نقد فیلم Wonder Woman - واندر وومن

نقد فیلم Wonder Woman - واندر وومن

فیلم Wonder Woman قطعا بهتر از فیلم‌های قبلی دنیای سینمایی دی‌سی است، اما نه به اندازه‌‌ای که بتوان آن را با خیال راحت فیلم خوبی دانست.

هشدار: این متن بخش‌هایی از داستان فیلم را لو می‌دهد.

تا حالا برایتان پیش آمده که احساس کنید فیلمی که شما دیده‌اید با فیلمی که بقیه دیده‌اند فرق می‌کند؟ اگر آره، پس احتمالا حسم درباره‌ی «واندر وومن» (Wonder Woman) را خیلی خوب درک می‌کنید. حتما در چند ماه گذشته با تیترهای زیادی مواجه شده‌اید که «واندر وومن»، جدیدترین محصول دنیای سینمایی دی‌سی را بهترین فیلم این کمپانی از زمان سه‌گانه‌ی «شوالیه‌ی تاریکی» نولان توصیف می‌کنند. و بدون شک در گزارش‌های باکس آفیس خوانده‌اید که «واندر وومن» چگونه با درآمد شگفت‌انگیزش به پرفروش‌ترین فیلم دنیای سینمایی دی‌سی در آمریکای شمالی بدل شده و چطوری بعد از سه ماه، کماکان در حال به دست آوردن دستاوردهای جدید و پشت سر گذاشتنِ فیلم‌های کامیک‌بوکی‌ای مثل «مرد آهنی ۳» و «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» در گیشه است. کار به جایی کشید که به نظر می‌رسید برادران وارنر قصد دارد تا کمپین تبلیغاتی ویژه‌ای برای حضور «واندر وومن» در اسکار امسال هم ترتیب ببیند. خلاصه تقریبا ۹۵ درصد مطبوعات و سایت‌های آنلاین و غیرآنلاین طوری درباره‌ی «واندر وومن» حرف می‌زدند که انگار با شاهکار ایده‌آلی طرفیم که پایه‌های فیلم‌های کامیک‌بوکی را در هم شکسته است و استانداردهای جدیدی در زمینه‌ی این ژانر پرطرفدار به جا گذاشته است. اما اینجا می‌خواهم بهتان بگویم که این تعریف و تمجیدات دیوانه‌وار بیشتر از اینکه نشان‌دهنده‌ی واقعیت فیلم باشند، نشان‌دهنده‌ی «جوگیر»شدن خیلی از منتقدان است. نشان‌دهنده‌ی این است که اکثر آنها «واندر وومن»‌ را نه به عنوان فیلمی که واقعا هست، بلکه به عنوان پیشرفت قابل‌توجه‌ای نسبت به فیلم‌های قبلی دنیای سینمایی دی‌سی دیده‌اند و از آنجایی که فیلم کیلومترها از آنها بهتر است، به این نتیجه رسیده‌اند که آره، حتما با فیلم بی‌عیب و نقصی طرفیم که دی‌سی را از منجلاب مرگباری که در آن گرفتار شده بود نجات می‌دهد و در نتیجه حق داریم از آن به جای یک فیلم صرفا «خوب»، به عنوان یک انقلاب بزرگ و بی‌نظیر یاد کنیم. البته که «واندر وومن» به عنوان اولین فیلم قابل‌قبولی با حضور یک ابرقهرمان زن که برخلاف نظر استودیوها، به پول زیادی دست پیدا کرده انقلاب بزرگ و بی‌نظیری حساب می‌شود، اما آیا صرفا به خاطر اینکه با اولین فیلم کامیک‌بوکی زن‌محور قابل‌قبول سینما که از لحاظ تجاری موفق بوده طرف هستیم، باید چشممان را روی مشکلاتش ببندیم؟

مسئله این است که «مرد پولادین» (Man of Steel)، «بتمن علیه سوپرمن» (Batman v Superman) و «جوخه‌ی انتحار» (Suicide Squad) فیلم‌های مناسبی برای مقایسه کردن با «واندر وومن» نیستند. همه‌ی آنها یکی از یکی بد و بدتر هستند. به‌طوری که شخصا هنوز نتوانسته‌ام باور کنم چطور یک استودیو راضی به منتشر کردن افتضاحی مثل «جوخه‌ی انتحار» به بازار شده است. هر سه فیلم‌هایی هستند که از مشکلات عمیقا جدی‌ای رنج می‌برند که همچون قارچ از ابتدا تا انتهای آنها پراکنده شده‌اند. از سکانس‌های اکشن بزرگ اما توخالی گرفته تا تدوین‌های شلخته و پخش تیزر قسمت‌های بعدی مجموعه درست در وسط داستان اصلی فیلم‌. اما اگر بخواهم فقط روی یک مشکل اساسی دست بگذارم این است که این فیلم‌ها در روایت یک داستان اصولی و معرفی پایه‌ای شخصیت‌هایشان هم شکست خورده بودند. اما قضیه حتی فاجعه‌بار از این هم می‌شود. آن فیلم‌ها حتی در طراحی یک سکانس سینمایی معمولی هم فلج بودند. نتیجه فیلم‌هایی بود که معلوم نبود کی شروع می‌شوند و کی تمام می‌شوند و با کاراکترهایی همراه می‌شدیم که زیاد اخم می‌کردند و زیاد افسرده به نظر می‌رسیدند اما نمی‌دانم چرا نمی‌شد آنها را به عنوان چیزی بیشتر از یک سری ادا و اطوار جدی گرفت.

بزرگ‌ترین دستاورد «واندر وومن» این است که یک داستان واقعی برای گفتن دارد. حالا هرچه این داستان مشکل‌‌دار باشد. یعنی اگر یک نفر ازتان پرسید این فیلم درباره‌ی چه بود، واقعا بدون اینکه مجبور شوید به مغزتان فشار بیاورد و به چیزهایی که دارید می‌گوید بخندید، می‌توانید آن را توضیح بدهید. این در حالی است که فیلم یکی-دوتا شخصیت خیلی خوب هم دارد که مثل آهن‌ربا تماشاگر را به فیلم می‌چسبانند و تا انتها نگه می‌دارند. شخصیت‌هایی که سکانس‌های ساده‌ی فیلم را به چیزی عالی تبدیل می‌کنند و سکانس‌های ضعیف فیلم را قابل‌تحمل می‌کنند. نمی‌دانید روبه‌رو شدن با چنین چیزهایی در «واندر وومن» چقدر خوشحال‌کننده است. یعنی ببینید هالیوود، مخصوصا فیلم‌های کامیک‌بوکی دی‌سی در چند سال اخیر به چه وضعی افتاده است که الان ما باید یک فیلم را به خاطر رعایت برخی از اصول پایه‌ای داستانگویی و روایت یک قصه‌ی سرراست تحسین کنیم. «واندر وومن» همیشه در این زمینه عالی نیست و بعضی‌وقت‌ها به درون همان چاه‌هایی سقوط می‌کند که فیلم‌های قبلی دی‌سی به درونشان سقوط کرده بودند و این نشان می‌دهد که ما به این زودی‌ها و به این راحتی‌ها قرار نیست از دست برخی از کلیشه‌های سینمای بلاک‌باستری/ابرقهرمانی خلاص شویم و استودیوها با وجود تمام شکست‌هایشان کماکان به آنها روی می‌آورند، اما روی هم رفته «واندر وومن» در زمینه‌ی داستانگویی و شخصیت‌پردازی در سطح بسیار بالاتری نسبت به سه فیلم‌ قبلی دنیای سینمایی دی‌سی قرار می‌گیرد.

اما همان‌طور که گفتم نه فیلم از لحاظ داستانی چیز عجیب و غریب و جدیدی عرضه می‌کند و نه همین داستان را بی‌نقص روایت می‌کند. البته که فیلم‌ها برای اینکه به سینمای قدرتمندی تبدیل شوند حتما نیازی به روایت‌های فلسفی‌ای که برای فهمیدنش باید پنجاه‌تا مقاله‌ی تحلیلی بخوانیم ندارند؛ مخصوصا در فضای سینمای جریان اصلی که هنوز قوانین و اصول روایت یک فیلم کم‌حرف و ساده را نیز نمی‌دانند. اما این انتظار ازشان می‌رود که حداقل در این کار لنگ نزنند و البته طوری از کلیشه‌ها استفاده کنند که آنها توی ذوق نزنند. این مشکلی است که «واندر وومن» در پرده‌ی اول و آخرش به آن دچار شده است. «واندر وومن» حکم داستان ریشه‌ای دایانا پرینس را برعهده دارد. پس، فیلم پتانسیل این را داشته تا دچار کلیشه‌های داستان‌های ریشه‌ای ابرقهرمانی شود و کم و بیش این‌طور هم شده است. چون یکی از تاثیرات منفی رشد روزافزون اقتباس‌های کامیک‌بوکی این بوده که تکراری‌بودن و قابل‌پیش‌بینی‌بودن داستان قهرمانی که قدرت‌هایش را کشف می‌کند بیشتر از همیشه قابل‌تشخیص است. بنابراین این به معنی چالش جدیدی برای فیلمسازان است تا به دنبال راه و روش تازه‌ای برای جذاب کردنِ قصه‌ی ریشه‌ای ابرقهرمانان بگردند.

«واندر وومن» اما در پرده‌ی اولش که در جزیره‌ی تمیسکیرا جریان دارد و به کودکی، نوجوانی و بزرگ‌سالی دایانا می‌پردازد نتوانسته از این چالش سربلند بیرون بیاید. البته همین که برای اولین‌بار داریم واندر وومن و محل زندگی‌اش و دار و دسته‌اش را روی پرده‌ی سینما می‌بینیم درگیرکننده است؛ بالاخره واندر وومن در کامیک‌بوک‌ها هیچ کم و کسری نسبت به بتمن و سوپرمن ندارد، اما وقتی درباره‌ی اقتباس‌های سینمایی حرف می‌زنیم، او همچون یک کاراکتر درجه‌ سه مورد بی‌مهری قرار گرفته است. اما تماشای زن شگفت‌انگیز به تنهایی نمی‌تواند پرده‌ی اول فیلم را از شدت قابل‌پیش‌بینی‌بودن نجات بدهد. دوباره با دختری طرف هستیم که نجات بشریت به او سپرده شده است، اما خودش از آن خبر ندارد. دوباره با دختری طرفیم که علاقه‌ی فراوانی به مبارزه و جنگجو شدن دارد، اما مادرش آن را از این کار منع می‌کند. دوباره دختری را داریم که با نگاهی پر از حسرت به آنسوی اقیانوس‌ها نگاه می‌کند و به ماجراجویی‌هایی که انتظارش را می‌کشد فکر می‌کند، اما از اینکه به این جزیره‌ی تکراری و خسته‌کننده زنجیر شده است ناراحت است. دوباره با مونتاژی طرفیم که اتفاقات گذشته و نحوه‌ی به وجود آمدن این جزیره را توضیح می‌دهد. دوباره قهرمان‌مان به‌ صورت مخفیانه با مربی‌اش تمرین می‌کند. دوباره مربی‌اش در نبرد کشته می‌شود و در لحظات پایانی‌اش به شاگردش دستور می‌دهد که راهش را ادامه بدهد و به ماموریت سرنوشت‌سازش عمل کند. دوباره قهرمان در تاریکی شب تصمیم می‌گیرد تا محل زندگی‌اش را بدون اجازه ترک کند. اگر با این توصیفات یاد انیمیشن‌های پرنسسی دیزنی نیفتادید باید به حافظه‌تان شک کنید!

می‌دانم، احتمالا این همان داستانی است که به عنوان ریشه‌ی واندر وومن در کامیک‌بوک‌هایش آمده است، اما وقتی گفتم چالش جدید فیلمسازان این حوزه این است که تکراری شدن ساختار فیلم‌هایی را که به داستان ریشه‌ای ابرقهرمانان می‌پردازند دور بزنند به خاطر همین بود. بنابراین اگرچه فیلم حتی در این لحظاتش هم بهتر از «مرد پولادین» و «بتمن علیه سوپرمن» است، اما کماکان دچار مشکلات مشابه‌ای اما با دوز کمتری شده است. اینکه فقط از پرده‌ی اول به عنوان مقدمه‌ای مونتاژگونه و تند و سریع برای رسیدن به حادثه‌ی محرک استفاده می‌کند. به‌طوری که شخصا ترس برم داشت که نکند «واندر وومن» قرار است تا پایان با همین روند جلو برود. در این لحظات به نظر می‌رسد کارگردان یک فهرست از تمام چیزهایی را که باید نشان بدهد جلوی خودش گذاشته است و با سرعت یکی یکی آنها را پشت سر هم تیک می‌زند. در این لحظات فیلم یادآور لحظات آغازین خط داستانی بروس وین در «بتمن علیه سوپرمن» و سکانس سقوط بروس در چاه و صعودش با خفاش‌ها بود. شاید فیلم منظورش را رسانده باشد، اما از تبدیل شدن به چیزی تاثیرگذار و غیرمنتظره باز می‌ماند. تازه از زمانی که دایانا و استیو ترور (کریس پاین) از جزیره خارج می‌شوند یک نفس راحت کشیدم. از اینجاست که فیلم خودش را پیدا می‌کند و بالاخره بعد از نیم ساعت تقلا برای عدم تکرار مشکلات فیلم‌های قبلی دنیای سینمایی دی‌سی پیروز می‌شود.

«واندر وومن» در نیمه‌ی دومش در بهترین لحظاتش به سر می‌برد. یکی از بزرگ‌ترین مشکلات فیلم‌های اخیر دی‌سی این است که یک سکانس درست و حسابی ندارند. فیلم‌ها بیشتر از اینکه «فیلم» باشند، مثل موزیک ویدیو هستند. هیچ سکانسی نداریم که دو کاراکتر مثل بچه‌ی آدم روبه‌روی هم بنشینند و حرف بزنند. فیلم بی‌وقفه در حال دویدن است. خبری از سکانس ساده‌ای که باعث شود کاراکترها را به عنوان انسان‌هایی شبیه به خودمان احساس کنیم وجود ندارد. زک اسنایدر مدام سعی می‌کند تا تمام لحظات فیلمش را با موسیقی پرسروصدا و تصاویر حماسی و خوشگل پر کند. اما در صورتی می‌توان تماشاگر را با تصویری حماسی شوکه کرد یا با موسیقی‌ای درگیرکننده به وجد آورد که قبلا روی قابل‌لمس کردن آن دنیا و کاراکترها وقت گذاشته باشی. خب، خوشبختانه یکی از دو بزرگ‌ترین دستاوردهای تحسین‌آمیز «واندر وومن» این است که مثل یک مونتاژ طولانی نمی‌ماند و از روی نقاط مهم شخصیتی‌اش گذر نمی‌کند. فیلم از ریتم دیوانه‌وار و آشوب‌زده‌ای پیروی نمی‌کند. کارگردانی «بتمن علیه سوپرمن» طوری بود که انگار زک اسنایدر نگران است که تماشاگران هر لحظه ممکن است حوصله‌شان از فیلم سر برود و سینما را ترک کنند. دلشوره داشت که به اندازه‌ی کافی فیلمش را «خفن» نکرده است. بنابراین تقریبا تک‌تک لحظات فیلم شامل یک تصویر خفن یا یک دیالوگ خفن است. دیده‌اید تیزرهای تبلیغاتی چطوری با تدوین زیباترین و باحال‌ترین دیالوگ‌های فیلم در کنار هم ساخته می‌شوند؟ خب، فیلم‌های دی‌سی تا قبل از «واندر وومن» شدیدا چنین حس و حالی داشتند.

«واندر وومن» اما می‌داند که راه مجبور کردن تماشاگران به اهمیت دادن به این داستان این است که هر از گاهی از سرعتش بکاهد و کاراکترها را در صحنه‌هایی که ما آدم‌ها می‌توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم به تصویر بکشد. مثلا یکی از بهترین صحنه‌های «واندر وومن» جایی نیست که دایانا یک‌تنه یک برج را خراب می‌کند، بلکه جایی است که او و استیو کف قایقشان دراز کشیده‌اند و در حالی که به آسمان خیره شده‌اند درباره‌ی ماهیت ازدواج که در فرهنگ دایانا بی‌معنی است و اطلاعاتی که واندر وومن از کتاب‌هایی که در جزیره درباره‌ی مردان خوانده است صحبت می‌کنند. سکانس‌هایی که در لندن در جریان دارند از قرار گرفتن واندر وومن در محیطی که هیچ چیزی درباره‌ی آن نمی‌داند نهایت استفاده را برای خلق موقعیت‌های کمدی کرده‌اند. دایانا در این بخش از فیلم حکم بچه‌ای را دارد که به هرچیزی با کنجکاوی و معصومیت کودکانه‌ای نگاه می‌کند. از سوالاتش درباره‌ی لباس‌هایی که زنان این دنیا می‌پوشند گرفته تا بهت‌زدگی‌اش در مقابل وحشت و خونریزی جنگ. برخورد این نگاه صاف و ساده با نگاه ناامیدانه و خسته‌ی استیو، به شیمی رومانتیک فوق‌العاده‌ای بین آنها انجامیده که ستون فقرات فیلم است. بزرگ‌ترین دلیلش به خاطر این است که گل گدوت و کریس پاین کم‌نظیر ظاهر می‌شوند.

دنیای سینمایی دی‌سی تاکنون نتوانسته بود کاری کند تا به هیچکدام از کاراکترهایش اهمیت بدهم. اما وقتی در پایان «بتمن علیه سوپرمن» سروکله‌ی واندر وومن برای کتک‌کاری نهایی پیدا شد ناگهان بعد از دو ساعت آه کشیدن و غرغر کردن خودم را در حال لبخند زدن پیدا کردم. همان لحظه فهمیدم که واندر وومن با سوپرمن و بتمن فرق می‌کند. اگر آنها بعد از این همه وقت کسل‌آور باقی مانده‌ بودند، واندر وومن فقط به چند دقیقه حضور بی‌کلام جلوی دوربین نیاز داشت تا من را مبهوت خودش کند. چیز جادویی و اغواکننده‌ای درباره‌ی بازی گل گلدوت وجود دارد که واندر وومن را به‌طور پیش‌فرض به شخصیت دوست‌داشتنی‌ای تبدیل می‌‌کند. برخلاف بازی هنری کویل به جای سوپرمن که خیلی خشک است و برخلاف بازی بن افلک که هنوز در قالب شوالیه‌ی تاریک چفت نشده است، گل گدوت انگار برای واندر وومن شدن متولد شده است. او همزمان امیدواری و معصومیت و عشق شخصیتش به انسانیت را طوری به نمایش می‌گذارد که حرف‌هایش شعاری به نظر نمی‌رسند، بلکه بر دل می‌نشینند. «واندر وومن» از آن فیلم‌هاست که بخش قابل‌توجه‌ای از وزن فیلم بر دوش بازی دقیق و پرجزییات ستاره‌ی اصلی‌اش است و گل گدوت از این ماموریت با قدرت سربلند بیرون می‌آید. بعضی کاراکترهای معروف با بازیگرانشان به یاد سپرده می‌شوند. همان‌طور که سوپرمن با بازی کریستوفر ریوز گره خورده یا جوکر و نمایش بی‌نقص او توسط هیث لجر برای همیشه به یاد سپرده خواهد شد، یک‌جورهایی مطمئنم که در آینده هروقت حرف از واندر وومن بر پرده‌ی سینما به میان آید از گل گدوت به عنوان بازیگرِ ایده‌آل این کاراکتر صحبت خواهد شد.

از آنجایی که زیاد آبم با کریس پاین توی یک جوب نمی‌رود، قبل از تماشای فیلم فکر نمی‌کردم چنین حرفی را بزنم اما پاین در این فیلم یکی از بهترین بازی‌هایی را که در فیلم‌های بلاک‌باستر دهه‌ی اخیر دیده‌ام ارائه می‌دهد که مکمل بازی گدوت است و او را رسما بعد از «اگر سنگ از آسمان ببارد» (Hell of High Water) به عنوان یکی از دست‌کم‌ گرفته‌شده‌ترین بازیگرهای این روزها ثابت می‌کند. چشم‌های پاین در طول فیلم حرف می‌زنند. چشمانش از یک طرف میخکوب زنی شده که شاید یکی از زیباترین زنان دنیا باشد، اما از یک طرف دیگر چشمانش یک‌جور احساس اندوه و ناراحتی هم از خود ساتع می‌کنند. او از یک طرف جذب طرز فکر خوش‌بینانه‌ و صادقانه‌ی دایانا شده است، اما از طرف دیگر می‌داند که این طرز فکر زیبا زیر چکمه‌های بی‌رحم جنگ له و لورده خواهد شد. اما با این حال نمی‌تواند جلوی خودش را برای طرفداری از امیدواری صادقانه‌ی دایانا به انسانیت بگیرد. استیو نماینده‌ی واکنش ما در برخورد با واندر وومن در دنیای فیلم است و به بهترین شکل ممکن متحول شدن و تحت تاثیر قرار گرفتن توسط قدرت و طرز تفکر زیبای یک الهه را به نمایش می‌گذارد.

«واندر وومن» اما با شروع پرده‌ی آخر نشان می‌دهد که نه، قرار نیست هیچ فرقی با دیگر بلاک‌باسترهای سطحی و کلیشه‌ای روز کند. مشکل اول این است که «واندر وومن» یک آنتاگونیست بی‌بخار دیگر به جمع آنتاگونیست‌های خسته‌کننده‌ی سینمای کامیک‌بوکی اضافه می‌کند. باورتان نمی‌شود چقدر از این آنتاگونیست‌های فرابشری که دلیل می‌آورند انسان‌ها چه موجودات عوضی و احمقی هستند و حقشان است که به‌طور دسته‌جمعی نابود شوند خسته شده‌ام. البته که وقتی پاش بیافتد، انسان‌ها بدجوری حال‌به‌هم‌زن می‌شوند. کافی است چهارتا کتاب تاریخ بخوانید یا برای چند دقیقه اخبار دنیا را تماشا کنید تا به این نتیجه برسید! این موضوع افشای جدیدی نیست. بنابراین طبیعتا نویسندگان یا باید به زاویه‌ی جدیدی از این تم داستانی می‌پرداختند یا سراغ چیز جدیدی می‌رفتند. بعد از اولتران، آزیمندیاس، مگنیتو و آپوکالیپس، آنتاگونیست «واندر وومن» جدیدترین بدمنی است چنین فلسفه‌ی کهنه‌ و دست‌مالی‌شده‌ای برای نابودی انسان‌ها دارد. این در حالی است که شما را نمی‌دانم، اما شخصا پیچش غافلگیرکننده‌ی پایانی فیلم را از همان ابتدا بدون تردید حدس زدم. مسیری که فیلم می‌خواست با آن تمام شود (اینکه معلوم شود یکی از یاران خودی، اریس است) آن‌قدر تابلو بود که انگار یک نفر از قبل پایان فیلم را برایم اسپویل کرده بود. همچنین پیدا شدن ‌سروکله‌ی اریس فقط در دقایق پایانی فیلم باعث شده که فیلم از حضور نیروی شرور قوی و مداومی بهره نبرد. نتیجه این است که در طول فیلم کسی نیست که بتواند برای واندر وومن مشکلی ایجاد کند. سربازان دشمن برای او هیچ مانع قابل‌توجه‌ای محسوب نمی‌شوند.

تمام اینها به نبرد پایانی‌ای منجر می‌شود که خب، از فرمول «مرد پولادین»، «بتمن علیه سوپرمن» و «جوخه‌ی انتحار» پیروی می‌کند. یعنی اینکه خودمان را در حال نبرد دو نیروی فرابشری پیدا می‌کنیم. نبرد در شب اتفاق می‌افتد تا تاریکی جلوی دیدمان را تا حد ممکن بگیرد. این کاراکترها در حالی که روی هوا گلاویز شده‌اند به یکدیگر مشت می‌زنند و مشت‌هایشان آنها را از این سوی صحنه، به آن سوی صحنه شوت می‌کند و پس از خراب کردن دیواری-ساختمانی-ماشینی-چیزی از حرکت می‌ایستند. در همین حین ناگهان سروکله‌ی مقدار زیادی شعله‌های آتش دیجیتالی پیدا می‌شود که میدان نبرد را در محاصره‌ی خودشان گرفته‌اند و چندین متر ارتفاع دارند. نکته‌ی خنده‌دار ماجرا این است که چیزی به اسم اکشن وجود ندارد. کاراکترها یکی-دوتا مشت سهمگین روانه‌ی فک و صورت یکدیگر می‌کنند و بعد در حالی که از زمین فاصله گرفته‌اند برای یکدیگر کُری‌ می‌خوانند. این وسط اگرچه دیوید تیولیس بازیگر توانایی است و این اواخر در فصل سوم سریال «فارگو»، قابلیت‌هایش در جان بخشیدن به یک آنتاگونیست ترسناک را به نمایش گذاشت، اما انتخاب او برای نقش اریس اشتباه بوده است. تیولیس بازیگری است که به درد چنین بازی‌های اغراق‌آمیز و پرزرق و برقی نمی‌خورد. در نتیجه کسی که همین چند وقت پیش در «فارگو» این‌قدر تهدیدبرانگیز ظاهر شده بود، در اینجا قابل‌جدی گرفتن نیست.

نکته‌ی ناراحت‌کننده‌ی ماجرا این است که «واندر وومن» پتانسیل بالایی برای ارائه‌ی پایانی غیرمنتظره و قوی داشته است؛ پایانی که بیشتر با داستانی که می‌خواهد تعریف کند جفت و جور می‌شود. اما به جای رفتن سراغ پایانی نامتعارف‌تر و تامل‌برانگیزتر، روش عامه‌پسندترِ آتش‌بازی و تخریب‌کاری‌های ترنسفورمرهای مایکل بی را انتخاب کرده است. دایانا سفرش را به عنوان زن خوش‌بینی آغاز می‌کند. کسی که فکر می‌کند با کشتن اریس می‌تواند به جنگ پایان دهد و مردم را از طلسم ذهنی او رها کند. او به عنوان کسی که از کودکی در جزیر‌ه‌ی یوتوپیایی محل زندگی‌اش بزرگ شده، با برخورد با دنیای آخرالزمانی و سیاه بیرون شوکه می‌شود. بنابراین آنتاگونیست اصلی فیلم نه اریس، بلکه برخورد خوش‌بینی کودکانه‌ی دایانا با واقعیت‌های وحشتناک دنیای بیرون و تقلای او برای حفظ طرز تفکر زیبای قبلی‌اش است. با این حال دایانا بیش از پیش برای کشتنِ اریس و پایان دادن به درد و رنج‌هایی که انسا‌ن‌ها بر هم وا می‌دارند انگیزه پیدا می‌کند. نتیجه به صحنه‌ی خیلی خوبی منتهی می‌شود. جایی که واندر وومن شمشیرش را در سینه‌ی لودندورف فرو می‌کند و منتظر می‌ایستد تا سربازانش دست از آماده شدن برای شلیک بمب‌های شیمیایی بکشند.

فکر می‌کنم اگر فیلم با چنین نتیجه‌ای به پایان می‌رسید به فیلم تاثیرگذارتری در انتقال پیامش تبدیل می‌شد. مثلا فکرش را کنید دایانا در پایان سفرش متوجه می‌شد اریسی وجود ندارد؛ که او مدت‌ها قبل مُرده بوده است و انسان‌ها همه خدایان جنگ هستند. فکر کنید فیلم با تلاش دایانا و استیو برای جلوگیری از پرواز بمب‌افکن حامل بمب‌های شیمیایی و مرگ استیو در این راه به پایان می‌رسید. سپس فیلم به مونتاژی کات می‌زد که در آن دایانا را در حال ادامه‌ی مبارزه‌اش در جبهه‌های جنگ و فکر کردن به این حقیقت نشان می‌داد که کشتن یک نفر به پایان جنگ نمی‌انجامد. مسئله این است که حضور و کشتن اریس نه تنها چیزی را تغییر نمی‌دهد، بلکه غیرمنطقی هم است. قوس شخصیتی دایانا این است که در پایان به این نتیجه برسد که چیزی که بهش باور داشته فانتزی و افسانه‌ای بیش نبوده تا این‌طوری داستان ضربه‌ی نهایی‌اش را به طرز فکر خوش‌بینانه‌ی دایانا وارد کند. از سوی دیگر مرگ اریس نه تنها به پایان جنگ منجر نمی‌شود، بلکه هنوز بعد از این جنگ، نسخه‌ی بدتر و مرگبارتر این جنگ در قالب جنگ جهانی دوم در راه است. فکر می‌کنم تنها دلیل حضور اریس در لحظات پایانی فیلم این است که یک سکانس پرانفجار داشته باشیم و بس و هیچ‌کس به این فکر نکرده بوده که آیا این پایان‌بندی از لحاظ سفر شخصیتی کاراکترها و ساختن فیلمی خوب، منطقی به نظر می‌رسیده یا نه.

شاید «واندر وومن» از ساختار داستانگویی منسجم‌تر و بهتری نسبت به فیلم‌های قبلی دنیای سینمایی دی‌سی بهره ببرد، اما آن هم با یک‌عالمه حفره‌های داستانی، اتفاقات غیرمنطقی (عدم مشکل سرویس جاسوسی بریتانیا با در اختیار گذاشتن اطلاعات فوق سری با دایانا که ممکن است جاسوس دشمن باشد تا انگلیسی صحبت کردن استیو به عنوان یک جاسوس حرفه‌ای با لهجه‌ی تابلوی آلمانی برای ورود به مراسم)، کاراکترهای فرعی مقوایی (از کاراکتر خل و چلی که گذشته‌ی تلخی دارد تا سرخ‌پوستی که به قتل‌عام مردمش توسط سفیدپوستان اشاره می‌کند) و موضوع بسیار کلیشه‌ای «عشق بر همه‌ی سختی‌ها فائق می‌آید» ضربه خورده است؛ مخصوصا این آخری. درست است که «واندر وومن» مظهر عشق و امید است. اما به شرطی که با درگیری پیچیده‌ای برای بالا نگه داشتن پرچم عشق و امید به انسانیت طرف باشیم. اصلا انتخاب جنگ جهانی اول به جای جنگ جهانی دوم به عنوان درگیری پس‌زمینه‌ی فیلم این این بود که در جنگ جهانی اول با یک مقصر اصلی مثل نازی‌ها مواجه نیستیم. بلکه با جنگ قاطی‌پاتی و پیچیده‌ای طرفیم که همه در آن مقصرند. انتظار داشتم فیلم از این طریق، واندر وومن را برای برقراری صلح در موقعیت چندگانه‌ی سختی قرار بدهد. اما داستان به جایی منجر می‌شود که آلمانی‌ها دوباره به آدم‌بد قصه تبدیل می‌شوند. با این تفاوت که این‌بار نازی مورد خطاب قرار نمی‌گیرند.

«واندر وومن» مشخصا بهترین فیلم دی‌سی از زمان «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» است. گل گدوت و کریس پاین در آن می‌درخشند، هر وقت تم موسیقی کوبنده‌ی واندر وومن پخش می‌شود هیجان تمام وجودتان را در برمی‌گیرد، فیلم در نیمه‌ی دومش حسابی سرگرم‌کننده است و در ارائه‌ی شخصیتی خوش‌بین و متقاوت نسبت به ابرقهرمانان افسرده و عصبانی که این روزها مُد شده موفق ظاهر می‌شود. بالاخره ساخته شدن یک فیلم ابرقهرمانی زن‌محور قابل‌توجه قدم بزرگی محسوب می‌شود. فیلم از رابطه‌ی عاشقانه‌‌ی پراحساسی بهره می‌برد که معمولا در فیلم‌های کامیک‌بوکی سرسری گرفته می‌شود. لحظات کمدی فیلم برخلاف آثار اخیر مارول به موقع هستند و لحظات دراماتیک داستان را خراب نمی‌کنند. اما اینکه فیلم بهتر از امثال «بتمن علیه سوپرمن» است به معنی فاصله گرفتنش از مشکلات و تصمیمات اشتباه آنها نیست. کیفیت جلوه‌های دیجیتالی «واندر وومن» خیلی کارتونی و ضعیف هستند و برای مایی که به ولخرجی‌های «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) در این زمینه عادت کرده‌ایم اصلا قابل‌قبول نیست. صحنه‌های اکشن فیلم منهای بخش «سرزمین هیچکس»، به خاطر تدوین‌های شلخته و استفاده‌ی افراطی از اسلوموشن، خوب نیستند و وزنِ مشت و لگدهای واندر وومن به دشمنانش احساس نمی‌شود. و پایان‌بندی‌اش هم که موبه‌مو مشکلات و کلیشه‌های پایان‌بندی‌های بلاک‌باسترهای روز را تکرار می‌کند. «واندر وومن» شاید بهتر از فیلم‌های ضعیف قبلی دنیای سینمایی دی‌سی باشد، اما وقتی نوبت مقایسه‌ی آن با دیگر فیلم‌های ابرقهرمانی پسا-«شوالیه‌ی تاریکی» برسد، خیلی پایین‌تر قرار می‌گیرد. «واندر وومن» حتی به فیلم‌هایی مثل «ددپول» (Deadpool)، «لوگان» (Logan)، «نگهبانان کهکشان ۲» (Guardians of Galaxy) و «لگو بتمن» (The Lego Batman) نزدیک هم نمی‌شود. خیلی‌ها می‌گفتند این فیلم کاری می‌کند تا به آیند‌ه‌ی دنیای سینمایی دی‌سی امیدوار شویم. اما من اگر ناامیدتر نشده باشم، امیدوار نشدم. چون وقتی این فیلم با این همه مشکل و کمبود این همه می‌فروشد، پس چگونه می‌توان به رفع و بهبود آنها در فیلم‌های آینده امیدوار بود. واندر وومن شاید مظهر امید و خوش‌بینی باشد، اما او حداقل تغییر خاصی در طرز فکر من نسبت به آینده‌ی دنیای سینمایی دی‌سی ایجاد نکرد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.