«۵ سانتیمتر بر ثانیه» انیمهای است که باید آن را قبل از «نام تو» دیده باشید تا غرق در سینمای ماکوتو شینکای غافلگیری لذتبخشی را تجربه کنید.
ماکوتو شینکای پیش از اینکه با آخرین اثرش یعنی Your Name (نام تو) که به عنوان بهترین انیمهی سینمایی سال ژاپن هم انتخاب شد مورد توجه زیادی قرار بگیرد، توانسته بود با ساخت انیمههای سینمایی که هم از نظر کانسپت آرت و هم از نظر داستانپردازی جذاب و تحسینبرانگیز بودند واکنشهای مثبت مخاطبین و منتقدین را برانگیزد و حتی گاهی در نمایش تخیلات فانتزی با اساتید این حوزه مثل هایائو میازاکی مقایسه شود، هرچند هنوز در مسیر طولانی پیشرو به دنبال یافتن و تکامل دنیای خاص خودش قرار دارد. اما فیلمی که توانست به نقطهی عطف آثار و معرفی سبک و استایل خاص سینمای شینکای تبدیل شود بدون تردید انیمهی iFive Centimeters Per Second(پنج سانتیمتر بر ثانیه) است، طوری که حتی بعدها در جدیدترین اثرش ارجاعی هوشمندانه و نفسگیر به آن داشت. با نگاهی کوتاه به این انیمه در انتهای مقاله به ارتباط میان آن و Your Name خواهیم پرداخت.
«۵ سانتیمتر بر ثانیه» قبل از هر چیز عاشقانهای زیبا، دلنشین و تاثیرگذار است که داستانش مثل هایکویی کوتاه اما در گذر سالیان طولانی شکل گرفته است؛ روایتی در سه بخش که هر یک مربوط به بازهای از زندگی پسری به اسم «تاکاکی تونو» است. داستان از اوایل دهه ۹۰ میلادی ژاپن و دوران دبستان او شروع میشود. انتخاب این زمان برای شروع داستان بسیار حسابشده است و از ارتباط از طریق نامهنگاری با سروشکلی کلاسیک تا بیخبری در دوران ظهور تکنولوژی مدرن به پیش میرود.
توجه: بخشهای بعدی به تدریج داستان را لو میدهد.
بخش اول: شکوفهی گیلاس
بعد از انتقال دختری به اسم «آکاری شینوهارا» به مدرسهای که تاکاکی در آن درس میخواند به خاطر وجود وجوه مشترک کمکم وابستگی و علاقهای بین این دو شکل میگیرد. اما بعد از دوران دبستان آکاری به خاطر شغل والدینش برای ادامهی تحصیل به شهر دورتری میرود و ارتباط آنها تنها از طریق نامهنگاری با هم ادامه پیدا میکند تا اینکه تاکاکی تصمیم میگیرد با قطار به شهر محل تحصیل آکاری برود. سفری که به خاطر بارش برف و وقفههای پیدرپی، اشتیاق دیدار دوباره را با تاخیری چند ساعته در شبی برفی، زیر درختی که گویی از گرمای احساسات موجود بر دامن سپید برف شکوفه زده است، به سرانجام میرساند. این بخش با وجود فضای شاعرانهای که در داستان اوج گرفته است و البته به خاطر نمایش محجوبش به یکی از متفاوتترین سکانسهای عاشقانهای که تجربه کردهاید تبدیل میشود. در همان اولین دیالوگهای فیلم بین آکاری و تاکاکی از زبان آکاری میشنویم: «سرعت افتادن شکوفههای گیلاس ۵ سانتیمتر بر ثانیه است، شکوفههایی که بیشباهت به دانههای برف نیست.» حالا در انتهای این بخش هر دو نفر باز هم کنار هم هستند، دانههای برف یادآور فرود شکوفههای گیلاس هستند و با بازگشت قطار فاصلهها هم به سمت عمیق شدن حرکت میکند.
بخش دوم: کیهاننورد
تاکاکی حالا سومین سال دبیرستان را پشت سر میگذارد در حالیکه تنهاتر از قبل به نظر میرسد، از نامهنگاری خبری نیست ولی گهگاهی با موبایل پیامهایی بدون گیرنده مینویسد و پاک میکند. در این بین دختری به نام «کانائه سومیدا» عاشق او شده اما آن را بیان نمیکند. کانائه حتی برنامههایش را طوری تنظیم میکند که با تاکاکی برخورد بیشتری داشته باشد، اما درست وقتی که تصمیم به بیان علاقهاش میگیرد، در نگاه و رفتار تاکاکی متوجه وابستگی دیگری بالاتر از احساس خودش میشود و به همین دلیل از بیانش سربازمیزند. در سکانسی که شاهد انتقال یک فضاپیما توسط یدککش هستیم کانائه به تاکاکی میگوید: یدککش با سرعت ۵ کیلومتر بر ساعت فضاپیما را حمل میکند. حرفی ساده که تاکاکی را به فکر فرو میبرد؛ سرعتی که در برابر سرعت پرواز یک کیهاننورد ناچیز است ولی در قیاس فاصلههایی که هر یک طی خواهند کرد در نهایت گذراست و به استعارهای دیگر در فیلم پیرامون شکلگرفتن جداییها تبدیل میشود.
بخش سوم: ۵ سانتیمتر بر ثانیه
به دوران امروزی رسیدهایم؛ زندگی درست مثل یک شکوفهی گیلاس که با سرعت ۵ سانتیمتر بر ثانیه از درخت فرو افتاده آرام و مواج به سمتی نامعلوم در گذر است. فاصلهها با همان سرعت کم حالا به جدایی بزرگی تبدیل شدهاند. کانائه احتمالا همچنان به فکر تاکاکی است. حالا آکاری در آستانهی ازدواج با فرد دیگری قرار دارد، اما تاکاکی عاشقی افسرده است که از خاطرات گذشته دست نکشیده و هنوز با یاد آکاری از کنار لحظههای عمرش عبور میکند و در نهایت تبدیل به رهگذری میشود که برای یافتن معنای دوبارهی عشق با لبخندی معنادار به راه خود ادامه میدهد.
فیلم پر از صحنههای بهیادماندنی است و در هر بخش آن با یک نقطهی اوج روبرو میشویم که در کنار هم برآیند ظریفی در داستان دارند؛ احساسی که در سکانس نهایی بخش اول هنگام بارش برف زیر درخت گیلاس به تاکاکی دست میدهد و با دیالوگهای تاثیرگذار او همراه میشود، پرتاب موشک فضاپیما در انتهای غروب آفتاب در بخش دوم درست زمانی که قرار است مهمترین اتفاق آن رخ دهد و به دیالوگهای کانائه در مورد شناختی که بدست آورده ختم میشود و بالاخره صحنهی عبور از خطوط قطار در بخش سوم که با پرواز شکوفههای گیلاس همراه شده میتواند بازگشتی دوباره را رقم بزند اما وقفهای کوتاه با رد شدن قطارها (خیلی کوتاهتر از چهار ساعت تاخیر بخش اول اما با سرانجامی متفاوت) نهایتاً آن حس نگرانی سکانس پایانی بخش اول را برای تاکاکی به اثبات میرساند.
تلخیص موجود در روند سرگذشت و چگونگی رخدادهای داستان، ذهن مخاطب را با موسیقی احساسبرانگیز خود همراه و ساختار قصهگوی مناظر را دلنشینتر میکند، در کنار آن استفادهی مکرر از اختصار در نمایش چهرهی شخصیتها بیان احساسات را همسوی حدسیات ما لذتبخشتر کرده است. همچنین نمایش غنی جزئیات محیط در نماهای باز و هنریِ چشمنواز بر تاثیرگذاری فیلم و درک روح زیبای جاری در آن افزوده است.
از تخیلات فانتزی آثار قبلتر کارگردان در این فیلم خبری نیست، همه چیز تعریف شده و دقیق با حال و هوای جامعهی ژاپن پیوند خورده است و تمامی عناصر بصریِ محیط هنرمندانه در بستر داستان قرار گرفتهاند. ایجاز و سادگی و در عین حال عمق احساسات و استفادهی مناسب از هنر تصویرسازی بدیع در طول زمان یک ساعتهی آن، روایتی هایکوگونه در یک اثر عاشقانه آرام و افسرده بهوجود آورده است؛ مثل شباهتش با ساختار سه بخشیِ کوتاه و پرصلابت هایکو، مثل این هایکوی زیبا از «ماتسوئو باشو»:
شب زیبای بهار / A Lovely Spring Night
محو شد ناگهان / Suddenly Vanished
وقتی نظاره کردیم شکوفههای گیلاس را / While we Viewed Cherry Blossoms
«نام تو» و ارجاع به پایان «۵ سانتیمتر بر ثانیه»
توجه: این بخش پایان فیلمهای «۵ سانتیمتر بر ثانیه» و «نام تو» را لو میدهد.
هر کارگردانی علایق و دغدغههایی دارد که به اشکال مختلف در آثارش تکرار میشوند. هرچند بررسی سینمای شینکای و ویژگیهای شاخص آن به بحثی جدا نیاز دارد اما اگر آثار او را دنبال کنید متوجه میشوید وجه غالبشان در مورد فاصلههایی است که استمرار یک ارتباط عاشقانه را ناممکن میکند. شینکای این فاصله را بارها در ظرفهای مکان و زمان قرار داده است. اما شینکای علاوه بر پررنگ بودن این ویژگی، شباهتهای ریز و درشت دیگری را هم بین این دو اثرش برقرار کرده است.
شروع «نام تو» و دیالوگهای نوبتی بین دو قهرمان فیلم در مورد حس رویای غریبی که پشت سر گذاشتهاند (و به یاد نمیآورند)، یادآور سکانسی در انتهای «۵ سانتیمتر بر ثانیه» است که قهرمانانش در دیالوگهایی زیگزاگی خوابی که تازه دیدهاند و مربوط به خاطرات دیدار گذشتهشان است را تعریف میکنند. شاید کارگردان از همین آغاز اثر جدیدترش آگاهانه اعلام میکند سعی در ایجاد ارتباط با یکی از فیلمهای قدیمیترش را که حدود ۹ سال پیش ساخته است دارد ولی در ادامه با ایجاد تشابه در موارد دیگر این حس را تقویت میکند. استفاده از مواردی مثل قطارهایی که به وصال و جدایی ختم میشوند، طی کردن مسافت کهکشان، دیدار در هنگام پدیدهی آفتاب گرگ و میش (Crepuscular rays) و حتی شخصیتی مثل کانائه که این بار به شکلی بالغتر در قالب اوکودرا سنپای تکرار شده است با این تفاوت که اوکودورای «نام تو» در پایان قرارش با تاکی اقرار میکند که با وجود علاقهای که پیش از آن وجود داشته حالا متوجه شده این «تاکی» شخص دیگری را دوست دارد.
و بالاخره نقطهی اوج این همگرایی را در سکانس پایانی «نام تو» با ارجاعی به سکانس پایانی «۵ سانتیمتر بر ثانیه» میبینیم که مخاطب را لحظاتی شوکه و غافلگیر میکند و در اوج بازگشت هم حس متفاوتی را القا میکند؛ زمانی که در پایانبندی داستان تاکی و میتسوها یکدیگر را در قطارهایی که از کنار هم میگذرند میبینند و با وجود اینکه چیزی به یاد نمیآورند حسی درونشان بیدار میشود و به دنبال هم میگردند تا بالاخره در بالا و پایین راهپلههای دوطرفهای روبروی هم قرار میگیرند اما درست لحظهای که به نزدیکی یکدیگر میرسند بیتفاوت از کنار هم عبور میکنند. این لحظه به شدت یادآور سکانس پایانی «۵ سانتیمتر بر ثانیه» است، جایی که تاکاکی و آکاری هنگام عبور از معبر ریلهای قطار با هم روبرو میشوند اما بیتوجه مثل دو ناشناس از کنار هم میگذرند و درست در لحظهای که حسی در هر دو باعث میشود تا برگردند و پشت سرشان را نگاه کنند عبور دو قطار مانع از دیدار مجددشان میشود، تاکاکی تا عبور کامل قطارها صبر میکند و ما هم با همین حس به نمای دوربین که پشت سر او را نشان میدهد خیره میشویم ولی بعد از آن دیگر اثری از آکاری نمیبینیم چون به راهش در سمت سراشیبی ادامه داده است. تاکاکی هم با لبخندی تلخ به راهش ادامه میدهد.
حالا شینکای که در اثر جدیدش ابتدا با جرقهی چشمدرچشم شدن قهرمانانش برای مخاطب ایجاد امیدواری کرده با ترکیب میزانسن و دکوپاژی مشابه و دژاووگونه باز همان حالت و نماهای اثر قدیمیترش را با تاکی و میتسوها تکرار میکند و با نمایش نمای پشت سر تاکی در حالی که میتسوها از آن محو میشود و ایجاد یک آشناپنداری در ذهن مخاطبش او را شوکه میکند که بله این بار هم همان سرنوشت در حال تکرار است و چیزی که کلاً از حافظه پاک شده از چیزی که به فراموشی سپرده شده بدتر است، ولی شینکای با یک چرخش همه را هیجانزده میکند و لذت رسیدن قهرمانهای داستانش را به یکدیگر شیرینتر میکند هرچند در این راه مخاطبش روانی شده باشد.