نگاهی به اپیزود نهایی فصل دوم سریال The Leftovers

نگاهی به اپیزود نهایی فصل دوم سریال The Leftovers

فصل دوم سریال مسحورکننده‌ی «بازماندگان» به پایانی سرشار از اشک‌های خوشحالی و ناراحتی رسید.  میدونی در این مطلب نگاهی به روند این قسمت انداخته است.

تنها نکته‌ی آزاردهنده‌ی «بازماندگان» که ربطی به خود سریال و سازندگانش ندارد، این است که این سریال همزمان دو لقب متضاد را یدک می‌کشد؛ «بازماندگان» در آن واحد، یکی از بهترین برنامه‌هایی است که تاریخ تلویزیون به خودش دیده و یکی از دیده‌نشده‌ترین سریال‌های تمام دوران‌ها هم است. این موضوع وقتی دردناک‌تر می‌شود که منتقدان و طرفداران چپ و راست آن را با «لاست» مقایسه می‌کنند. درحالی که اگر «لاست» با تمام مشکلات، افت‌ها‌، پستی و بلندی‌ها و ضدحال‌هایش توسط میلیون‌ها و میلیون‌ها نفر تماشا شد، «بازماندگان» فرمول «لاست» را برداشته، تمام لبه‌های تیزش را صیقل داده، روی یک داستان اسرارآمیز متمرکز شده، یک سری کاراکترهای شدیدا احساسات‌برانگیز و عمیق به آن اضافه کرده و تجربه‌ای را ارائه می‌دهد که هر قسمتش یک بمب مدهوش‌کننده از هیجان، لذت، شوک و مطالعه‌ی شخصیتی است، اما در کمال ناباوری این سریال یک چهارم «لاست» هم بیننده ندارد (آه!). از همین رو، چراغ سبز گرفتن فصل دوم سریال خودش یک شگفتی بود و باید این را از صدقه سری سیاست‌های اچ‌بی‌اُ بدانیم که معمولا به ساخته‌های کم‌بیننده‌اش هم فرصت دوباره می‌دهد. اما غم و اندوه این روزهای من بیشتر از وضعیت شخصیت‌های داخل سریال، از سر این بود که آیا اچ‌بی‌اُ با این وضعیت بی‌خیال فصل سوم می‌شود یا نه، که خوشبختانه خیلی زود معلوم شد فصل سومی (و آخری) هم در کار خواهد بود و این شاید برای طرفداران آخرالزمان تام پروتا و دیوید لیندولف بهترین خبری است که این روزها می‌شنوند.

اما به جای این حرف‌ها بگذارید برویم سراغ اپیزود نهایی فصل دوم «بازماندگان» که شاید کامل نبود، اما طبق معمول لحظه به لحظه‌اش، از فلش‌بک به شب ناپدید شدن ایوی گرفته تا رویارویی جان و کوین، هرج‌و‌مرجِ «بازماندگان گناهکار» بر روی پُل و نهایتا خوانندگی کوین در آخرت، شگفت‌انگیز، تکان‌دهنده و درخشان بودند. راستش، برخلاف ۹ اپیزود قبل که یکی از یکی فوق‌العاده‌تر بودند، «بازماندگان» بعد از فصل اول انتظارت‌مان را از اپیزودهای نهایی‌هایش به‌طرز عجیبی بالا برده است. این درحالی است که همه‌ی ما می‌دانیم که درآوردن اپیزودهای نهایی خیلی حساس و دشوار است. واقعا با وجود این همه کاراکترهای پخته، مخ آدم از اینکه نویسندگان باید در عرض یک ساعت داستان همگی را به نقطه‌ی پایانی معناداری برسانند، سوت می‌کشد. ولی با این حال، تنها گله‌ی من درباره‌ی این اپیزود به داستان نورا مربوط می‌شود که اگرچه در آغاز فصل عالی شروع شد و برخوردش با شرایط مادر ایوی، آن را به مرحله‌ی گر گرفتن رساند، اما در این اپیزود احساس نشد که قوس شخصیتی او در این فصل به نقطه‌ی اولش بازگشت و کامل شد. این درباره‌ی تامی هم صدق می‌کند. او نیز به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی که در طول این فصل تحت‌تاثیر مِگ و بازماندگان گناهکار قرار گرفت، در این اپیزود کاری برای انجام دادن نداشت، تا اینکه نورا و لیلی را در شلوغی پل دید و تصمیم به کمک کردن به آنها گرفت. فکر می‌کنم، برخورد دوباره‌ی او با لیلی و خاطره‌های گذشته همان محرکی بود که او را تکان داد. و باز هم می‌گویم این لغزش آنقدر سطحی است که در طول سریال چندان احساس نمی‌شود، اما با این حال اگر زمان بیشتری صرف این دو می‌شد، دیگر هیچ گله‌ای باقی‌ نمی‌ماند.

فارق از نکات بالا، کماکان با اپیزود بی‌نقصی طرف هستیم که دوباره طبق سنت همیشگی «بازماندگان» با روح و روان تماشاگر بازی می‌کند. با این تفاوت که اکنون داستان فقط روی درد و رنج خانواده‌ی گاروی زوم نکرده، بلکه خانواده‌ی مورفی نیز در مرکز انفجار بمب روانی مگ قرار داشتند. اگر یادتان باشد در نقد اپیزود افتتاحیه گفتم که شاید کسی به‌طرز معجزه‌آسایی از جاردن ناپدید نشده باشد و همه در ظاهر خیلی شاد و خوشحال و مغرور به نظر می‌رسند و ادعا می‌کنند که ترس و هراس و آلودگی بیرون از مرزهایشان متوقف شده و آنها را لمس نکرده است، اما ما با سر زدن به خلو‌ت کاراکترها متوجه شدیم که وضعیت درون این آدم‌ها فرق می‌کند. که اینجا هم عذاب از ندانستن حقیقت و ضربه‌خوردن از «عزیمت ناگهانی» وجود دارد. از همین رو، وقتی در پایان‌بندی اپیزود نهم متوجه شدم که دست ایوی با مگ توی یک کاسته است، متعجب نشدم.

اگر جاردن قبل از این تنها جزیره‌ی باقی‌مانده‌ی این اقیانوس سیاه بود، حالا تمام دنیا غرق شده است

همان‌طور که کسی به اندوه مگ به خاطر اینکه مادرش یک روز قبل از چهاردم اکتبر مُرده بود، اهمیت نمی‌داد. ایوی نیز دختر نگهبانِ مخفی شهر بود؛ نگهبانی که مطمئن می‌شد کسی از مشکلات حرف نزند و فرصتی برای جستجو در روح شکسته‌اش نداشته باشد تا از این طریق شهر چهره‌ی زیبایش را حفظ کند. و مهم‌تر از اینها، در اپیزود قبل نویسندگان به‌طرز خیلی طبیعی و نامحسوسی در گفتگوی ایوی و مگ فاش کردند که این دخترک از دیدن آدم‌های ضربه‌خورده‌ای که به امید یافتن رستگاری و جواب به جاردن می‌آیند و دست از پا درازتر برمی‌گردند، دگرگون شده است. اینکه شاید حق با بازماندگان گناهکار باشد. وقتی در معجزه‌گاهی مثل جاردن خبری از «جواب» و «آرامش» نیست. پس، ببین در بقیه‌ی دنیا چه خبر است. و به این ترتیب، تمام این سوال‌ها در درون ایوی جمع شد و جمع شد تا او نیز به یکی دیگر از بی‌احساس‌های بازماندگان گناهگار تبدیل شود. وقتی که ایوی و دوستانش ناپدید می‌شوند، شهروندان جاردن نیز با همان معماها و بحران‌های وجودی‌ای روبه‌رو می‌شوند که بقیه‌ی دنیا دارند با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. به این ترتیب، تمام اینها به عملی شدن نقشه‌ی مگ در نابودی جاردن از «درون» ختم شد.

بازماندگان گناهکار از ابتدا وسیله‌ای برای بازی با تارهای عصبی قربانیانشان بوده‌اند. از همین سو، خیلی خوش‌ام آمد که ماجرای «بمب» فقط وسیله‌ای برای برهم ریختن نظم شهر و نگهبانان بود و در واقع، اینکه هدف اصلی مگ وارد کردن سربازان سفیدپوش‌اش به درون بهشت جاردن بود، بیشتر با خصوصیات این گروه جور در می‌آید. اگرچه در نگاه نخست خالی بودن کاروان، جلوی آشوبی آتشین را گرفت‌‌ و این ممکن است عده‌ای را ناراحت کرده باشد، اما همان‌طور که گفتم این همان چیزی است که از مگ انتظار داریم. درست مثل همان نارنجکی که داخل اتوبوس بچه‌ها انداخت. هدف ترکاندن نیست، بلکه یادآوری این نکته است که زندگی می‌تواند هر لحظه مثل یک بمب ساعتی منفجر شود و شما را مورد شلیک رگبارِ ظلم و پوچی و ستمش قرار دهد و وقتی پرسیدید «آخه چرا؟»، کسی جوابی به‌تان ندهد.

«بازماندگان» درباره‌ی به زیر آب رفتن تمام دنیا بعد از یک واقعه‌ی غیرقابل‌توضیح است. اگر جاردن قبل از این تنها جزیره‌ی باقی‌مانده‌ی این اقیانوس سیاه بود، حالا تمام دنیا غرق شده است و این به معنی نابودی تنها امید کسانی است که شاید ته دل‌شان فکر می‌کردند، جایی در آنسوی دنیا، معجزه‌ی زیبایی هم رخ داده. اما مگ با این کارش رسما درهای جاردن را به روی کثافت بیرون باز کرد و همه‌چیز را به لجن کشید. صحنه‌های نهایی اپیزود جلوه‌ی چنین دنیایی در واقعی‌ترین شکل ممکنش است. یا بهتر است بگویم جلوه‌ای از آینده‌ای که دنیا به سمت آن حرکت می‌کند: آخرالزمانی که دنیایش نه توسط زامبی‌ها یا بمب اتمی به زمین‌های هرز تبدیل شده، بلکه توسط تصادف ذهن انسان‌هایش با بن‌بست هستی به انتهای بی‌انتهایش رسیده است.

البته همه‌چیز به این سیاهی هم نبود. علاوه‌بر تغییر دیدگاه جان نسبت به کوین که به یک صحنه‌ی غم‌انگیز بین این دو ختم شد، مری بالاخره بعد از عصبانیتِ خنده‌دار نورا از ناتوانی عیسی مسیح و زلزله به زندگی برگشت. مایکل در کلیسا درباره‌ی اینکه چگونه خانواده‌اش و مردم شهر، ناآرامی‌هایشان را نادیده می‌گیرند، حرف زد و شاید در زیر و روکننده‌ترین سکانس اپیزود، کوین باری دیگر به آن دنیا سفر کرد. بله، مگر می‌شود در اپیزود نهایی باشیم و خبری از یک مرگ شوکه‌کننده نباشد. اما تفاوت «بازماندگان» در این پیچشِ هوشمندانه این است که کوین دوباره توسط جان مورد ضرب گلوله قرار می‌گیرد و می‌میرد. از همین سو، باز دوباره به آن هتل معروف برمی‌گردیم و کوین را داریم که به‌طرز خنده‌داری آینه را به فحش می‌کشد، اما خیلی زود همه‌چیز وارد حال‌هوای شدیدا خفه‌کننده‌ای از لحاظ فوران احساس کوین در به ستوه آمدن از این همه بازی‌های دیوانه‌وار روانی می‌شود و به نقطه‌ای از خستگی می‌رسد که دوست دارد فقط به خانه برگردد.

از اینجا به بعد امکان ندارد یاد اپیزود نهایی فصل اول نیافتیم. در آنجا نیز داستان، کوین را از شهر دور کرد و در همین مدت، او به یک دریافت فلسفی و دگرگونی درونی رسید و شخصیتش را رشد داد. و بعد در راه بازگشت به خانه متوجه شد که همه‌چیز نابود و به آتش کشیده شده و نمی‌تواند به راحتی از آرامشی که به سختی به آن دست پیدا کرده، استفاده کند. آنجا کوین سر قبر با خواندن جملاتی از انجیل به گریه افتاد و اینجا او در جریان خواندن ترانه‌ای برای روح‌هایی که ظاهرا از عزیمت‌شدگان هستند، به گریه می‌افتد. اگرچه این لحظات خیلی به هم نزدیک هستند، اما کماکان به‌طرز معرکه‌ای متفاوت نیز هستند.

در کنار هنرنمایی بی‌نظیر جاستین ثرو و این حقیقت که این صحنه رسما ایده‌پردازی‌های بکر سازندگان را به اوج می‌رساند، نکته‌ی تنش‌آفرین این سکانس این است که ما نمی‌دانیم آیا او موفق می‌شود، باری دیگر از اینجا قسر در برود. آیا واقعا او دوباره می‌تواند سر مرگ را گول بمالد؟ به خاطر همین، اگرچه خوانندگی برای زنده شدن مسخره به نظر می‌رسد و می‌بینیم که کوین هم آن را با بی‌میلی قبول می‌کند، اما کم‌کم ایمان می‌آورد که اگر این عملی نشود، کار تمام است و به همین دلیل، تمام قلب و انرژی‌اش را پشت میکروفون می‌گذارد. و بله، او برمی‌گردد. یا جاردن واقعا مکان معجزه‌خیزی است یا کوین همانند پدرش یکی از انسان‌های مهم دنیای جدید است که نباید به این راحتی‌ها بمیرد. به هرحال، او چشمانش را که باز می‌کند، خودش را در همان دنیای گندیده‌ای می‌بیند که خود و خانواده‌اش سعی در فرار از آن داشتند. جایی که جنون و ذهن‌های درهم‌شکسته حکومت می‌کنند. و جان در برخورد با مردی که دوبار از دنیای مردگان بازگشته، کاری جز قبول معجزه و دنیای به‌هم‌ریخته‌ی جدید ندارد.

در پایان، وقتی زلزله‌‌ی غیرمنتظره‌ی دیگری کوین را قبل وارد شدن به خانه زمین زد، یک‌جورهایی ترس برم داشت که نکند سقف خانه فرو بریزد و سریال اوج بی‌رحمی‌اش را با کشتن اعضای خانواده‌‌ی کوین نشان دهد، اما خدا را شکر، او با گردهمایی تمام کسانی که دوست‌شان دارد، روبه‌رو می‌شود. چهره‌های خندانی که یکی پس از دیگری به او خوش‌‌آمد می‌گویند. این وسط، شاید آنها به هم رسیده باشند، اما دنیا در درب‌و‌داغان‌ترین وضعیتش به سر می‌برد و یک‌عالمه سوال‌های بی‌جواب که دست به دامن فصل جدیدی هستند که به قول لیندولف قرار است «به‌طرز دیوانه‌واری بلندپروازانه و فرا-احساسی» باشد. واقعا تمام سازندگان و بازیگران «بازماندگان»، امی و گولدن گلوب که سهل است، لیاقت اسکار دارند!

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
8 + 10 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.