فیلم Woman at War «زن در جنگ» محصول سال ۲۰۱۸ کشور ایسلند، قیام زنی در دفاع از محیط زیست را علیه صنعت ایسلند به تصویر میکشد. همراه میدونی باشید.
بندیکت ارلینگسون، در دومین ساخته خودش پس از فیلم Of Horses And Men که Woman at War نام دارد، باز هم به سراغ دغدغههای محیط زیستیاش رفته است. او در این فیلم، زنی به نام هالا را به تصویر میکشد که تلاش دارد جلوی تخریب مناطق کوهستانی ایسلند را دربرابر صنعت رو به رشد آلومینیم کشورش بگیرد. این خلاصه یک خطی در نگاه اول بیم آن را ایجاد میکند که فیلمساز در دام شعار زدگی و یک سری پیامهای زیست محیطی بیافتد. اما ارلینگسون با تمهیداتی که در فرم کارگردانی و همچنین فیلمنامه قابل قبولش در نظر گرفته است، درنهایت مانع از ایجاد چنین حسی میشود. لحنی طنز گونه، فاصله گرفتن از واقعیتی شعار زده و بی روح به همراه طراحی شخصیتی دوست داشتنی چه در فیلمنامه و چه در اجرای بازیگرش، کمک کرده تا فیلم قابل قبول از آب در بیاید و افت میانیاش هم قابل چشم پوشی باشد. فیلمِ زن در جنگ همچنین در بخش هفته منتقدان جشنواره کن ۲۰۱۸ حضور داشت و بهعنوان نماینده کشور ایسلند به بخش خارجی زبان فیلمهای آکادمی اسکار معرفی شد. به مدت ۱۰۰ دقیقه به تماشای زندگی هالا بنشینید تا شاید انگیزه مبارزه او، به شما هم انتقال یابد. در ادامه با تحلیل بیشتر فیلم همراه شوید.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
خلاصه یک خطی فیلم، در نگاه اول بیم آن را ایجاد میکند که فیلمساز در دام شعار زدگی و بیان صریح یک سری پیامهای زیست محیطی بیافتد. اما ارلینگسون با تمهیداتی که در فرم کارگردانی و همچنین فیلمنامه قابل قبولش در نظر گرفته است، درنهایت مانع از ایجاد چنین حسی میشود
از روی چمنزار کوهستان، فوکوس تغییر میکند به نمای بسته یک تیر. زنی با تیرکمان جایی بیرون از قاب را هدف گرفته است. کات به نمایی لانگ با لنز واید که هالا در طبیعتی وسیع، گوشه سمت چپ قاب ایستاده و دکلهای عظیم چیره بر او دیده میشوند. شروعی از جز به کل و درنهایت ایجاز که از همان ابتدا ما را درگیر فیلم کرده و در ذهنمان این سؤال را ایجاد میکند: این زن کیست و چه هدفی دارد؟ در قابی نابرابر، تک و تنها ایستاده و کشمکشاش در سطحی وسیعتر از با خود یا با یک فرد است. او علیه یک صنعت قیام کرده است. اما این قاب ما را نسبت به پیروزی او قدری نگران میکند. او تا کجا میتواند علیه این نظام مبارزه کند؟ شاید پاسخ این سؤال صرفا در همین دست به اقدام زدن هالا باشد و نه نگاه به نتیجه آن. اقدامی که اندک کسانی هم که با او موافقند جرات اجرای آن را ندارند.
هالا کمی بعد تحت تعقیب گستردهای قرار میگیرد و ما متوجه اهمیت خطری که او را تهدید میکند میشویم. (هرچند برای زنی که بار پنجم است که این اقدام را انجام میدهد باید خیلی با برنامهتر برایمان جلوه کند و کمتر نسبت به اتفاقات پیش رویش غافل گیر شود) اما زنی که برای دفاع از طبیعت دست به اقدام زده، گویی مهمترین حامیاش هم خود طبیعت است. چنانکه بارها در طول مسیر شاهد هستیم که هالا برای رهایی از چنگ پلیسها در دل طبیعت پنهان میشود. حال برای همراهی مخاطب با چنین شخصیتی که دغدغهاش جهان شمول است، باید دید که فیلمنامه نویس چه تمهیداتی را اندیشیده است.
هالا تنها زندگی میکند. خودش با دوچرخه عبور و مرور میکند. خود را با روجیه نشان میدهد و از پوسترهای نلسون ماندلا و گاندی که بر دیوار خانهاش نصب شده میفهیم چه الگوهایی دارد. معلم یک گروه کُر است و عدهای را با هدف مشترک گرده هم آورده است. این شغل برای هالا در فیلمنامه، نوعی تمایل به متحد کردن دیگران به شمار میرود که به حال و هوای شخصیت او هم نزدیک است (اما از این شغل جز همین گزاره استفاده مهم دیگری نمیشود). مهمترین اقدام دیگر او که موجب دوست داشتنی شدن شخصیت هالا میشود، تصمیم او برای سرپرستی یک دختر بچه اُکراینیست. این اقدام هم بهعنوان یک داستان فرعی خوب درکنار سیر اصلی فیلمنامه قرار میگیرد و بخش جذاب پایانی را هم به خود اختصاص میدهد و هم استعارهای از دغدغه هالا برای زیستِ نسل بعد به شمار میرود. همه این ویژگیها درکنار هم موجب میشود که هالا و اقدامش را باور کنیم و در این مسیر با او همراه شویم.
زنی که برای دفاع از طبیعت دست به اقدام زده گویی مهمترین محافظش هم در طول مسیر، خودِ طبیعت است
اما در ابتدا اشاره کردیم فیلمساز برای دوری از روایتی خشک و شعار زده تمهیداتی در نظر گرفته است. بارزترینِ آن، تمهید استفاده از یک گروه موسیقی در دل صحنههاییست که هربار هالا تصمیم به یک اقدام مهم میگیرد. از این تهمید چندین برداشت میتوان کرد.
در نگاه اول گویی آنها بخشی از فضای ذهنی یک معلم آواز هستند که هربار حالات درونی او را در طول مسیرِ تصمیمهایش با موسیقیشان القا میکنند. یک فاصله گذاری صریح نیز نسبت به منطق رئالیستی در ذهن ما ایجاد میکنند که لزوما قرار نیست اتفاقات این فیلم را با منطق واقعیت مقایسه کنیم. وقتی سه زن با لباسهای سنتی هم درکنار سه نوازنده دیده میشوند، گویی خبر از سنت فراموش شده مردمان ایسلند هم میدهند. دغدغهای که در ذهنیات هالا نیز وجود دارد. لحن موسیقی آنها نیز از همان ابتدا ما را با فضایی طنز آمیز همراه میکند که گویی قرار نیست روند تعقیب و گریز به سبک نمونههای مرسوم را شاهد باشیم. در برخی از لحظات هم حکم یک مارش نظامی برای بدرقه هالا را دارند.
تمهید طنز آمیز بعدی وقتیست که هالا اولینبار به ملاقات خواهر دو قلویش میرود. پس از آزادی توریست از زندان و خوش آمد گویی به او در باب ورودش به ایسلند (که این هم خود صحنه طنز آمیز دیگریست)، حال این صحنه ناگهان برش میخورد به آدمهایی که زبانشان را بیرون آوردهاند. گویی برای آرام کردن خود دست به هر حرکتی میزنند. در ادامه یک معرفی خوب از خواهر هالا بهعنوان نماینده طیفی از آدمهای انزوا طلب که میخواهند به دور از همه اتفاقات پیرامونشان تنها بهدنبال آرامش خود باشند، صورت میگیرد. از سوی دیگر اینکه هالا یک خواهر کاملا شبیه به خود از نظر ظاهری اما متفاوت از نظر عقیده دارد، بار معنایی جالبی پیدا میکند. گویی هالا برای ایجاد یک اتحاد میان مردم ایسلند، در نخستین گام باید بتواند کسی که گویی وجه دیگر خودش است را متقاعد کند. اگر او نتواند کسی اینقدر شبیه و نزدیک به خود را متقاعد کند یقینا کار دشواری در متحد کردن دیگران دارد. از طرفی داستان فرعی حضانت یک دختر بچه اکراینی، کارکرد خوبی در متحد کردن این دو خواهر در ادامه ایفا میکند.
میتوانیم هم عقیده شدن هالا با خواهر دو قلویش را اینگونه تفسیر کنیم که گویی هالا خودش را تکثیر کرده است و دیگر به «جای زنی در جنگ» باید گفت «زنانی در جنگ»!
اما از دلایل افت میانه فیلم میتواند همین دور شدن بیش از اندازه نسبت به خط سیر اصلی داستان و نبود متریالهای جذاب دیگر در فیلمنامه باشد. حضور کاراکتری که در وزارتخانه کار میکند و هالا را در مسیرش همراهی میکند نیز در فیلمنامه به خوبی پرداخت نشده است. هم نحوه آشناییاش با هالا گنگ است و هم اینکه جز دو صحنه که مدام نسبت به اقدامهای هالا ابراز نگرانی میکند نقش دیگری ندارد و بهراحتی قابل حذف است. فیلمساز همچنین در دکوپاژ برخی از صحنههای میانه فیلم از جمله صحنه اولین ملاقات دو خواهر، ایجاز شروع فیلم را ندارد و این اقدام موجب شده که در بسیاری از لحظات، فیلم نسبت به ریتم خوب ابتداییاش افت کند.
مسئله دیگری که برای هالا در طول فیلم اهمیت مییابد، میزان تاثیر گذاری اقداماتش است. حاصل تمام پیگیریهای او نسبت به قدرتی که رسانه میتواند داشته باشد، درنهایت همراهی دو نفر است. اولی پیرمردی که همچنان در دل کوههای ایسلند بر سنت دامپروری و زندگی در دل طبیعت ایستادگی کرده است و در هر دو اقدام هالا نسبت به خراب کردن دکل برق او را همراهی میکند. مهمتر از او خواهر هالا است که دیگر تنها شباهت ظاهری به او ندارد. بلکه آن دو در باطن هم یکی شدهاند. حال میتوانیم هم عقیده شدن هالا با خواهر دو قلویش را اینگونه تفسیر کنیم که گویی هالا خودش را تکثیر کرده است و دیگر به «جای زنی در جنگ» باید گفت «زنانی در جنگ»!
پایان بندی فیلم هم کنایه جالبی دارد. جایی که دیگر چرخهای یک اتوبوسِ ساخته دست صنعت نمیتواند به دل طبیعت نفوذ کند. چه بهتر که در ادامه سرنشینان آن از نمای بالا همچون آوارگانی به چشم بیایند که باید پای در دل دریاچهای طغیان کرده بگذارند. شاید که طبیعتِ فراموش شده خود را دوباره به یاد بیاورند... شاید تسلیمِ خشم طبیعت شوند... و درنهایت شاید به تعداد حامیان هالا افزوده شود...