سریال WandaVision بالاخره به پایان خود رسید، اما آیا توانسته به انتظار طرفداران پاسخ دهد یا خبر بدی برای نظریه پردازان سریال دارد؟ در ادامه با میدونی و نقد قسمت پایانی سریال وانداویژن همراه شوید.
ادامه نقد ممکن است بخشهایی از داستان و اتفاقات قسمت نهم سریال WandaVision را برای شما فاش کند
پیش از اینکه به سراغ نقد قسمت پایانی سریال WandaVision بروم تصمیم گرفتم تا به این موضوع بپردازم که چقدر نظریه و پرداختن به آن درست است. نکته این است زمانیکه یک سریال هفتگی پخش میشود یا حتی به تماشای یک فیلم چند قسمتی میپردازیم، بدون شک پرداختن به نظریه و بررسی ارجاعات و نکات یک فیلم و سریال برای هر طرفدار و بیننده میتواند جذاب باشد، اما برخی از مواقع یک فرد انقدر درون یک نظریه غرق میشود که باور میکند که این اتفاق قرار است در این فیلم یا سریال رخ دهد و آن را جز واقعیت جداییناپذیری از آن میداند و پس از اینکه میبیند این اتفاق رخ نداده و اصلا چنین برنامهای هم برای آن وجود نداشته، حسابی از آن ناامید میشود. بحث این نیست که یک فرد نمیتواند از یک سریال یا از قسمت پایانی آن ناامید شود، بلکه بحث این است که بیننده واقعیتی را به خود القا میکند که در پایان تنها باعث ناامیدی او شده و چنین اتفاقی در سریال وانداویژن هم رخ داد؛ انتظاری که شاید هم بخشی مارول و بازیگران و بخشی هم مدیا و طرفداران در آن مقصر بودند، اما نکته اینجا است هدف اصلی و واقعی خود سریال چه چیزی بوده است؟
این مقدمه درواقع برای این بود که چرا از سریال WandaVision انتظارات اشتباهی داشتیم و چرا اصلا مسیر و هدفی اصلی سریال را شاید درک نکردیم و خواهیم گفت که سریال درواقع چه هدفی را دنبال کرد. قسمت نهم سریال وانداویژن نقشی برای خاتمه دادن به اتفاقات سریال داشت که به همان اندازه قرار بود زمینهچینی برای فیلمهای فاز چهارم دنیای سینمایی مارول انجام دهد. باتوجهبه قسمت گذشته، قابل انتظار بود که در قسمت نهم سریال وانداویژن شاهد مبارزه واندا با آگاتا هارکنس و ویژن با ویژن سفید باشیم، اما نکته فراموش شده در قسمت گذشته درواقع دلیل خلق وستویو بود. وستویو قرار نبود منشا ورود میوتنتها یا شکل گرفتن مولتیورس یا حتی ورود شخصیتهای مثل مفیستو باشد (هرچند ارجاعاتی وجود داشت، اما مانند هر Easter Egg در MCU به معنای حضور قطعی آن نبود)، بلکه این سریال یک اثر شخصی در مورد واندا برای کنار آمدن با اتفاقاتی بود که سالها در حال حمل این درد و رنج بود و حالا در قالب یک دنیای خیالی تصمیم داشت تا به رویایی که سالها بهدنبال آن بود یعنی داشتن یک خانواده آرمانی برسد.
درواقع الگوی سریال وانداویژن صرفا این نبود که واندا در کودکی به تماشا سیتکامهای مختلف میپرداخت و طرفدارن آن بود، بلکه این سیتکامها بیشتر اثری در مورد خانوادهها یا یک خانواده خاص بود که واندا ازطریق هکس و قرار دادن خود و ویژن بهجای شخصیتها، قصد داشت تا یک خانواده شاد و خوشبخت را تشکیل دهد که همیشه در زمان تماشا سیتکامها آرزوی آن را داشت. سریال هم به این هدف رسید و خانوادهای را به واندا داد که در پایان از آنها تشکر کرد که او را انتخاب کرده و از او را حمایت کردند تا پایانی مدنظر و مناسب را تحویل دهند که بار احساساتی خوبی هم داشت. پس مشخصا سریال به یک هدف خودش رسیده است، اما پس نظریههای من کجاست؟ نظریه ورود مولتیورس یا میتونتها شاید اگر سریال قرار نبود صرفا یک فصل باشد و در فیلم دکتر استرنج (البته بازهم به معنای ورود میتونتها نیست) ادامه پیدا کند، شاید منطقی بود که رخ دهد، اما نه هدف سریال معرفی این موارد بود نه زمانیکه قرار بود واندا به اسکارلت ویچ تبدیل شود، مناسب بود و شلوغی آن میتوانست به این بخش هم ضربه وارد کند و درنهایت سریال به اهداف بعدیش یعنی اسکارلت ویچ و ارتباط با دیگر فیلمهای فاز چهارم MCU نیز رسید که صرفا به معنای حضور کوتاه یک شخصیت نیست.
اگرچه من خودم انتظار داشتم تا حداقل دکتر استرنج در یک صحنه پس از پایان حضور داشته باشد، اما ما واقعا اطلاعاتی از داستان فیلم Doctor Strange in the Multiverse of Madness نداریم و اصلا خبر نداریم که قرار است چه اتفاقاتی رخ دهد و اینکه استرنج قرار است به واندا کمک کند یا واندا دستیار استرنج برای مبارزه با دنیای تاریکی شود، صرفا نظریه هستند و ما فقط میدانیم که واندا در حال خواندن کتاب ممنوعه دارکهولد است که ممکن است روابط استرنج و واندا را پیچیده کند. در هر حال قسمت نهم سریال WandaVision به خوبی توانست یک نبرد جذاب را به تصویر بکشد که در آن شاهد بازگشت برخی از قابلیتهای قدیمی واندا هم بودیم و هم بالاخره واندا در قالب اسکارلت ویچ به تصویر کشیده شد، اما نکته منفی این مبارزه شاید آگاتا هارکنس باشد که در قسمت قبلی شخصیت مرموز و پیچیدهای به تصویر کشیده شده بود. بااینحال، در قسمت نهم این شخصیت تقریبا شخصیت تک بعدی شده بود که تنها هدفش نابود کردن تهدیدی بهنام اسکارلت ویچ بود و سازندگان خیلی تصمیم نگرفتند تا انگیزه بیشتری به این شخصیت اضافه کنند.
البته اینکه شخصیت منفی دیگری به داستان اضافه نشد نکته مثبتی بود تا سریال بیشتر از این شلوغ و از حالت شخصی خارج نشود، البته اگر سریال برای فصل بعدی هم قرار بود ادامه پیدا کند شاید ورود شخصیتی بزرگتر میتوانست جذابتر باشد و هم ممکن بود باعث این شود که پایان این فصل سریال بیشتر حکم پایان یک فصل دهد و بیشتر احساس کنیم سریال واقعا به پایان رسیده است، اما یکی از اهداف ساخت سریالها پر کردن فضای خالی بین دو فیلم است که الان ما میدانیم چگونه واندا به اسکارلت ویچ تبدیل شد و حالا آماده ورود به فیلم Doctor Strange 2 هستیم که البته برای آن باید یک سال صبر کنیم که قبل از کرونا فقط شاید چند هفته فاصله قرار بود داشته باشند. اما نکته منفی سوم این قسمت در مورد ویژن سفید بود. مبارزه دو ویژن شاید کمی انتظار بیشتری ازش داشتم و البته مبارزه منطق آنها بخش جذاب این بخش بود، ولی مشکل من بیشتر با نحوه خروج ویژن سفید بود که دقیقا مثل لوکی در فیلم Endgame از سریال خارج شد، اما لوکی در آن فیلم نقش خاصی در اتفاقات نداشت ولی ویژن سفید که مثلا شخصیت منفی دوم اصلی سریال بود بعد از اینکه کنترل خودش را بهدست آورد از سریال خارج شد و حتی نمیدانیم که آینده او چگونه خواهد بود.
هرچند ما همین الان سه نسخه از ویژن داشتیم که ویژن اصلی که توسط تانوس کشته شد و ویژن دوم که در دنیای هکس شکل گرفت، اکنون دیگر وجود ندارند و حالا ویژن سفید که خاطرات هر دو ویژن را دارد، احتمالا مسیر متفاوتی را در MCU در پیش خواهد گرفت، اما عدم حضورش حداقل در یک صحنه پس از پایان کمی جالب نبود و میشد برنامه بهتری برای او چیده شود. اما از نکات جالب توجه در هر حال قسمت نهم سریال وانداویژن ارجاعات جالب توجه به آثاری مثل مبارزه خانوادگی به سبک انیمیشن The Incredibles تا نمایش این انیمیشن پیکسار در سینما شهر وستویو بود و همچنین در بخشی شاهد ارجاع به مرگ جادوگر در فیلم The Wizard of Oz بودیم (جایی که پس از پرتاب ماشین به طرف آگاتا، تنها کفش آگاتا در زیر ماشین قابل مشاهده بود). همچنین این قسمت ارجاعاتی به فیلمهای دنیای سینمایی مارول مثل فیلم Avengers: Age of Ultron (قسمت کابوس آگاتا)، فیلم Captain America: Civil War (پرتاب ماشین به سمت آگاتا)، فیلم Avengers: Infinity War (قسمت کلبه در صحنه پس از پایان اول و شباهت آن به آخرین صحنه تانوس در فیلم) و فیلم Doctor Strange (مطالعه همزمان دارکهولد توسط واندا و انجام کارهای دیگر) داشت.
در هر حال قسمت نهم سریال WandaVision خبر بدی برای کسانی است که خودشان را در نظریههای مختلف گم کرده بودند و حالا با واقعیتی مواجه شدند که اصلا از ابتدا هم قرار نبود در سریال رخ دهد و البته شاید بخش ناامید کننده آن ایوان پیترز باشد که البته در قسمت هشتم میدانستیم که او واقعا پیترو یا شخص خاصی نیست. البته شاید یک نفر از سریال یا حتی قسمت آخر را دوست نداشته باشد که بحث او جدا است، اما قسمت پایانی میتواند برای گروهی که غرق در این نظریهها شده بودند، بسیار ناامید کننده باشد. بااینحال، قسمت نهم سریال WandaVision پایانی جذاب و تلخ و شیرین برای سریال و واندا بود؛ واندا هم صاحب یک خانواده شد اما آن را دوباره حداقل فعلا از دست داد و حالا بهعنوان اسکارلت ویچ و یک شخصیت خاکستری که مردم شهر از او تنفر داشتند و از او در پایان بهعنوان یک شخصی که بالاخره همه چیز را فدا کرد، یاد نمیکردند به سمت مکان نامشخصی رفت تا هم بهتر در مورد خودش آگاهی و هم شاید به تواناییهای جدیدی دست پیدا کند.
همچنین سریال وانداویژن موفق شد تا برای شخصیتهای فرعی مثل دارسی و جیمی اهمیت بیشتری قائل شویم و درکنار آن شخصیت مونیکا رمبو را به خوبی معرفی کرد که حالا بهعنوان Spectrum احتمالا در فیلم کاپیتان مارول 2 حضور خواهد داشت؛ اگرچه میتوانست حضور مهمتری در اتفاقات پایانی داشته باشد. قسمت نهم سریال وانداویژن حکم یک پایان کامل را نداشت و کاری تقریبا مشابه سریال واچمن و Legion را درنهایت حداقل به شکل نسبتا بهتری انجام داد و اگرچه قسمت نهم درنهایت بهترین قسمت سریال وانداویژن نیست، اما پایان خوبی میتواند برای یک سریال باشد که بیننده را برای ماجراجویی بعدی اسکارلت ویچ آماده کند و همچنین باعث شود تا این شخصیت را از جنبههای بیشتری بشناسیم. همچنین سریال وانداویژن واقعا بهترین اثری بود که میتوانست فاز چهارم دنیای سینمایی مارول را آغاز کند؛ حتی اگر از اول هم قرار نبود این کار را کند و حتی توانست هیجان را برای سریالهای آینده MCU دوچندان کند.