معشوق همینجاست
شخص اول این رمان یک زن خانهدار آمریکایی به نام «اللا» است .این زن، بعد از بیست سال زندگی مشترک با همسر و فرزندانش، درگیر روزمرگی میشود. او در آستانهی چهلسالگی، تصمیم میگیرد تا اتفاقات و روند زندگی روزمرهی زندگی خود را تغییر دهد. در ادامهی داستان، متنی در باب شمس به دست اللا میرسد.
روایت این کتاب بیش از آنکه حکایت این دو عارف را بازگو کند، حول معرفی نوعی «مرام صوفیانه» میگردد. مرامی که در عمق ارتباط مولانا با شمس همیشه وجود داشته است. خواننده آرامآرام از طریق این زن با داستان عاشقانهی او و بالطبع با مولانا، شمس و صوفیگری آشنا میشود .رمان به طور موازی در دو زمان با فاصلهی چند قرن روایت میشود و یک موضوع اصلی دارد: «عشق». حال این عشق گاه مفهوم زمینی به خود میگیرد و گاه مفهومی آسمانی. نویسنده در خلال این رمان چهل قانون عشق را نیز معرفی میکند.
چهل قانونی که حکم رشتهای را دارد که روایتهای متفاوت رمان را به هم پیوند میدهد .عدد چهل در آموزههای عرفانی و مذهبی بسیار پرکاربرد است. به نوعی همیشه اعتقاد بر این بوده است که طیکردن مراحل چهلگانه موجب رسیدن به نوعی رستگاری خواهد شد .ازطرفی بسیاری سن چهلسالگی را سن بلوغ و پختگی انسان میدانند. جالب اینجاست که «اللا» نیز در این رمان درست در سن چهلسالگی دچار تلنگری میشود که زندگی او را تغییر میدهد. در ابتدای رمان متوجه میشویم که قرار است او در طول داستان به تحولی دست پیدا کند. همین موضوع باعث خواهد شد که خواننده بیش از آنکه درگیر تعلیق داستانی شود، به چگونگی تغییر و رشد شخصیت اصلی رمان توجه کند .بهطورخلاصه میتوان گفت داستان این کتاب مروج عشق و محبت است؛ اما این بار نویسنده از زاویهای ساختارشکنانه به آن پرداخته و علیه تعصبات حرف زده است. همچنین روایت زنانه این کتاب و ظرافتهای خاص آن، میتواند برای بسیاری از مخاطبان و بهخصوص زنان جذاب باشد.
این رمان بهطور موازی، در دو زمان گذشته و حال روایت میشود .راوی زمان حال، دانای کل و راوی زمان گذشته، اول شخص است. همین تکنیک باعث شده است تا خواننده با شخصیتهای این رمان احساس همذاتپنداری کند. این کتاب تاکنون بیش از ۵۰۰ بار تجدید چاپ و به بیشتر زبانهای جهان ترجمه شده است.
یک سورئال خاکستری
رمان به روایت یک حادثه مشابه اما از دید چند شخصیت متفاوت میپردازد. شخصیتهای اصلی این رمان عبارتاند از: ۱-»اورهان»، پسر کوچک خانواده و وارث تفکرات سنتی پدر، نمایندهی نسل جدید قدیماندیش؛ -۲ «آیدا»، دختر خانواده، نماینده احساسات جامعه؛ -۳پدر، نمایندهی سنت؛-۴ بیوهی همسایه روبهرو، نماینده روشنفکران؛-۵ صاحب کارگاه چوببری، نماینده روشنفکران محافظهکار، ۶-«آیدین یا سوجی»، پسر خانواده، شاعر و نمایندهی نسل جوان درگیر با تناقضات. سمفونی مردگان همچون سمفونی حقیقی، چهار موومان دارد که داستانی با تم اصلی برادرکشی در آن روایت میشود .تاجری به همراه همسر و چهار فرزندش در اردبیل زندگی میکنند .یوسف فرزند بزرگ خانواده است که بر اثر اتفاقی، ناتوان و ازکارافتاده میشود .آیدین و آیدا فرزندان بعدی خواهر و برادر دوقلو هستند و اورهان فرزند آخر و محبوب خانواده است. این داستان در فاصلهی سالهای ۱۳۱۳ تا ۱۳۵۵ روایت میشود .آیدین اهل درس و کتاب است و میخواهد ادامه تحصیل دهد؛ اما پدر دوست دارد آیدین مثل خودش باشد و همراه او به حجره برود. اورهان که افکارش شبیه پدر است، به آیدین حسادت میکند. شعرهایی از آیدین در روزنامه منتشر میشود که خشم پدر را برمیانگیزد. کسوفی رخ میدهد و پدر این واقعه را بلایی برای خانوادهاش بهحساب میآورد و کتابها و وسایل آیدین را به آتش میکشد .آیدین پس از این اتفاق از خانه میرود و در کارگاه چوببری فردی ارمنی مشغول کار میشود. در این مدت شیفتهی دختری به نام سرمه میشود که هرروز برایش روزنامه یا کتابی میآورد. آیدین درصدد است برای ادامهی تحصیل به تهران برود که خواندن خبر خودسوزی آیدا، خواهرش در روزنامه دوباره او را به خانهی پدری میکشاند. پس از مرگ آیدا پدر نیز از دنیا میرود .وصیت پدر مبنی بر تقسیم اموال او بین دو برادر، درگیری میان آنها را به اوج میرساند و اتفاقات تلخ دیگری را رقم میزند. حضور مستمر برف و کلاغ و اشاره به هابیل و قابیل، اختلاف میان دو برادر و مضمون برادرکشی فضای سرد و غمانگیزی بر این داستان حاکم کرده است. چهار راوی در موومانهای مختلف داستان را پیش میبرند؛ سرمه، اورهان، آیدین و دانای کل .برخی منتقدان معتقدند این اثر شباهت به «خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر دارد و عدهای آن را تقلیدی از شازده احتجاب هوشنگ گلشیری قلمداد کردهاند.
نزاع نقابداران کلاسیک
ما با زندگی زمیندار لاابالی و پیری به نام «فئودور پاولوویچ کارامازوف» و چهار فرزندش، دیمیتری، ایوان، آلکسی و اسمردیاکوف در روسیه روبهرو هستیم. دیمیتری حاصل ازدواج فئودور با زنی زیبا و پولدار به نام «آدلایدا ایوانا میوسف» است .آدلایدا پس از کشمکشهای زیاد با فئودور، زمانی که دیمتری سه سال بیشتر ندارد، با مردی دیگر فرار میکند .«سوفیا ایوانا» زن دوم فئودور از خانوادهای معمولی است که بعد از هشت سال و پس از بهدنیاآوردن ایوان و آلکسی در اثر ابتلا به بیماری اعصاب میمیرد. هیچگاه ازدواج و تعهد به خانواده، مانعی بر سر هوسرانیهای فئودور نیست. اسمردیاکوف پسری مبتلا به صرع است که در نتیجهی یکی از روابط فئودور متولد شده است و در کمال بیانصافی بهعنوان خدمتکار در خانهی پدرش مشغول بهکار میشود .پسران فئودور با شخصیتهایی متفاوت که تحت سرپرستی افراد مختلفی بزرگ شدهاند، کمترین وابستگی و علاقه را به پدر خود دارند .دیمیتری به یک افسر ارتش عصبی، مغرور و در عین حال حساس تبدیل شده است که بسیار سریع، از خشم خود پشیمان میشود. ایوان، فردی بدبین، سردو بیتفاوت است .پسر سوم فئودور که تحت تعلیمات یک روحانی بزرگ شده، سرشار از افکار مذهبی است؛ درنهایت پسر چهارم او، اسمردیاکوف که به فردی فاسد و کینهای تبدیل شده است.
در طول داستان پرده از شخصیتها و روابط این خانواده نابهسامان برداشته میشود .برادران کارامازوف که در تلاش برای ایجاد روابطی بهظاهر مسالمتآمیز با یکدیگر هستند، تحت تاثیر خاطرات و اوضاع تلخ زندگی خود، تا کشیدن نقشه قتل پدر نیز پیش میروند. بسیاری معتقدند برادران کارامازوف با آنکه رمانی زاییدهی قرن نوزدهم روسیه است، بسیاری از عناصر مدرن ادبی را نیز شامل میشود.
داستایوفسکی در نقش راوی، عقاید و افکار خود را نیز رد میکند و به نقد میکشد. علاقهی نویسنده به کندوکاو در شخصیتهایی دوچهره که پشت چهرهای موجه، اعمال شر خود را روا میدارند، به پردازش شخصیتهایی منجر شده است که بین دو طیف از راستگویی و دروغگویی، شرافت و رذلی، محبت و ستمگری و… درماندهاند .این رمان با ساختاری پیچیده روی نظمی مشخص استوار است. یکی از نقاط قوت آن علاوهبر شخصیتپردازی بینظیر آن، سیر ساختارمند و دقیق در روایت داستان است. نویسنده جزءبهجزء خواننده را در ابعاد مختلف باشخصیتها و حوادث داستان همراهی میکند و این انسجام تا انتها حفظ میشود.
اخترک ب۶۱۲ کجاست؟
قصه با وقوع یک اتفاق خارج از روال عادی زندگی بر سیارک شازده کوچولو آغاز میشود :رویش یک گیاه متفاوت در بین علفها و شکفتن گلی زیبا که قرار است نقش معشوق را در این قصه بازی کند .نویسنده در چند جمله، نمایی تماموکمال از تجلی معشوق را روایت میکند: «شهریار کوچولو که موقع نیشزدن آن غنچهی بزرگ حاضر و ناظر بود، به دلش افتاد که باید چیز معجزآسایی از آن دربیاید؛ اما گل تو پناه خوابگاه سبزش، سر فرصت دست اندر کار خودآرایی بود تا هرچه زیباتر جلوه کند .رنگهایش را با وسواس تمام انتخاب میکرد، سر صبر لباس میپوشید و گلبرگها را یکییکی به خودش میآراست .دلش نمیخواست مثل شقایقها با جامهی مچاله و پرچروک بیرون بیاید .نمیخواست جز در اوج درخشندگی زیباییاش را نشان بدهد.» ادامه ماجرای دلدادگی شازده کوچولو مصداق مصراع حافظ است که میگوید: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها…» شازده کوچولو در این ماجرای عاشقانه به دلیل خامی، ناز معشوق را برنمیتابد و حواشی او را از اصل داستان که همان عشق است منحرف میکند .او از کلنجار عشق گریزان میشود و ناز معشوق برنمیتابد و با پرواز پرندههای مهاجر در مسیر سفر قرار میگیرد؛ سفری که در جستوجوی دوست به زمین میرسد. در این میان با ساکنان هفت سیارک همنشین میشود که هرکدام از شخصیتهای ساکن سیارک، نماد یکی از خصلتهای منفی انسانی است که باعث میشوند آدمها از درک حقیقت زندگی محروم شوند. از آنجا که عدد هفت در ادبیات عرفانی جایگاه ویژهای دارد، نمیتوان از مقابل هفت سیارکی که شازده پشت سر میگذارد بیتامل عبور کرد. از منظری این هفت سیارک، هفت مرحله سلوک شازده کوچولو در مسیر خودشناسی تا درک معشوق است.
شازده در زمین در مواجهه با انبوه گلهایی که شبیه گل او هستند در ورطه تردید میافتد. اینجاست که روباه از راه میرسد تا مثل یک مرشد شازده را از ورطه تردید برهاند. تعریف روباه از عشق و حالوهوای عاشقی پردهی شک را از مقابل چشمان شازده کوچولو عبور میدهد .«روباه گفت: رازی که گفتم خیلی ساده است: جز با دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید .نهاد و گوهر را چشم سر نمیبیند.»
شازده کوچولو، رویایی است راستین که درون آدمی ریشه دوانده و توانسته مثل شعری منثور و نثری شاعرانه که دنیایی از لطف و معنی است، جای خود را در دل تمام خوانندگان باز کند.