مستند سرزمین عسل به کارگردانی «تامارا کوتفسکا» و «لیوبومیر استفانوف» در مورد زندگی یک زن زنبوردار روستایی به نام «هاتیزه موراتووا» است. با نقد این مستند همراه میدونی باشید.
ساخت «سرزمین عسل» بیش از سه سال زمان برده است و حدود ۴۰۰ ساعت فیلمبرداری این مستند طول کشیده شده است. در این مستند که در راستای برنامه حفاظت از محیط زیست و با حمایت آژانس توسعه و همکاری سوئیس و آژانس فیلم مقدونیه فیلمبرداری شده است، فیلمسازان سالها درکنار قهرمان شگفتانگیز و پیچیده خود وقت گذراندهاند و از بزرگترین منابع و داشتههای خود، زمان و دوربین، بهره بردند تا یک سبک زندگی در حال انقراض در اروپا را با زیبایی خیره کننده و قدرتی آرام روایت کنند. پرترهای جذاب و نگاهی نزدیک به موضوع از یک زن مصمم، که سعی دارد در این دنیا گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.
شاید در تنهایی پیش خود فکر کنید لازم نیست که مستندی دربارهی یک زنبوردار مقدونیهای ببینید اما این فیلم حتما نظرتان را عوض خواهد کرد. فیلم بهجای یک مستند کشدار و خسته کننده، وریتهای (حقیقت نگاری) است با روایتی دقیق. فیلم نگاهی خودمانی به سنتی در خطر نابودی و مطالعهای شخصیتی و انسان شناسانه از همنشینی انسان و طبیعت دارد که زیباشناسی عنصر اصلی آن است. زیباشناسی نه فقط در فرم بلکه در محتوا و تمام اجزای به کار رفته در سیستم کلی فیلم، شما را شگفتزده و متامل از تمام شدنش میکند. فرض میکنیم که سینما مجموعهای از عناصر تصادفی نیست که اگر بود تماشاگران اهمیت نمیدادند که شروع یا پایان فیلمی را از دست بدهند یا فیلم را پس و پیش تماشا کنند. اما آنها اهمیت میدهند. وقتی در مورد کتابی میگویید «نمیشود از آن گذشت» یا یک قطعه موسیقی را «دیوانه کننده» توصیف میکنید. منظورتان این است که در آن الگویی وجود دارد، یعنی سیستمیدرونی که بخشهای مختلف آن را به هم مربوط میکند. این نظام مرتبط کننده که فرم نامیده میشود در مستند «سرزمین عسل» بیش از هر چیز به ادراک کننده مربوط است. یعنی به انسانی که تصویری را تماشا میکند، رمانی را میخواند، به یک قطعه موسیقی گوش میکند، یا فیلمی که میبیند.
ادراک در تمام مراحل زندگی نوعی فعالیت محسوب میشود. وقتی در خیابان قدم میزنید، نگاهتان در محیط دنبال موارد برجسته است مثل چهرهی یک دوست، علامت یا نشانهای از بارش باران و چیزهایی دیگر از این دست. ذهن هیچ وقت آرام نمیگیرد؛ مدام بهدنبال نظم و اهمیت میگردد. جهان را ارزیابی میکند تا گسست از الگوی معمولی را تشخیص دهد. آثار هنری بر همین ویژگیِ پویا و یکنواخت کنندهی ذهن انسان متکیاند. این آثار فرصتهای سازمان یافتهای را فراهم میکنند تا ما بتوانیم توانایی متمرکز شدن خود را پرورش دهیم، بر حوادث غیر مترقبه پیشی بگیریم، از داشتههایمان نتیجهگیری کنیم، و از بخشهای مختلف، یک کلیت بسازیم. هر رمانی برای تخیل ما چیزی از خود باقی میگذارد؛ هر ترانهای انتظار وجود نوایی را در ذهن ما ایجاد میکند؛ هر فیلم یبا ملایمت وادارمان میکند که فصلهای مختلف را به هم مرتبط کنیم و از آنها کلیت بزرگتری بسازیم. این جادوی سادگی در عین پیچیدگی است که در «سرزمین عسل» شاهدش هستیم.
فیلمسازان «سرزمین عسل» سالها درکنار قهرمان شگفتانگیز و پیچیده خود «هاتیزه» وقت گذراندهاند و اجازه دادهاند تصاویر برای خودشان حرف بزنند. بدون هیچ توضیح اضافه یا روایت دراماتیزه شده. زمانیکه کارگردانان درکنار «هاتیزه» گذراندهاند و دقت و توجهی که در تدوین به خرج دادهاند، به تولید یک داستانی ساده و خودمانی و تصاویری خیره کننده منجر شده است. سازندگان با دیدن لانه زنبورها در کوهها شروع به تحقیق درباره آن و ساخت مستند کردهاند. اساسا یکی از مهمترین مراحل ساخت مستند، بخش تحقیق است که تاثیر بسزایی در روند کار و خروجی مستند دارد. این بخش «تحقیق» در این مستند مشخصا کامل و درست صورت گرفته است. فیلمسازان هر جا که «هاتیزه» میرود دنبالش میروند و ساختار رویدادنگارانه فیلم، براساس فعالیتهای هاتیزه شکل گرفته است. دو کارگردان و دو فیلمبردار «سرزمین عسل» (فیمیدات و سمیر لیوما) فقط به مرور زندگی عادی و روزمره «هاتیزه» نپرداختهاند؛ بلکه آنها شرایط زمانی، نوری و جای دوربین را هم بررسی کردند و از هیچ منبع نوری مصنوعی برای نماها استفاده نکردهاند. فیلمبرداری در روستای دورافتاده «هاتیزه» نیازمند این بود که فیلمسازان ساعتها سفر در جادههای ناهموار و زندگی در چادر را تجربه کنند. «هاتیزه» از ترکهای قونیه است که پدرانشان به این روستای دور افتاده در مقدونیه شمالی مهاجرت کردهاند.
نماهای آغازین شگفت انگیز «سرزمین عسل» با لانگ شاتی از کوهستانی که «هاتیزه» تنها با بقچه خود در حال گذر است شروع میشود. عبور از مکانهای صعب العبور و گذرگاههای خطرناک برای رسیدن به کندوهای عسل در دل کوه، مسیری است که «هاتیزه» با صلابت و آرام از آن میگذرد. او بدون هیچگونه محافظ دست و صورت با خونسردی درِ کندوهایش را باز میکند و عسلهایی که پرورش داده برداشت میکند. از همین ابتدا باید واقف باشیم بهعنوان بیننده که با مستندی واقع نما طرف هستیم نه فیلمیخیالی در ذهن کارگردان؛ برداشت محصول عسل از کندوهایی در دل کوه به عنوای فعالیتی دشوار برای یک زن در عصر حاضر واقعیتی شگفتآور است. برخورد «هاتیزه» با زنبورها و عسل، برخوردی از نوع محصول و کالای صرف نیست، بلکه نشانههای دوستی بین آنها نمایان است. طوریکه در نمایی درخشان نشستن زنبور روی دست «هاتیزه» را بهعنوان یک همنشینی و همزیستی میبینیم که اشتراک بین «هاتیزه» و زنبورها را (هردو کارگر و هم غذا) به درستی آشکار میکند. جاییکه «هاتیزه» هربار فقط نصفی از عسلها را برداشت میکند و برای زنبورها روی سنگ عسل میریزد و میگوید نصف مال من نصف مال شما!
«هاتیزه» بهعنوان زنی تنها، با صورتی شکسته و دستانی زحمت کشیده در روستایی سوت و کور و بدون همسایه، با سگش و مادر پیر و ناتوانش زندگی میکند. «هاتیزه» از مادر پیر و مریض خود که یک چشمش نابیناست و نمیتواند راه برود مراقبت میکند. مادری که چهار سال است در بستر افتاده و آگاه است که مرگ او نزدیک و میداند که پیری و مریضی او جز دردسر چیزی برای «هاتیزه» ندارد. اما روح او به طرز عجیبی در خانه جان دارد. او خود را به مثال درختی خشک میداند به همین خاطر به دخترش میگوید: "من که نمیمیرم فقط زندگی تورو سختتر میکنم". گفتگوهای این دو در خانه به طرز غافلگیرانهای دیالوگهای شاعرانه شگفتانگیزی دارد و باعث شده است ساختار روایی فیلم تغییر چشمگیری کند. فیلمسازان در اینباره گفتهاند: "وقتی ترجمهها رسید، شخصیت مادر به کل متفاوت شد. ما او را شخصیت بسیار غمگینی دیده بودیم ولی پس از انجام ترجمه و فهمیدن حرفهایی که میزند و پی بردن به آنچه در ذهنش میگذرد، با شخصیت کاملاً جدیدی در داستان روبه رو شدیم که خیلی عاقل و بسیار زیرک بود. و حتی میتوانم بگویم شوخطبع بود. او برای خودش تأسف نمیخورد و برعکس، جنگجویی بود که میدانست دورانش به سر رسیده است".
در ادامه مستند «سرزمین عسل» میبینیم «هاتیزه» چندان هم از جهان بیرون منزوی نیست.او را سوار بر قطار میبینیم که به شهر «اسکوپیه» پایتخت مقدونیه که ۱۹ کیلومتر با روستای آنها فاصله دارد میرود تا در بازار عسلهایش را بفروشد. او گاهی در زمان فیلمبرداری در حدود سه الی چهار ساعت بهصورت پیاده از روستای بکیرلی به مرکز شهر برای فروش عسل میرفت. «هاتیزه» بهدلیل کیفیت ممتاز عسل خود و زرنگی در فروشندگی پول خوبی از فروش عسل به دست میآورد. از سود حاصل از فروش عسل برای خرید لوازم خانه، میوه و رنگ مو برای موهایش استفاده میکند. از برخورد «هاتیزه» در بازار با مردم میفهمیم که «هاتیزه» در روستایی زندگی میکند که آلبانیها و ترکیه ایها در آنجا زمانی ساکن بودند و اکنون کوچ کردهاند. در ماههای بعد او برای زنبورها آواز میخواند و با آنها در مورد حالات رابطه شان حرف میزند. او کندوها را به کنار دیواری سنگی در نزدیکی خانهاش انتقال میدهد. او از سنگهای طبیعی و دیوار برای ساخت کندو استفاده میکند، حتی کندویی درست شده از کلاهخود جنگی نیز در اینجا تصویر جالبی را رقم میزند. وقتی زمان برداشت عسل فرا میرسد او نصف عسل را برای زنبورها کنار میگذارد و به آنها دست نمیزند. این درواقع یک معامله بین او و زنبورها نیست زیرا زنبورها عملا کار خاصی از دستشان بر نمیآید ولی این شرایط برایشان قابل تحمل است و آنها چندین نسل بدین شکل در این منطقه زیستهاند.
نقطه عطف اول فیلم و یکی از موضوعاتی که باعث شد ایده فیلم کوتاه سرزمین عسل به مستندی بلند تبدیل شود وقتی اتفاق میافتد که خانواده ای شلوغ هفت نفره با کاروان و گله دامهایش وارد روستا میشود و در همسایگی «هاتیزه» اطراق میکنند. کشمکش غیرمنتظرهای که با نقل مکان یک خانواده چادرنشین به دهکده متروک شکل میگیرد، توازن و تناسب شیوه زندگی «هاتیزه» و زنبورداریاش را به هم میزند. این آشفتگی و اختلال درست در زمانی رخ میدهد که تماشاگر به «هاتیزه» و اخلاقیاتش و خصیصههای درونیاش عادت کرده است و لذت عمیق کار او را میچشد. اما ورود ناگهانی خانوادهای با سروصدای زیاد با یک تریلر پر سروصدا که بعدها مشخص میشود کمآزارترین چیز این خانواده است آرامش معنوی «هاتیزه» و زنبورهایش را در هم میشکند. ورود گله گاوها و برخورد همسایه جدید از شلوغی و آشفتگی و برهم خوردن آرامش روستا و «هاتیزه» خبر میدهد. اما با اینجال او با صبر با آنها برخورد میکند، با بچههای حسین (پدر همسایه جدید) بازی میکند، آواز میخواند و حتی با پسر کوچکِ حسین از زنبورداری و رازهایش میگوید. اما حسین بهعنوان پدری که برخورد خشن و سرزنشگر با فرزندانش دارد و فرزند را نوعی نیروی کار و سرمایه انسانی میداند، سودای زنبورداری علاوهبر گاوداری را در سر دارد. وقتی با «هاتیزه» برای این کار صحبت میکند، «هاتیزه» بدون اینکه بخواهد مانعی برای خود ببیند او را راهنمایی میکند. و بزرگترین درس خود را که از هر کندو فقط نصف عسل بردار و نصف دیگر بگذار را به او توصیه میکند. حسین که سود کوتاه مدت حاصل از فروش عسل را به توصیه «هاتیزه» ترجیح میدهد، تمام عسلها را برداشت میکند و این خانواده ناهنجار و دوره گرد با بینظمی و بیتوجهی به قوانین طبیعت که «هاتیزه» با آن خو گرفته است باعث از بین رفتن زنبورها و کندوها میشوند.
همیشه ورود انسان به طبیعت تبعاتی را در پی دارد که سهمگین است و زیانبار. این انسان مکانیکی و سودجو و منفعت طلب که همه چیز را فدای خودخواهی و غرور خود میکند، بیشترین استفاده را از طبیعت کرده و بیشترین آسیب را به طبیعت رسانده است. انسانی که باعث از بین رفتن نوعدوستی و همزیستی موجودات شده و قوانین طبیعت را زیر پا له میکند. تا برای زمین و زیستش نابودی به ارث بگذارد. آوای زیبای زندگی «هاتیزه» با طبیعت که هم آهنگی دلنشین از زیست ساده و سالم را دارد را، فریاد و شور و غوغای انسان زیادهخواه به هم میزند و میشکند. بهره برداری شدید حسین از منابع کمیاب و شکننده طبیعت نماینگر دوران امروزی است، اکنونی که استدلالهای خشن سودگرایان ساختهاند. حسین با اینکار باعث میشود زنبورهای کندوهای خالی از عسلش به زنبورهای «هاتیزه» حمله کندو آنها را از بین برود. تا جاییکه مادر «هاتیزه» به زبان میآید و همسایه را نفرین میکند: "خدا جگرشان را بسوزاند". بعد از این اتفاق طبیعت خشم خود را بهنوعی نشان میدهد. کم کم همهی زنبورهای «هاتیزه» مردند، گوسالههای حسین نیز مریض شدند و مردند؛ آب قطع شد و برکت و آرامش از روستا از بین رفت ودر نهایت همسایه هم با تمام ویرانی که به طبیعت و «هاتیزه» تحمیل کرد با گله اش از روستا رفت.
فیلمسازان در برخورد «هاتیزه» با خانواده شلوغ فیلم، دوربین را به طرق و با رویکردهای مختلفی به کار گرفتهاند. دوربین با «هاتیزه» مسالمتآمیز و به مراتب آرامتر است و بیشتر از نماهای ثابت تشکیل شده است. درواقع دوربین میکوشد شرایط درونی زندگی او را به نمایش بگذارد. دراینمیان، دوربین خانواده شلوغ تا حدودی دیوانه وار است چون زندگیشان چنین وضعی را تداعی میکند. این تضاد و تقابل در سبکهای سینمایی به تماشاگر اجازه میدهد که ناآرامی و شوریدگیای را درک کند که «هاتیزه» احساس میکند؛ تضاد و تقابلی که در فیلمبرداری و تدوین نمایان است. نما و سینماتوگرافی درخشانی اینجا شکل میگیرد. جاییکه لانگ شاتی میبینیم از «هاتیزه» که پایین دیوار کندو خیلی آرام در حال رسیدگی به کندوهاست و در بالای دیوار گاوداری را میبینیم با آن خشونت و آشفتگی در تضاد با پایین تصویر. «هاتیزه» که چارهای جز امید و زندگی و سازش را ندارد دوباره شروع به جمع کردن زنبورها میکند. امید او را در صحنه رنگ زدن مو و ارتباط مادر و دختر به خوبی میبینیم. حتی به فستیوالی که در نزدیکی روستا برگزار شده است میرود؛ محلی برای شادی و موسیقی و غذا و... که عسل هایش را نیز در آنجا میفروشد. «هاتیزه» زنی تنهاست که انزوای او برای انسان مدرن امروزی غیر قابل درک است. او بهخاطر نگهداری از مادرش هیچوقت ازدواج نکرده است و به همین خاطر نتوانسته هیچوقت مثل سایر روستاییان کوچ کند و از این تنهایی فرار کند. در سکانسی پسر کوچک حسین از هاتیزه میپرسد چرا از اینجا نمیرود؟ «هاتیزه» در پاسخ میگوید: «اگه پسری مثل تو داشتم اوضاع فرق میکرد اما ندارم..»
زمستان در روستا سر میرسد، «هاتیزه» تنها با مادر و سگش و کندوهایش به سختی می گذرانند. اوبا نوای رادیویی که میخواند سردی و سختی را میگذراند تا در واقعیتی سرد و سهمگین ودر سکانسی بی نظیر مادرش میمیرد. مرگی آرام بی صدا و در سکوت. «هاتیزه» بهتنهایی مادرش را در روستا دفن میکند. او مجبور به ادامه زندگی است، حتی اگر خودش باشد و سگش و زنبورهایش. تاریخچه ای که کارگردانان این مستند به تصویر کشیدهاند، سرشار از لحظات اکتشافِ بیپرده و عینی در واقعیتی از زندگیای رو به نابودی است. لحظاتی که گاهی آرام گاهی پرهیاهو هستند، گاهی غمگین و گاهی شوخی آمیز، گاهی متاثر کننده و گاهی خشمگین. یک بی حسی بی پایان در سراسر این فیلم است که مضامینی همچون طبیعت، طمع، خانواده، سنت، احترام و تعامل را نشانمان میدهد.