در این مطلب به سراغ نقد مینی سریال Unorthodox «غیرارتدکس»، از آثار منتشر شدهی شبکه نتفلیکس میرویم که موضوعی حاد و ملتهب را در جوامع امروزی هدف گرفته است.
مینیسریال Unorthodox، ساختهی شبکه نتفلیکس، بخشی از زندگی «دبورا فلدمن» را درقالب چهار اپیزود به تصویر میکشد و فراز و نشیبها و چالشهایی را که او در جامعهی یهودیان حسیدی از سرگذرانده در بر میگیرد. حسیدیانِ ساکن نیویورک در قلب آمریکا، با سنتها و آداب و رسوم خود، در این فیلم به گونهای تصویر شدهاند که یادآور شکلی ابتدایی از زندگی قبیلهای هستند. فیلم در صدد پرداخت کتاب خودزندگینامه فلدمن، زنی رنج دیده در بند عقاید این جامعه یهودی بر آمده است و سعی کرده روایت فرار او را در قالب شخصیت اِستی با بازی شیرا هاس به تصویر در آورد.
دغدغه اصلی فیلم گرفتاریهای زنان و مشکلاتی جدی است که آنها در این جوامع تجربه میکنند. دغدغهای که نمودهای آن این بار در جامعهی غربی و مرکز تمدنی پیشرفته به تصویر درآمده است. این موضوع و انتخاب نیویورک بهعنوان مرکز اصلی جامعهی یهودیان حسیدی و قصهای برگرفته از واقعیت، خود آغازگر انتقاد تندی است نسبت به جوامع به ظاهر آزاد غربی، که شاید اگر بخواهیم از این نوع رویکرد در ساخت سریال مثالی بیاوریم، موارد انگشتشماری به ذهنمان برسد.
نکتهای که در ارتباط با این دغدغه تماتیک وجود دارد، آشناییزدایی فیلم از چنین مضامینی است. در صنعت فیلمسازی هالیوودی هرگاه موضوعاتی از قبیل زندگی در جوامعی با آداب و رسوم کهنه و زنانی در بند خرافات سنتی به میان میآید، شاهد به تصویرکشیده شدن زندگی و روابط در کشورهای مسلماننشین و به خصوص خاورمیانه هستیم. این رویهای است که طی سالیان تجربه فیلم دیدن ما را تحت تاثیر قرار داده است. به طوریکه نمونهی روایتهایی از زنان ستمدیده و در بند سنتها و خرافات مذهبی در جوامع خاورمیانه، که از سوی سیستم فیلمسازی هالیوود به کل دنیا صادر میشود، به خوبی برایمان آشناست. در ابتدا میتوان آشناییزدایی فیلم از چنین مقولهای را خوشبینانه تلقی کرد و با اشتیاقی دو چندان به تماشای آن نشست. یعنی اینبار این خرافات در جامعهای مسلمان نمایش داده نمیشود و موضوع داستان را شکل نمیدهد، بلکه جغرافیایی که فیلم در آن روایت میشود و این نوع زندگی را نشان میدهد، در خود غرب و مرکز آمریکا قرار دارد.
اما سوالی که به ذهن میآید این است که آیا این اثر توانسته بطور جدی چنین انتقادی را مطرح کند؟ و چقدر در بازنمایی زیست زنان و مشکلات آنان در اینگونه جوامع غربی موفق عمل کرده است؟ و این سوال که آیا فیلم توانسته از بازنمایی صحنههای احساسی و دلسوزانه پا را فراتر گذاشته و غیر از برانگیختگی احساسات مخاطب در ارتباط با سرنوشتی پر سوز و گداز، ما را به کُنهی چنین جوامعی بیشتر نزدیک کند؟
با شناخت نقش پر رنگ یهودیان در صنعت فیلمسازی آمریکا و سیاستهای حاکم و نظارت پر رنگی که آنها بر بخش پروداکشن فیلمها دارند،که بطور کلی صنعت و ماشین سرگرمیسازی و بخصوص رسانه را شامل میشود، این موضوع و سوالاتی از این دست بیشتر ما را به مکث و تامل وامیدارند.
جغرافیای فیلم و شیوه فضاسازی محل زندگی حسیدیان به خوبی نوعی زندگی قومی را همراه با حساسیتهایی که ریشه در سنتها دارند، به ذهن متبادر میکند. میزانسی با المانهای سنتی در پرداخت جامعهی حسیدیان، هرچه بیشتر آنها را به دور از روابط امروزی نشان میدهد. موضوعی که با تماشای تریلرهای فیلم ناخودآگاه ما را به این فکر میاندازد که فیلم دارای درونمایههای تاریخی است و قرار است بخشی از زندگی افراد در گذشتهای دور را برایمان بازگو کند. گویی آن اجتماع به طور کلی از دنیای اطراف منفک شده و درون نظام خود، زنان را به ابزاری برای همسرداری و فرزندآوری تبدیل کرده است که میبایست جمعیت از دست رفتهی آنان را که در طول تاریخ و جنگها تقلیل یافته است، جبران کنند.
شکل روایت که زندگی اِستی را در زمان حال دنبال میکند، همراه با فلشبکهایی به صورت موازی، به لحظاتی از وقایع گذشته در زندگی او سرک میکشد. این فلشبکها تنها به اینکه چه چیزی در گذشته اِستی وجود داشته میپردازند و مسیری که این شخصیت طی کرده و به این نقطه رسیده است، مهم نمیباشد. داستان مینی سریال غیرارتدکس مبتنی بر همین خرده روایتهای مربوط به گذشته و سِیر زمانی چندپاره است که اصلا قصد ندارد روی واقعهای مکث کند و ذهن مخاطب را بیشتر به کنکاش در مورد آنها وادارد. از اینرو ما فرصت واکاوی وقایع و روابط بین شخصیتها را نمییابیم. از طرفی جایگزینیِ دستمایههای احساسی و معنوی قرار است این کمبود را جبران کند و از خلال سانتیمانتالیسم جاری در برخی لحظات فیلم به نزدیکی عاطفی به شخصیت اصلی برسیم و کنشهای او را توجیه نمائیم.
از نمونه چنین لحظاتی میتوان به فصل دریاچه اشاره کرد؛ آنجا که اِستی بعد از فرار از نیویورک، به همراه دوستان جدید خود در برلین، درون دریاچه آبتنی میکند. در این صحنه ما اولین بار محدودیتهایی را که اِستی باید برای رهایی خود بر آنها غلبه کند، شاهد هستیم. آنجا که او کلاهگیس خود را که نمادی از زنان متاهل در کیش حسیدی است، با صورتی اشکبار در آب میاندازد، زمینهچینی فیلم برای ورود اِستی به دنیایی جدید فراهم میشود. دنیایی آزاد که به زعم فیلم در آن شانس کافی برای تمام اقلیتها فراهم شده تا بتوانند جدای از نژاد، جنسیت و پسزمینهی اجتماعی بصورت مسالمتآمیز در کنار هم زندگی و رشد کنند.
با این حال اگر تصویر ارائه شده از گذشته اِستی در فلشبکها، در مورد بنیانها و سازوکارهای اجتماع حسیدی، تصویری روشنگر نیست، در روایت موازی نیز که بیانگر زندگیِ حالِ اِستی است، با تصاویر و وقایعی بیش از حد اغراقشده و مخدوش مواجهایم.
خود دبورا فلدمن نیز این نوع پرداخت مبالغهآمیز در فیلم را خیلی منطبق بر وقایع و حوادثی که از سرگذرانده نمیداند؛ و این موضوع را میتوان از خلال صحبتهای او در رابطه با فیلم دریافت: «افراد نیاز به زمان دارند تا بتوانند با محیط و افراد جدید ارتباط برقرار کنند و حتی در این مسیر سختیهای زیادی را متحمل شوند.»، و اما این گذر زمان آنچنان که باید در فیلم پرداخت نشده و مسیر پیشرفت و تعالی اِستی آنچنان با سرعت هموار میشود که مخاطب را به پرسش وا میدارد.
این موضوع در نمایش لحظات و موقعیتهایی که اِستی را در کنار دوستان جدیدش نشان میدهند نمود مییابد. ترکیبی از نژادهای گوناگون با گرایشهای مختلف در این جمع کوچک حضور دارند. اکنون تصویری ایدهآل از دنیای متمدن غربی پیش رو داریم که در آن گرایشهای متفاوت در رابطه داشتن، سیاهپوست بودن و سایر اقلیتهای اجتماعی و مذهبی، بدون دردسر جایگاه خود را در آن مییابند. تصویری که نه تنها مبالغهآمیز بلکه فانتزیگونه و بهشتی به نظر میآید.
از نکات خوب فیلم باید به بازی بازیگران اشاره کرد، که به خوبی در القای همان حسی که مدنظر سازندگان فیلم بوده عمل میکند. اطرافیان و خویشاوندان اِستی با رفتار و حرکات آزاردهندهی خود، به ایجاد فاصله و گسستن پیوند، بین شخصیت اصلی و آنها کمک میکند؛ و نیز بازی خوب شیرا هاس، با جثهای کوچک و چهرهای نگران و در عین حال چشمانی زیرک و تیزبین، که به قطع آیندهای روشن را در پیشروی خود دارد.