مینی سریال Looking For Alaska اولین اقتباس از آثار جان گرین است که روایت داستانی بهتری نسبت به رمان اصلی دارد. با نقد و بررسی این سریال میدونی را همراهی کنید.
اولین اخبار از اقتباس سینمایی رمان Looking For Alaska به سال ۲۰۰۵ برمیگردد. جان گرین، غول رمانهای ژانر بزرگسالان جوان (Young Adult یا به اختصار YA)، فعالیت حرفهای خود بهعنوان یک نویسنده را با به نگارش درآوردن Looking For Alaska آغاز کرد. موفقیت این رمان و شکل گیری گروههای طرفداران متعددی در دنیای اینترنت، باعث شد استودیو Paramount Pictures به فکر ساخت فیلمی سینمایی با اقتباس از این رمان بیوفتد؛ پارامونت پیکچرز نوشتن فیلم نامهی آن را به جاش شوارتز، خالق سریال .The O.C، سپرد، اما بنا به دلایلی نامشخصی پروژهی ساخت فیلم Looking For Alaska تا ۹ سال بعد به تعویق افتاد. بعد از گذشت چند سال، با موفقیت ناگهانی و چشم گیر اقتباس سینمایی The Fault in Our Stars، یکی دیگر از آثار مطرح جان گرین، و بازگشت محبوبیت آثار بزرگسالان جوان در فرهنگ عامه، Paramount دوباره پروژهی ساخت اقتباسی از Looking For Alaska را کلید زد. درنهایت تصمیم پارامونت بر آن شد که Looking For Alaska به شکل یک مینی سریال هشت قسمتی برای سرویس پخش Hulu ساخته شود.
این تعویق طولانی در ساخت و عرضهی اقتباس Looking For Alaska، با وجود اینکه بسیاری از طرفداران را نسبت به اجرایی شدن این پروژه نگران کرد، اما خواسته و ناخواسته دارای نکات مثبت متعددی بود. یکی از بزرگترین نقاط مثبت درمورد مینی سریال Looking For Alaska این است که ما تنها با یک اقتباس معمولی مواجه نیستیم؛ این سریال در ابعاد مختلفی همچون داستان، فضاسازی، دیالوگها و ضرب آهنگ روایت ضمن وفادار ماندن به منبع اقتباس، کمی تا قسمتی راه خود را از رمان جدا کرده و سعی میکند هویت مختص خود را نیز داشته باشد. با کمی تحقیق و تفحص میتوان بهسادگی دریافت که در ساخت این سریال نهتنها از رمان اصلی، بلکه از جامعهی طرفداران آن نیز به خوبی استفاده شده است؛ جاش شوارتز با هوشمندی کامل به بررسی نقدها و تحلیلهای طرفداران در وب سایتهایی همچون Tumblr و Goodreads پرداخت، از فن آرتها برای شکل دهی دنیای سریال استفاده کرد و حتی سعی کرد از قطعات و ژانرهای موسیقی جامعهی طرفداران رمان بهعنوان موسیقی متن اقتباس خود استفاده کند. نتیجهی کنکاش در دنیای طرفداران Looking For Alaska، سریالی شد که ضمن ارائهی هر آنچه مردم دربارهی این رمان دوست داشتند، نقاط ضعف آن را نیز فراموش نکرده و موفق به رفع بسیاری از این ایرادات شده است. شوارتز بعد از گرفتن رایحهی هر آنچه جان گرین با روایت Looking For Alaksa در سر داشت، پا را از این هم فراتر گذاشت و با اضافه کردن نکات جدیدی به داستان، هم بیشتر به شخصیتهای فرعی سریال پرداخت و هم برخی مفاهیم فردی و اجتماعی جدید را مورد بررسی قرار داد.
Looking For Alaska روایتگر داستان پسری به نام مایلز هالتر، ملقب به پاج، است؛ نوجوانی کم حرف و تنها که علاقهی زیادی به کتابهای زندگی نامه و جملات آخر افراد قبل از مرگ دارد. مایلز با هدف یافتن معنای بیشتری در زندگی خود، خانه را به قصد دبیرستانی شبانه روزی در ایالت آلاباما ترک میکند. او به محض ورود به مدرسهی جدیدش، وارد گروه دوستی خاصی متشکل از سه نفر میشود که همانند مایلز، کم و بیش در دنیای خودشان زندگی میکنند و با جمع قاطی نمیشوند؛ این سه نفر چیپ مارتین، ملقب به کلنل، تاکومی هیکوهیتو و آلاسکا یانگ نام دارند. زندگی مایلز پس از آشنا شدن با این سه نفر کاملا تغییر میکند و رویدادهایی زنجیر وار هر آنچه او تا به حال از خود و پیرامون آموخته را مورد چالش قرار میدهند.
در روایت، Looking For Alaska به دو قسمت «قبل» و «بعد» تقسیم میشود. همانطور که بهسادگی میتوان حدس زد، پایهی اصلی داستان این سریال اتفاقی خاص است، که بازهی زمانی داستان نسبت به آن بخش بندی شده. استفاده از این حرکت ضمن ایجاد هیجان و اشتیاق خاصی در بینندگان، باعث درگیر شدن هرچه بیشتر ذهن بینندگان در پیامهای داستان میشود. برعکس چیزی که ممکن است پیش خود فکر کنید، Looking For Alaska با وجود اینکه یک موضوع کلی دارد، اما همه چیز به چرخش داستانی گنجانده شده در آن و معنا و مفهوم در پس این اتفاق و رستگاری نهایی خلاصه نمیشود. اصلا یکی از خوبیهای تعویق یک دههای در ساخت این اقتباس، همین مسئله است که حالا بهجای یک فیلم سینمایی، با یک مینی سریال طرفیم و دیگر لازم نیست شخصیتهای فرعی، رویدادهای کمرنگتر داستان و دنیای اثر همگی فدای آن اتفاق خاص و نتیجهی نهایی شوند. داستان Looking For Alaska درست مثل بازدید از یک شهربازی بزرگ میماند؛ ممکن است شما تنها به خاطر ترن هوایی بزرگی که تازه در شهربازی افتتاح شده به این مکان آمده باشید، اما دلیل نمیشود که نتوانید از سایر وسایل موجود در شهربازی لذت ببرید. این سریال گاهی اوقات شما را میخنداند و گاهی اوقات ممکن است اشک شما را دربیاورد؛ گاهی اوقات شما با هیجان منتظرید نتایج کارهای چهار نوجوان بازیگوش و قانون شکن داستان را ببینید و گاهی اوقات به تفکر در رابطه با مسائل مهم اجتماعی دعوت میشوید. برخی افراد ممکن است با خواندن خلاصهی داستان یا دیدن عکسهای بازیگران دچار سوتفاهم شوند و گمان کنند این سریال مثل بسیاری دیگر از فیلمها و سریالهای این ردهی سنی، اثری پر از دیالوگهای متظاهرانه، اما خالی از معنی و بحث عمیق باشد. با وجود آنکه Looking For Alaska اثری برای بینندگان نوجوان و جوان است، اما در این سریال موضوعات حائز اهمیتی همچون فاصلهی طبقاتی، عدالت اجتماعی و سلامت روان مورد بحث قرار میگیرد و در روایت حدالامکان سعی شده همه چیز با تمثیل و داستان سرایی و بدون مجبور کردن مخاطب به قبول مسئلهای خاص، چیزی که این روزها کم در آثار مختلف مشاهده نمیشود، بیان شود.
جان گرین داستان این سریال را با الهام از زندگی خود در دوران دبیرستان به رشتهی تحریر درآورده است. یکی از نقاط قابل تقدیر سریال، حفظ حال و هوای نسبتا قدیمی رمان است. Looking For Alaska در دورانی جریان دارد که در جیب نوجوانان خبری از تلفنهای همراه نبود، مردم بهجای دانلود کردن فیلمها، مجبور به خریدن دی وی دی آنها بودند و کتابهای پی دی اف اینچنین رایج نبود و اغلب مردم برای مطالعهی یک کتاب، وادار به ورق زدن کاغذ بودند. منتقدین در برخورد بااینحال و هوای دههی ۲۰۰۰ حاکم بر سریال به دو گروه تقسیم میشوند؛ برخی معتقدند حال و هوای قدیمی سریال باعث میشود گروه اصلی مخاطبان، یعنی نوجوانان، نتوانند با فضا و اتمسفر سریال ارتباط برقرار کنند و گروهی دیگر میگویند که این حال و هوا، ضمن بخشیدن جنبهی هنری خاصی به اثر، باعث میشود Looking For Alaska حس نوستالژیک گرمی را در ذهن بینندگان بزرگتر، بزرگسالان جوانی که دوران نوجوانی خود را در دههی ۲۰۰۰ گذراندهاند، تداعی کند. Looking For Alaska از آن دسته آثار نیست که تنها در اسم در مقطعی از زمان جریان دارند؛ از طراحی لباس شخصیتها گرفته، تا اشارات به فرهنگ عامهی آن دوره و حتی رنگ بندی استفاده شده در تصویر پردازی سریال، همه چیز رنگ و بوی دههی ۲۰۰۰ را میدهد و من شخصا بهعنوان کسی که با تماشای آثار مربوطبه این دهه بزرگ شده است، میتوانم به قطع بگویم اگر اطلاع نداشتم این سریال در سال ۲۰۱۹ برای اولینبار پخش شده، به جز در کیفیت تصویر برداری، نمیتوانستم تفاوت آن را با آثار بزرگسالان جوان دههی ۲۰۰۰ یا حتی ۹۰ تشخیص دهم.
یکی دیگر از نکات درخشان این سریال، انتخاب بازیگرانی فوقالعاده و پردازش بسیار بهتر شخصیتها نسبت به رمان است. برای مثال، شخصیتهایی مثل ایگل، مدیر مدرسه، کاملا از حالت تک بعدی خود در داستان بیرون آمدهاند و رنگ و بویی انسانی یافتهاند. جدا از انتخاب بازیگران مناسب، سریال با ایجاد تغییراتی در نوع روایت داستان، عمقی جدید به شخصیتها بخشیده است. در رمان، شخصیت مایلز راوی اصلی داستان است و ما همه چیز را از دید او میبینیم؛ همین مسئله باعث میشود شناخت ما نسبت به خیلی از شخصیتها در سطح دید و برداشت مایلز از آنان باقی بماند و از زندگی شخصی سایر افراد مدرسه، ذهنیتها و حتی نکات مهم اخلاقیشان با خبر نشویم. در روایت تازهای که سریال از این داستان به ما ارائه میدهد، ما خیلی بیشتر با ابعاد مختلف شخصیتها آشنا میشویم و اصلا برخی اوقات داستان حتی بدون حضور مایلز نیز به پیش میرود و او را به گوشهای میراند. بهلطف این تصمیم، ما بیشتر و بیشتر به دنیای شخصیتهای فرعی وارد میشویم و همین مسئله باعث میشود بازیگران جوان اما مستعد این سریال بتوانند بیشازپیش فرصت هنرنمایی را پیدا کنند و در کالبد شخصیتهای داستان روح تازهای بدمند. کریستین فروسث، بازیگر نروژی جوان نقش آلاسکا یانگ، درست وقتی اولینبار خبر ساخت اقتباسی از Looking For Alaska را شنید، برای بهدست آوردن نقشی در این اثر اقدام کرد و زمان زیادی را برای آمادهسازی خود برای ایفای نقش شخصیت پیچیدهی آلاسکا صرف کرد و حتی هفت بار رمان را خواند تا بتواند بهترین عملکرد را از خود بهجای بگذارد؛ نتایج تلاشهای او باعث شد که او به یکی از بیاد ماندنیترین شخصیتهای سریال بدل شود و بهگفتهی شخص جان گرین، کریستین فروسث درست همانطور بود که او آلاسکا را تصور میکرد. از دیگر بازیگران خوب سریال میتوان به ران سفاس جونز، بازیگر نقش معلم دینی مدرسه، و تیموتی سایمنز، بازیگر نقش ایگل، اشاره کرد، اما کسی که به طرز شگفت آوری اکثر بینندگان را با بازی فوقالعاده محسور خود کرد، کسی نبود جز دنی لاو، بازیگر نقش کلنل. به جرئت میتوان گفت هیچکس جز دنی لاو نمیتوانست نقش کلنل را به این خوبی بازی کند و او را به بهترین شخصیت سریال بدل کند؛ کلنل با بازی دنی لاو نهتنها از یک شخصیت درجه دو در داستان، به یکی از پایههای اصلی سریال بدل شده، بلکه شوخیها، مشکلات شخصی او و نقش غیر قابل انکارش در حیات گروه مرکزی ماجرا، نگاه اغلب بینندگان را به سمت خود برمیگرداند. در سویی دیگر، شخصیت کلنل حتی در فیلم نامه هم بیشترین عمق را دارد؛ او در میان نزاعی بین گروههای مختلف اجتماعی گیر افتاده است، مرکز بیشتر درگیریهاست و سعی میکند ضمن لذت بردن از دوران جوانی، زندگی خود را نجات داده و گذشتهی سختش را پشت سر بگذارد.
از آنجایی که Looking For Alaska سریالی برای نوجوانان و بزرگسالان جوان است که به مسائل مهم و بعضا تاریک میپردازد، بسیاری از بینندگان و منتقدین به ناگزیر مجبور میشوند آن را با آثاری همچون سریال Thirteen Reasons Why مقایسه کنند؛ هر دو سریال در محیط مدرسه جریان دارند، روایتگر ماجرای نوجوانی سردرگم هستند، از درد و رنج و نحوهی مقابله با آن میگویند، سعی میکنند کمی تا قسمتی به مشکلات اجتماعی روز بپردازند و قسمتی تاریک از زندگی دانش آموزان را به نمایش میکشند. با وجود تمام این شباهتها اما چه چیزی در بطن ماجرا باعث تفاوت و شاید برتری Looking For Alaska نسبت به سریالهای مشابه میشود؟ شاید بهترین و مختصرترین پاسخ به این پرسش، وجود روح در این سریال باشد. Looking For Alaska سعی نمیکند به زور مفاهیم مد نظر خود را ملکهی ذهن شما کند، با صحنههای غمگین تصنعی شما را وادار به گریستن کند یا با گنجاندن جملات متظاهرانهی به ظاهر عالمانه در دهان مشتی نوجوان، به شما تلقین کند که با اثری عمیق و چند لایه طرفید. این سریال تمام سعی خود را میکند که ضمن عرضهی روایت پر پیچ و تاب و جذاب، تا حد امکان واقعی و قابل باور باشد؛ شخصیتهای Looking For Alaska شاید دست به انجام کارهایی بزنند که شاید کمتر نوجوانی در دنیای واقعی فرصت انجام آنها را داشته باشد یا به خود جرئت انجام آنها را دهد، اما نتیجه هیچ گاه از واقعیت دور نیست و داستان به سویی نمیرود که مخاطب نتواند حس هم ذات پنداری خود با شخصیتها را حفظ کند و جایگاه خود را در داستان تصور کند. شخصیتها در این سریال درگیر مشکلات کوچک و بزرگ میشوند، به ماجراجوییهای مختلف میپردازند و بعضا حتی سعی میکنند به حقیقت، چه در درون خودشان و چه در دنیای بیرون، دست پیدا کنند. مسئله اینجا است که در خیلی از آثار وقتی قهرمانان نوجوان دست به انجام کارهایی بزرگ میزنند، دیگر بخش نوجوان هویت خود را از دست میدهد و اغلب با تبدیل شدن به شخصیتهای تک بعدی، از واقعیت دور شده و به ماکتهایی تبدیل میشوند که برای بینندگان لمس ناشدنی و غریب هستند. در Looking For Alaska، شخصیتها در هر شرایطی، کماکان جنبهی باورپذیری هویت خود را حفظ میکنند؛ آنها قهرمانانی بی عیب و نقص نیستند، بلکه دچار لغزش میشوند، تصمیمات اشتباه میگیرند، هنوز روحیهی شیطنت خود را دارند و با گذر زمان رشد میکنند و به بلوغ ذهنی میرسند.
کلام آخر اینکه، Looking For Alaska یکی از بهترین آثاری است که در سال ۲۰۱۹ برای این ژانر و این ردهی سنی منتشر شدند. این سریال داستانی را که رمان اصلی قصد در روایت داشت، بهتر تعریف میکند و ضمن تلاش برای مرهم گذاشتن بر زخم نوجوانان و بهطور کلی تمام افرادی که در زندگی خود سعی بر پشت سر گذاشتن مشکلات روحی و روانی عمیقی دارند، نامهای عاشقانه است به سینما و ادبیات نوجوان دههی ۲۰۰۰.