روایت کلاسیک کیوشی کوروساوا در دل داستانی درونی و تامل برانگیز از ایدئولوژی،عشق و انسانیت، تجربهای تماشایی رقم زده است. با نقد فیلم همسر یک جاسوس از فیلمهای بخش اصلی جشنواره ونیز ۲۰۲۰ همراه میدونی باشید.
در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، ژاپن در مسیر تمامیتخواهی، ملیگرایی افراطی و فاشیسم گام نهاد و گروهی از افسران جوان ژاپنی کودتایی نافرجام به راه انداختند. این حادثه سبب افزایش نفوذ نظامیان در دولت شد. از طرفی دیگر در همان سالها برخی از بدترین آزمایشها روی انسانها انجام گرفت. در این مدت بیش از سه هزار مرد، زن و کودک که اکثر آنها چینی بودند تحت آزمایشاتی غیرانسانی و هولناک قرار گرفتند. تمامی این آزمایشها در بخش تصفیه آب و جلوگیری از بیماریهای مسری ارتش ژاپن انجام شد که با عنوان واحد ۷۳۱ شناخته میشد.
تمامی این افراد نگون بخت زنده زنده تشریح میشدند. در ابتدا این افراد را به بیماریهایی مبتلا کرده و سپس اندامهای بدن آنها را بیرون میکشیدند تا تاثیر بیماریها بر آنها را مورد بررسی قرار دهند. در این آزمایشهای وحشتناک، قسمتی از بدن زندانیهای ژاپنی را قطع میکردند و به بخشهای دیگر بدن پیوند میزدند.
در روشی دیگر آنها بعضی از اعضای بدن زندانیها را منجمد میکردند تا درباره بیماری قانقاریا مطالعه کنند. همچنین زندانیها را به انواع مختلف میکروبهای بیماری زا آلوده میکردند و سپس به آنها واکسن میزدند تا تاثیر واکسن را روی بدن انسان مورد مطالعه قرار دهند. فیلم همسر یک جاسوس در این دوره تاریخی و با این مضمون کلی روایت میشود.
روایت این دوره هولناک تاریخ ژاپن در بستری دراماتیک کار دشواری است که کیوشی کوروساوا کارگردان فیلم Wife of a Spy به خوبی انجام میدهد. کیوشی کوروساوا (هیچ نسبتی با آکیرا کوروساوا معروف ندارد) با قرار دادن کاراکترهایش در بزنگاههای اخلاقی، در تنگناهای تصمیم، انتخاب، قضاوت و عشق، به خوبی داستان خود را در دل این حوادث تعریف میکند.
داستان او درباره تاجری ژاپنی به نام یوساکو است که به شهر منچوری سفر میکند و در آنجا شاهد اتفاقات هولناک و دردآور است و تصمیمیشجاعانه و عجیب در بازگشت میگیرد که باعث سوءتفاهم، حسادت و مشکل با همسرش ساتوکو میشود. روایت تاریخی و افشاگرانه کوروساوا عجیب با عشق و پیچیدگی عجین شده و شاید امروزی و مدرن نباشد اما برای مخاطبی که به سینمای کلاسیک علاقهمند باشد جذاب و تماشایی است.
از مهمترین مولفههای Wife of a Spy که ساختارش را به سینمای کلاسیک نزدیک میکند، میزانسن (حرکت اغلب ثابت دوربین، نورپردازی، طراحی صحنه و لباس) و تاثیر مونتاژ بر این نوع میزانسن است. کیوشی کوروساوا با ایجاد مفهوم ناظر ایدهآل در سرتاسر فیلم تجسمی شخصی را با دوربین ارائه میدهد که دقیقا روی ماهیت متناوب و قراردادی کلیت فیلماش تاکید دارد (تعداد کم کاتها) که باعث میشود این تناوبها بتوانند به یک پیوستار بصری تبدیل شوند.
این رویکرد، مکث، توقف و پرش را نهتنها از بازیگر و فیلم میگیرد بلکه عنصر تداوم را در ذهن مخاطب شکل میدهد. رویکرد سینمایی کارگردان در این زمینه درک و فهم مخاطب را هدایت کرده و باعث حذف تمهیدات اضافه برای رسیدن به یک روایت درست شده است. این بافتار از همان ابتدا مشهود است. هنگامیکه سکانس آغازین (دستگیری تاجر انگلیسی «فیترجرالد» به اتهام جاسوسی) بهجای نشان دادن تشنج و تهیج دستگیری با میزانسنی آرام و دوربینی ثابت داستان خود را شروع میکند و سعی در نشان دادن آشوب در درون را دارد تا فرم. مضمون فیلم را میتوان موضوعاتی چون، انسانیت، عشق، تبعات جنگ، انتخاب و خیانت دانست اما مهمترین بستر برای روایت این عنوانها واژه «ایمان» است.
ایمان از کلیدواژههای مهم فیلم است که تحت شرایط مختلف ممکن است زیر سؤال برود یا از بین برود و این چالش بزرگ زوج عاشق فیلم است که ایمانشان را در موقعیت دشوار پیش آمده محک میزنند.
این محک بهصورت نمادین در فیلم کوتاهی که یوساکو در دل فیلم اصلی میسازد نمایان است. در آن فیلم کوتاه ساتوکو در نقش زنی که قصد دزدی از گاو صندوق را دارد ظاهر شده که فومیو (پسر برادر یوساکو) نقاب از چهره ساتوکو بر میدارد. این نمایه استعاره از این است که ساتوکو بهعنوان چهرهای ناشناخته توسط کارگردان به مخاطب شناسانده میشود. از سوی دیگر و بر عکس انتظار مخاطب نسبت به روایتی که فیلم از یوساکو شروع میکند و این را مقدمهای میکند برای شخصیت ساتوکو، درواقع فیلم تماما نمایشگر ساتوکو، تصمیماتش و احساساتش است.
این روند چرخشی را کارگردان با ظرافتی تماشایی از ابتدای فیلم با تغییر زاویه و فوکوس دوربین در نماها رقم میزند. همان سکانسهای ابتدایی که فیتزجرالد از زندان آزاد شده و برای خداحافظی از ژاپن به خانه یوساکو میآید هنگام رفتن دوربین خوش نگر فیلم بهصورت نامحسوسی فوکوس را روی صورت ساکوتو تتظیم میکند. دوربین بیشتر ثابت و با پَن حرکت میکند و این ایستایی و سپس حرکت، آن هم نه تراولینگ بلکه ناظری بر صحنه بودن، بی شک یادآور فیلم Roma اثر آلفونسو کوارون است.
رنگها در فیلم نیز اغلب با توناژی خاکستری و بی رنگ فضای فیلم را پر کرده است و این بیرنگی نشانگر دلزدگی و کرختی زندگی در آن دوره تاریخی ژاپن است. نور پردازی نیز به قدری کنترل شده و دقیق انجام شده که گویی تمام فیلم در یک هاله ای از نور طبیعی قرار گرفته و ما شاهد تفاوت حس با نورپردازی در محیط نظامی و خانواده هستیم. همچنین طراحی لباس فیلم نیز هوشمندانه نوعی اعتراض به سیاستهای آن دوره حکومت نظامیژاپن انجام شده است. چرا که آن زمان در ژاپن با پیمان این کشور با ایتالیا و آلمان و ارتباط با آنها خرده فرهنگهای آنها نیز به ژاپن منتقل شده بود اما سردمداران حکومت نظامیژاپن طی قانونی پوشیدن لباس ملی را مصوب و هرکس که از پوشش سنتی ژاپن استفاده نمیکرد را بیگانه میدانستند.
یوساکو و ساکوتو نیز بهدلیل ارتباط با تاجران، از پوشش اروپایی پیروی میکردند و همین موضوع شک تایجی را به این زوج بیشتر کرده بود. تایجی که دوست دوران بچگی و عاشق ساتوکو بوده اکنون فرمانده ارشد نظامیدر کوبه شده است و به یوساکو احساس سوءظن و جاسوس بودن دارد. اینجا است که فیلم طی نقطه عطفی ابهام برانگیز مخاطب را در تردید اتفاقی شوم قرار میدهد و آن اتفاق، سفر یوساکو به منچوری است. تا اینجا Wife of a Spy تمرکز فیلم را بر دو شخصیت تایجی و یوساکو گذاشته بود اما وقتی یوساکو به منچوری میرود و باز دوربین در ایستگاه قطار ساکوتو را بهعنوان شخصیت اصلی در قاب خود جای میدهد، روایت روی زندگی و شخصیت ساتوکو متمرکز میشود.
در ادامه جزئیات کمی از داستان فاش میشود
ساتوکو زنی خوش قلب و وفادار معرفی میشود و تنها دغدغه او داشتن یوساکو کنارش است. گرچه اتفاقی تایجی را در جنگل میبیند و او را به صرف شراب دعوت میکند اما عقاید او نسبت به وضعیت کشور و آدمها با نگاهی انسانی همراه است. نه مثل تایجی که شاید به خاطر نزدیک بودن به ساتوکو به کوبه انتقالی گرفته اما قدرت برای او جنون بیشتری به همراه آورده است. تایجی پذیرایی دیدگاه و نگاه متفاوت مردم به حکومت نیست و نماینده انسانهای رادیکالی هستند که حفظ حکومت حتی از جان انسانها برایش ارزش بیشتری دارد.
مردم نظرات متفاوتی دارند و آنچه که برای شما طبیعی باشد ممکن است برای دیگری توهین آمیز باشد و این گپ میان مردم نباید موجب اختناق و سرکوب سیستمها باشد. یوساکو از سفر طولانی خود به منچوری به همراه فومیو و زنی که پنهانی با اوست بر میگردد.
کارگردان با هوشمندی این برگشت را با فیلم کوتاه دیگری از یوساکو تعبیر میکند که در این فیلم کوتاه این بار ساکوتو میمیرد. این مرگ البته به پوست انداختن و رسیدن به بینشی جدید در ساکوتو و لایههای دیگری از حضور او منجر میشود. کارگردان نگاه جنسیتی کلیشهای را با حضور ساکوتو به هم میزند و تماشاگر را به تامل در این باب دعوت میکند.
زنها در سیستم اغلب تهدیدی برای قدرت و نیروی مردانه به حساب آمدهاند یا فرشتگانی تصویر شدهاند که ماموریتشان در زندگی مراقبت از مردان است. زنهایی در سایه که در ادبیات سنتی و فرهنگ عمومی کمتر بازنمایی شدهاند. این عدم تعادل در جنسیت به وضعیت فرهنگی جنسها (زن و مرد) و نقشهایی است که در جامعه ایفا میکنند.
به هر روی اما ساکوتو جنسیت زنانه خود را در مواجهه با دنیای مردانهاش زیر سؤال نمیبرد و سعی در اتخاذ تصمیمی مبتنی بر رویکرد انتفاع محور دارد. انتفاعی نه برای خود یا خانواده بلکه برای آینده نسلهایی که میخواهند در آن جغرافیا به نیکی زندگی کنند و برای جامعه جهانی که تاریخ سیاه ظالمان را بشناسند.
به همین خاطر است که وقتی متوجه حضور هیروکو (زنی که با یوساکو از منچوری آمده) میشود شاید این ابهام را درباره رابطه آنها به خاطر زنانه بودن تداعی کند اما درنهایت حقیقت را به احساسات ترجیح میدهد. وقتی جنازه هیروکو در دریاچه پیدا میشود و فومیو به ظن قتل او مورد شکنجه قرار میگیرد اینجا است که یوساکو به هیچ عنوان زیر بار خیانت به کشورش نمیرود و این اتفاقات را برای کاری بزرگتر ضروری میداند. کاری بزرگتر در اینجا منظور افشا کردن حقایق دهشتناکی است که در منچوری دیده و همین امر باعث آوردن هیروکو از آنجا و در ادامه شکنجه فومیو شده است.
تایجی دراینمیان نهتنها بهعنوان کسی که صاحب قدرت است و شخصیتها (یوساکو و ساکوتو) را زیر نظر دارد بلکه مخاطب نیز دراینمیان گویی زیر نظر قرار داده میشوند که بالاخره بعد از این همه پیچیدگیها تصمیم نهایی کاراکترها چیست. کارگردان با هوشمندی مخاطب را در یک لایهای از درون ساکوتو گیر میاندازد که حین معرفی ابعاد دیگر شخصیت داستان خود را نیز روایت میکند.
این شکل روایت، شائبههای زیادی را برای تماشاگر ایجاد میکند و همین غیر قابل پیشبینی بودن موتور فیلم را روشن نگه میدارد و مخاطب را تا پایان نگه میدارد. حتی کارگردان با هوشمندی رگههایی از سینه فیلی خود را در این لایهها جای میدهد. جایی که از سینمای کنجی میزوگوچی فقید استفاده میکند و اشارهای به این مفهوم دارد که انسان بدون وجود ترحم، انسان نمیماند.
استفاده از نمادهایی چون یخ نیز کاشت مناسبی برای ورود به دنیای درونی ساکاتو میشود که به خوبی برای نشان دادن وفاداری و تعهد او به یوساکو برداشت میشود. ما نیز مثل ساکوتو در پی یافتن واقعیت و رمز و راز قتل هیروکو و اتفاقی که نمیدانیم چیست بر میآییم و این همراهی و روحیه جستوجو گری برای کشف توئیست فیلم از نکات مثبت دیگر است که با تمهیدات درستی در فیلمنامه همراه شده است. فیلمنامه مانند دیگر آثار کلاسیک در سه پرده طراحی شده و نقاط عطف و گرههای داستانی در میان پردهها توانسته تعلیق و هیجان به جا و نه کاذب ایجاد کند. تعلیقی که در ندانستن اساسا ایجاد میشود میتوان به بینش منطقی بیانجامد و بارقههای تامل برانگیزی ایجاد کند و به کشف و شهود منتهی شود.
هنگامیکه مشخص میشود سفر یوساکو به منچوری و بازدید او از آزمایشگاه تحقیقاتی ارتش کوانتونگ به مشاهده کپههای جسدهای زیادی از انسانها و اجساد قربانیان طاعون منجر شده، تکههای پازل و خرده پیرنگهای دیگر از جمله هیروکو حل میشود. یوساکو، هیروکو را از آن جهنم نجات داده و او را که جزو بازماندگان قربانیان فاجعه منچوری بوده به همراه اسناد و فیلمهای فاجعه منچوری به کوبه میآورد. هیروکویی که معشوقه و پرستار یک نظامی رده بالا در کوانتونگ بوده و از اسرار آن آزمایشهای وحشتناک غیر انسانی آگاه بوده و اکنون یوساکو تصمیم به افشای این اطلاعات از شیوع طاعون توسط سلاح بیولوژیک ارتش گرفته است.
این فاجعه آزمایش مخفیانه باکتری روی انسان و قتلهای دردناکی که شکل گرفته، بر یوساکو تاثیری عجیب گذاشته و او تصمیم به انتشار این مدارک در عرصه بینالملل گرفته است. در این نقطه نام فیلم معنای دیگری پیدا میکند، همسر یک جاسوس اشاره به ساتوکو و تصمیم او بر همراهی یوساکو در این راه خطیر دارد. اینجا است که سینما بهترین راه برای بیان این مسائل میشود. کوروساوا این بیان را ازطریق سینما به خوبی با فیلم در فیلم ادغام میکند. جاییکه فیلمهای فاجعه منچوری که توسط هیروکو در دستگاه سینماتوگراف پخش میشود و ساتوکو از این جا به بعد تصمیم جدی خود را میگیرد.
سینما همیشه بیانگر واقعیتهای عریان و حقیقتهای تلخ بشری بوده است و نقش مهمیدر آگاهی بخشی عموم از فجایع رخ داده در تاریخ بشر را داشته است و استفاده مکرر کوروساوا در استفاده از دستگاه سینماتوگراف و تاثیر آن مخاطب را یاد جمله معروف فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما میاندازد که میگوید: «سینماتوگراف آدم تربیت میکند».
کارگردان نیز با استفاده از سینما و درونی کردن این اتفاقات روایت خود را فراتر از یک روایت صرفا جاسوسی یا افشاگرانه انجام میدهد. او کنش شخصیتها را بر منطق داستانی شکل داده و همین موضوع پایان داستان را اقناع کننده و راضی کننده میکند.
او بهجای پرداختی کلی به مبحث عنوان شده در کل فیلم، در پایان درام خود را به تراژدی نزدیک کرده و ما را در دنیای تنها و غمگین ساتوکو رها میکند. دنیایی که دیگر جنگ تمام شده، یوساکو تنها معنای زندگیاش کشته شده و خودش از دیوانهخانه به وسیله بمباران به ساحل آزادی رسیده است.
نحوه دستگیری ساتوکو و رودستی که کارگردان از نقشه یوساکو به مخاطب میزند باعث تداوم فیلم در پرداخت و روایت شخصیت ساتوکو است. زنی که تردید خود را به یقینی از ایمان میرساند و تا پای جان پای عشقاش میماند و حاضر است خود را به دیوانگی بزند اما عشقاش را نفروشد شاید سزای غم و تنهایی بسیاری باشد اما تاثیری انسانی در تاریخ بابت کمک به افشاگری بزرگ علیه تاریخ ظالمانه بشریت داشته است.