نقد فیلم You Were Never Really Here - تو هرگز واقعا اینجا نبودی

نقد فیلم You Were Never Really Here - تو هرگز واقعا اینجا نبودی

فیلم You Were Never Really Here، با نقش‌آفرینی معرکه‌ی واکین فینیکس، درام مرموز و ناشناخته‌ای است که از تصاویرش خسته نمی‌شوید و خودتان را وسط داستان‌گویی عجیب آن گم می‌کنید.

داستان فیلم، به واقع چه در ذات، چه در روایت و چه در فلسفه‌سرایی عالی است

وقتی یک فیلم پس از چند دقیقه‌ی کوتاه با شاتی که تماما بر سوار شدن شخصیت اصلی و خاص داستانش در یک تاکسی، قصه‌گویی اصلی خود را آغاز می‌کند و کانسپت آن به شکل غیرمستقیم، مخاطب را به یاد بخش‌هایی از Taxi Driver، شاهکار فراموش‌ناشدنی مارتین اسکورسیزی می‌اندازد، دیگر نمی‌شود از آن‌جا به بعدش را جدی نگرفت و آرام‌آرام، هویت قصه‌سرایی‌اش را درک نکرد. «تو هرگز واقعا این‌جا نبودی»،  فیلم خفه‌کننده و نفس‌گیری است که بیشتر از جذب کردن مخاطب خود، از نظر ذهنی او را آزار می‌دهد. از داستان فیلم که به واقع چه در ذات، چه در روایت و چه در فلسفه‌سرایی عالی است گرفته تا فیلم‌برداری و صد البته تدوین آن که استادانه ذهن بینندگان اثر را به بازی می‌گیرند، همه و همه در کنار یکدیگر، نمایش‌دهنده‌ی قدرت فیلم‌سازی لین رمزی محسوب می‌شوند. شخصی که مشخصا ترسی از نگاه انداختن به کهن‌الگوهای سینما البته با دوربین یگانه و مخصوص به خودش ندارد و با You Were Never Really Here، ثابت می‌کند که موفقیت‌هایش اتفاقی نبوده‌اند و آثار او، لیاقت انتظار کشیدن را دارند.

فیلم، بیشتر از هر چیز دیگری، می‌تواند بر پایه‌ی مرموز بودن مداوم و حالت عجیب و غریب تک‌تک قسمت‌های حاضر در آن توصیف شود. چون شاید به واقع، پس از به پایان رسیدن قصه‌گویی اثر، نخستین چیزی که درباره‌ی سکانس‌های آن به فکرتان می‌رسد، این است که چه فیلم مریضی را دیده‌اید. فیلمی که نمادپردازی، قصه‌گویی پرشده از استعاره‌ها، بازی‌های متفاوت و عجیب، سکوت‌های کرکننده و حتی خط داستانی به ظاهر ساده اما پرگره و حل‌ناشدنی، اصلی‌ترین کلیدواژه‌هایی هستند که به کمک‌شان می‌توانید به سراغ توصیف آن بروید و با این که احتمالا از ویژه بودن انکارناپذیرش خوش‌تان آمده، به سادگی جرئت خطاب کردن ثانیه‌هایش با الفاظی همچون «معرکه» یا «عالی» را ندارید. جالب‌تر از همه این که جنس متفاوت You Were Never Really Here، تنها محدود به قصه‌گویی آن هم نیست و به عنوان مخاطب، حتی تصویرپردازی، کارگردانی، صداگذاری و تمامی عناصر تاثیرگذار دیگر روی شکل‌گیری آن را می‌توانیم به سادگی هر چه تمام‌تر، روانی‌کننده و بیمار بخوانیم. ماجرا، شاید درباره‌ی یک قاتل، که در اوج خشونت مادرش را مهربانانه دوست دارد و بعد از مدتی در یکی از ماموریت‌هایی که برای انجام‌شان اجیر شده، وظیفه‌ی نجات دادن یک دختربچه از مکانی نادرست و کثیف را پیدا می‌کند باشد، ولی حقیقت چیزی نیست جز آن که این خلاصه‌ی داستان، شدیدا فاصله‌دار از خط سیر اصلی اثر به سر می‌برد و کافی است تا «تو هرگز واقعا این‌جا نبودی» را ببینید، تا بفهمید چه‌قدر پیچیده‌تر و عمیق‌تر از این حرف‌ها به نظر می‌رسد.

البته راستش را بخواهید، مشکل اصلا مربوط به ضعف خلاصه داستان بیان‌شده نیست. چرا که از قضا، این خلاصه‌ی داستان به خوبی بنیان‌های اصلی قصه‌ی فیلم را نیز نشان‌تان می‌دهد. اما اشکال از آن‌جایی آغاز می‌شود که درک می‌کنیم You Were Never Really Here، صرفا روایتی از این داستان نیست و برای نمونه، به فضاسازی و آفرینش اتمسفری مثال‌زدنی برای آن نیز به شکل لایق تحسینی بها می‌دهد. چیزی که از همین داستان به ظاهر ساده، روایت سینمایی خاصی را بیرون می‌کشد که انگار راجع به غالب بخش‌های آن اطلاعاتی نداریم ولی در عین حال برای خیلی‌ها، این باعث فاصله گرفتن‌مان از اثر و دوست نداشتنش نمی‌شود. چون ساخته‌ی لین رمزی، مجموعه‌ای از تصاویر هماهنگ شده با سکوت، با موسیقی و با فریادهایی ناگهانی است که هر چه می‌گذرد عجیب‌تر می‌شود و برعکس اکثر فیلم‌های هالیوودی، با گذر زمان جواب‌های کمتری را تقدیم تماشاگرانش می‌کند. نتیجه هم چیزی جز زده شدن عده‌ای از مخاطبان به سبب گنگی انکارناپذیر اثر و غرق شدن دسته‌ای دیگر درون دقایقی که به جای جواب دادن استادانه سوال خلق می‌کنند نیست و این‌جا، دقیقا همان مکانی است که اجازه‌ی خطاب کردن «تو هرگز واقعا این‌جا نبودی» با صفت‌هایی تماما ستایشی و جذاب را از بعضی‌ها دریغ می‌کند. مشکلی که شاید بدون وجود آن در ساختار فیلم‌نامه، امکان تبدیل شدن اثر به چیزی که حالا هست نبود ولی با این‌حال، اگر از من هم بپرسید نمی‌توان مشکل بودنش را زیر سوال برد و فراموش کرد.

فارغ از همه‌ی این موارد اما اصلی‌ترین ویژگی اثر، داستان‌گویی تصویری معرکه‌ای است که لین رمزی در پلان به پلان آن، تحویل‌مان می‌دهد. روایتی که در بسیاری از مکان‌های آن، سکوت حکم‌فرما است و به سبب عالی بودن تمام و عیار این لحظات، دیالوگ‌های فیلم نیز بیش از پیش، لایق شنیدن به نظر می‌رسند. دیالوگ‌هایی که بعضی مواقع با به حرف آمدن یک دختر کم سن و سال، اندک آرامشی را به فضای متشنج قصه القا می‌کنند و بعضی مواقع با تبدیل شدن‌شان به صدای جیغ ممتد پسربچه‌ای ناشناس در طول یک ثانیه وسط شات‌هایی که هیچ ربطی به نمای کلوزآپ ضبط‌شده از او ندارند، عملا مخاطب را با جلوه‌هایی از دیوانگی در سینما آشنا می‌کنند که احتمالا تا قبل از تماشای فیلم، از وجودشان خبر نداشته است! این‌ها را بگذارید کنار نماهای واقعا ستایش‌برانگیز و و غیر قابل حدسی که فیلم‌ساز برای پیش‌برد روایت داستانی‌اش از آن‌ها استفاده کرده، تا بیش از پیش هویت اثر تازه‌ی او را درک کنید و بفهمید برای کدام دسته از سینمادوستان، ساخته و پرداخته شده است.

ولی بگذارید به سراغ اصل مطلب بروم. سراغ آن نکته‌ی فک‌انداز و خارق‌العاده‌ای که اگر نبود، تمام تلاش‌های محترم لین رمزی برای فضاسازی یک قصه با شکستی مفتضحانه مواجه می‌شد و من این‌جا راهی به جز زیر سوال بردن تک‌تک قسمت‌های فیلم جدید او نداشتم. نکته‌ای که اگر با لفظ بازیگری توصیفش کنید، سطح آن را در حد و اندازه‌ی بسیاری از بازیگری‌های دیگر سینما تقلیل داده‌اید و شخصا می‌توانم عنصری که به تنهایی برای دیده شدن اثر مورد بحث توسط تک‌تک سینماروهای جهان کافی است، خطابش کنم. واکین فینیکس را می‌گویم. واکین فینیکسی که در سکوت بازی می‌کند. واکین فینیکسی که می‌تواند با یک نگاه، هفتاد هزار خط داستانی اتفاق‌افتاده پیش از آغاز شدن روایت داستانی فیلم را فاش کند. واکین فینیکسی که وسط دقایق You Were Never Really Here نمی‌درخشد، بلکه در طول پیش‌روی تمامی آن دقیقه‌ها، سبب درخشش فیلم می‌شود. واکین فینیکسی که بدون ادا و اصول‌های اضافه، به بار هنری اثر می‌افزاید و همیشه در طول فیلم، شبیه به زوایای متفاوت پرتره‌ی ثابت و مشخصی است که نقطه به نقطه‌ی آن را می‌توان باور کرد. این‌ها، همه و همه تنها توصیفات کوچکی از اجرای سنگین و به یاد ماندنی او در فیلم جدید رمزی هستند. اجرایی که در کنار همه‌ی بازی‌های حاضر در فیلم و به عبارت بهتر بر بالای تک به تک آن‌ها، دست «تو هرگز واقعا اینجا نبودی» را می‌گیرد و آن را به جایگاه فعلی‌اش می‌رساند. برای باور کردن این ادعا فقط کافی است سکانس‌های انتهایی اثر را ببینید و از خودتان بپرسید که به جز او، چند نفر دیگر از مشاهیر هالیوود، توانایی خلق آن تصاویر را دارند؟

کات‌ها، نورپردازی‌ها و قاب‌بندی‌های تعیین‌شده توسط لین رمزی درون ثانیه‌های اثر تازه از راه رسیده‌اش، به قدری دقیق و حساب‌شده هستند که نمی‌توانید حتی یک شات از فیلم را حذف کنید یا ادعای این را داشته باشید که افزودن برخی شات‌ها به آن، می‌توانند «تو هرگز واقعا این‌جا نبودی» را تبدیل به فیلم بهتری کنند. چون او حتی در رسیدن به بخش‌های دیوانه‌وار، غیر قابل تفسیر و خاصی که دوست ندارم با تلاش برای موشکافی‌شان، معانی گوناگون قابل برداشت از روی آن‌ها را به تصورات رسیده به ذهنم تا این لحظه محدود کنم، به قدری وفادار به جهان خلق شده توسط خودش در فیلم است که هرگز چیزی را به دور از فرم داستان‌گویی آن نخواهید دید و همیشه، اثر شما را ناخواسته، وادار به پذیرش منطق داستان‌سرایی خودش می‌کند. You Were Never Really Here، با این که در حقیقت برای دوست‌داران موشکافی کردن فیلم‌ها، طرفداران جنس خاصی از سینما که رازآلود بودن و یدک کشیدن یک سیاهی باورپذیر را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهند، اشخاصی که دوست دارند تجربه‌ی بصری به خصوصی در هنگام دیدن یک فیلم داشته باشند و ایده‌های جذاب کارگردان برای روایت داستان یکی از اصلی‌ترین مواردی است که در یک فیلم توجه‌شان را جلب می‌کند، انسان‌هایی که مشکلی با سکانس‌های مبتنی بر سکوت یا ترکیب تصویر و موسیقی‌های زجرآور ندارند و در کل، آن‌هایی که سینما را به خاطر غرق شدن در تجربه‌های کم مثل و مانند می‌خواهند ساخته شده، باید توسط همگان تماشا شود. چرا؟ چون نقش‌آفرینی واکین فینیکس، در فیلم به قدری عالی است که اگر «تو هرگز واقعا این‌جا نبودی»  هیچ‌کدام از ویژگی‌های مثبت دیگرش را هم نداشت، با آغوش باز و فقط به خاطر همین یک نقطه‌ی قوت عظیم، آن را در اوج احترام می‌پذیرفتم.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.