فیلم Blade Runner 2049 نشان میدهد چطور دنبالهی یک فیلم کالت، میتواند روی دست پدرش بلند شود.
چند ساعت قبل از اینکه برای دیدن بلید رانر ۲۰۴۹ راهی سینما شوم، نسخهی فاینال کات کلاسیک ریدلی اسکات را مرور کردم. جدا از اینکه جلوههای ویژهی بلید رانر برای فیلمی که ۳۵ سال پیش ساخته شده فوقالعاده به نظر میرسد، اسکات موفق شده بود فیلمی علمی تخیلی بسازد که امتحان زمان را پشت سر گذاشته و امروز هم فیلم موجه و مرتبطی است. فیلمی که در کهکشانی بسیار بسیار دور سیر نمیکند و در لسآنجلس ۲۰۱۹ میگذرد، همین یکی دو سال دیگر ما. فیلمهای علمی تخیلی این روزها مثل نقل و نبات ریختهاند و صدی نودشان بعد از خارج شدن از سالن سینما فراموش میشوند. شاهکار دنی ویلنوو این است که با دنبالهی بلید رانر کاری کرده که همان معجزهی ۳۵ سال پیش را حفظ کند. Blade Runner 2049 تا مدتها یکی از بهترین فیلمهای علمی تخیلی شناخته خواهد شد و به جرئت میگویم، دلیلش تنها دنباله بودن بر یکی از بزرگترین نامهای این سبک نیست. ویلنوو داستان را ۳۰ سال جلوتر برده و به همان نسبت، انسانیت به فیلم افزوده است. Blade Runner 2049 یکی از «انسانی»ترین و با فاصله، بهترین فیلمی است که امسال دیدهام. زیر هجوم فیلمهای ابرقهرمانی، بلید رانر ۲۰۴۹ فرصتی شد تا نفسی تازه کنم و حدود سه ساعت روی صندلی سینما جا خوش کنم تا از اثر این کارگردان خوشذوق لذت ببرم. لذتی که کاملا با خندههای «رگنوراک» و حتی تپش قلبهای «مادر!» فرق داشت. برای منی که جذب نماهای مینیمال و نورپردازیهای اغراقشده میشوم، ۲۰۴۹ یک بهشت بود (تا حدی که میتوانم پلانی از هر سکانس فیلم را انتخاب کنم و به عنوان تصویر پسزمینهی نمایشگرم بگذارم یا بهتر، به دیوار بیاویزم!) اما فیلم بسیار بیشتر از اینها برای ارائه دارد. ویلنوو فیلم به فیلم پیشرفت میکند و پختهتر میشود. برای کسی که از کار قبلی او که آن هم تحسین همهگانی را به همراه داشت چندان خوشش نیامده، دیدن یک فیلم دیگه از این کارگردان در این مدت زمان کم و ارتباط برقرار کردن با آن تا این حد یک موهبت است.
قبل از اینکه تعریف از جزء به جزء فیلم را آغاز کنم، باید اذعان کنم بزرگترین نقطهی مثبت فیلم که کمک شایانی به موفقیت آن کرده، عجله نکردن در پیشبرد داستان است. چیزی از محتویات داستان برایتان فاش نمیکنم تا هم حس نوستالیژکتان نسبت به فیلم اول غلغلک شود و هم از سوپرایزها لذت ببرید اما، بدانید که با یک فیلم طولانی طرفید که هیچ ابایی ندارد که نماهای بلند بدون دیالوگ نشانتان دهد تا به دنیای درونش سفر کنید و کاملا سروقت همهی پایههای داستانیاش را میچیند. بسیار عالی است که میبینیم که استودیو (در اینجا، برادران وارنر که به عجله در کارهایشان معروفند) آزادی عمل کاملی به ویلنوو داده تا کارش را بکند و البته، حضور شخص اسکات به عنوان تهیهکننده نیز قطعا بیتاثیر نبوده است. این بدین معنی نیست که ریتم فیلم کند یا خستهکننده است، بلکه استفادهی بهجا از زمان و گنجاندن صحنههایی که حداقل از لحاظ داستانی باری را حمل نمیکنند، به شدت به فضاسازی کمک میکند و به فیلم هویت میبخشد. هویتی که فرار کردن آن از زیر سایهی فیلم اول ماموریتی غیر ممکن بود اما وینلوو توانسته Blade Runner 2049 را به فیلمی بدل کند که روی پای خودش میایستد.
نام فیلم Blade Runner 2049 را در بخش اسکارهای هنری زیاد خواهیم شنید. چه طراحی صحنه باشد و چه فیلمبرداری، گروه خلاق ویلنوو به رهبری او دنیایی خلق کردهاند که میتوان بارها بیشتر از همان سه ساعت فیلم به آن زل زد و درش غرق شد. دوربین راجر دیکینز نماهایی از کالیفرنایی ۳۲ سال بعد گرفته که نمیتوانید چشم از آنها بردارید. استفادهی هوشمندانه و در نهایت مهارت از جلوههای ویژه منجر به خلق سکانسهایی شده کهذبعدا آنها را از نسخهی دیجیتالی فیلم جدا خواهید کرد و بارها و بارها تماشایشان میکنید. فیلم اصلا خودش را در بند تکنولوژیهای روز برای ارائهی پیچیدهترین جلوههای ویژه نگذاشته بلکه از آنها در مسیر درستی استفاده کرده است، کاری که امثال کریستوفر نولان با ترکیب CGI و طراحی فیزیکی صحنه میکنند. ویلنوو اما عمق و وسعت دیدش به مراتب گستردهتر است. او نمیخواهد فیلمی بسازد که مغزتان را منفجر کند یا حماسی باشد، او با روح و روان سر و کله میزند و سوال بنیادین انسانیت را مطرح میکند. در دنیای بلید رانر ویلنوو ما حتی برای سرنوشت یک هوش مصنوعی هولوگرافیک هم اهمیت قائلیم و انسانها و «جایگزینها» دیگر تفاوتی از لحاظ اهمیت برایمان ندارند. همان قدر که سرنوشت دکارد و ریچل برایمان مهم بود، اینجا سرنوشت مامور «کِی» و «جوی»، همدم مجازیاش هم برایمان مهم است.
اینجا میرسیم به نکتهی دیگری که در ۲۰۴۹ حائز اهمیت است: فیلم متعلق به هیچکدام از کاراکترهایش نیست و در عین حال، همه در آن نقش برابر دارند. رایان گاسلینگ شاید لقب بازیگر نقش اول را به دوش بکشد، اما وسیلهای است برای جلو بردن داستان و شکل دادن به دنیایی که در آن «جایگزینها» هم تهدید هستند و هم کمکحال انسانها. حضور هریسون فورد هم صرفا یه حربهی تبلیغاتی نیست و نقش اساسی در پیشبرد داستان دارد و البته، فصل مشترک او با گاسلینگ منجر به سکانسهای فوقالعادهای شده که کنار دیگر لحظات عالی فیلم قرار میگیرند و مجموعهای یکدست، منجسم و دقیق میسازند. بلید رانر ۲۰۴۹ مجموعهای از چند سکانس عالی و بسیاری سکانس خوب است.
دو ساعت و چهل و پنج دقیقه نشستن پای فیلمی که موسیقی متناش چیزی به فیلم اضافه نکند احتمالا اتلاف وقت است. به همین دلیل هانس زیمر و بنجامین والفیش یکی از پایههایی را که از ۲۰۴۹ چنین ساختار مستحکمی ساخته بنا نهادند؛ تم موسیقی آیندهنگر و مرموزی که جای خالی دیالوگ را پر میکند و بار دیگر، در کنار فیلمبرداری و طراحی صحنه، از بلید رانر یک اثر هنری دیدنی و شنیدنی میسازد. برای مایی که بیشتر فیلمها را پای کامپیوتر خود و با هدفون تجربه میکنیم، موسیقی متن آن قدری که لیاقتش است شنیده نمیشود که خب، مایهی شرم ما فیلمبینهاست. اما صدای فراگیر سالن سینما، همانطور که در پیشنمایشهای قبلی هم از اهمیت آن گفتم، درجهی تاثیرگذاری و به دنبال آن لذت فیلم را چند برابر میکند. همین باعث شد در پیشبینیهای خودم برای نامزدهای اسکار، در بین جوایز فنی مانند میکس و تدوین صدا و البته جایزهی موسیقی متن جایی برای بلید رانر ۲۰۴۹ در نظر بگیرم.
ساختن دنبالهای برای یک فیلم کالت که ۳۵ سال از آن میگذرد کار راحتی نیست. ساختن دنبالهی خوبی برای یک فیلم کالت که ۳۵ سال از آن میگذرد مثل معجزه میماند. ویلنوو توانسته این معجزه را انجام دهد و فقط برای همین هم که شده شایستهی قدردانی است. Blade Runner 2049 یک فیلم شسته رفته، ساختارمند و جذاب است که روی پایههای اثر ماندگار اسکات بنا شده و با سرپرستی دقیق ویلنوو به یک آسمانخراش تبدیل شده است. تفسیر و تحلیل فیلم که بماند برای بعد، الان باید ببینم دوباره راهی سینما شوم یا منتظر نسخهی دیجیتالی فیلم باشم.