درمورد رهبری زنان ۳ عقیدهی متداول وجود دارد: ۱. زنان ناتواناند؛ ۲. زنان علاقهای به رهبری ندارند؛ ۳. زنان، هم توانمندند و هم علاقهمند به رهبری، ولی سقفهای شیشهای، یعنی موانع نامرئیِ حرفهای و شغلی و تبعیضهای کلیشهای از رشدشان جلوگیری میکند.
میهنشیفتگان (شوونیستها) و محافظهکاران، طرفدار عقیدهی نخست هستند، فمینیستها از عقیدهی سوم استقبال میکنند و میانهروها گزینهی ۲ را ترجیح میدهند. اما واقعیت امر چیست؟ کدام بُعد، از نظر همهی این افراد جا مانده است؟ با ما همراه باشید تا رهبری زنان را از زوایای مختلف بیشتر و بهتر بررسی کنیم.
دلیل نابرابری جنسیتی برای رهبری زنان
دلیل اصلی نابرابری جنسیتی در بحث مدیریت زنان، ناتوانی در تمایزبخشی میان اعتمادبهنفس و شایستگی است. بهطور کلی همهی ما با اشتباهگرفتن اعتماد به نفس با شایستگی و لیاقت، اینطور میپنداریم که مردان مدیران و رهبران بهتری هستند. وقتی بحث توانمندی در مدیریت و رهبری پیش کشیده میشود، معمولا برتری مردان نسبتبه زنان، صرفا در غرور و جلوهی اعتمادبهنفس آنها در مدیریت است.
این ویژگیها بعضا «کاریزما» یا «جذابیت» معرفی میشود و این مسئله باعث اشتباهگرفتهشدن چنین اموری با ظرفیتهای رهبری و توانمندی واقعی میگردد. این تفکرِ اشتباه و سوءتفاهم نه غرب و شرق میشناسد و نه اروپا و آسیا و متأسفانه در سراسر دنیا رایج است.
مطالعات نشان میدهند گروهها برای برگزیدن رهبر، گرایشی طبیعی به انتخاب فردی بااعتمادبهنفس، متکیبهخود و خودشیفته دارند. البته میزان این ویژگیها در زنان و مردان متفاوت است. فروید معتقد است اعضای هر گروه، به این دلیل فرایند انتخاب رهبر را دنبال میکنند که ویژگیهای خودشیفتگی پنهانِ درون خود را در رهبر منتخب، متجلی میبینند.
ازاینرو اعضای گروه با ابراز شیفتگی به رهبر برگزیده، درحقیقت بهطور غیرمستقیم، نوعی شیفتگی به خود را بروز میدهند. این ستایشگران معمولا کسانی هستند که حس خودشیفتگی در آنها زیاد مورد توجه قرار نگرفته است و بهخاطر سعادتمندی، به نمونههای ایدهآل خود، یعنی رهبران غبطه میخورند.
رهبری زنان در برابر رهبری مردان
واقعیت این است که در سراسر دنیا مردان بر این باورند که از زنها برتر و باهوش ترند. درحقیقت رابطهی میان «اعتمادبهنفس مفرط و استبداد» با «توانایی رهبری، یعنی توانایی ایجاد و حمایت از تیمی کارا، و الهامبخشی به پیروان برای کنارگذاشتن خودخواهی و تلاش برای کسب منافع گروهی» رابطهای معکوس است.
در ورزش، سیاست یا کسبوکار، فروتنی مهمترین ویژگی مدیر و رهبر گروه تلقی میشود و جالب است که بنابه طبیعت یا تربیت، این ویژگی در زنان بسیار بیشتر از مردان است. برای مثال، هوشِ احساسی که موتور محرکهی رفتارهای فروتنانه است، در زنان بیشتر از مردان دیده میشود.
پژوهشی کمّی روی ۲۳هزار نفر با ۲۶ فرهنگ مختلف با هدف بررسی تفاوتهای جنسیتی در شخصیت نشان داد زنان حساستر، باملاحظهتر و فروتنتر از مرداناند. این پژوهش نتایجی خلاف تصور عمومی داشته است. سایر مطالعات نیز نشان میدهند که مردان در نقاط مختلف دنیا، مستبدتر، خطرپذیرتر و خودبینتر از زنان هستند.
نکتهی متناقضی نیز درمورد ویژگیهای مردان وجود دارد: همان ویژگیهایی که باعث صعود مردان به ردههای بالای مدیریت و رهبری میشوند، عاملی برای سقوط آنها نیز هستند. درحقیقت آنچه موجب رسیدن به جایگاه رهبری و مدیریت میشود، برای حفظ آن مفید نخواهد بود. البته براساس این روند، افراد شایستهتر از رسیدن به موقعیتهای بهتر جا میمانند.
باایناوصاف جای شگفتی و غافلگیری نیست که تصویر افسانهای از رهبران، تصویر فردی است با اختلالات شخصیتی مانند خودشیفتگی (نمونهی آن پوتین و استیو جابز است) یا فردی دارای شخصیت نمایشگر (مانند ریچار برانسون یا استیو بالمر) یا ویژگیهای ماکیاولیستی مانند رهبران در سطوح فدرال. نکتهی قابلتأمل و ناراحتکننده در اینجاست که این ویژگیها نمایندهی ویژگیهای لازم برای مدیریت و رهبری نیستند و وجودشان مانع از موفقیت مدیران عادی خواهد شد.
درواقع بیشترِ رهبران سیاسی یا اقتصادی محکوم به شکستاند. بیشترِ ملتها، شرکتها و جوامع و سازمانها با ضعف مدیریت روبهرو هستند و این ضعف در درآمد آنها، مشروعیتشان نزد مردم و مدتزمان مدیریتشان نمود مییابد و شهروندان، مردم و وابستگان به حیطهی رهبریِ آنها را تحت تأثیر قرار میدهد.
حال با تمام این تفاسیر به این نکته دقت کنید: در شرایطی که وضعیت مدیریت و رهبری بهدست چنین افرادی است و دست زنان از رسیدن به چنین جایگاهی کوتاه است، چه کسانی برای رهبری و مدیریت، شایستهترند؟ بیشترِ ویژگیهای رفتاریای که برای رهبریِ مؤثر مورد نیاز است، در افرادی دیده میشود که نمیتوانند دیگران را با استعداد مدیریتیِ خود تحت تأثیر قرار دهند. این مسئله در زنان بیشتر رخ میدهد.
مطالعات مختلف نشان میدهند که زنان بیشتر از مردان از استراتژیهای رهبری مؤثر بهره میگیرند. در بررسیهای کلی و پژوهشها مشخص شده است که زنانْ بیشتر، از پیروان خود غرور و احترام کسب میکنند، دیدگاههای آنها را بهطور مؤثر بررسی میکنند، زیردستان را تقویت و بر کارشان نظارت میکنند و حل مسئله را بهشکلی منعطفتر و خلاقتر پیش میبرند. (تمام این ویژگیها متعلق به شیوهی رهبری است.)
در مقابل، مردان ارتباط کمتری با زیردستان برقرار میکنند و آنها را کمتر بهخاطر عملکرد خوبشان تشویق میکنند. بههرحال این مطالعات از قطعیت صددرصد برخوردار نیستند و تنها با رسیدن به صحت کامل میتوان به آنها استناد کرد.
کلام آخر
واقعیت این است که بسیاری از موانع رشد زنان از میان برداشته شده است، اما مشکل بزرگتر فقدان سدها و موانع حرفهای برای مردان نالایق است. واقعیت این است که ما بهدنبال برابری رهبری با استفاده از اصول روانشناسی هستیم، اصولی که در مقایسه میان زنان و مردان، زنان را بهخاطر شایستگی هایشان نقد میکند و به مردان مجال رشد و رهبری میدهد. درواقع توزیع سهم رهبری و مدیریت نیازمند حفظ برابری و عدالت در نگاه است و نباید با علم و قانون خاصی پیگیری و سنجیده شود. هدف باید انتخاب افرادی باشد که تواناتر و شایستهترند، یعنی نگاهی فراجنسیتی که در آن افراد لایق ارج نهاده میشوند. اگر چنین نباشد، این وضع نهایتا به ضرر همه تمام خواهد شد.
برگرفته از:hbr.org