زنی بعد از گذشت ۵ سال از زندگی مشترکش، برای اولینبار از شوهرش دور میشود تا با دوستان گذشتهاش ملاقات کند. ملاقات با هر کدامشان، درک تازهای را از معنای رابطه برای این زن به همراه میآورد.
بعد از گذشت دو سال از آخرین فیلم هونگ سانگ سوی پر کار که رکورد ساخت ۲ یا حتی ۳ فیلم در یک سال را هم در کارنامهاش دارد، تماشای فیلم The Woman Who Ran به ما اثبات میکند که اگر به واقع چیزی به هونگ الهام نشود، او فیلم نمیسازد. او بعد از این دو سال، با یک درام زنانه که باز هم جوهره تمام آثار قبلیاش را دارد بازگشته است. گویی مثل همیشه، حس میکنی که تمام این صحنهها را بدون فکر اولیه، قدم به قدم در مسیر فیلم کامل کرده است. مطابق با همان چیزی که خودش همواره بر آن تاکید دارد: «من دوست دارم ایدهها به سراغم بیایند، نه اینکه من به دنبالشان بروم».
اگر بخواهم مهمترین عنصر یا به بیان بهتر مهمترین دغدغهای که در بیشتر آثار هونگ سانگ سو میبینم را بیان کنم، آن چیزی نیست جز نیازِ آدمها به برقراری رابطه با یکدیگر. رابطهای که مهمترین ابزار برای پیشبردش، دیالوگ است. آدمها دور یک میز مینشینند و تلاش میکنند آنچه در ذهنشان میگذرد را به زبان بیاورند. حال این ذهنیات میتواند هم از حرفهای ساده و روزمره باشد و هم اینکه در ادامه روند، طرفین بهنوعی سعی کنند با استفاده از کلمات، خود را به یکدیگر بشناسانند. به واقع مهمترین عنصر برای لذت بردن از فیلمهای هونگ سانگ سو نیز، دقت در جزییات همین دیالوگهاست. این کلمات هستند که در فیلمهای هونگ سانگ سو، درام را پیش میبرند. دوربین نیز بهشدت نقش خود را در حد یک ناظر تقلیل داده است و گاها برای دور نماندن از جزییات و احساسات در چهره کاراکترها، به آرامی zoom میکند تا چیزی از چشم ما مخاطبان پنهان نماند (برای آشنایی بیشتر با سینمای هونگ سانگ سو، بهتر است نقد فیلم On the Beach at Night Alone را هم بخوانید).
اگر بخواهم مهمترین عنصر یا به بیان بهتر مهمترین دغدغهای که در بیشتر آثار هونگ سانگ سو میبینم را بیان کنم، آن چیزی نیست جز نیازِ آدمها به برقراری رابطه با یکدیگر. رابطهای که مهمترین ابزار برای پیشبردش، دیالوگ است
بنابراین میتوان اینطور بیان کرد که مواجهمان با کاراکترهای سینمای هونگ سانگ سو، کاملا بیواسطه است. جنس بازی بازیگران نیز کاملا به ما تازگی و بداهه بودن بخش زیادی از روند صحنه را یاد آور میشود. از شکل نشستن و ایستادنشان در مقابل دوربین گرفته تا نوع ابراز احساسات و ادای جملاتشان، تماما به ما زندگی روزمره را نشان میدهند. راحتی آنها به گونهایست که ما حضور دوربین را به کلی فراموش میکنیم تا اینکه تنها حرکات زوم دوربین، به ناگاه ما را متوجه آن میکند.
همه این تمهیدات در خدمت آن است که به خوبی بر شکل رابطه برقرار کردن این کاراکترها و جملاتی که به هم میگویند تمرکز کنیم. حال بیایید بررسی کنیم که چقدر این آدمها در دیالوگ برقرار کردن (بهعنوان مهمترین عنصری که از آن یاد کردم) موفقند؟ اگر به تماشای فیلمهای قبلی هونگ سانگ سو بنشینید، در تمامشان شاهد خواهید بود که دو یا چند نفر دور یک میز مینشینند، شروع به حرف زدن میکنند، در ادامه چیزی مینوشند و سپس به همین روند ادامه میدهند. شیشههای سبز رنگی هم غالبا بر سر میزهایشان دیده میشوند که یادآور ارتباطهای همیشگی فیلمهای هونگ سانگ سو است (بهانهایست برای فرار از درونیات خود). آنها بعضا بسیار حرف میزنند. از موضوعات ساده گرفته تا مسائل پیچیدهتر. اما وقتی به خودشان میآیند، حس میکنند که به واقع آن چیزی را که واقعا در سر داشتهاند بیان نکردهاند. یا اساسا برایشان بسیار دشوار است که لا به لای جملات بسیار، حس واقعی خود را بیان کنند. شاید دلچسبترین مثالش میشود فیلم Right Now Wrong Then که برای دیدار ابتدایی با فیلمهای هونگ سانگ سو بهشدت توصیه میشود.
این استیصال در حرف زدن آن هم برای شروع یک رابطه، به خوبی در فیلم Right Now Wrong Then القا میشود. حسرت ۲ بار شروع کردن یک رابطه، حسرتیست که در واقعیت همواره با ما میماند. اما هونگ سانگ سو در این فیلم موقعیتی را فراهم میکند که ما شاهد دوبار شروع شدن یک رابطه و هر بار با یک موضع گیری متفاوت از سوی طرفین آن باشیم. اینکه مرد یکبار تصمیم بگیرد تا چه چیزهایی از زندگی خود را به زن بگوید. چقدر در بیان مسائل صادق باشد و نظر واقعیاش را بیان کند و از سوی مقابل چقدر در بعضی موقعیتها نقش بازی کرده و حتی پنهان کاری کند. مسئله مهمتر اینکه، مرد چقدر میتواند با جملاتی که بیان میکند خودِ واقعیاش را به زن توصیف کند و زن چقدر متوجه منظور جملات او میشود. طبعا متناسب با موضع گیریهایی که مرد، بهعنوان شروع کننده رابطه، اتخاذ میکند، سرنوشت رابطه نیز هر بار به مسیرهای متفاوتی کشیده میشود.
شاید بهترین کلید واژه برای واکاوی کاراکترهای فیلم «نقش بازی کردن» باشد. در سه فصل از مواجهه که گام هی با دوستان قدیمیاش، غالبا سعی دارد به آنها نشان دهد که زندگی خوبی با شوهرش دارد
هونگ سانگ سو دقیقا روی همین ملاقاتها و صحبت کردنهای به ظاهر ساده آدمها تمرکز میکند. اینکه اساسا میل آدمها به ارتباط برقرار کردن، آن هم بهعنوان نیازی همیشگی را به چالش بکشد. چرا که رابطه نیز در تمام فیلمهای هونگ سانگ سو، رد پایش دیده میشود. کاراکترها یا در ابتدای شکل دادن به یک رابطهاند، یا در رابطهای چند ساله حضور دارند یا اینکه از رابطهای بیرون آمدهاند. این بهنوعی بدل به تقسیمبندی کلی تمام کاراکترها (حتی ما مخاطبان) شده است.
حال بررسی فیلم آخر هونگ سانگ سو یعنی فیلم The Woman Who Ran را با یک دیالوگ که در ابتدای فیلم گفته میشود و به همان دغدغه همیشگی که در پارگرافهای قبلی به آن اشاره کردم، شروع میکنم. جایی که گام هی (با بازی کیم مین هی) در اولین فصل از فیلم که به سراغ دوستش یانگ سون رفته است، از او میپرسد که آیا معاشرت با دیگران را دوست داری؟ یانگ سون به او جواب میدهد که این یک نیاز است. اما گام هی در ادامه میگوید: «دیگه نمیخوام کسیو ببینم! چون چیزایی میگم که نیاز به گفتنشون نیست و کارایی میکنم که نیاز به انجامش نیست». این دیالوگ، در تازهترین ساخته هونگ سانگ سو، به خوبی تمام آن حسی که دیگر کاراکترهایش در فیلمهای قبلی او نیز داشتند را بیان میکنند.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را تماشا کنید و سپس مطلب را ادامه دهید
حال در اینجا بهطور خیلی جزيیتر، میتوان در رفتار و دیالوگهای زنان این فیلم، این استیصال را به خوبی درک کرد. شاید بهترین کلید واژه برای واکاوی این کاراکترها «نقش بازی کردن» باشد. در سه فصل از مواجههای که گام هی با دوستان قدیمیاش دارد، غالبا سعی دارد به آنها نشان دهد که زندگی خوبی با شوهرش دارد. از موهایی که کوتاه کرده تا شکل راحت نشستنش جلوی هر یک از آنها و از همه مهمتر تاکیدش سه بارهاش بر این دیالوگ که «این اولین باره که بعد از ۵ سال از شوهرم برای یه مدت دور میشم. شوهرم میگه آدمهای عاشق همیشه باید کنار هم باشن». هر سه دوست او (همین طور ما مخاطبان) از شنیدن این جمله گام هی، متحیر میشوند و حتی قدری به صحت آن شک میکنند. ما نیز بهنوعی حس میکنیم که گام هی چیزی را از واقعیت رابطه خود پنهان میکند. چرا که نمیتوان یک رابطه را اینقدر ایده آل و بدون هیچ کم و کاستی تصور کرد. منتظریم تا گام هی، از لحظات محدود کننده رابطهاش نیز صحبتی به میان آورد. اما اینها را هیچگاه از زبان او نخواهیم شنید. اینها همان احساساتیست که این کاراکترها نمیتوانند به واقع بر زبان آورند.
یانگ سون که در نقطه مقابل گام هی قرار دارد، بدین معنا که از همسرش جدا شده است و با پول مهریه و وام، خانهای را برای خود دست و پا کرده است، اظهار دارد که تصور زندگی با یک آدم بهگونهای که مدام جلوی چشمت باشد، آزار دهنده است. میتوانیم حس کنیم که تا حدی به ذهنیتش نزدیک است اما یقینا این هم مشخص است که جای خالی همسرش را حس میکند. قدری هم به رابطه گام هی غبطه میخورد. اما هرگز در کلام نمیآورد.
دوست دوم گام هی یعنی سو یانگ، در ابتدا زنی مستقل به نظر میرسد که از پس انداز مالی خوبی برخوردار است. از حرفهایش اینطور بر میآید که از زندگی خود راضیست. اما کمی بعد متوجه میشویم که هنوز نمیتواند رابطه خوبی را داشته باشد. بهدلیل بالا بودن سنش، مرد جوانی را که در مقابل خانهاش آمده پس میزند و از سوی دیگر، نگران است رابطهاش با مرد دیگری که در همسایگی او زندگی میکند خراب شود. به ناآگاه دیگر خبری از آن سو یانگ ابتدای این فصل نمیبینیم. جالب اینجا است که اگر آن پسر جوان، دم در خانه سو یانگ نمیآمد، ما هیچگاه متوجه وجه تلخ زندگی سو یانگ نمیشدیم. چرا که او هم مشغول نقش بازی کردن بود.
هونگ سانگ سو از دوربینهای مدار بسته، از صفحهنمایش آیفون تصویری و در غایت تمام این موارد، از نشاندن گام هی دربرابر پرده سینما، استفاده میکند تا به خوبی کاراکترهایی را به تصویر بکشد که از واقعیتشان فرار کرده و به نقش بازی کردن پناه آوردهاند
دراینمیان شاید واقع بینانهترین یا متعادلترین شکل رابطه را دیگر آشنای گام هی، یعنی وو جین دارد. وو جین خودش یک کافه و سالن سینما را اداره میکند و همسرش نویسنده است. او صادقانه میگوید که زیاد با شکل معاشرت شوهرش و شهرتی که متوجه اوست موافق نیست. او متوجه تغییرات شوهرش نسبت به قبل شده است. اما آزادی خود را هم درکنار او دارد (چیزی که گام هی آن طور که خودش میگوید به نظر تماما در انحصار شوهرش است).
اما نکته مهمی در این فصل بر ملا میشود. ما متوجه میشویم که وو جین با مردی ازدواج کرده است که پیشتر، گام هی قرار بوده با او ازدواج کند. وو جین سعی میکند در کلام، صادقانه به گام هی بگوید که از اتفاقی که میان آنها افتاده متاسف است. اما گام هی بار دیگر نقش بازی میکند و به ظاهر میگوید که هرگز به این رابطه فکر نکرده است.
حال، هونگ سانگ سو در تقابل نهایی، ما را با مردی که گام هی زمانی با او رابطه داشته است نیز مواجه میکند. مردی که بهگفته گام هی، بسیار حرافی میکند و گاها یک حرف را بارها تکرار میکند. از همه مهمتر کارش مرتبط با رسانه است و هم گام هی و هم وو جین، شاهد تغییرات فراوان او در طی این چند سال بودهاند. اما این اتفاق متوجه گام هی نیز است. گام هی هم مدام همان گزاره که برای اولینبار است که از شوهر خود دور شده است را تکرار میکند. او نیز میخواهد به همه بگوید خوشبخت است. اما به واقع او هم از واقعیت خود فرار میکند. از این بابت نمیتوان مردان فیلم را حتی اگر تمامشان پشت به دوربین هستند و چهرهشان دیده نمیشوند، را قضاوت یک طرفه کرد. روند پرداخت هونگ سانگ سو به گونهایست که در نگاهی بیطرفانه و در مقیاس کلان، به کاراکترهایی نگاه میکند که بهدنبال فرار از واقعیتشان هستند. فرار از ذهنیتی که دارند. آن هم به کمک جملات متناقضی که برای دیگران بیان میکنند.
بعد از تماشای فیلم شاید با من موافق باشید که برای عنوان فیلم، دیگر نباید گفت «زنی که فرار کرد» بلکه باید گفت «زنانی که در حال فرارند...»
دیگر میتوانیم با همین دریچه نقش بازی کردنِ کاراکترها، متوجه ارتباط بسیاری از نکات دیگر فیلم بشویم. ماجرایی خروسی که صرفا برای نمایش قدرتمندی خود، به پشت مرغها نوک میزند، کاراکترهایی که غالبا شغلشان مرتبط با نمایش است، صحبت درباره دوگانگی ذهن و بدن در مواجهه با خوردن گوشت حیوانات و... همه در ارتباط با حس دوگانگی و تناقضیست که زنان فیلم (بهخصوص گام هی) در کلام و احساس واقعیشان دارند.
در شکل کارگردانی هونگ سانگ سو نیز، این موضوع را به خوبی میتوان رصد کرد. وقتی که از دوربینهای مدار بسته، از صفحهنمایش آیفون تصویری و در غایت تمام این موارد، نشاندن گام هی دربرابر پرده سینما، به خوبی آدمهایی را به تصویر میکشد که از واقعیتشان فرار کرده و به نقش بازی کردن پناه میآورند. حرکت Pan دوربین که ما را از حصار مقابل پنجرهها، به طبیعتی بکر در دور دست میبرد، میل به رهایی را بهعنوان آرزوی درونی این زنان، به ذهن متبادر میکند. بعد از تماشای فیلم شاید با من موافق باشید که برای عنوان فیلم، دیگر نباید گفت «زنی که فرار کرد» بلکه باید گفت «زنانی که در حال فرارند...»