نگاهی به اپیزود نهایی فصل اول سریال Fear the Walking Dead

نگاهی به اپیزود نهایی فصل اول سریال Fear the Walking Dead

پیش‌درآمد «از مردگان متحرک بهراسید» بالاخره این هفته با اپیزودی پُر از خونریزی به پایان رسید. میدونی نگاهی به نقاط قوت و اذیت‌کننده‌ی این قسمت انداخته است. همراه مجله اینترنتی میدونی باشید.

خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج. یا وقتی رابرت کرکمن و دار و دسته‌اش زامبی اول را کج گذاشتند، یک استادیومِ پُر از زامبی هم نمی‌تواند جلوی سریال را از سقوط بگیرد. اپیزود آخر فصل اول «از مردگان متحرک بهراسید»، فینال جالبی بر کل فصل است. اگر فصل بدون این اپیزود به پایان می‌رسید، شاید سر خیلی از مشکلات سریال به توافق نمی‌رسیدیم یا شدت ضربه‌ و آسیبی که به بدنه‌ی سریال زده‌اند را درک نمی‌کردیم، اما اپیزود آخر علاوه‌بر اینکه بر ضعف‌ها و کج‌روی‌های قسمت‌های قبلی مهر تایید می‌زند، خودش هم پُر است از یک‌عالمه ضدحال‌‌‌های سطحی و اشتباهاتِ وحشتناک تا فصل اول فعلا در اوج برطرف نکردن انتظارات و آرزوهای طرفداران، با خاطره‌ای زشت تمام شود.

خب، در طول دو-سه قسمت گذشته ارتش وارد افق داستان شد. در اپیزود قبل هم قضیه تا جایی پیش رفت که آنها تا تبدیل شدن به آنتاگونیست‌های این فصل هم جلو رفتند. اما در اپیزود آخر چه شد؟ فهمیدیم در تمام این مدت سر کار بودیم و بدتر از آن، فهمیدیم که سریال می‌توانست بدون اینکه به کسی بر بخورد، از روی دو اپیزود آخر عبور کند و یک راست بازماندگانمان را به سوی ساحل بفرستد. اگرچه روی هم رفته، این اپیزود پایان‌دهنده‌ی خوبی بر فصل بود، اما واقعا بعد از اتمام فصل به این نتیجه رسیدم که در جریان دو اپیزود قبل نه هیچ تغییر خاصی در داستان اتفاق افتاد و نه شخصیت‌ها در این میان مورد پردازش بیشتر قرار گرفتند. انگار همان‌طور که بارها در نقدهای قبلی‌ام اشاره می‌کردم، هدف نویسندگان با معرفی ارتش چیزی باارزش‌تر از کش دادن این مسیر کوتاه برای دو-سه ساعت بیشتر نبوده است. کافی است کمی در نقش مهره‌های داستان ریز شوید، تا قشنگ ببینید هرگز حضور ارتش به عنصری قابل‌اعتنا و با اهمیت تبدیل نشد.

از دکتر اکسنر که اصلا وضعیتش با خودش هم معلوم نبود و یا از ارتشی‌ها دستور می‌گرفت و یا یک‌دفعه خفه‌خون می‌گرفت، گرفته تا شخصیت اندی رینولدز که بعد از شروع پُرمسئله‌اش در قسمت قبل، در این اپیزود به اوج پیش‌بینی‌پذیری و تناقض رسید. همان‌طور که هفته‌ی پیش هم گفتم، نه تنها با در نظر گرفتن علاقه‌اش نسبت به اوفلیا، شکنجه شدنش برای لو دادن اطلاعات مسخره بود، بلکه حالا او در قابل‌انتظارترین حرکت ممکن، بعد از اینکه توسط تراویس آزاد شده، برمی‌گردد و از قصد به اوفلیا شلیک می‌کند تا اهداف نویسندگان به‌طرز شلخته‌ای اجرا شوند. چه اهدافی؟ اینکه تراویس، سرسخت شود و یاد بگیرد به راحتی به هرکس اعتماد نکند. و اینکه شخصیت‌ها ناامنی و بی‌نظمی دنیای جدید را از نزدیک لمس کنند. 

این در حالی است که نویسندگان برای پنج اپیزود بی‌خیال این موضوع شده بودند و یک‌دفعه در دقایق پایانی اپیزود آخر می‌خواهند، همه‌چیز را سرهم‌بندی کنند. این وسط، من انگشت به دهان مانده‌ام که اگر رینولدز، اوفلیا را دوست داشت، چرا با خشم به او شلیک کرد. شاید چون او از همان اولش هم یک آدم‌بـد مطلق بود و ما در موردش اشتباه می‌کردیم. بله، یکی از مهم‌ترین اما بی‌انرژی‌ترین لحظات این اپیزود به تراویس مربوط می‌شد. بعد از ۵ اپیزود آزگار تماشای بی‌کار بودن این کاراکتر، بالاخره او به سیم آخر زد و عقده‌ی تمام این مدت را روی صورت رینولدز خالی کرد و یک آبگوشتِ موردانتظار تحویلِ بینندگان داد. این از آن فوران‌های روانی و عصبانیت‌هایی بود که جدا از مخاطبان، ظاهرا خود تراویس هم دنبال بهانه‌ای برای بیرون ریختنش می‌گشت.

هدف نویسندگان با معرفی ارتش چیزی باارزش‌تر از کش دادن این مسیر کوتاه برای دو-سه ساعت بیشتر نبوده است.

جلوتر، تراویس که باید در اپیزود آخر به اندازه‌ی یک فصل آسیب می‌دید تا متحول شود، باید به لایزا شلیک می‌کرد. خب، طبق معمول او مخالفت کرد. چرا؟ مگر او به جز اعتراض و مخالفت کردن، کار دیگری کرده که شما چنین سوالی می‌پرسید! تراویس راضی شد و این کار نفرت‌انگیز را انجام داد و به این شکل قدم در دنیایی سرشار انتخاب‌های سخت و تصمیم‌گیری‌های احساسی خردکننده گذاشت. این لحظات، مهم بودند. چون خیلی وقت بود برای رسیدن‌شان لحظه‌شماری می‌کردیم. اما در آن واحد، بی‌انرژی هم بودند. چون هیچ‌وقت مخالفتِ تراویس برای قبول نکردن خشونت و واقعیت دنیای وحشی جدید و امتناعش از سرسخت شدن مورد بررسی قرار نگرفت تا روحِ مثلا سفیدش برایمان قابل‌باور شود. 

و در نتیجه، وقتی که تراویسِ دل‌نازک ما اولین قدمش به درون قلمروی شیطان را برمی‌دارد، تن‌مان همراهش بلرزد و از آینده‌اش نگران شویم. اشتباه نکنید! انتقاد من از نحوه‌ی شخصیت‌پردازی تراویس، به خاطر مستحکم نبودش و دل‌رحمی‌اش نسبت به زامبی‌ها نیست. مشکل من این است که نویسندگان هیچ‌وقت هراسِ سردِ تراویس از ورود به دنیای جدید را پردازش نکردند تا با احساس‌اش همراه شده و به این وسیله، در لحظه‌ی انفجارش، از نابودی معصومیت یک انسان، افسرده شویم. از همین رو، لحظات حساسِ شخصیتی تراویس در این اپیزود اگرچه مهم، اما فاقد تنش بودند. درخواست زیادی نیست. وینس گیلیگان و پیتر گولد همین کار را به‌طرز تکان‌دهنده‌ای با شخصیت جیمی مک‌گیل در فصل اول «بهتره با ساول تماس بگیری» انجام دادند.

در این میان، دقیقا مطمئن نیستم کشتنِ لایزا روش خوبی برای به اتمام رساندن اپیزود آخر بود یا نه. چون واقعا زمان زیادی صرف شناساندن او به ما نشد و در یکی-دو اپیزود گذشته هم فقط او را در حال درمان بیماران دیده بودیم. حداقلش این بود که لایزا برخلاف تقریبا بقیه‌ی کاراکترها، کاری احمقانه و بیرون از شخصیتش انجام نداده بود که از چشم مخاطبان بیافتد. برای همین می‌توان او را جزو کاراکترهای خنثی‌ سریال قرار داد که نه بدی‌ای ازش دیدیم و نه خوبی. هرچند در نهایت، کشتن او بیشتر به منظور محرکی برای پوست انداختنِ تراویس بود و البته حذف بامهارت‌ترین و به‌دردبخورترین عضو گروه.

این از آن فوران‌های روانی و عصبانیت‌هایی بود که جدا از مخاطبان، ظاهرا خود تراویس هم دنبال بهانه‌ای برای بیرون ریختنش می‌گشت

در این برهوتِ ناامیدی، شاید تنها چیزی که در این اپیزود توانست کمی هیجان به سریال تزریق کند، زامبی‌ها بودند. قبل از هرچیز، پیاده‌روی سلانه‌سلانه‌ی دنیل به جلوی دروازه‌ی پایگاه ارتش، درحالی که سیلی از زامبی‌ها پشتیبانی‌اش می‌کردند، لحظه‌ی جذابی را خلق کرد. در ادامه، نماهای دوردستِ دوربین از تعداد زامبی‌ها و ترکیدن مغز آن سرباز توسط پره‌ی عقبی هلی‌کوپتر، هرج و مرج هیجان‌انگیزی را بیرون از بیمارستان ایجاد کرد. 

اما متاسفانه، صحنه‌های اکشن داخل بیمارستان، به حدی آماتورگونه و ضعیف کارگردانی شده بودند که به سادگی برخی از تعلیق‌زاترین لحظات اپیزود را دود هوا کردند. حالا دوربین پُرتکان و کات‌های متوالی به کنار، رفتن و آمدن صدم‌ثانیه‌ای برق هم به اینها اضافه شده بود تا اصلا متوجه نشویم، چه اتفاقی در حال وقوع است. مثلا سکانس پشت در ماندن نیک و استرند را ببینید؛ به جای اینکه دوربین با آرامش نظاره‌گر موقعیت باشد آن‌قدر مثل روانی‌های مست دور خودش می‌چرخید که پتانسیل این صحنه به راحتی از بین رفت. همین اتفاق در سکانس درگیری گروه با زامبی‌ها در آشپزخانه هم اتفاق افتاد.

در این میان، نحوه‌ی حرف زدن و رفتار شخصیت استرند کماکان عجیب است و همین سوال‌های جذابی را در رابطه با آینده‌ی او مطرح می‌کند: این مرد ثروتمند چگونه کارش به زندان ارتش کشیده شده است؟ برای کسی که از «در آغوش کشیدن جنون» حرف می‌زند، او بیشتر از یک مایه‌دار بی‌درد، شبیه کسی می‌ماند که انگار در انتظار آخرالزمان بوده است. او چرا برای فرار به کسی مثل نیک احتیاج داشت؟ و چرا می‌خواهد این همه آدم را دنبال خودش به قایقش ببرد؟ آیا رازی درباره‌ی او وجود دارد و آیا نقشه‌ای برای گروه کشیده است؟ سکانس درگیری آلیشیا و کریس هم یکی از همان اضافات سریال بود. خب، این همه ماشین در آن پارکینگ بود. چرا کریس می‌بایست سر دادن سوییچ‌ اینقدر سرتق‌بازی درمی‌آورد.

و بعد از این همه مدت زندانی بودن در یک محله‌ی محدود، چقدر آزاد شدن و ورود به لس آنجلسِ سقوط کرده لذت‌بخش بود. داستانی که «بهراسید» برای تعریف کردن داشت، دارای پتانسیل‌های زیادی بود و می‌توانست در نمایش شیوع یک بیماری مرگبار در شهری شلوغ، وارد مسیرها و احتمالات پُرتعدادی شود. اما مسیری که نویسندگان با ورود ارتش انتخاب کردند، هرگز به چیزی که شخصیت‌ها را دگرگون کند و داستان را به پیچ و تابی جذاب بیاندازد، تبدیل نشد. به‌طوری که در نهایت، گروه به همان نقطه‌ی اولشان برگشتند و از شهر بیرون زدند.

قسمت نهایی «از مردگان متحرک بهراسید» از پنج اپیزود قبلی لزوما بهتر یا بدتر نبود. محور اصلی داستانِ این قسمت که روی برخورد تراویس با انتخاب‌های دشوار دنیای جدید می‌چرخید، فقط تبدیل به اتفاقی که باید می‌افتاد شد و به مرحله‌ی تاثیرگذاری صعود نکرد.زامبی‌ها خون و مرگ را به سریال بازگرداندند و این  هیجان خفته‌ی سریال بیدار کرد،  اما کارگردانی بد صحنه‌های اکشن نهایت استفاده را از آنها نبرد. عنصر ارتش هم به جز توقف پیشرفت داستان، نقش موثر بیشتری نداشت. اما جدا از تمام این‌ها، بزرگ‌ترین افسوسم از سریال این است که برخلاف چیزی که تصور می‌کردم، بازماندگانمان بدون تحمل زجر و عذابی بزرگ که انتظارش را از چنین فاجعه‌ای می‌کشیدیم، از  قلب  لس‌آنجلس خارج شدند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
10 + 10 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.