چه میشد اگر آلمان نازی، از جنگ جهانی دوم پیروز و سربلند بیرون میامد؟ این قضیه، دستمایهی استودیو آمازون برای ساخت سریالی به نام The Man in the High Castle شده که نوید اثری موفق و درخور توجه را میدهد. با میدونی و نگاهی به دو قسمت نخستین این سریال همراه باشید.
«مردی در قلعهی بلند» یکی از آن سریالهایی است که شاید توسط شبکهی اینترنتی نوپایی مثل آمازون تهیه میشود؛ شبکهای که این روزها دستور ساخت سریالهایش را از روی استقبالی میدهد که از روی پایلوتهایشان میشود و همین تعلل در ساخت و پخش سریالهایشان باعث شده چندان آمازونیها را جدی نگیریم، اما کافی بود سری به اسمها و خلاصهی داستان پشت این درام بزنید، تا متوجه شوید «قلعهی بلند» نه تنها سریال ویژهای است که نباید از دستش داد، بلکه اگر آب دستتان است باید زمین بگذارید و برای زمان پخشاش لحظهشماری کنید. مخصوصا بعد از اینکه افتتاحیهی سریال که در ژانویه ۲۰۱۵ پخش شد، به پربینندهترین ساختهی اورژینال آمازون تبدیل شد. این روزها در روزهای طلایی مدیوم تلویزیون به سر میبریم و هر روز به تماشای آثار عمیقی مینشینیم که فرصت حضورشان بر پردهی سینما هرگز ممکن نمیشود. آثاری که باعث میشود سینما بدجوری به رقیب جدیدش حسودی کند.
«قلعهی بلند» این پتانسیل را دارد که تبدیل به یکی از جذابترین ساختههای این روزهای تلویزیون شود. چرا؟ خب، اول از همه با اقتباسی از کتاب فیلیپ کی.دیک، از بزرگترین نویسندگان ژانر علمی-تخیلی طرف هستیم. اما نه یک داستان خیالی معمولی. اینجا با تاریخ جایگزین طرف هستیم که آغازی است بر دنیایی کنجکاویبرانگیز و شدیدا متفاوت که بهطرز دیوانهواری گمانهزن و درگیرکننده است. همهی علمی-تخیلیهای خارقالعاده با یک سوال «چه میشد اگر؟» شروع میشوند. فلیپ کی.دیک نیز در هنگام نوشتن این رمان از خودش پرسید: «چه میشد اگر نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز میشدند»؟ در همین لحظه مسیر تاریخ با یک شکستکی طرف شد و ما را وارد جادهی دیگری از رویدادها کرد. حالا این کتاب توسط فرانک اسپاتیتس که کار روی سریالهای مهمی مثل «پروندههای ایکس» را در کارنامه دارد، مورد اقتباس قرار گرفته است. اگر کافی نیست، ریدلی اسکات هم به عنوان تهیهکنندهی اجرایی به گروه اضافه میکنیم که رسما در عرض سه سوت خودتان را گرفتار پیدا کنید. «قلعهی بلند» به خاطر دلایل بالا برای مدتها در لیست موردانتظارترینهایم بود، اما واکنشم بعد از دیدن دو قسمت ابتدایی آن چیست؟ من کتاب منبع را نخواندهام، اما میدانم آن کتاب چنان حجمی نداشته که بتوان از درونش یک سریال چند قسمتی و دنبالهدار بیرون کشید. پس، کاملا روشن است که سریال برای در حرکت نگه داشتن موتور داستان باید به الهامبرداری از برخی کاراکترها و کانسپتهای منبع بسنده کند و سراغ روایت داستان منحصربهفرد خودش برود. خب، چنین حرکتی دارای ریسکها و نکات مثبت خودش است. مثلا ما این اواخر سریالهایی مثل «بازماندگان» یا «بازی تاج و تخت» را داریم که در روایت داستان منبع هر از گاهی آزادی عمل به خرج میدهند و در این کار موفق هم میشوند و کاری میکنند تا بعضیاوقات اقتباس در ارائهی مطلب و تاثیرگذاری چند قدم از منبع جلو بزند. و البته شکستهایی مثل سریال «زیر گنبد» را نیز داشتیم که در روایت رمان موفق استیفن کینگ، به بنبست خورد. این چیزی است که بعد از تماشای تمام فصل اول باید دربارهاش به نتیجه رسید، اما در حال حاضر به نظر میرسد یکی از نقاطِ متزلزلِ «قلعهی بلند» همین کاراکترهایش باشد. و همین سریال را در دو اپیزود نخستش به یک اثر متناقض تبدیل کرده است. از طرفی، با دنیایی طرف هستیم که چه از لحاظ تصویری و چه از لحاظ ویژگیهای تازه و بکری که دارد، آدم را چهار چشمی به دنبال کردنش ترغیب میکند و از طرفی دیگر، عدم عمق پیدا کردن شخصیتها داستان را از رسیدن به نقطهی تکامل بازداشته است. اما برای اپیزود اول، دیدن دنیایی زیر حکمرانی نیروهای متحدین برای میخکوبکردنتان کافی است. هیتلر که در جنگ برنده شده، ایالات متحده را به دو قسمت «رایش بزرگ نازی» که در سمت شرق رشته کوههای راکی قرار گرفته و «ایالات ژاپن» که شامل مناطق غربی کشور میشود، تقسیم کرده است. و بین این دو هم «منطقهی خنثی» قرار گرفته است.