نگاهی به 15 منطقه برتر و دیده‌نشده‌ی سریال Game of Thrones

نگاهی به 15 منطقه برتر و دیده‌نشده‌ی سریال Game of Thrones

دنیای یخ و آتش، مناطق زیادی دارد که سازندگان سریال Game of Thrones در هفت فصل آغازینِ اثر، آن‌ها را به تصویر نکشیده‌اند؛ مکان‌هایی خاص و گاها ترسناک که شاید در فصل هشتم، چشمان‌مان را از جا دربیاورند.

یقینا در دنیای داستان‌های فانتزی، آثار فوق‌العاده و متعددی وجود دارند که هرکدام به‌تنهایی، چیزی بر این جنس از قصه‌گویی افزوده‌اند. اما از آن‌جایی که همیشه یکی از پراهمیت‌ترین کارهای به سرانجام‌رسیده توسط این رمان‌ها، فیلم‌ها یا سریال‌ها، چیزی جز آفرینش یک جهان جدید با مشابهت‌ها و تفاوت‌های زیاد با دنیای خودمان نبوده است، خیلی از ما هم دوست داریم که فانتزی‌های مورد علاقه‌مان را نه به‌عنوان یک روایت داستانی سرگرم‌کننده، که به‌عنوان دریچه‌ای به سمت یک محیط جدید و ناشناخته بشناسیم. در عین حال، وقتی که صحبت از دنیاسازی به‌معنی واقعی کلمه باشد، درکنار عالی‌جناب جی. آر. آر. تالکین که «سرزمین میانه» (Middle-earth) را آفرید، کمتر کسی را می‌توان در حد و اندازه‌ی جرج آر. آر. مارتین یافت که با ترسیم وستروس، اِسوس و چندین و چند شهر و منطقه‌ی بزرگ و کوچک که هرکدام افسانه‌ها، مردم و جزئیات کاملا متفاوت خودشان را یدک می‌کشند، دست ما را بگیرد و از جهان پیرامونی خودمان بیرون ببرد. به همین دلیل هم سریال Game of Thrones که با اقتباس از کتاب‌های فانتزی‌حماسی و زیبای او یعنی هفت‌گانه‌ی «نغمه‌ای از یخ و آتش» (A Song of Ice and Fire) ساخته شده است، همیشه در بیشتر از چهل منطقه‌ی کاملا متفاوت فیلم‌برداری‌هایش را جلو می‌برد و هرگز در قرار دادن تصاویری از مکان‌های جدید و خیره‌کننده در مقابل بینندگان، به در بسته نخورد.

اما Game of Thrones، در یک جهان کامل قصه‌گویی می‌کند. این یعنی در ساده‌ترین بیان ممکن، سریال هنوز سفرهای زیادی برای به سرانجام رساندن دارد و مکان‌های به‌خصوص و جذابی هستند که دیوید بنیاف و دی. بی. وایس می‌توانند برای پایان‌بندی داستان اثر، به آن‌ها سر بزنند. البته خیلی از این مکان‌ها نیز یقینا در طول سریال دیده نخواهند شد و احتمالا راه‌شان را به اسپین-آف‌های مورد انتظار آن بازخواهند کرد. بالاخره نباید فراموش کنیم که جهان مارتین به قدری گسترده و لایه‌لایه به نظر می‌رسد که هنوز کتاب‌های اصلی نوشته‌شده توسط خود او هم به بسیاری از مکان‌های عجیب‌وغریب آن سفر نکرده‌اند. در هر حالت، اگر قرار باشد یکی از این مکان‌های دیده‌نشده ناگهان در فصل هشتمِ اثر پرطرفدار و فوق‌العاده‌ی شبکه‌ی HBO ظاهر شوند، بهتر است شما هم آن‌ها را بشناسید. تا اگر چشم‌تان به جمال‌شان روشن شد، در لحظه بدانید که در حال تجربه‌ی چه ثانیه‌های معرکه‌ای هستید. البته برای جذاب‌تر شدن همه‌چیز، این مکان‌ها در دل مقاله‌ی پیش‌روی‌تان، رده‌بندی نیز خواهند شد؛ از جزیره‌ای مرموز که زمستان را نمی‌شناسد تا نقطه‌ای از دنیا که حتی سایه‌پرستان جرئت قدم گذاشتن به درونش را ندارند.

(این مقاله، بخش‌های مهمی از داستان هفت فصل آغازین سریال Game of Thrones را اسپویل می‌کند)

۱۵- جزیره‌ی چهره‌ها

در جنوب شرقی ریورلندز و پایین‌تر از دژ هارنهال و نقطه‌ی میانی دریاچه‌ای به نام چشم خدا (God’s Eye)، خشکیِ کوچکی وجود دارد به نام «جزیره‌ی چهره‌ها» (Isle of Faces). مکانی که معدود درختان Weirwood (همان درختانی که مردم مناطق شمالی خدایان‌شان را در مقابل آن‌ها پرستش می‌کنند) باقی‌مانده‌ی جنوب در آن قرار گرفته‌اند و برای خیلی‌ها، محلی مقدس به حساب می‌آید. افسانه‌ها می‌گویند که فرزندان جنگل در اواسط دوران نبردشان با نخستین انسان‌ها، از قدرتی جادویی استفاده کردند و با شکستن بازوی دورن، تنها راه ارتباط اسوس با وستروس ازطریق خشکی را از بین بردند. و این نیروی جادویی هرچه که بود، به کاری گره می‌خورد که فرزندان درون جزیره‌ی مورد بحث، انجام دادند.

اما مدت‌ها بعد، همین جزیره تبدیل به محل صلح نخستین انسان‌ها با فرزندان هم شد. جنگی طولانی که چند صد سال طول کشید و بالاخره با عهد بسته‌شده در جزیره‌ی صورت‌ها، پایان پذیرفت. برای جشن گرفتن امضای صلح‌نامه هم تمام درختان Weirwood جزیره از ابتدا نقاشی شدند تا خدایان کهن بتوانند شاهد عقد این پیمان باشند. در همین حین، گروهی به‌عنوان مردان سبز نیز برای نگهبانی در جزیره و رسیدگی به درختان تشکیل به وجود آمد. گروهی که حتی دربرابر حمله‌ی اندال‌ها به وستروس هم سر خم نکردند و گفته می‌شود مقاومت‌شان باعث شد که آن دسته از فرزندان جنگل که در جزیره‌ی چهره‌ها روزگار می‌گذراندند، تبدیل به تنها بازماندگان قتل عام هم‌نوعان‌شان به وسیله‌ی اندال‌ها بشوند.

۱۴- آلتوس

در شرقی‌ترین نقاط دنیای مارتین و کیلومترها پایین‌تر از آشای، منطقه‌ی ناشناخته‌ای با نام «آلتوس» (Ulthos) توجهات را به خودش جلب می‌کند. جایی که تا امروز نه در پنج رمان منتشرشده از مارتین و نه در سریال، حتی یک بار اسمش هم شنیده یا خوانده نشده است. در حقیقت همگان، آلتوس را فقط به کمک نقشه‌های رسمی منتشرشده از این جهان و کتاب «دنیای یخ و آتش: تاریخ بیان‌نشده‌ی وستروس» که در سال‌های اخیر به دست طرفداران رسید، شناخته‌اند. ما حتی نمی‌دانیم که آیا آلتوس قاره‌ای متشکل از چند شهر گوناگون است یا سرتاسر آن توسط یک حکومت اداره می‌شود. حتی به سبب فقط و فقط دیده شدن قسمت شمالی آلتوس در نقشه، هیچ‌کس از ابعاد حقیقی آن نسبت به اسوس و وستروس نیز اطلاعی ندارد و ما فقط همین‌قدر فهمیده‌ایم که اگر یک روز مشغول قدم زدن در آن باشیم، خیلی سریع خودمان را گم‌شده درون جنگل‌هایی انبوه و پایان‌ناپذیر می‌یابیم. جرج آر. آر. مارتین در سال ۲۰۱۴ میلادی، مصاحبه‌ای راجع به آلتوس داشت و در آن این‌گونه به توصیف منطقه‌ی شک‌برانگیز مورد اشاره پرداخت:

ایده‌ی ساخت آلتوس، برآمده از تلاش من برای نشان دادن کم‌اطلاعاتی مردم وستروس نسبت به دنیای قرارگرفته در شرق شهر کارث و دریای تابستان بود. مثلا آن‌ها احتمالا در بهترین حدس‌های‌شان، با خود می‌گویند که شاید اژدهایان در آلتوس زندگی می‌کنند. آلتوس دورتر از جهانی است که آن‌ها موفق به شناختنش شده‌اند. مثل مردم اروپا که از زمان یونان باستان از وجود آفریقا اطلاع داشتند و در عین حال همین حالا هم تقریبا چیزی از آفریقای سیاه یا زیرصحرایی (اصطلاحی برای توصیف مناطق جنوب صحرای بزرگ آفریقا) نمی‌دانند. (با خنده) طرفداران به خاطر اطلاعات کم‌شان راجع به حد و مرز نقشه‌ی آلتوس به من شکایت می‌کنند و می‌پرسند «این دیگه چیه؟» یا «این یک صحرای بزرگه یا یک قاره‌ی دیگه؟».

۱۳- سوتوریوس

در میانه‌ی دریای تابستان و جایی پایین‌تر از اسوس، اقلیمی وجود دارد که می‌گویند ظاهرش را جنگل‌ها و باطنش را مریضی‌هایی مانند تب سبز، مرگ قرمز، طاعون، گری‌اسکیل (مریضی شیرین براتیون که پوست بدن انسان‌ها را به شکل سنگ درمی‌آورد و در انتها آن‌ها را به جنون می‌رساند) و هر بیماری وحشتناک دیگری که می‌توان در دنیا یافت، شکل می‌دهند. طوری که برخی از اساتید سیتادل باور دارند منشا تمام مریضی‌های هولناک حاضر در وستروس و اسوس، همین منطقه با اسم «سوتوریوس» (Sothoryos) بوده است. بخش‌های زیادی از سوتوریوس، مطلقا برای آن‌هایی که درونش سکونت ندارند، ناشناخته محسوب می‌شوند. ولی اساتید و تاریخ‌شناسان، همین‌قدر می‌دانند که در نقاط شمالی آن، شهرهای تخریب‌شده‌ی زمتار (Zamettar)، یین (Yeen)، گوگوسوس (Gogossos) و گوراش (Gorosh) به چشم می‌خورند. شهرهایی که مدت‌ها قبل، امپراطوریِ گیسکاریِ کهن آن‌ها را به وجود آورد و اکنون، فقط ویرانه‌های‌شان را می‌توان پیدا کرد. به بیان بهتر، نزدیک‌ترین نقاط دنیا به سوتوریوس که هنوز حیات در آن‌ها جریان داشته باشد، جزایر باسیلیسک و جزیره‌ی ناث هستند که با مقداری فاصله از آن و در شمال غربی‌اش، درون اقیانوس آرمیده‌اند.

در فصل پنجاه‌و‌دوم کتاب «رقصی با اژدهایان» (A Dance with Dragons)، دنریس ساکنان فعلی سوتوریوس را با استفاده از لفظ «آدم‌هایی جنگلی با قد کوتاه و پوست راه‌راه» توصیف می‌کند. البته نه به این خاطر که خودش در کتاب‌ها به آن مناطق سفر کرده باشد و بخواهد خاطراتش از آن‌جا را برای کسی تعریف کند. بلکه به این دلیل که یکی از آن‌ها را درون گودال‌های مبارزه‌ی میرین (Meereen) به‌عنوان جنگ‌جو می‌بیند و متعجب می‌شود. انسان‌های قرارگرفته در سوتوریوس، پوست‌های ضخیمی دارند که در اکثر مواقع، ترکیبی از دو رنگ قهوه‌ای و سفید را به رخ بینندگان‌شان می‌کشند. استخوان‌بندیِ آن‌ها درشت، پیشانی‌های‌شان ناصاف، دندان‌ها و عضلات‌شان بزرگ، موهای‌شان سیاه‌رنگ و دستان‌شان بلندتر از حد معمول به نظر می‌آیند. اینکه آن‌ها چه در جهنمی زاده می‌شوند که چنین سر و شکلی را تحویل‌شان می‌دهد، دقیقا مشخص نیست. اما همه‌ی موارد گفته‌شده درکنار یکدیگر این‌قدر هیجان‌انگیز به نظر می‌رسند که باعث شوند دوست داشته باشیم در سریع‌ترین زمان ممکن، فرصتی برای آشنایی بیشتر با این منطقه‌ی عجیب، به چنگ بیاوریم.

۱۲- اِستارفال

دژ باستانی خاندان دِین یعنی «اِستارفال» (Starfall) در نزدیکی کوهستانِ سرخِ قرارگرفته در غرب دورن، جا خوش کرده است. قلعه‌ای زیبا که روی جزیره‌ای نه‌چندان بزرگ می‌درخشد و مطابق افسانه‌ها دقیقا روی جایی بنا شد که نخستین عضو خاندان دین، با دنبال کردن مسیر سقوط یک شهاب‌سنگ به آن‌جا رسید و یک سنگ جادویی را پیدا کرد. خاندان دین تا مدت‌ها به‌عنوان یکی از قوی‌ترین حاکمان دورن شناخته می‌شد ولی در زمان جنگ با نایمریا (زنی جنگ‌جو و خارق‌العاده که آریا اسم دایرولف خود را باتوجه‌به او انتخاب کرد)، با خاندان مارتل عهد وفاداری بست. البته اعضای خاندان، مدت‌ها بعد از این جنگ هم مورد هجوم تارگرین‌ها و اژدهاسواران‌شان قرار گرفتند تا در کتاب‌های تاریخ، حوادث مهم زیادی با حضور آن‌ها به ثبت رسیده باشند.

آرتور دِین که شوالیه‌ی فوق‌العاده بود و او را «شمشیر صبح» صدا می‌زدند، به همین خاندان تعلق داشت. همان کسی که در مقابل «برج لذت» با ادارد استارک و هاولند رید جنگید، تک‌تک سربازان‌شان را از پا درآورد و در آخر تنها به خاطر حمله‌ای ناگهانی و فرو رفتن خنجر به گردنش از پشت، دنیای زنده‌ها را ترک کرد؛ نه به این خاطر که کسی توانسته باشد حتی تا آخرین لحظه، او را در یک نبرد رودررو شکست دهد. وقتی شورش رابرت به پایان رسید، ادارد (ند) استارک، شمشیر آرتور دین را به آشارا دین در استارفال تحویل داد. حرکتی که البته سبب شد آشارا خودش را به درون دریا بیاندازد و با گرفتن جان خویش، برای مرگ آرتور عزاداری کند. احتمالا با خواندن همین موارد می‌توان فهمید که استارفال در نوع خودش چه محل جذاب و هیجان‌انگیزی از دنیای مارتین به شمار می‌آید و از آن‌جایی که ما پیش‌تر یکی از دو لوکیشن مهم دورن یا همان The Water Gardens را دیده‌ایم، شاید در فصل هشتم، نوبت به استارفال و درخشش آن در یکی از اپیزودها برسد؛ چه در سفر فیزیکی یکی از کاراکترها به آن و چه درون یکی از سفرهای ذهنی برن استارک یا کلاغ سه‌چشم برای کسب کردن اطلاعات بیشتر!

۱۱- مانتریس

«مانتریس» (Mantarys) شهری در شمال سرزمین تابستان‌های طولانی است که روی نقشه، جایی درون مناطق شمالی دریای افسوس‌ها را به خودش اختصاص می‌دهد. شهری در نزدیکی خلیج برده‌دارها که والریای کهن با ساکنانش رابطه‌ی نزدیکی داشت و به کمک‌شان شهرهایی چون بورش (Bhorash) و اُرُس (Oros) را نابود کرد. همچنین مسیر بدنام و معروف جاده‌ی شیطان نیز از درون همین شهر تابستانی می‌گذرد.

البته مانتریس پیش از آن که بخواهد با والریای کهن روابط دوستانه برقرار کند، یکی از شهرهای قرارگرفته در ملک موروثی سرزمین اژدهاسواران بود که خود والریایی‌ها آن را بنا کردند و بعد هم زنان و مردانی مشخص را برای حکم‌رانی بر ساکنانش برگزیدند. جالب‌تر اینکه حتی بعد از نابودی والریا، مانتریس هرگز یکی از شهرهای آزاد به حساب نیامد. گفته می‌شود که بعد از به خاک و خون کشیده شدن والریا به همان دلایل نامشخص، مانتریس حکم شهری را پیدا کرد که انسان‌هایی هیولاگونه در آن روزگار می‌گذرانند. این موضوع حتی در رمان‌های اصلی هم تایید شده است. چرا که تیریون لنیستر در جایی از کتاب «رقصی با اژدهایان»، دختر برده‌ای را می‌بیند که دو سر دارد. برای پی بردن به شرارت ساکنان مانتریس هم کافی است بدانید که در همین کتاب، دنریس سعی می‌کند با آن‌ها قرارداد صلحی را ترتیب دهد و بعد از رد شدن درخواستش، متوجه پیوستن‌شان به یونکای و دشمنانش می‌شود. پس اگر تا این لحظه فکر می‌کردید که طراحان جلوه‌های ویژه و گریمورهای سریال نمی‌توانند موجوداتی عجیب‌تر از وایت‌واکرها و ارتش مردگان را نشان‌تان دهند، باید مطلع باشید که یک سفر به مانتریس یا حتی خلق سکانسی مرتبط با یکی از شبه-انسان‌های متولدشده در آن، می‌تواند دیوانه‌واری جادوی تک‌تک این آدم‌های خلاق را به مرحله‌ی بعدی برساند.

۱۰- ایب

از آن‌جایی که انگار در دنیای مارتین، اکثر بنادر از بارانداز پادشاه تا آشای جزو مهم‌ترین مناطق هستی به شمار می‌روند، شهر بندری «ایب» (Ib که البته بعضی از ساکنان وستروس آن را Ibben هم صدا می‌زنند) که بارها در طول سریال و لابه‌لای خطوط کتاب‌های «نغمه‌ای از یخ و آتش» می‌توان متوجه اشاره‌هایی جدی به آن شد، یقینا باید یکی از مهم‌ترین محیط‌های حاضر در این جهان به شمار بیاید. ایب در جزیره‌ای در شمال اسوس و قرارگرفته درون دریای لرزان واقع شده است و ساکنان آن مطابق گفته‌های کتاب The World of Ice & Fire: The Untold History of Westeros، مردمانی سرشانه‌دار و قدرتمند محسوب می‌شوند که پاهایی کوتاه و دستانی بلند دارند و اکثرا، قدشان به بیشتر از ۱۶۰ سانتی‌متر نمی‌رسد. آن‌ها به کُشتی گرفتن و کار کشیدن از دستان پرقدرت‌شان عشق می‌ورزند و هیچ مردی از هیچ نقطه‌ای از هفت پادشاهی، نمی‌تواند با آن‌ها در این ورزش رقابت کند. بااین‌حال، با وجود قدرت زیاد مردم ایب، زیبایی جزو نقاط قوت آن‌ها نیست و سرتاسر بدن تمامی‌شان را موهایی به هم پیچیده پوشانده‌اند.

بعد از موراک بزرگ (Great Moraq)، ایب بزرگ‌ترین جزیره‌ی دنیای مارتین براساس نقشه‌های رسمی است. جزیره‌ای که با کوه‌های خاکستری‌رنگ، جنگل‌های قدیمی، رودخانه‌های طغیان‌گر، گرگ‌ها، خرس‌ها و ماموت‌هایش شناخته می‌شود و البته با خواندن تاریخچه‌اش می‌توان فهمید که در گذشته، غول‌ها هم در آن ساکن بوده‌اند. هرچند که امروزه حتی یکی از آن‌ها هم در ایب دیده نمی‌شود. ورای تمامی این‌ها، ادهای نابخردانه‌ای نیز وجود دارند که خبر از حضور موجوداتی چون تک‌شاخ‌ها در کوه‌های جزیره می‌دهند. ادعاهایی که بزرگان سیتادل، آن‌ها را دائما بی‌معنی و بچگانه خطاب کرده‌اند.

۹- اسکیگوس

«اسکیگوس» (Skagos) که در شرق Castle Black (قلعه‌ی اصلی نگهبانان شب) قرار می‌گیرد، مکانی است که پس از فرار برن و ریکون استارک از وینترفلِ تسخیرشده توسط تیان گریجوی، برخی از طرفداران شروع به صحبت درباره‌اش کردند. به این دلیل که مطابق تئوری‌پردازی‌های صورت‌گرفته توسط خوانندگان کتاب‌های مارتین، عده‌ای باور داشتند که اوشا و ریکون پس از جدایی از برن، هودور، جوجن و میرا، به اسکیگوس سفر کرده‌اند و همان‌جا مخفی شده‌اند. اسکیگوس به‌عنوان جزیره‌ای قرارگرفته در خلیج فک‌ها (Bay of Seals)، همیشه توجهات زیادی را از سوی عاشقان شایعه‌های افسانه‌ای در وستروس به خودش جلب می‌کند. چرا که برخی از این شایعه‌ها ساکنان جزیره را آدم‌خوار می‌خوانند و باور به سرگردان بودن تعداد زیادی از تک‌شاخ‌ها در سرتاسرش دارند. در زبانِ کهنی که مردم آن‌سوی دیوار متوجهش می‌شوند، کلمه‌ی Skagos معنایی جز «سنگ» ندارد. و این در حالی است که برخی از افراد، حتی برای مشخص کردن معنای عمیق نام جزیره هم افسانه‌های خاص خودشان را روایت می‌کنند.

علت محبوبیت جزیره و شانس بالای مردم عام برای شایعه‌پردازی درباره‌ی آن اما شرایط آب‌وهوایی پرخطری است که اطرافش را دربرمی‌گیرند. از هوای شدیدا سردش تا آب‌هایی که در نگاه اول آرام به نظر می‌آیند و در میانه‌ی راه، ناگهان زمان طغیان کردن‌شان می‌رسد و مسافران را در خود فرو می‌برند. ولی آب‌های اطراف جزیره، علاوه‌بر خطرناک جلوه کردن، به پر بودن‌شان از ماهی‌های گوناگون نیز شهره‌اند و شاید همین دلیل دلیل دسته‌های قابل توجهی از انسان‌ها به سمت اسکیگوس باشد. جزیره‌ای که سه شهر دیپ‌دون (محل فرمانروایی خاندان کرول)، کینگ‌هوس (محل فرمانروایی خاندان مگنار) و دریفت‌وود هال (محل فرمانروایی خاندان اِستِین) نیز همگی در آن جای گرفته‌اند.

۸- جزایر تابستان

در جنوب وستروس و اسوس و محل تقاطع دو دریای تابستان و و غروب، نزدیک به پنجاه جزیره‌ی کوچک و نزدیک به یکدیگر را می‌توان یافت که تمامی‌شان درکنار یکدیگر جزایر تابستان نامیده می‌شوند و مابین آن‌ها، سه جزیره‌ی شلوغ‌تر از مابقی، والانو (Walano)، آمبورو (Omboru) و هالا (Jhala) هستند. سه جزیره‌ای که نود درصد از آدم‌های حاضر در جزایر تابستان، درون مکان‌های مختلف آن‌ها زندگی‌شان را می‌گذرانند.

بنادر جزایر تابستان، به خاطر صادرات سنگ‌های قیمتی، ادویه‌ها، چوب سخت و حیوانات عجیب‌وغریب به سرتاسر دنیا شناخته شده‌اند و مردمان این مناطق به اندازه‌ی ثروتمند هستند که موقع اشاره به ساکنان سیاه‌پوست این جزیره‌ها، همیشه قبل از هر چیز به شنل‌های پوشیده از پرهای رنگارنگ‌شان اشاره می‌کنند. انسان‌هایی که برای تفریح، سوار قایق‌های کوچک‌شان که شکلی شبیه به یک قو دارند می‌شوند و در حال حرکت روی آب، از گرما لذت می‌برند. از چوب فوق‌العاده و زیبایی که می‌توان در این جزایر یافت، بعضی از بهترین کمان‌های دنیا ساخته می‌شوند و با قرار گرفتن آن‌ها در دست آدم‌هایی دانا، بعضی از بهترین کمان‌داران جهان متولد شده‌اند. بینندگان «بازی تاج و تخت»، هرگز به جزایر تابستان قدم نگذاشته‌اند اما برخی از ساکنان‌شان را در بین شعبده‌بازهای دیده‌شده در عروسی جافری و برخی از میهمانان عروسی دنریس با کال دروگو، مشاهده کرده‌اند. حتی برخی از جنگ‌جوهای گودال‌های مبارزه‌ی میرین هم متعلق به همین جزایر هستند؛ قسمت‌هایی جداشده از دنیای پرخطر بیرون که رنگارنگ و دوست‌داشتنی به نظر می‌آیند و شاید کار یک یا دو شخصیت از داستان که سرنوشت‌شان بد نبود، در انتهای کار مرتبط با گام زدن‌شان در یکی از آن‌ها باشد.

۷- جزایر باسیلیسک

سال‌ها قبل، مجموع‌الجزایری در شمال سوتوریوس و درون دریای تابستان وجود داشت که هیولاهایی با نام باسیلیسک (Basilisk)، ساکنان‌شان بودند. ساکنانی که البته حالا تعدادشان کمتر از قبل شده است و برده‌های فراری، برده‌دارها، پوست‌فروش‌ها، شکارچی‌ها و مردانی با پوست‌های راه‌راه، جای‌شان را گرفته‌اند. تشکیل‌دهندگان این مجموع‌الجزایر هم شش جزیره‌ی اشک‌ها (Tears)، وزغ‌ها (Toads)، مگس‌ها (Flies)، جمجمه (Skull)، تبر (Ax) و تَلِن (Talon) هستند.

در این بین، شاید شناخته‌شده‌ترین مکان در «جزایر باسیلیسک»، جزیره‌ی وزغ‌ها باشد که به خاطر سنگ‌های سیاه و روغنی و عجیبش شناخت می‌شود. هوای شرجی و به‌شدت داغ جزیره، زندگی در آن را سخت می‌کند و به سبب وجود تعداد زیادی از حشرات نیش‌دار، کک‌ها و کرم‌های ریز سرخ‌رنگ در گوشه به گوشه‌اش، این شهر به‌سادگی تبدیل به محل تهوع‌آوری برای زندگی می‌شود. میساندی (با نقش‌آفرینی ناتالی امانوئل) در یکی از دیالوگ‌هایش در کتاب فاش می‌کند که برده‌دارها، او و برادرانش را از خانه‌شان در جزیره‌ی ناث به جزایر باسیلیسک بردند و همان‌جا وی را به اربابان آستاپوری فروختند. با اینکه متن پیش‌رو توصیفات زیادی درباره‌ی جزایر مورد بحث را در اختیارتان نمی‌گذارد، باید خیال‌تان راحت باشد اگر بنیاف و وایس خواستند در پایان‌بندیِ داستان کرم خاکستری و میساندی، آن‌ها را از جزایر باسیلیسک عبور دهند و به ناث برسانند، شما قطعا متوجه خواهید شد. چرا که امکان ندارد کسی بخواهد این مکان را به تصویر بکشد و قبل از هر چیز سراغ تصویرسازی از مارمولک‌های غول‌آسایش که باسیلیسک نامیده می‌شوند، نرود.

۶- ناث

«جزیره‌ی ناث» (Naath) که آن را جزیره‌ی پروانه‌ها هم خطاب کرده‌اند و فاصله‌ی کمی تا سواحل سوتوریوس و جزایر باسیلیسک دارد، به این دلیل برای ما مهم شد که میساندی دوست‌داشتنی، به همگان فهماند که در آن‌جا متولد شده است. مردم ناث، پوست‌های تیره و چشم‌های طلایی دارند و جزو معدود انسان‌های دنیای مارتین هستند که ازدواج برای‌شان کانسپتی بی‌معنا است و به همین دلیل، فرزندان خلف و حرام‌زاده را از یکدیگر تمیز نمی‌دهند. آن‌ها هیچ حیوانی را نمی‌کشند و تنها از گیاهان و میوه‌ها تغذیه می‌کنند. هرچند که این خوش‌رفتاری بی‌پایان‌شان در نگاه برده‌دارها، بهانه‌ی مناسبی برای تبدیل کردن آن‌ها به برده‌هایی آرام و حرف‌گوش‌کن هم به نظر می‌رسد. خدای مردم جزیره، «خداوندگار توازن» (The Lord of Harmony) نامیده می‌شود و پرستندگانش او را آفریننده‌ی اصلی همه‌چیز می‌دانند. در سال‌های اخیر به خاطر یورش‌های تمام‌ناشدنی برده‌دارها به جزیره، سواحل آن خالی‌تر از قبل شده‌اند و مردم اکثرا با خانه ساختن در تپه‌ها و جنگل‌ها که فاصله‌ی بیشتری تا دریا دارند دارند، مشغول محافظت از خودشان می‌شوند.

در ناث، پروانه‌ها فقط حشراتی جذاب و مورد علاقه‌ی کودکان نیستند و پیام‌آورهایی از سوی خداوندگار توازن به شمار می‌روند و حتی ساکنان به محفوظ ماندن‌شان زیر سایه‌ی آن‌ها، اعتقاد دارند. چرا؟ چون بسیاری از انسان‌های خارجی وقتی قدم به ناث می‌گذارند، بیماری خاصی به نام تب پروانه می‌گیرند و پس از تجربه‌ی تشنج‌هایی دردناک، جان می‌دهند. ولی مردم خود جزیره هرگز دچار بیماری گفته‌شده نمی‌شوند. شاید به این دلیل که مطابق باورشان، سربازان خدای‌شان فقط این بلا را بر سر دشمنان آن‌ها می‌آورند.

۵- کُهور

کُهور (Qohor) شهر ساحران، شرقی‌ترین شهر از بین نه شهر آزاد اسوس به شمار می‌رود. دروازه‌ای به سمت شرق که جنگل‌های کُهور، دیوار غربی‌اش را به‌صورت طبیعی شکل داده‌اند. این شهر به‌خصوص که تا این لحظه در سریال دیده نشده است، در آغاز کار یک اردوگاه چوب‌بری ساده بود که به خاطر شکارچی‌ها و جنگل‌گردهایش شناخته می‌شد. در ادامه هم فروش چوب‌ها به خریداران، ثروت ساکنان کُهور را افزایش داد و به همین شکل، شهر هر روز بزرگ‌تر از قبل شد. تمرین و یادگیری هنرهای سیاه همچون الهام کردن موارد دل‌خواه به ذهن یک انسان، اجرای جادوی خون و غیب‌گویی و پیش‌گویی، برخی از عادی‌ترین و روزمره‌ترین کارهایی هستند که در کُهور صورت می‌پذیرند. مردم شهر خدای تاریکی با نام بُز سیاه را می‌پرستند که هر روز از آن‌ها انتظار اهدای قربانی و ریخته شدن خون به خاطر خود را دارد. دنریس (با نقش‌آفرینی جذب‌کننده‌ی امیلیا کلارک) لابه‌لای ثانیه‌های فصل او سریال و در حین جابه‌جایی با کالیسار (کاروان یک کال دوتراکی) در همراهی با کال دروگو (بخوانید جناب آقای جیسون موموآ)، وقتی که هر روز بیشتر از قبل به مقصدش یعنی وائس دوتراک (Vaes Dothrak) نزدیک می‌شد، از کنار کُهور گذشت. سِر جورا مورمُنت (با بازی ایان گلن) هم برای تهیه‌ی گوشتِ باب میل کالیسی، مطابق گفته‌ی خودش باید سری به کُهور می‌زد. بااین‌حال، هیچ‌کدام از این رخدادهای داستانی، باعث نشدند که ما موفق به دیدن کُهور هم بشویم. اما آیا درون فصل هشت سریال و در حین تماشای حرکت ملیساندرا (با اجرای جسورانه‌ی کاریس فن هاوتن) از ولانتیس به سمت وستروس، ممکن است سری هم به شهر عبادت‌کنندگان بُز سیاه بزنیم؟

۴- استورمز اند

خاندان براتیون به‌عنوان فاتح تاج‌وتخت، خاندانی بود سه شخصیت مهم در داستان Game of Thrones به آن تعلق داشتند؛ رنلی، استنیس و صد البته رابرت. اما به سبب جنگ همیشگی براتیون‌ها برای نشستن روی تخت آهنین، هیچ‌وقت در طول سریال موقعیتی پیش نیامد که شورانرها را مجاب به نمایش «استورمز اند» (Storm's End)، یعنی دژ اصلی آن‌ها که در استورم‌لندز واقع شده است کند. قلعه‌ای درون ساحل شمالی خلیج کشتی‌شکن (Shipbreaker Bay) که برخی از افراد ادعا می‌کنند دیوارهای آن، به سان دیوار بلند قرارگرفته در شمال که جلوی ورود مرده‌ها به جهان زندگان را می‌گرفت، جادوی مخصوص به خودشان را دارند. اسطوره‌شناسی وستروس به ما می‌فهماند که نخستین حکم‌ران این قلعه که دوران نامیده می‌شد، استورمز اند را بعد از آن که به ادعای خودش، خدایان خانواده‌ی وی و مهمانان مجلس عروسی‌اش را کشتند، بنا کرد. او شش بار قلعه را از ابتدا ساخت و هر بار، شاهد تخریب شدنش به خاطر جنون بی‌پایانِ طوفان‌های غرانِ آن منطقه بود. اما قلعه‌ی هفتم شکست‌ناپذیر باقی ماند و تبدیل به محل پایان بخشیدن به طوفان‌ها شد. پروسه‌ی گرفته شدن قلعه از خاندان دوراندون و رسیدن آن به اُریس براتیون و وارثانش هم زمانی تکمیل گشت که براتیون‌ها تبدیل به لردهای اصلی استورم‌لندز شدند. چرا که اگان فاتح باتوجه‌به اتفاقات افتاده در جنگ، تصمیم گرفت قلعه را تحویل‌شان دهد.

چرایی امکان سفر کردن برخی از شخصیت‌ها به استورمز اند در طول فصل هشتم، احتیاجی به توضیح ندارد. زیرا زمانی‌که زمستان بی‌پایان و شب طولانی از راه برسند و طوفان‌های سرد و توقف‌ناپذیر دنیا را فتح کنند، شاید جایی امن‌تر از سرسراهای پنهان‌شده درون دیوارهای جادویی این قلعه، وجود نداشته باشند.

۳- گری واتر واچ

ما تا به امروز موفق به دیدن «گری واتر واچ» (Greywater Watch) در سریال نشده‌ایم. اما بااین‌حال، از آن‌جایی که جوجن رید و خواهرش میرا یعنی همراهان اصلی برندون استارک از همین مکان یعنی مقر خاندان رید می‌آیند، عملا هیچ‌کدام به‌صورت کامل هم با آن ناآشنا نیستیم. گری واتر واچ در فراز یک جزیره‌ی مصنوعی و ساخته‌شده توسط انسان‌ها قرار دارد و در باتلاق‌های اطرافش جابه‌جا می‌شود. به‌گونه‌ای که در طول تاریخ بارها و بارها دشمنان خاندان رید، در حین تلاش برای یافتن مقر آن‌ها و نابود کردنش، در باتلاق‌ها گم شده‌اند و هرگز نتوانسته‌اند قلعه را بیابند. حتی زاغ‌های نامه‌بر هم در اکثر مواقع به علت قرار نداشتن قلعه در مکانی مشخص، آن را پیدا نمی‌کنند و تلاش‌های متعدد خاندان فری و آهن‌زادگان برای نابود کردن خاندان رید هم به همین دلیل، نتیجه‌ای دربرنداشته‌اند. در طول کتاب، چند بار به گری واتر اشاره می‌شود ولی در سریال Game of Thrones، ما فقط زمانی نام این لوکیشن خاص را می‌شنویم که راب استارک (با اجرای ریچارد مدن) نامه‌ای برای هاولند رید (پدر جوجن و میرا) می‌فرستد و از او می‌خواهد که آماده‌ی جنگیدن با لنیسترها شود. نامه‌ای که احتمالا اکنون فهمیده‌اید ممکن است هرگز به دست شخص اول خاندان رید، نرسیده باشد.

درباره‌ی خود قلعه‌ی گری واتر اما هیچ اطلاعاتی در دسترس نیست. تنها همگان می‌دانند که در آن‌جا نمی‌توانید حتی با یک استاد یا یک شوالیه مواجه شوید. چرا که قلعه نیازی به دفاع ندارد و هرگز در دسترس دشمنانش قرار نمی‌گیرد. باتوجه‌به زنده بودن میرا رید، همچنان می‌توان حداقل یک درصد امید داشت که بنیاف و وایس در فصل آخر، تصویری کلی از این مکان متفاوت و شناور را نشان‌مان دهند. شاید در دل مونتاژی که بازماندگان جنگ بزرگ (با فرض وجود حتی یک بازمانده پس از پایان یافتن نبرد مورد بحث) را به تصویر می‌کشد.

۲- سرزمین همیشه زمستان

تقریبا همه‌ی دوست‌داران دنیای «نغمه‌ای از یخ و آتش» پیش‌تر شنیده‌اند که آدرها یا همان وایت‌واکرها، بعد از شب طولانی به خواب رفته بودند و حالا در دوران زندگی جان، دنریس، آریا و سانسا و همه‌ی کاراکترهای دیگری که ما موفق به شناختن‌شان شده‌ایم، دوباره یورش به سرزمین انسان‌ها را از سر می‌گیرند. اما همان‌طور که در دنیای مارتین مناطقی وجود دارند که ساکنان‌شان فصلی به جز تابستان را تجربه نمی‌کنند، نقاطی هم در آن‌سوی دیوار، دورتر از همه‌ی مکان‌هایی که ما تا به امروز دیده‌ایم هستند که چیزی یخ‌زدگی مطلق و سرما نمی‌شناسند؛ سرزمین وایت‌واکرها و همه‌ی اعضای ارتشی که زیر دست‌شان فعالیت می‌کنند. در این بین، بارها و بارها سفر کردن ما به شمال دیوار در طول Game of Thrones و پخش سکانس کوتاه مرتبط با تبدیل شدن یک نوزاد پسر به وایت‌واکر در فصل چهارم سریال، باعث شده‌اند که نتوان سرزمین همیشه زمستان را یکی از نقاط اصلا دیده‌نشده در ثانیه‌های اثر به حساب آورد. مخصوصا به این خاطر که ما به هیچ عنوان از جزئیات و مرزها و شکل این محیط مرموز، اطلاعی نداریم و به همین خاطر، نمی‌توانیم مطمئن باشیم که آیا حتی نقطه‌ای از آن را تا به امروز در دل این مکان‌های برفی دیده‌ایم یا سرزمین مورد بحث، خیلی خیلی عقب‌تر از سردترین مناطقی است که ما تا به امروز، لابه‌لای سکانس‌های اثر HBO موفق به تماشای‌شان شده‌ایم. بالاخره مکانی که هیچ انسانی آن را از نزدیک ندیده است و هزاران سال قبل از حمله‌ی اگان فاتح به وستروس، تنها غول‌ها و فرزندان جنگل گه‌گداری موفق به دیدنش شده‌اند، قسمتی عادی از جهان نیست. در هر حالت، شاید در جنگ بزرگ فصل هشتم، برخلاف تصورات ما همه‌ی نبردها محدود به مبارزه‌ی وایت‌واکرها با انسان‌ها در قلعه‌های‌شان نباشند و در آخر، آدم‌ها آدرها را به سرزمین‌های خودشان برانند و در همان‌جا، شکست‌شان دهند. درون سرمای منطقه‌ای که تنها بخش از کتاب‌های مارتین که مستقیما به آن اشاره کرده است، واقعا لیاقت یدک کشیدن صفت هولناک را دارد:

برن استارک به آن سوی دیوار نگاه انداخت و از جنگل‌های تمام‌ناشدنی پوشیده‌شده از برف گذشت. از ساحل یخ‌زده و رودخانه‌های عظیمی که رنگ‌شان چیزی بین آبی و سفید بود رد شد و دشت‌های مرده‌ای را که هیچ‌چیزی درون‌شان رشد نمی‌کرد و زنده نمی‌ماند، پشت سر گذاشت. تا به دیواری از جنس نور در آخر دنیا رسید و بعد، به پسِ آن پرده رفت. او به عمق قلب زمستان نگاه انداخت و بعد فریاد زد، ترسید و اشک‌های داغش صورتش را سوزاندند. 

۱- آشای

«آشای» (Asshai) یا آخرین شهر دنیا که اساتید سیتادل موفق به شناختن آن شده‌اند و در شرقی‌ترین و جنوبی‌ترین نقاط نقشه‌های ترسیم‌شده توسط آن‌ها دیده می‌شود، به قدری قدیمی، کهن و ناشناخته است که حتی ساکنان آن اطلاعی از چگونگی ساخته شدنش ندارند. سرتاسر این شهر از خانه‌های ساده تا معابد و خیابان‌ها، از سنگ سیاهی ساخته شده است که نور را به‌شدت جذب می‌کند و روشنایی را کاهش می‌دهد. طوری که همه‌ی آدم‌های سفرکرده به آشای، قبول دارند که حتی در روشن‌ترین روزهای تابستان، هوای این شهر نهایتا رنگی تیره و خاکستری را به خود می‌گیرد. آشای این‌قدر شهر بزرگی است که در پس دیوارهای آن، می‌توان هر سه شهر کارث، ولانتیس و بارانداز پادشاه (King's Landing یا همان پایتخت وستروس) را جا داد و بعد با خیال راحت، جایی هم برای کاشتن یک شهر بزرگ دیگر روی زمین پیدا کرد.

اما بزرگی شهر سیاه دنیای مارتین، تاثیری بر جمعیت آن نداشته است. چرا که آشای دقیقا به اندازه‌ی هر شهر تجاری معمولی دیگر جمعیت دارد و شب‌ها، خیابان‌هایش تبدیل به محله‌ای برای خوش‌گذراندن سکوت مطلق می‌شوند. تازه این فقط شب‌های آشای که درون‌شان از هر ده ساختمان فقط از پنجره‌ی یکی نور بیرون می‌آید نیستند که خالی بودن شهر از زندگی واقعی را نشان می‌دهند و حتی در اواسط روز نیز هرگز در جایی از شهر، تعداد قابل توجهی از انسان‌ها به چشم نمی‌خورند. در آشای نه فروشنده‌ای برای بازارگرمی داد و بیداد می‌کند و نه مردم در گوشه‌ای می‌ایستند و با یکدیگر حرف می‌زنند. ساکنانش که البته انگار همگی بزرگسال هستند و هیچ کودکی بین‌شان به چشم نمی‌خورد، اگر قصد جابه‌جایی در شهر را داشته باشند، یا با نقاب‌هایی بر صورت یا سوار بر کجاوه‌ها و قرارگرفته در پشت پرده‌هایی ضخیم حرکت می‌کنند. هرچند که مطابق گزارش‌های یکی از اساتید قدیمی سیتادل، خاصیت سمی‌گونه‌ی آب‌های رود خاکستر که حیوانات شهر از آن می‌نوشند، آن‌چنان هولناک است که تمام چهارپایان را از پا درمی‌آورد. نتیجتا این گزارش‌ها می‌گویند که در آشای حتی یک نفر هم هرگز سواره نیست و همه پیاده و با نقاب‌های قرارگرفته بر صورت‌شان راه می‌روند.

یکی از عجیب‌ترین موارد گفته‌شده در رابطه با آشای، به خالی بودن آن از هرگونه غذای تولیدشده درون شهر مربوط می‌شود. چرا که آب آشای سمی است و ماهی‌های حاضر در آن کور و کاملا غیرخوراکی هستند. به‌گونه‌ای که تنها دیوانه‌ها و اعضای گروهی به نام سایه‌پرستان حاضر به تغذیه کردن از گوشت‌شان می‌شوند. تنها چیزی که در آشای توانایی رشد کردن دارد، علفِ روح است. همان گیاه سوزانی که خوردنی نیست و دوتراکی‌ها معتقد به پایان دنیا به سبب پوشیده شدن تمام خشکی‌ها توسط آن هستند. با همه‌ی این‌ها، آشای از منظر تجاری، بندر پررونقی محسوب می‌شود. تا حدی که آب شیرین، میوه‌ها، سبزیجات، گوشت و تمام موارد لازم برای زنده ماندن مردم شهر را تاجران با کمک گرفتن از کشتی‌های‌شان به آن‌جا می‌آورند. چرا این تعداد از کشتی‌ها باید دائما با گذشتن از برخی از خطرناک‌ترین دریاهای دنیا به این شهر سیاه بیایند؟ به خاطر طلا. آشای سرزمینی پر از طلا، جواهر و البته چیزهای ناشناخته‌ای است که به جز درون بازارهای سیاه آن، در هیچ قسمت پستی از دنیا نمی‌توان به چنگ‌شان آورد. آشای را به این دلیل «آشای در حاشیه‌ی سایه» صدا می‌زنند که جادوگران، آوازخوانان ماه، کشیشان سرخ (همچون ملیساندرا)، ساحران مردگان و هوا و آب و خون، شکنجه‌گرها، زهرسازان، شب‌روها، تغییر شکل‌دهندگان و آن‌هایی که ناشناخته‌ترین خدایان را می‌پرستند، همگی در تاریکی‌هایش زندگی می‌کنند. در این شهر، هیچ‌چیزی ممنوع نیست. نه طلسم‌ها، نه آیین‌های زشت و نه حتی آمیختن با شیاطین. ولی مابین تمامی گروه‌های گفته‌شده، سایه‌پرستان بدترین و عجیب‌ترین اعضا را دارند.

هرچه‌قدر که در مسیر رودخانه‌ی خاکستر حرکت کنید و به سمت آن‌سوی دیوارهای آشای بروید، به مناطقی می‌رسید که حتی موقع درخشش خورشید در وسط آسمان، کاملا در دل سایه‌ها دفن شده‌اند. در ادامه‌ی این مسیر، غارهایی وجود دارند و غیر قابل اثبات‌ترین اسناد حاضر در سیتادل، ادعا می‌کنند که درون این لانه‌ها، شیاطین و اژدهایان روزگار می‌گذرانند. با دورتر شدن از شهر نیز غارها تاریک‌تر و موجودات درون‌شان دهشتناک‌تر می‌شوند. این نقاط مطالقا تاریک، برای ساکنان آشای هم وحشتناک هستند و همگان از آن‌ها دوری می‌کنند؛ همه به جز سایه‌پرستان. ولی در قلب سایه وقتی به درهای ورودی استیگای با نام دیگر شهر مردگان می‌رسیم، حتی سایه‌پرستان هرگز جرئت جلو رفتن را ندارند. البته اگر تمام افسانه‌ها را بپذیریم. افسانه‌هایی که توسط اشخاصی که هرگز وارد خود آشای هم نشده‌اند، بیان می‌شوند. چون آن‌هایی که شخصا به شهر سفر کردند، هرگز بازنگشتند که بخواهند داستان‌های قابل استنادشان را تعریف کنند.

انداختن نگاه کلی به چنین نقاط مهمی از جهان «بازی تاج و تخت»، لذت‌بخش است و تصور رویارویی با آن‌ها در فصل هشتم سریال یا یکی از اسپین-آف‌های مورد انتظار Game of Thrones، هیجان‌آور و لذت‌بخش‌تر. اما حتی اگر کل کتاب «دنیای یخ و آتش» را بخوانید و تک‌تک مکان‌های افسانه‌ای یا شناخته‌شده در جهان مارتین را از نظر بگذرانید، بازهم چیزی جلوی خیال‌پردازی‌تان را نمی‌گیرد. چرا که اصولا گام برداشتن به سمت درهای ورودی چنین دنیای فانتزی خارق‌العاده‌ای دست ما مخاطبان است ولی در ادامه، هیچ‌کس حتی خودمان هم نمی‌تواند پروسه‌ی غرق شدن بیشتر و بیشترمان درون‌شان را متوقف کند. پس فارغ از همه‌ی لوکیشن‌های مورد اشاره، شخصا بالاتر از سرزمین همیشه زمستان و آشای، می‌شود رویارویی با غیرمنتظره‌ترین مکان‌ها را دوست داشت. به قول آریا استارک (با بازی لایق توجه و به یاد ماندنی میسی ویلیامز)، اِسوس در شرق جهان قرار داد و وستروس در غرب. اما در غرب وستروس، چه دنیاهایی پنهان شده‌اند؟

نخستین اپیزود فصل هشتم، پایانی و شش‌قسمته‌ی سریال باشکوه Game of Thrones، راس ساعت ۰۵:۳۰ بامداد روز دوشنبه، ۲۶ فروردین سال ۱۳۹۸ شمسی به وقت ایران، پخش خواهد شد. اپیزودی که بی‌اغراق باید پذیرفت هر روز انتظار کشیدن برای آن، سخت‌تر و سخت‌تر از روز قبل می‌شود.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
16 + 3 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.