در لابهلای فریمهای فیلم جوخهی انتحاریِ جیمز گان چه چیزهای پنهان شدهاند؟ در این مطلب برخی از بامزهترین نکات مخفی جدیدترین فیلم دنیای سینمایی دیسی را مرور میکنیم. همراه میدونی باشید.
جوخهی انتحاری با وجود اکشنهای دیوانهوارش، پروتاگونیستهای روانپریشش و خشونتِ مریضِ بیپروایی که به ندرت در فیلمهای پُرخرج میبینیم، یکی از مُفرحترین فیلمهای کامیکبوکی تاریخ سینماست. پس، طبیعتا ما در میدونی یکی از طرفدارانش هستیم. اما یکی دیگر از چیزهایی که ما طرفدارش هستیم، ایستر اِگها، ارجاعات نامحسوس و نکات مخفیانهای که کارگردانان یواشکی در فیلمهاشان جایگذاری میکنند است. مخصوصا اگر آن کارگردان، فیلمساز جزیینگری مثل جیمز گان باشد! بنابراین، در این ویدیو/مقاله برخی از جزییات جالبِ جوخهی انتحاری را که ممکن است از دستتان در رفته باشد، مرور میکنیم:
تماشا در یوتیوب
۱- فیلم با آهنگ کلاسیک «سرود زندان فولسام» توسط جانی کَش شروع میشود. این آهنگ از چند لایهی معنایی تشکیل شده است. البته که موضوع این آهنگ زندان است و ما هم هماکنون در زندان به سر میبریم، اما جالب است بدانید که جانی کَش این آهنگ را در سال ۱۹۶۸ واقعا بهطور زنده برای زندانیان زندان فولسامِ کالیفرنیا اجرا کرده بود. او با این آهنگ به صدای ضعیفان که به عنوان پَستترین اعضای جامعه دیده میشوند تبدیل میشود و کُل جوخهی انتحاری هم به آدمهای ضعیف و منفور میپردازد. تم اصلی فیلم «کنترل» است. آماندا والر یگانِ ویژهی ایکس را کنترل میکند، ستارهی دریایی بیگانه ذهنِ قربانیانش را کنترل میکند، تینکر ستاره را کنترل میکند، دیکتاتورهای دولتی تینکر را کنترل میکنند و مبارزهای انقلابی کشور هم برای به دست آوردن کنترل تلاش میکنند. تفاوت رتکچر در مقایسه با دیگران این است که او بیش از کنترل کردن زورکی موشها، وفاداریشان را هدایت میکند. پس جانی کَش حکم صدای کسانی را که توسط قدرتمندان سرکوب میشوند دارد و در اینجا آماندا والر نمایندهی آن قدرتمندان است.
۲-نقشآفرینی دکتر زندان که ردیاب منفجرشونده را داخل گردنِ سِوانت با بازی مایکل روکر جاسازی میکند، برعهدهی جان آسترندر است. جان آسترندر نمادینترین نویسندهی تاریخ کامیکبوکهای جوخهی انتحاری و خالق کاراکتر آماندا والر است که فیلم جیمز گان بیشترین تاثیر را از داستانهایش گرفته و گان از این طریق خواسته بهش اَدای احترام کند. گرچه تیم جوخهی انتحاری نخستینبار در سال ۱۹۵۹ توسط رابرت کِنایر و راس آندرو معرفی شد، اما بازتعریف مُدرنِ این تیم در سال ۱۹۸۷ توسط جان آسترندر بود که به موفقیت و محبوبیتِ فعلی کامیکهای جوخهی انتحاری منجر شد. همچنین، نام کاراکتری که جان آسترندر ایفا میکند، دکتر فیتزگیبون است که درواقع اشارهای به لَری فیتزگیبون، دوست بسیار قدیمی گان که از زمان کودکیشان همسایهی یکدیگر بودهاند است (در تکتک فیلمهای گان حداقل یک کاراکتر با اسم فیتزگیبون یافت میشود).
۳-یکی دیگر از افراد مهمی که نقش غیرعلنیِ مختصری در فیلم ایفا میکند، یکی از بازیگران قسمت دوم نگهبانان کهکشانِ جیمز گان است. خانم پام کلمنتیئف که نقش مَنتیس را در دنیای سینمایی مارول ایفا میکند، در صحنهای که اعضای جوخهی انتحاری در جستجوی تینکر به یک کافه سر میزنند، برای لحظات بسیار گذرایی در قامت خواننده و رقاصِ کافه روی استیج دیده میشود.
۴-درحالی که آماندا والر بلاداسپورت (اِدریس البا) را با اعضای تیمش آشنا میکند، برای لحظات گذرایی سهتا از تبهکاران کمترشناختهشدهی کامیکهای بتمن در پسزمینه به چشم میخورند. مرد کچلی که نام ماههای سال را روی سرش خالکوبی کرده است، کَلندرمن یا مرد تقویمی نام دارد. او که یکی از مسخرهترین تبهکاران بتمن است، همانطور که از اسمش قابلحدس است، جرایمش را براساس تاریخها و تعطیلات بهخصوص تقویم انجام میدهد. آن یکی که در کنار مرد تقویمی درحال خندیدن دیده میشود، جرمی تِل نام دارد که به «دابلداون» معروف است. جرمی که یک کلاهبردار و قمارباز بوده پس از کُشتن حریفش در بازی پوکر توسط یک سری ورقهای جادویی نفرین میشود. بعد از این اتفاق دابلداون میتواند ورقهای جادویی چسبیده به بدنش را جدا کرده و آنها را در قالب اجسام تیز و بُرنده به سمت دشمنانش پرتاب کند. اما شاید باحالترینشان این زندانی خانم باشد که سراسر بدنش با اشکال هندسی رنگارنگ پوشیده شده است؛ این تبهکار که کِلایدِسکوپ نام دارد نه خودش، بلکه نحوهی آفرینشش در کامیکها جالبتوجه است. دیسی در دههی ۸۰ یک سری کامیکبوک منتشر میکرد که خوانندهها میتوانستند کاراکترهای جدید خودشان را پیشنهاد بدهند و از آنها در داستانهای این مجموعه استفاده میشد. کِلایدِسکوپ مخلوق کریس لاتون و نانسی مِی لاتون از ایالات ماساچوست است که اتفاقا جیمز گان در تیتراژ فیلم هم ازشون تشکر کرده است.
۵-کورتو مالتیز، کشور خیالی واقع در آمریکای جنوبی که محل وقوع اتفاقات فیلم است، تاریخ تیره و تاریکی در کامیکبوکهای دیسی دارد. در کامیک افسانهای شوالیهی تاریکی بازمیگردد اثر فرانک میلر، رییسجمهور ایالات متحده به سوپرمن دستور میدهد که برای سرکوب شورشیهای کمونیستِ این کشور وارد عمل شود و سوپرمن هم اطاعت میکند. اما در ادامه، اتحاد جماهیر شوروی دخالت آمریکا را با هدف قرار دادن سوپرمن با بمب هستهای تلافی میکند. همچنین، در فیلم بتمنِ تیم برتون هم از کورتو مالتیز نام بُرده میشود. ویکی وِیل، ژورنالیستِ عکاسی که نقش معشوقهی بروس وین را در این فیلم ایفا میکند، قبل از اینکه به گاتهام سفر کند، چند هفتهای را در کورتو مالتیز برای عکاسی از اتفاقات پس از انقلاب این کشور گذرانده بود.
۶-در صحنهای که آماندا والر کاراکتر پیسمیکر با بازی جان سینا را به عنوان یک تیرانداز ماهر معرفی میکند، بلاداسپورت نسبت به اینکه قابلیتهای پیسمیکر هیچ فرقی با خودش ندارند اعتراض میکند. در ظاهر بلاداسپورت و پیسمیکر تنها اعضای جوخهی انتحاری هستند که قابلیتهای یکسانی دارند. دلیلش این است که پیسمیکر نه به خاطر مهارتهای تیراندازی، بلکه بهعنوان مامور مخفی والر به خاطر انگیزهها و بیاخلاقیش انتخاب شده بود. در نتیجه، این صحنه خیانت پیسمیکر، غافلگیری پایانی فیلم رو زمینهچینی میکند.
۷-لباسِ ریک فلگ برخلاف جوخهی انتحاریِ دیوید آیر و درست مثل همتای کامیکبوکیش زردرنگ است. اما نکتهی جالبش که احتمالا خفنترین ایستر اِگ این فیلم باشد، در نقاشی چاپشده روی لباس ریک یافت میشود: این نقاشی یک خرگوش با لباسی سفیدرنگ مُنقش به حروف «دبلیو. بی» و همراه با یک شنل سرخ را به تصویر میکشد که تابلویی در دستش دیده میشود. واضح است که «دبلیو و بی» نشانهی کمپانی برادران وارنر است. خرگوش ارجاعی به کاراکتر باگزبانی که به برادران وارنر تعلق دارد است و شنل سرخ هم تداعیگرِ شنل سوپرمن، نمادینترین ابرقهرمان دیسی که باز هم به برادران وارنر تعلق داره است. روی تابلوی خرگوش جملهی «موانع فرصت هستند» به زبان اسپانیایی نوشته شده است. حتما یادتان است که دیزنی جیمز گان را بهطرز ناعادلانهای به خاطر یک سری توییتهای جنجالبرانگیز قدیمی، موقتا اخراج کرد. اما جدایی او از دنیای سینمایی مارول و عقب اُفتادن تولید نگهبانان کهکشان ۳ به فرصتِ ایدهآلی برای ساخت جوخهی انتحاری تبدیل شد. به بیان دیگر، لباس ریک حکم زباندرازی نامحسوسِ جیمز گان به دیزنی را دارد.
۸-در صحنهای که کینگ شارک معرفی میشود، او دارد به کتاب خواندن تظاهر میکند. این کتاب که «تنوع تجربهی دینی» نام دارد، یکی از آثار برجستهی ویلیام جیمز، فیلسوفِ آمریکایی است. ویلیامز در این کتاب به جای دینهای سازمانیافته، از تجربهی دینی انفرادی به عنوان ستون فقراتِ زندگی دینی یاد میکند. در جوخهی انتحاری هم تحولِ کاراکترها طی تجربهی این دیدگاه اتفاق میاُفتد. برای مثال، بیداری معنوی بلاداسپورت که به سرپیچی از دستور آماندا والر برای لاپوشانی کردن نقش دولت آمریکا در جنایتهای کورتو مالتیز منجر میشود، نه از طریق خدمت به یک سازمان، بلکه به وسیلهی باور پیدا کردن به انسانیتِ افرادِ پیرامونش امکانپذیر میشود.
۹-در اواخر فیلم پولکاداتمن از کُشته شدن میلتون، رانندهی مینیبوس همراه گروه، عمیقا ناراحت میشود. در اتفاقی بامزه نه تنها هارلی کویین اصلا نمیداند که میلتون چه کسی است، بلکه بلاداسپورت هم از ابراز ناراحتی پولکاداتمن به خاطر کشته شدن سیاهیلشگری که کسی حتی اسمش را به یاد نمیآورد تعجب میکند. این صحنه جدا از اینکه یه جوک خندهدار است، بار تماتیک هم دارد. حق با بلاداسپورت است. ما مخاطبان فیلم هم به میلتون اهمیت نمیدهیم. به بیان دیگر، او بیارزش و بیمصرف است. درست همانطور که اعضای جوخهی انتحاری از نگاه آماندا والر از بیمصرفهایی که مرگ و زندگیشان هیچ تفاوتی نمیکند تشکیل شدهاند. جیمز گان اما از طریق میلتون بهمان نشان میدهد که ما هم میتوانیم با ابراز بیتفاوتی نسبت به جانِ انسانهای طردشده، ظلمدیده و بینام و نشان به اشتباه والر دچار شویم و سپس، از طریق تاکید روی اهمیت مرگ یک سیاهیلشگر بینام و نشان، ما را مجبور میکند تا با به خاطر سپردن اسم میلتون، او را به عنوان یه انسان واقعی به رسمیت بشناسیم. همچنین، قابلذکر است که ناراحت شدن پولکاداتمن از مرگ میلتون یک دلیل فرامتنی هم دارد: خالق این کاراکتر در کامیکها، میلتون فینگر نام دارد.
۱۰-در صحنهای که اعضای جوخهی انتحاری تینکر را تهدید میکنند تا بهشان برای نفوذ به یوتنهایم کمک کند، هارلی میگوید: «اگه بفهمیم پلاک ماشینت رو شخصیسازی کردی، میمیری». گرچه در ابتدا به نظر میرسد که این تکه دیالوگ چیزی بیش از یک شوخی خندهدار نیست، اما درواقع اشارهی نامحسوسی به جوکر، معشوقهی سابقِ شرورش است. در فیلم نخست جوخهی انتحاری ما میبینیم یکی از روشهایی که شاهزادهی جُرم و جنایت خودشیفتگیاش را ابراز میکند، انتخاب پلاک مسخرهای برای ماشینش است که عبارت «هاهاها» روی آن حک شده است.
۱۱-وقتی پولکاداتمن گذشتهی تراژیکش را تعریف میکند، متوجه میشویم که مادرش یکی از دانشمندان «لابراتور اِستار» بوده و او قدرتهای زجرآورش را از آزمایشاتی که مادرش روی او انجام داده بود به دست آورده است. لابراتور استار قبل از جوخهی انتحاری، نقش پُررنگی در جاستیس لیگِ زک اسنایدر داشت. بنابراین تصور اینکه مادر ظالم پولکاداتمن احتمالا همکار سیلاس استون، پدر سایبورگ بوده سخت نیست. این موضوع سوءاستفادهی مادر پولکاداتمن از بچههاش به عنوان موش آزمایشگاهی را به همتای وحشتناک تصمیم دکتر استون برای نجات جان پسرش به وسیلهی مادرباکس تبدیل میکند. خلاصه، انگار یکی باید نظارتش روی پدر و مادرهای شاغل در این آزمایشگاه را بیشتر کند!
۱۲-گرچه سباستین موشه، دستیار محبوب رتکچر هیچ واژهای را به زبان نمیآورد، اما صداپیشگی این جوندهی بامزه برعهدهی یک صداپیشهی کارکشته به اسم دی بردلی بیکر است. بیکر که احتمالا صداش را از خوکِ دستآموزِ میبل از کارتون گرویتی فالز یا رقیبِ ثروتمند و ازخودراضیِ اختاپوس از باب اسفنجی به یاد میآورید، مهارتی خارقالعاده در تقلید صدای هر حیوانی که فکرش را کنید دارد. جالب است بدانید که «جوخهی انتحاری»، هشتمین باری است که بیکر نقش یک موش را ایفا کرده که از جملهی آنها میتوان به موشهای سریال Thundercats، موشِ جهشیافتهی انیمیشن فرانکنوینیِ تیم برتون و بازی ویدیویی راتاتوییِ پیکسار اشاره کرد.
۱۳-در طول فیلم متوجه میشویم که دولت ایالات متحده آزمایشات مربوط به موجود بیگانهای را که از فضا ربوده بودند با اسم رمز «پروژهی ستارهی دریایی» خطاب میکند که طبیعتا با توجه به ظاهر پاتریکگونهی این موجود با عقل جور در میاد! اما جالب است بدانید که این اسم در دنیای واقعی هم ریشه دارد. در سال ۱۹۶۰ ایالات متحده طی برنامهی آزمایشات هستهایاش راکتی مجهز به یک بمب اتم را به ارتفاع ۴۰۰ کیلومتری خارج از جو زمین فرستاد و عمدا منفجر کرد. این آزمایش که «استارفیش پرایم» یا «ستارهی دریایی نخست» نام داشت، تداعیگر یکی از تمهای مطرحشده در جوخهی انتحاری است: دخالت بشریت در فضا فقط به خاطر اینکه زورش میرسد و بیتوجه به نتایجِ فاجعهباری که میتونه در پی داشته باشد.
۱۴-گرچه فیلم نخست جوخهی انتحاری، ساختهی دیوید آیر که با دستکاریهای شدیدِ برادران وارنر مواجه شد، آنقدر منفور بود که استودیو تصمیم گرفت آن را بکوبد و از نو بسازد، اما نمیتوان نقشی را که این فیلم بهطور مستقیم و غیرمستقیم در موفقیت هنری فیلم جیمز گان داشت نادیده گرفت (مثل انتخاب بازیگران هارلی کویین و ریک فلگ). پس جالب است بدانید که یکی از فیلمسازانی که گان در تیتراژ پایانی فیلم ازش تشکر میکند، خودِ دیوید آیر است.