نقد قسمت ششم فصل هفتم سریال The Walking Dead

نقد قسمت ششم فصل هفتم سریال The Walking Dead

همراه بررسی اپیزود جدید The Walking Dead باشید و به بحث درباره‌ی این سریال بپیوندید.

اپیزود جدید «مردگان متحرک» که «قسم» نام دارد به مراتب خیلی بهتر از دو اپیزود ضعیف و افتضاح اخیرِ سریال است. دلیل اول به خود شخصیت تارا برمی‌گردد که اگرچه شخصیت پیچیده‌ای نیست و جزو شخصیت‌های رده سوم سریال قرار می‌گیرد، اما تا اینجای فصل هفتم شخصیت‌های رده اول و دوم چه گلی به سر ما زده‌اند که بقیه نتوانند! این در حالی است که سریال قبلا هم نشان داده بود که فقط باید به اندازه‌ی کافی به تارا وقت بدهید تا ثابت کند که شخصیت‌ قابل‌تماشایی است. این قابل‌تماشا‌بودن شاید برای یک سریال دیگر کافی نباشد، اما بعد از شکنجه‌ای که این اواخر با وراجی‌های حوصله‌سربر نیگان و دیالوگ‌های آبکی گرگوری، انید، کارل، عیسی و دیگران تحمل کرده‌ایم، تماشای کاراکتری که فقط موفق می‌شود اعصاب‌مان را خراب نکند عالی است. ناگفته نماند که بزرگ‌ترین سلاح تارا، بامزگی‌اش است. برای سریالی مثل «مردگان متحرک» که نیاز شدیدی به کمی خنده دارد یا اکثر اوقات در تلاش برای شنگول‌بودن، خشک ظاهر می‌شود، خوب است که بامزگی‌های شخصیتِ باحال تارا زورکی احساس نمی‌شوند. با تمام اینها وقتی معلوم شد که این اپیزود کلا به او اختصاص دارد، نگران شدم که نکند او توانایی به دوش کشیدن یک اپیزود کامل را نداشته باشد. اگرچه هنوز فکر می‌کنم این اپیزود هم مثل چندتای قبلی نباید فقط روی یک خط داستانی تمرکز می‌کرد، اما اشکالات «قسم» تقصیر شخصیت تارا نیست و مربوط به بخش‌های دیگر داستانگویی می‌شود.

ماجرا از جایی آغاز می‌شود که تارا بعد از اینکه از هیث جدا می‌شود خودش را در ساحل یک جامعه‌‌ی جدید پیدا می‌کند. آنجا بدن بیهوش او توسط زن جوان و دختربچه‌ای به اسم‌های سیندی و ریچل پیدا می‌شود. دختربچه می‌خواهد کار تارا را تمام کند، اما سیندی سعی می‌کند او را زنده نگه دارد، به او کمک کند و حتی برای او ماهی خام هم می‌آورد! در ادامه معلوم می‌شود که این دو نفر ساکنان جامعه‌ای به اسم «اوشن‌ساید» هستند که کاملا از بازماندگان زن تشکیل شده‌اند. مهم‌ترین چیزی که آنها را از جامعه‌‌هایی که تاکنون دیده‌ایم جدا می‌کند اما زن‌بودنشان نیست، بلکه قانونی که در برخورد با تمام غریبه‌ها دارند است: شلیک بدون معطلی. اگرچه روی کاغذ گروهی تشکیل‌شده از زنان باید کمی مهربان‌تر باشند، اما در عوض با گروهی طرفیم که در دیدار اول خشن‌ترین‌شان محسوب می‌شوند. آنها مثل الکساندریا و ناجیان علاقه‌ای به ارتباط با دیگران و جذب نیرو ندارند. فقط شلیک بدون معطلی.

با اینکه این سازوکار اداری خوبی نیست، اما می‌توان با آنها همذات‌پنداری کرد. بالاخره خودشان تعریف می‌کنند که تمام مردان و پسرهای بالای ۱۰ سالشان توسط ناجیان اعدام دسته‌جمعی شده‌اند. بنابراین آنها باید فرار می‌کردند و برای زنده ماندن در خفا زندگی می‌‌کردند و دیگر نمی‌توانند به کس دیگری اعتماد کنند. فقط سوال این است که وقتی شما تصمیم می‌گیرید که از دست آدمی مثل نیگان فرار کنید، چرا جای دورتری را انتخاب نکرده‌اید و هنوز در نزدیکی حوزه‌ی استحفاظی نیگان چادر زده‌اید! از این که بگذریم، همان‌طور که خود سریال هم از زبان کاراکترها به آن اشاره می‌کند، «شلیک بدون معطلی» نیز سیستم اداری خوبی نیست. به خاطر اینکه نه این‌طوری می‌توانید با پیدا کردن دوست و هم‌پیمان جامعه‌تان را بزرگ کنید و همچنین برای گروهی که فقط از زن‌ها تشکیل شده‌ است، این به معنای عدم توانایی آنها در تولیدمثل است. تازه، بماند که کلا همین‌طوری شلیک کردن به ملت، جالب نیست!

البته حتما رییس گروه در هنگام ثبت این قانون از هدف‌گیری افتضاح اعضای گروه خبر داشته است. چون وقتی تارا وارد روستا می‌شود و لو می‌رود، حدود ۱۰-بیست نفر شروع به تیراندازی به سمت او می‌کنند و فقط در و دیوار را نشانه می‌روند. انگار که همگی استورم‌ تروپرهای «جنگ ستارگان» را به عنوان الگوی تیراندازی‌شان انتخاب کرده‌اند! در نتیجه در تلاش برای کشتن یک مهاجم احتمالی، حواسِ تمام زامبی‌ها و آدم‌های شعاع پنج کیلومتری روستا را به سمت خودشان جلب می‌کنند! اگر خیلی نگران لو نرفتن محل اختفایتان هستید، پس یا سیستم برخوردتان با غریبه‌ها را تغییر دهید یا کمی وقت برای تمرین تیراندازی کنار بگذارید! در نهایت تارا گذشته‌اش را برای آنها توضیح می‌دهد و سعی می‌کند به پیام‌رسان صلح و دوستی الکساندریا تبدیل شود و از طرفی دیگر روستایی‌ها هم سعی می‌کنند او را متقاعد به ماندن در آنجا کنند.

به نظر می‌رسد تارا در این گفتگو برنده شده و در نتیجه همراه با دو مبارز به سمت الکساندریا راه می‌افتد. در راه تارا به این نتیجه می‌رسد که آنها قصد کشتن او در جنگل را دارند. هرچند خودِ من به‌شخصه متوجه چنین چیزی نشدم و همه‌چیز طوری به تصویر کشیده شده بود که انگار تارا فقط تصمیم به فرار گرفته است. اما فرارش به نتیجه نمی‌رسد تا اینکه سیندی دوباره ظاهر می‌شود و برای سومین‌بار او را نجات می‌دهد و از او می‌‌خواهد تا قسم بخورد که درباره‌ی روستای آنها چیزی به بقیه نگوید. تارا که دختر باهوشی است با توجه به برخورد بسیار دوستانه‌ی آنها با غریبه‌ها، همان سوال ما را می‌پرسد: آخه چرا باید جای شما رو به کسی بگم؟ اما او قسم می‌خورد و بعدا وقتی روزیتا از می‌پرسد که آیا در جستجویش با اسلحه‌خانه‌ای-چیزی برخورد کرده بوده یا نه، تارا جواب منفی می‌دهد. چون بالاخره او می‌داند که اگر آنجا را لو بدهد، روزیتا تبدیل به یکی دیگر از قربانیانِ بدبخت‌برگشته‌ی شلیک‌های بدون معطلی این زنان می‌شود. بماند که وقتی تارا توانست بدون اینکه کسی متوجه شود، به عمق روستای آنها نفوذ کند، پس فکر نکنم حمله کردن به آنها و دزدیدن تفنگ‌هایشان چندان سخت باشد. این زن‌ها فقط یک قانون خشن دارند، وگرنه در اجرای آن آ‌ن‌قدرها جدی نیستند!

خب، معرفی این جامعه‌ی جدید را از یک جهت دوست داشتم و از یک جهت دیگر نه. دوست داشتم، چون تارا به عنوان کسی که چیزی درباره‌ی بزرگی ارتش ناجیان و انتقامی که از دوستانش گرفته‌اند نمی‌داند، او را در موقعیت خوبی برای برخورد با این حقیقت غیرمنتظره قرار می‌دهد و از طریق بلایی که ناجیان سر این زن‌ها آورده‌اند، ما متوجه‌ی آوازه‌ی ترسناک نیگان می‌شویم. باز دوباره بعد از اپیزود دوم، سریال به‌طرز غیرمستقیمی قدرت و بی‌رحمی ناجیان را بررسی می‌کند. اگر یادتان باشد در نقد هفته‌ی پیش گفتم که ما در همین چند اپیزود اول آن‌قدر نیگان را دیده‌ایم که تازگی و تاثیرگذاری‌اش را همین ابتدا از دست داده است. هیچ افسانه‌ و شک و تردیدی پیرامون شخصیت او شکل نگرفته است. چون ما بارها با خود جنس روبه‌رو شده‌ایم و برای دقایق طولانی به سخنرانی‌هایش گوش داده‌ایم. این اپیزود مثال خوبی از شخصیت‌پردازی غیرمستقیم ناجیان و ساختن تعلیق است، اما فقط یک مشکل بزرگ وجود دارد و فکر می‌کنم تا حالا خودتان آن را حدس زده‌اید: این اپیزود در جای اشتباهی قرار گرفته است.

اگر این اپیزود بلافاصله بعد از سلاخی نیگان از راه می‌رسید یا با خط داستانی قسمت دوم یا سوم ترکیب می‌شد، هم آن اپیزودها به اپیزودهای مستحکم‌تری تبدیل می‌شدند و هم تعلیقی که این اپیزود درباره‌ی نیگانی‌ها می‌خواهد ایجاد کند حیف و میل نمی‌شد. یا اصلا بهتر. می‌شد این اپیزود را در فصل قبل جایگذاری کرد. قبل از اپیزود آخر. این‌طوری نه تنها از وقت‌کشی‌های مسخره‌ی اپیزودهای متنهی به فینال فصل ششم کاسته می‌شد، بلکه ما اپیزودی می‌‌داشتیم که به‌طرز بهتری ما را برای حضور نیگان آماده می‌کرد و شنیدن داستان قتل‌عام مردان و پسربچه‌های بالای ۱۰ سال از زبان رییس این زنان تاثیر ترسناک‌تری می‌داشت. هم‌اکنون این داستان فقط برای تارایی ترسناک است که چیزی درباره‌ی نیگان نمی‌داند. اما تماشاگران در این مدت آن‌قدر خود شخص او را زیارت کرده‌اند که این داستان دست‌دوم نمی‌تواند هیجانی برایشان داشته باشد.

دلیل دومی که فکر می‌کنم این اپیزود در جای بدی قرار گرفته، این است که قرار بود فصل هفتم، یک فصل طوفانی باشد، اما بعد از افتتاحیه تنها چیزی که دست‌مان را گرفته است، سر زدن از این جامعه به جامعه‌ای دیگر و نشستن پای درد و دل این قربانی و آن بازمانده است. اگرچه این چیز جدیدی برای «مردگان متحرک» نیست، اما سرعت حلزونی ریتم سریال این‌بار خیلی بیشتر از همیشه احساس می‌شود. چون شبکه و سازندگان طوری نیگان را برای مدت‌ها هایپ کردند که فکر می‌کردیم حضور او یک زلزله‌ی اساسی در ساختار و محتوای سریال ایجاد خواهد کرد، اما چنین اتفاقی نیفتاده است. اگرچه چنین چیزی مثل روز روشن بود، اما بالاخره بسیاری از طرفداران بعد از افتتاحیه‌ی خونین این فصل انتظار داشتند که همه‌چیز همین روند هیجان‌انگیز را دنبال کند. اما در عوض سریال یکدفعه به یاد گسترش دنیا و کاراکترهایش افتاد. بله، جامعه‌هایی مثل پادشاهی و هیل‌تاپ و همین اوشن‌ساید قرار است در جنگ علیه نیگان حضور داشته باشند و مشخص است که سریال با سر زدن به آنها دارد همه‌چیز را به سوی آن جنگ زمینه‌چینی می‌کند و این موضوع در تئوری چیز بدی نیست، اما سریال باید از مدت‌ها قبل و با برنامه‌ریزی دقیق‌تری مقدمه‌چینی جنگ این جوامع با نیگان را شروع می‌کرد تا بعد از سلاخی نیگان مجبور نشود خط اصلی داستان را نگه دارد، به عقب برگردد و تازه یادش بیافتاد که باید به کارهایی که سر موقع انجام نداده بود برسد.

نکته‌ی بعدی که چند هفته‌ای است که درباره‌ی تلاش سازندگان برای گسترش دنیای سریال با آن کلنجار می‌روم ربطی به نیگان ندارد. هیچ‌ شکی در این وجود ندارد که سریال از آغاز این فصل کمر به معرفی بخش‌های گوناگونی از دنیای «مردگان متحرک» بسته است. نویسندگان از این طریق سعی می‌کنند این حس را ایجاد کنند که همه‌چیز به گروه ریک خلاصه نمی‌شود، بلکه جامعه‌های زیادی بیرون دیوارهای الکساندریا هستند که زندگی می‌کنند و قوانین و سیستم اداری خودشان را دارند. نکته‌ی جالب این جامعه‌ها این است که خطر اصلی‌ و مشترکشان که آنها را تهدید می‌کند، واکرها نیستند، بلکه نیگان است. از آنجایی که واکرها تهدیدِ گذشته‌شان را از دست داده‌اند، وجود کسی مثل نیگان کاری کرده تا همه‌ی آنها به شکل دیگری برای در امان ماندن تلاش کنند. خود من هم کم‌و‌بیش با این ایده که گروه ریک فقط بخش کوچکی از دنیایی بزرگ‌تر است، موافق‌ام. اما این به این معنی نیست که با «چگونگی» دنیاسازی سریال نیز موافق‌ام.

عدم برنامه‌ریزی بلندمدت «مردگان متحرک» همیشه یکی از مشکلاتی بوده که با این سریال داشته‌ایم و چنین چیزی باز دوباره در این زمینه تاثیر منفی خودش را گذاشته است. مشکل هم این است که انگار سریال هیچ‌وقت برنامه‌ی گسترش دنیایش را نداشته است و حالا یکدفعه تصمیم گرفته تا تمام هم و غمش را روی این کار بگذارد و چنین چیزی یک تضاد اذیت‌کننده بین گذشته و حال سریال ایجاد کرده است. ما هم‌اکنون در فصل هفتم سریال هستیم و تازه سریال تصمیم گرفته تا ریک و گروهش را از انزوا در بیاورد. مسئله‌ی اول این است که قبل از این ریک و گروهش به سختی با یک جامعه جدید برمی‌‌خوردند، اما حالا کافی است از الکساندریا بیرون آمده و چند کیلومتری به پیاده‌روی ادامه بدهید تا به دیوارهای یک جامعه‌ی جدید برخورد کنید. این موضوع از لحاظ منطقی توی ذوق تماشاگران می‌زند. یا حداقل من.

اما مسئله‌ی دوم که شاید برای خیلی‌ها اهمیت نداشته باشد، این است که سریال حس انزوای ترسناک فصل‌های ابتدایی‌اش را از دست داده است. یکی از ویژگی‌هایی که مرا برای اولین‌بار به «مردگان متحرک» جذب کرد، هراس قرار گرفتن در دنیایی بود که تا چشم کار می‌کرد خبری از آدم زنده‌ی دیگری نبود و این به حس تنهایی وحشتناکی برای کاراکترها ختم شده بود. اما مدتی است که یکی از ویژگی‌های تعریف‌کننده‌ی دنیای آخرالزمانی «مردگان متحرک» از آن رخت بسته است. حالا هر جا را که نگاه می‌کنید، چهار نفر دو هم جمع شده‌اند، چهارتا دیوار روی هم سوار کرده‌اند و یک اسم باحال برای شهرشان انتخاب کرده‌اند. بله، قبول دارم. منطقی است که بازماندگان به مرور دست از سفر کردن بکشند و شروع به یکجانشینی کنند. راستش مشکل از سریال است که گسترش دنیایش را از مدت‌ها قبل شروع نکرده بود و یکدفعه به یاد معرفی آدم‌ها و شهرک‌های جدید افتاده است. در نتیجه آدم این سوال را از خودش می‌پرسد که این همه آدم یکدفعه از کجا سردرآورده‌اند؟ نزدیک بودن مناطق امن به یکدیگر هم احساس شلوغی غیرمنطقی دنیا را بیشتر کرده است. وقتی منهای پایگاه‌های نیگان، فقط چهار-پنج‌ها جامعه‌ی بزرگ در نزدیکی هم قرار گرفته‌اند، ناگهان دنیا آن‌قدرها خلوت و آدم‌ها آن‌قدرها تنها به نظر نمی‌رسند. باز هم می‌گویم، با شلوغ شدن و گسترش دنیای سریال مخالف نیستم، اما احساس می‌کنم این حرکت خیلی ناگهانی صورت گرفته است.

اگرچه این اپیزود به اندازه‌ی هفته‌ی قبل سرشار از اتفاقات مسخره نیست، اما بدون آنها هم نیست. در آغاز اپیزود تارا و هیث به واکرهایی گرفتار در زیر یک تپه گچ و خاک نرم برخورد می‌کنند. واکرهایی که بیرون می‌آیند همه سفیدپوش هستند. تمام این واکرها بر روی پلی قرار دارند که به نظر می‌رسد دو راه خروجی‌اش بسته شده است و بازماندگان‌مان برای عبور از روی پل باید از دیواری ساخته شده از کانتینر بالا و پایین بروند. این‌طور که به نظر می‌رسد زامبی‌های سفید روی پل، کسانی بوده‌اند که این مکان را برای در امان بودن از زامبی‌ها ساخته بوده‌اند و بعد خودشان هم تبدیل شده‌اند. در نتیجه هیچ واکری با توجه به بسته بودن سر و ته پل نمی‌توانسته به آنها بپیوندد یا خارج شود. وقتی تارا به پل برمی‌گردد و شروع به جستجو برای پیدا کردن هیث می‌کند، باید از سد چندین و چند زامبی خاکی عبور کند.

در پایان پل او با واکری برخورد می‌کند که از پشت با هیث مو نمی‌زند. راستش بهتر از بگویم: به‌طرز بسیار غیرمنطقی‌ای با هیث مو نمی‌زند. این زامبی نه تنها موهایش را مثل هیث درست کرده، بلکه لباس آبی مشابه‌ی هیث را به تن دارد. نکته این است که این زامبی مثل بقیه سفیدپوش و خاکی نیست. تارا ناگهان به این نتیجه می‌رسد که ای دل غافل، هیث حتما مُرده است. اما وقتی زامبی برمی‌گردد، متوجه می‌شویم که او یک زن است. زنی که کاملا شبیه به هیث است و به‌طرز مرموزی برخلاف تمام زامبی‌های روی پل خاکی نیست. در حالی که ما تاکنون به این نتیجه رسیده بودیم که دو طرف پل بسته است و هیچ زامبی غیرخاکی‌ای نمی‌توانسته وارد پل شود. پس، این خانم هیث از کجا پیداش شده است؟ این یکی از همان شوک‌های خنده‌دار و احمقانه‌ای است که فقط «مردگان متحرک» آنها را با چنین رویی در سریال جا می‌دهد. اگر فکر می‌کردید بعد از ماجرای گلن و سطح زباله، تیراندازی دوایت به دریل و قلاب فینال فصل ششم، سازندگان از حقه‌بازی‌های سطح‌پایینشان درس گرفته‌اند، سخت اشتباه می‌کردید!

«قسم» نسبت به اپیزود هفته‌ی گذشته به‌طرز قابل‌توجه‌ای بهتر بود، اما مسئله این است که داریم آن را با یکی از ضعیف‌ترین‌ ارائه‌‌های سریال مقایسه می‌کنیم. پس، باید هم بهتر باشد. همه‌ی اپیزودهای «مردگان متحرک» بهتر از اپیزود هفته‌ی پیش هستند! اما بدون شوخی، تارا شخصیت خوبی است و تماشای او به اندازه‌ی اکثر کاراکترهای این روزهای سریال خسته‌کننده نمی‌شود. البته شاید این به خاطر این باشد که او یکی از آخرین کسانی بود که چیزی درباره‌ی نیگان نمی‌دانست و شاید از این بعد به جمع دیگر کاراکترهای بی‌حس‌و‌حال و عبوس سریال بپیوندد. قابل ذکر است که کاش سریال زمان بیشتری روی واکنش او پس از شنیدن خبر مرگ دنیس و گلن می‌گذاشت. نه تنها دنیس که دوست نزدیکش بود، بلکه گلن نیز همان کسی بود که بعد از جنگ زندان او را پیدا کرد و یک‌جورهایی نجات داد. اما فقط سه دقیقه‌ی پایانی این اپیزود به این موضوع اختصاص داده شده بود که کافی نبود. البته بعد از اینکه سریال هفته‌ی پیش از روی مرگ گلن و آبراهام برای مگی و ساشا خیلی سرسری عبور کرد، نمی‌شد انتظار داشت که چنین کاری را برای تارا و دنیس که کاراکترهای رده‌ سومی هستند، انجام دهد. «قسم» شاید نسبت به دو-سه قسمت اخیر سریال بهتر باشد، اما این به خاطر حل شدن مشکل داستانگویی سریال یا بهتر شدن وضعیت شخصیت‌های اعصاب‌خردکن سریال نیست. تنها ویژگی این اپیزود تاراست و تمام. همه‌ی مشکلات فصل هفتم کماکان در اینجا هم با قدرت پابرجا هستند. روی کاغذ سریال بعد از افتتاحیه‌ی خونین و شوک‌آورش باید در حالت اضطراری قرار می‌گرفت، اما در حقیقت اصلا این‌طور نشده و نویسندگان با تمرکز روی گسترش مرزهای دنیای شناخته‌شده‌ی سریال، تمام هیجانی که در شروع ایجاد شده بود را به باد فنا داده‌اند و هیچ امیدی هم وجود ندارد که تا نیم‌فصل تغییری در این روند ایجاد شود یا اگر هم شود کافی باشد. چون بعضی‌وقت‌ها نوش دارو بعد از مرگ سهراب به درد اسکات گیمپل و دار و دسته‌اش می‌خورد!

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
4 + 1 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.