فیلم Who You Think I Am «فکر میکنی من کی هستم» محصول سال ۲۰۱۹ با بازی ژولیت بینوش، به نمایش عقدهگشاییهای یک معلم ادبیات در فضای مجازی میپردازد.
فیلم Who You Think I Am ماجرای زنیست که نقصهای جسمانی و روانی خود را در فضای مجازی ترمیم میکند. این فضا قابلیت آن را دارد که زنی میانسال که از شوهرش هم جدا شده و با دو فرزندش هم رابطهای ندارد را بهعنوان یک دختر جوان و زیبا معرفی کند. کلر برای فرار از واقعیت با نام کلارا، به جهان مجازی پناه میبرد تا به عقدههای روانی خود پاسخ دهد. فیلمساز ضمن اینکه تلاش موفقی در راستای القای این فضای دوگانه (واقعیت بیرون و واقعیت جهان مجازی) دارد، اما در مسیر فیلمنامه خود بهخصوص در بخش میانی، از ایدههایی قابل پیشبینی بهره میبرد که منجر به خستگی مخاطب میشود.
به عبارتی مخاطب این فیلم که نمونههای بسیاری را از این مدل قصه در ذهن دارد، طبیعتا در سال ۲۰۱۹ انتظار تماشای ایدههای جذابتر و پرداخت عمیقتری را نسبت به این روند دارد. انتظاری که به جز در چند صحنه، غالبا برآورده نمیشود. اما فیلم از امتیاز داشتن ژولیت بینوش برخوردار است که توانسته، رنج عمیقی که خلا آن در مسیر فیلمنامه حس میشود را به بازی درونی خود تزریق کند و استیصال و ترس یک زن را نسبت به از دست دادن زیباییاش به خوبی بیان کند. فیلم Who You Think I Amدر مجموع ارزش یکبار دیدن را دارد. در ادامه با تحلیل بیشتر فیلم همراه شوید.
در ادامه جزییات داستان فیلم، فاش میشود
فیلمساز ضمن اینکه تلاش موفقی در راستای القای این فضای دوگانه (واقعیت بیرون و واقعیت جهان مجازی) دارد، اما در مسیر فیلمنامه خود بهخصوص در بخش میانی، از ایدههایی قابل پیشبینی بهره میبرد که منجر به خستگی مخاطب میشود
کلر زنی میانسال است، که بهتنهایی زندگی میکند. معلم ادبیات است و کلاس او جذابیت چندانی ندارد. تنها بیوگرافی نویسندگان را بازگو میکند. استفاده از نورهای سرد و انتخاب رنگ آبی در طراحی صحنه او، در خدمت درونی نشان دادن این زن و غمیست که در وجود خود حس میکند. دلایلش هم آنطور که به چشم میآید، تنهایی او و جدایی از شوهرش است. اینها را تقریبا در همان ده دقیقه ابتدایی دریافت میکنیم. با مردی جوانتر از خود به نام لودویک ارتباط دارد و این زمینهایست برای آشنایی با تمایلات بعدی او. دربرابر یک دکتر روانشناس قرار است ماجرای خود را برایمان تعریف کند.
دکتر کیست؟ زنی سالخورده که مانند کلر آن طراوت جوانی را ندارد. این دو شاید بهتر حرف یکدیگر را بفهمند. رابطه لودویک و کلر از نوع قاب بندی فیلمساز در عقب ماشین، مشخص است که راه به جایی نمیببرد. اما اصرار او در فیلمنامه با نمایش صحنههای بعدی مثل تلفن زدن و بی محلی لودویک، بی مورد است. گره اصلی فیلم جاییست که او، در فیسبوک اکانت میسازد و سعی دارد با دوست لودویک یعنی آلکس ارتباط برقرار کند. هرچند که بر سر میزان باور پذیر بودن این نکته که کلر به کلی با فضایی مثل فیسبوک بیگانه است یا اینستاگرام را نمیشناسد هم بحث است. اما فرض میگیریم که این شخصیت اینگونه به ما معرفی میشود.
همانطور که گفتیم مشکل اصلی ما بر سر قابل پیشبینی بودن این مسیر است. اینکه احتمالا کلر به مرور با او چت میکند (فیلمساز نیز برای پرداخت جذابتر روند چتها تمهیدی به کار نبرده است و ما مدام مجبوریم لحظاتی طولانی شاهد روند چت کردنها باشیم) بعد کنجکاوی او را بر میانگیزد و وارد رابطه میشوند. حال یک ویژگی کلر آن است که از واقعیت خود میگریزد. فضای مجازی نیز این مسیر را بهتر در اختیار او میگذارد. عکس یک دختر جوان را بهجای عکس خود به آلکس نشان میدهد. خب در ادامه چه انتظاری داریم؟ مسلم است که قطعا پیشبینی میکنیم در نقطهای که این دو نفر بخواهند با هم ملاقات کنند، بحران اصلی خود را نشان میدهد.
فیلم از امتیاز داشتن ژولیت بینوش برخوردار است که توانسته، رنج عمیقی که خلا آن در مسیر فیلمنامه حس میشود را به بازی درونی خود تزریق کند و استیصال و ترس یک زن را نسبت به از دست دادن زیباییاش به خوبی بیان کند
همین گونه هم میشود. انتظار داریم شنیدن صدا و خواندن کلمات در چت، حال و هوای ذهنی کلر را به کلی تغییر دهد. همین گونه هم میشود. حتی ما در مسیرِ ارتباط با صدای صرف یک کاراکتر، نمونه شاخصی مثل Her را دیدهایم که طبیعتا انتظارمان را از فیلم دیگری که در لحظاتی مسیر مشابه را طی میکند، بالاتر میرود. اما فیلمساز این مسیر قابل پیشبینی را بی کم و کاست پیش میگیرد. تنها از یک نقطه به بعد، برای چند دقیقه فیلم پرداخت تازهتری را ارائه میدهد. از شخصیت پردازیاش بهره میگیرد و نگرش خود را به فضای دوگانه دنیای مجازی و دنیای واقعی بیان میکند.
جایی که کلر در دنیای واقعی، نمیتواند حقیقت خود را به آلکس نشان دهد و حتی هنگامی که در ایستگاه قطار مقابل او میایستد، آلکس این حقیقت را اصلا در چشم نمیآورد، اما برای یک معلم ادبیات، نوشتن پناه دیگریست برای خیال کردن. خیال تمام چیزهایی که در واقعیت جرئت ابرازشان را ندارد. حال فیلمساز، اینبار مسیری را پیش میگیرد که میتوان گفت، چندان قابل پیشبینی نیست. مرور دوباره مسیر با این پیش فرض که اگر کلر به حای فضای مجازی، از ابتدا با ملاقاتی واقعی با آلکس آشنا میشد چه پیش میآمد. تمام لحظههایی که برای کلر دریغ بود، حال در تخیلاتش محقق شدهاند. اما در لحظهای که آلکس این ماجرا را میفهممد، باز هم در ذهن کلر، یک فروپاشی غایت ماجراست. انگار کلر حتی در خیال خود هم نمیتواند با واقعیت خود روبهرو شود. نمیتواند این رابطه را بدون دروغ پیش ببرد.
احتمالا از این فیلم تنها همان دقایقی که به تصورات ژولیت بینوش میرویم و دریغهایش را میبینیم به یادمان بماند
حال پس از پایان یافتن تصور کلر و فرجام ناامید کننده خودکشی در کتابش، فیلمساز چه چیزی برایمان دارد؟ یک شوک در مقابلمان میگذارد مبنی بر اینکه آلکس زنده است. مسئله بعدی این است که اینبار دکتر روانشناس مسیر فیلم را به دست میگیرد. اتفاقی که کاراکتر کلر را در لحظات حساس فیلم کمرنگ میکند. کلر در پایان اگرچه از فریب دست برداشته و به واقعیت خود ورود کرده است، اما آیا این فرجامی است که از فیلم انتظار داشتیم؟
اینکه زنی تا این میزان آسیب خورده، بدون اینکه او را در لحظات تغییر شخصیتش دیده باشیم، در فضایی سبز او را خوشحال ببینیم که به کسی زنگ میزند. آن فرد کیست؟ برایمان چه اهمیتی دارد که او کیست؟ آیا آو آلکس است؟ به او زنگ میزند که چه بگوید؟ ارتباط دوباره با او چه کمکی میکند؟ آن فرد قطعا شوهرش هم نیست. هرچه که هست فیلمساز میخواهد او را از جهان محصور در اتاقش بیرون بیاورد و به طبیعت واقعی خود برساند.
شاید هم ما را به یک مسیر دایره وار هدایت کند. مسیری حاکی از آن که کلر دوباره ارتباط مجازیاش را از سر بگیرد. اما تمام اینها را با تکیه بر بازی ژولیت بینوش سعی دارد به ما القا کند. مسیر تغییرات فیلمنامه به خودی خود کمکی به ما نمیکند. به همین دلیل است که پایان فیلم با ابهام همراه است. استفاده از موسیقی نیز اگرچه به حال و هوای درونی کاراکتر کمک کرده است اما باز هم حفرههای فیلمنامه را نمیتوان با آن پر کرد. احتمالا از این فیلم تنها همان دقایقی که به تصورات ژولیت بینوش میرویم و دریغهایش را میبینیم به یادمان بماند...