی کاراکترها را تا آنجایی که از عهدهاش برآمده پرداخت کرده است و به هرکدام وظیفهای داده که بدون آن، داستان نیمهکاره میماند. نمیدانم خلاصهی رسمی داستانی که از فیلم در وبسایتها منتشر شده چقدر از فیلم را لو میدهد چرا که سراغشان نرفتم و به شما هم تا زمان موجود شدن کیفیت مناسب فیلم توصیه میکنم حتی به تریلرها هم نگاه نکنید تا تجربهای ناب در اولین بار دیدن فیلم داشته باشید.
اگر با آثار آرنوفسکی آشنا باشید حتما کلینت منسل و آهنگهای مسخکنندهی او را شنیدهاید. فیلم !mother اولین اثر آرنوفسکی بدون حضور منسل است که خب، نکتهی جذابی نیست. به سختی میتوان تأثیر آثار منسل در بهترین کارهای آرنوفسکی را نادیده گرفت و قطعهی Lux Aeterna از آلبوم موسیقی Requiem for a Dream هم تبدیل به یک آهنگ همهفن حریف شده که خیلی جاها آن را شنیدهایم. اما این باعث نمیشود !mother از لحاظ موسیقی چیزی کم داشته باشد، بلکه چون نیمی از فیلم با سکانسهای رایج فیلمهای تریلر و ترسناک طرفیم، موسیقی متن فیلم چندان حرفی برای گفتن ندارد و با طراحی صدای صحنهی فیلم ادغام شده اما وقتی به اوج داستان میرسیم، نمیتوان تأثیر آن را نادیده گرفت. استفادهی محدود و بسیار گزینشی از موسیقی و کادرهای غالبا بسته و استفاده از چهارچوب در و پنجرهی خانه برای به تصویر کشیدن شخصیتها، ناخودآگاه من را یاد آثار اخیر اصغر فرهادی انداخت. این نکته در کنار اینکه تا به حال در آثار آرنوفسکی چنین مواردی را به این وضوح ندیدهام و خاویر باردم نیز بازیگر فیلم بعدی فرهادی است، من را به این فکر انداخت که شاید دو کارگردان با یکدیگر ایدههایی را رد و بدل کرده باشند.
!mother برای طرفداران آرنوفسکی، همان چیزی است که میخواستند. بعد فیلم «نوح» کمی نگران شدیم که نکند این کارگردان رو به ساخت بلاکباستر آورده و دیگر خبری از نبوغ او نیست، اما جدیدترین اثر ثابت میکند هنوز هم این ذهن خلاق حقههایی در آستین دارد. البته شاید این ذهن کمی زیادی یورش کرده و خشونتی که در بعضی سکانسها به برهنهترین شکل خود نشان داده شده، برای بسیاری خوشایند نباشد و همین است که !mother را در لیست بهترین آثار آرنوفسوکی به رتبهی اول بدل نمیکند. البته که این باعث نمیشود هدف و پیام فیلم را زیر سوال ببریم و از کارگردانی ماهرانهی آرنوفسکی در سنگینترین سکانسها چیزی نگوییم و جهانبینی آن را ستایش نکنیم.