نگاهی به سه کتاب درباره‌ی چرایی بروز انقلاب ایران؛ در جست‌و‌جوی راز یک انقلاب

انقلاب

از زمانی که آخرین شاه ایران در روزهای پایانی دومین ماه فصل زمستان سال ۵۷ کشور را ترک کرد تا پیروز شدن انقلاب، مردمِ هیجان‌زده و شادمان ایران مغرور از به زیر کشیدن حکومت مستقر روزها و شب‌های زیادی در خیابان‌ها خوشحال، سرودخوان و امیدوار، فرا رسیدن روزهای بهتر را انتظار می‌کشیدند.

روزگاران گذشت. وقتی هیجان‌ها فرو نشست و مردم برای اداره‌ی مملکت، حفظ نظم و امنیت، مبارزه با مخالفان و دفاع از تمامیت ارزی کشور در مقابل هجوم ارتش عراق تلاش می‌کردند، از خود پرسیدند: انقلاب چرا به وقوع پیوست و چگونه پیروز شد؟

این سوال بعد از گذشت بیش از چهار دهه از وقوع این رخداد که خاورمیانه و جهان را دیگرگون کرد، ذهن ایرانی‌ها را به خود مشغول می‌کند. اهل فکر و مطالعه برای یافتن پاسخی دقیق و علمی برای این سوال، علاوه بر خواندن مقالات، گفت‌و‌گوها و خاطرات مسئولان سابق و فعلی، در جست‌و‌جوی منابع موثق و بی‌طرف هستند تا پاسخ سوال‌شان را بگیرند.

در این نوشتار سه کتاب که از جنبه‌ی جامعه‌شناختی به دلایل بروز و به ثمر رسیدن‌ انقلاب اسلامی پرداخته‌اند را معرفی می‌کنیم.

ناگهان انقلاب

چهل و چهار سال از انقلاب ایران می‌گذرد اما هنوز این سوال که چرا ایرانی‌ها انقلاب کردند، تازگی دارد.

چارلز کورزمن، نویسنده و استاد جامعه‌شناسی دانشگاه کارولینای‌شمالی در این اثر اعلام می‌کند، انقلاب ایران از نگاه مطالعات دانشگاهی علوم اجتماعی پدیده‌ای غیرعادی به شمار می‌رود، چون بر پایه‌ی تبیین‌هایی که علوم اجتماعی درباره‌ی انقلاب‌ها به دست می‌دهد، انقلاب ایران نباید در زمانی که اتفاق افتاده، اتفاق می‌افتاد. به معنای دیگر هرگز نباید به وقوع می‌پیوست.

او، با بررسی دقیق هر یک از عوامل ضروری برای انقلاب، آن‌ها را برای توضیح آن‌چه در انقلاب سال ۵۷ رخ داد ناکافی می‌داند و معتقد است هنگامی تعداد بیشتری از ایرانی‌ها در این رخداد شرکت کردند که حس کردند سرنگون کردن شاه امکان‌پذیر است.

این متخصص مطالعات اسلامی و خاورمیانه معتقد است اگر مردم فکر می‌کردند اعتراضات به نتیجه نمی‌رسد کسی در آن‌ها شرکت نمی‌کرد مگر قهرمان‌ها و احمق‌ها، چون تعداد اندک مخالفان شکست را حتمی می‌کند. جامعه‌شناس شناخته‌شده‌ی آمریکایی باور دارد تا زمانی که انقلاب نشدنی باشد هرگز به وقوع نخواهد پیوست. زمانی این رخداد فرا می‌رسد که در ذهن مردم شدنی باشد.

در بخشی از کتاب ناگهان انقلاب می‌خوانیم:

«نخستین تظاهرات بزرگ در ماه رمضان ماهیتی محلی داشت و در اصفهان بر پا شد. در پی بازگشت آیت‌الله جلال‌الدین طاهری از تبعید داخلی در تیر ۵۷ جشن‌ها و تظاهراتی بزرگ بر پا شد. طاهری مجددا همان مباحثی را مطرح کرد که منجر به تبعیدش شده بود.

به رغم ظاهر فعال جنبش، انقلابیون مذهبی دشوار می‌توانستند از قساوت‌های مکرر و مداوم حاکمیت در پیشبرد جنبش بهره‌برداری کنند. یک مشکل کشاندن تظاهرات ماه رمضان به تهران بود. مشکل دیگر، فراتر بردن تظاهرات از هسته‌ی تندرو انقلابیون و به راه انداختن جنبش فراگیر توده‌ای بود که آیت‌الله خمینی آن را در براندازی شاه ضروری می‌دانست. طی چهار ماه تعداد شرکت‌کنندگان در تظاهرات رو به کاهش گذاشت و در شهرهای بزرگ به حدود ده هزار نفر رسید. این تعداد شرکت‌کننده نشان‌دهنده‌ی کل توان بسیج شبکه‌ی مساجد بود.

دو هفته بعد وقوع یک فاجعه موجب بالا گرفتن موج اعتراضات شد. صدها نفر در آتش‌سوزی در تالار نمایش سینمایی در آبادان سوختند و به کام مرگ رفتند. درهای تالار نمایش از بیرون قفل شده بود و ماموران آتش‌نشانی دیر رسیدند. بسیاری از ایرانیان بی‌درنگ حکومت را مسئول دانستند و فریاد شاه را بسوزانید سر دادند.

در تظاهرات ۱۶ شهریور شعار بر پا کردن جمهوری اسلامی بر سر زبان‌ها افتاد. همین خواسته در قطعنامه‌ی پایان تظاهرات در میدان شهیاد هم مطرح شد و مردم با فریادهای صحیح است، احسنت، آن را تایید کردند.

چنین طرحی از یک جمهوری اسلامی تا پیش از آن مطرح نشده بود. نظریه‌ای بود که آیت‌الله خمینی حدود یک دهه پیش‌تر آن را مطرح کرده بود و عمده‌ترین مشارکت نظری ایشان در چارچوب نظریه‌ی سیاسی شیعه بود. ویژگی بارزی که این نظریه را اسلامی می‌ساخت سپردن کل مسئولیت حکومت به یک روحانی بود که همان موقعیتی را دارد که پیامبر در اداره‌ی جامعه داست.»

شاهنشاه

ریشارد کاپوشچینسکی، مشهورترین و معتبرترین خبرنگار لهستان، بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی از بیست و چهار سالگی خبرنگاری پیشه کرد. به چهار گوشه‌ی جهان سفر کرد و خبر و گزارش نوشت. او در این مسیر همان راهی را در پیش گرفت که شیوه‌ی مالوف هموطن مشهور دیگرش، برونیسلاو مالینوفسکی، بود که به خاطر استفاده از روش مشارکتی در مطالعه‌ی جوامع شرقی و سنتی متمایز شد. او معتقد بود انسان‌شناسان باید در میان مردمی که مطالعه می‌کنند زمان زیادی بگذرانند، در زندگی و آداب و رسوم‌شان مشارکت کنند تا آن‌ها را بهتر بشناسند.

کاپوشچینسکی با سرمشق قراردادن این معیار، در چهل و شش سالگی به ایران سفر کرد، مدت‌ها با مردم زندگی و معاشرت کرد و گزارشی خواندنی و جذاب از آخرین روزهای حکومت پهلوی و عوامل و ریشه‌های پیروزی انقلاب اسلامی تهیه کرد که در این اثر منتشر شده است.

در بخشی از کتاب شاهنشاه می‌خوانیم:

«این‌جا آدم‌هایی را می‌بینم که توی یکی از خیابان‌های تهران جلو ایستگاه اتوبوس ایستاده‌اند. آدم‌های منتظر اتوبوس همه جای دنیا یک شکل‌اند. می‌شود گفت صورت‌های همه‌شان حالت کسل و دلمرده‌ی مشترکی دارد. ژست بی‌حوصله و درمانده‌ی مشترکی. و در چشم‌های‌شان خستگی و بیزاری مشترکی موج می‌زند. مردی که عکس را بهم داد، بالافاصله پرسید متوجه چیز عجیبی نشده‌ام؟ دوباره عکس را بالا و پایین کردم و گفتم: نه، چیزی به نظرم نمی‌آید. جواب داد: این عکس پنهانی گرفته شده. از پشت پنجره‌ای آن دست خیابان.

جایی را توی عکس نشانم داد و گفت به یارویی دقت کنم که آن نزدیک ایستاده. با چهره‌ی عادی یک کارمند دون‌پایه، و گوش‌اش را سمت سه نفر دیگر گرفته که دارند با هم حرف می‌زنند. طرف آدام ساواک بود. کشیک تمام‌وقت ایستگاه اتوبوس.

فعلا توان تغییر دادن اوضاع اتاق را ندارم، بنابراین می‌روم طبقه پایین، به تالار خالی و دل‌گیری که در آن چهار مرد جوان دارند چای می‌خورند و ورق‌بازی می‌کنند. خودشان را گرفتار بازی بغرنجی کرده‌اند که قواعدش را احتمالا هیچ‌گاه نخواهم فهمید. نه بریج است نه پوکر، نه بیست ویک و نه پین و کل.

هم‌زمان با دودست ورق‌بازی می‌کنند و در سکوت ادامه می‌دهند، تا لحظه‌ی خاصی که چهره یکی‌شان مشعوف می‌شود و تمام ورق‌ها را جمع می‌کند. مکثی می‌کنند و دوباره ورق می‌دهند. کلی ورق روی میز می‌چینند، در فکر فرومی‌روند، حساب می‌کنند و ضمن حساب کردن جروبحث می‌کنند. این چهار نفر، خدمه‌ی پذیرش هتل، با پول من گذران می‌کنند. نان‌شان را من می‌دهم، چون تنها مهمان هتل‌ام. معاش زن نظافتچی هم به من وابسته است، همین‌طور آشپزها، خدمتکارها، رخت‌شوها، دربان‌ها، باغبان‌ها و تا جایی که می‌دانم چندتایی آدم دیگر و خانواده‌هایشان.

البته نمی‌خواهم بگویم اگر در تسویه صورت‌حسابم تأخیر کنم، همه‌شان گرسنه می‌مانند، اما احتیاطا سعی می‌کنم حسابم را صاف نگه دارم. تا همین چند ماه پیش، اتاق گرفتن در این شهر چیزی بود در مایه بردن بخت‌آزمایی. به‌رغم تعداد فراوان هتل‌ها، سیلی از آدم این‌جا ریخته بود، چنان انبوه که تازه‌واردها مجبور بودند در بیمارستان‌های خصوصی تختی اجاره کنند تا صرفا جایی برای ماندن داشته باشند.

حالا دیگر روزگار خوش پول‌های بادآورده و معامله‌های شیرین تمام شده؛ تجار داخلی غلاف کرده‌اند، شرکای خارجی دررفته‌اند و همه چیز را جا گذاشته‌اند. صنعت گردشگری به‌کلی از رونق افتاده و تمام آمدورفت‌های بین‌المللی متوقف شده‌اند.

بعضی هتل‌ها را آتش زده‌اند و بقیه یا بسته‌اند یا خالی. توی یکی‌شان هم چریک‌ها ستاد فرماندهی علم کرده‌اند. امروز دیگر شهر قرق درگیری‌های خودش شده. احتیاجی به خارجی‌ها ندارد، احتیاجی به دنیا ندارد. ورق‌بازها وقفه‌ای در بازی‌شان می‌اندازند تا برایم چای بیاورند. این‌جا فقط چای یا دوغ می‌خورند. از قهوه و الکل خبری نیست. آدم بابت خوردن مسکرات ممکن است چهل یا حتی شصت ضربه شلاق بخورد و اگر شلاق دست آدم قلتشنی باشد از آن شلاق‌زن‌هایی که حسابی عاشق کارشان‌اند، پشت آدم درب‌وداغان می‌شود. پس می‌نشینیم، چای‌مان را هورت می‌کشیم و تلویزیونی را تماشا می‌کنیم که زیر پنجره آن طرف تالار است.

روی صندلی چوبی دسته‌دار ساده‌ای نشسته، بر سکوی جوبی ساده‌ای، توی یکی از میدان‌های محله‌ی فقیرنشینی در قم (این را می‌توان از ساختمان‌های درب‌وداغان حدس زد). قم شهری است کوچک، بی پستی‌وبلندی، گرفته و بی‌روح. صدوبیست کیلومتری جنوب تهران، وسط صحرایی متروک، ملال‌آور، تفتیده و سوزان.

به نظر نمی‌رسد در این اقلیمی که گرمایش هلاک می‌کند، هیچ‌چیز تأمل‌برانگیزی باشد. با این همه، قم جایگاه دوآتشگی مذهبی پاک‌دینی مفرط، عرفان و مبارزه‌ی مذهبی است. پانصد مسجد دارد و بزرگ‌ترین حوزه‌ی علمیه‌ی کشور هم آنجاست. عالمان دینی و پاسداران سنت در قم مباحثه می‌کنند. حضرات آیات جلسات‌شان را آنجا برپا می‌کنند. آیت‌الله خمینی از قم بر مملکت حکومت می‌کند.

هیچ‌وقت پایش را بیرون نمی‌گذارد. هیچ‌وقت به پایتخت نمی‌رود. اصلاً هیچ جا نمی‌رود. نه گردش می‌کند نه بازدید. پیش‌تر همراه همسر و پنج فرزندش توی خانه‌ای کوچک دریکی از گذرهای باریک، شلوغ، غبارآلود و آسفالت نشده‌ی قم زندگی می‌کرد که جویی از میانش می‌گذشت.

حالا به خانه‌ی دخترش نقل‌مکان کرده، خانه‌ای که از بالکنش به جمعیت گردآمده در خیابان رخ می‌نمایاند (اغلب‌شان زائران پرشوری هستند راهی مساجد شهر مقدس. مهم‌ترین این اماکن مقدسه آرامگاه حضرت فاطمه‌ی معصومه، خواهر امام هشتم شیعیان، است که غیرمسلمان‌ها حق ورود به آن را ندارند).

آیت‌الله خمینی زندگی زاهدانه‌ای دارد. فقط برنج، ماست و میوه می‌خورد. تنها در یک اتاق زندگی می‌کند، با دیوارهای لخت و اثاثیه‌ای اندک، رختخوابی روی زمین و کپه‌ای کتاب. اینجا، نشسته روی پتویی گسترده بر زمین، تکیه داده به دیوار، از مهمانانش پذیرایی می‌کند، ازجمله بلندپایه‌ترین نمایندگان رسمی خارجی.

می‌تواند از پنجره گنبدهای مساجد و صحن بزرگ مدرسه را ببیند‏ دنیایی محصور پر از کاشی‌های فیروزه‌ای و مناره‌های سبز مایل به آبی، خنک و پر سایه. تمام‌روز، سیل مدامی از مهمانان و عریضه داران پا به این اتاق می‌گذارند. وقت استراحت که می‌رسد، آیت‌الله خمینی می‌رود برای نماز، یا در اتاقش می‌ماند و اوقات را به تأمل می‌گذراند، یا خیلی ساده چرتی می‌زند، که البته برای مردی هشتادساله طبیعی هم هست. کسی که بیش از دیگران به او دسترسی دارد پسر کوچکش، احمد است. او هم مثل پدرش روحانی است. پسر دیگر پسر بزرگ و چشم‌وچراغ پدر پیش‌تر به شکل مرموزی از دنیا رفته؛ مردم می‌گویند ساواک، پلیس مخفی شاه او را کشته است.

دوربین میدان را نشان می‌دهد. انباشته از آدم‌هایی گوش تا گوش ایستاده، چهره‌هایی کنجکاو و عبوس. قدری دورتر در محوطه‌ای محصور و کاملاً جداشده از مردان، زنان چادربه‌سر ایستاده‌اند. روزی است ابری و خاکستری.»

ایران بین دو انقلاب

یک سال به آغاز دهه‌ی بیست شمسی، حمله‌ی متفقین، اشغال ایران و تبعید رضا شاه مانده بود که ورود پسری یرواند نام خانه‌ی بزرگ و مصفای خانواده‌ی آبراهامیان را روشن کرد.

پسر بچه در حیاط و کنار حوض راه رفتن آموخت. بالید و تحصیل را در دبستانی دولتی آغاز کرد. والدین‌اش در خرداد ماه سال ۱۳۲۹ شمسی بعد از دریافت کارنامه‌ی کلاس سوم دبستان او را به بریتانیا فرستادند تا در مدرسه‌ای شبانه‌روزی درس بخواند.

دو ماه بعد از شروع تعطیلات تابستانی مدارس ایران وارد مدرسه‌ی شبانه‌روزی شد و روزها و شب‌های دشواری را پس‌پشت گذاشت. مقررات سخت‌گیرانه‌ی مدرسه، دوری از پدر و مادر و ندانستن زبان عرصه را بر او تنگ کرد. اما دوام آورد و اندک اندک به یکی از شاگردان موفق مدرسه بدل شد.

بعد از نزدیک یک دهه تحصیل و پایان مقطع متوسطه در نیمه‌ی سال ۱۳۳۹ شمسی وارد مدرسه‌ی تاریخ دانشگاه آکسفورد شد. پنج سال مطالعه و تحقیق در زمینه‌ی تاریخ اروپا درجه‌ی کارشناسی و کارشناسی ارشد را نصیب‌اش کرد.

عشق و علاقه به تدریس آتش‌به‌جان‌اش زد. روانه‌ی ینگه‌ی دنیا شد و دکترایش را در اواخر دهه‌ی چهل شمسی از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد.

با شروع دهه‌ی ۵۰ شمسی، هم‌زمان با تدریس تاریخ ایران در دانشگاه‌های آکسفورد و پرینستون به عضویت کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی درآمد که برای سرنگونی حکومت مستقر تلاش می‌کردند. سه سال پیش از پیروزی انقلاب ایران نیز به عنوان نایب‌رئیس کمیته‌ی «برای آزادی هنر و اندیشه در ایران» که بخشی از حزب کارگران سوسیالیست بود، انتخاب شد.

او که دیدگاهی همدلانه نسبت به حزب توده دارد در ابتدای دهه‌ی شصت شمسی «ایران بین دو انقلاب» یکی از مهم‌ترین آثارش را توسط انتشارات دانشگاه پرینستون روانه بازار نشر کرد.

آبراهامیان در این اثر سه بخشی – پیشینه‌ی تاریخی، سیاست ستیز اجتماعی و ایران معاصر – تاریخ ایران را از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی بررسی کرده است. او در این کتاب زمینه‌های تاریخی ایران رو به توسعه (زمینه‌های اجتماعی انقلاب مشروطه و ناکامی آن در زدودن استبداد)، نیروهای اجتماعی و تحولات و حوادث بین‌المللی در سقوط رضاشاه و پایه‌ریزی حکومت پهلوی دوم و برنامه‌های ناهمگون و نامتوازن اجتماعی – اقتصادی پهلوی دوم و زمینه‌های ظهور انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ را تجریه و تحلیل می‌کند.

در بخشی از کتاب ایران بین دو انقلاب می‌خوانیم:

«حزب اصلاح‌طلب، وارث حزب اعتدالیون پیشین بود. رهبری این حزب را که از برنامه محافظه‌کارانه‌ی مشابه‌ای پشتیبانی می‌کرد، روحانیون برجسته، تجار ثروتمند و اشراف زمین‌دار برعهده داشتند: مدرس، واعظ جسوری که همیشه تاکید می‌کرد که نمی‌تواند عقاید مذهبی خود را از تصمیمات سیاسی جدا سازد؛ شاهزاده فیروز فرمانفرما که پس از عزل سید ضیا مستقیما از تبعید به مجلس جدید آمده بود؛ احمد قوام‌السلطنه، برادر کوچک‌تر وثوق‌الدوله و زمین‌دار بزرگ گیلان و کسی که به عنوان تحصیل‌کرده‌ای جوان در دربار مظفرالدین شاه با خواست‌های مشروطه‌خواهان در سال ۱۹۰۵ موافق بود و در واقع اعلامیه‌ی شاهی اعطای مشروطه، به خط زیبا و استادانه او نوشته شده بود؛ مرتضی قلی‌خان بیات سهام‌السلطان، یکی از زمین‌داران بزرگ نواحی مرکزی ایران؛ سید احمد بهبهانی، فرزند مجتهد معروف که در سال ۱۲۸۹ کشته شد؛ سید مهدی فاطمی‌السلطنه از زمین‌داران ثروتمند اصفهان؛ و داماد ظل‌السلطان قدرتمند؛ و علی کازرونی صدرالسلام از تجار موفق و مرفه بوشهر. این محافظه‌کاران، اکثریت مجلس چهارم را تشکیل می‌دادند. جالب این‌که، موفقیت این گروه نتیجه همان قانون انتخاباتی بود که اصلاح‌طلبان در دوران پرهرج‌ و مرج مجلس سوم تصویب کردند. این قانون جدید با اعطای حق رای به همه مردان، از جمله روستاییان، ناخواسته، نخبگان روستایی را تقویت کرد.»

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.