«دروغ مصلحتی» روایت دختری دانشجو به نام کاترین است که برای بهدست آوردن پول و کمک خیرخواهانه، تظاهر به داشتن بیماری سرطان میکند. او تلاش میکند تا رازش را مخفی نگه دارد. در ادامه نگاهی داریم به این فیلم، با میدونی همراه باشید.
اساسا تریلر به داستان پلات محور جذابی اطلاق میشود که با شرایطی خاص، قهرمانان خود را در موقعیتهای خطرناکی قرار میدهد، به نحوی که خلاصی از آنها بهراحتی میسر نیست. بخشی از جذابیت این ژانر علاوهبر زیبایی خود داستان، به نوع نقل داستان از زبان راوی بستگی دارد. نویسنده و کارگردان باید با ایجاد شرایط بحرانی، حوادث مکرر و تعلیقهای فراوان آن چنان طوفانی در ذهن خواننده ایجاد کند که مخاطب توان چشم برداشتن از فیلم را نداشته باشد.
اما فقط قضیه به تعلیقهای کلیشهای و کشمکشها و توئیستهای کاذب بر نمیگردد. بلکه این چالشها باید طی فیلم منطبق با منطق دراماتیک باشند و هوشمندانه پرداخت شوند. حتی تریلرهایی مانند «White Lie» نیز که دارای ریتمی نه پر شتاب و پر تعلیق بلکه به فضاسازی با کمک عوامل بصری شنیداری روی میآورند، باید حتما به موازات زیبایی شناسی ظاهری خود و اتمسفر خلق شده، فیلمنامه نیز توانایی و ویژگی این آرام آرام غرق شدن یا فرو رفتن را در خود داشته باشد. این نکته دقیقا جاییست که فیلم «White Lie» از آن ضربه میخورد. جاییکه باید فیلم با موضوع جذاب و طرح فریبنده خود مخاطب را داخل تور بیاندازد، اما پتانسیل ایجاد شده از ایده اولیه تا حدود زیادی به هدر رفته و قوام نمییابد.
فیلم با تکیه بر ویژگی دروغ و تزویر بهعنوان عنصر اصلی، داستان خود را حول محور دختری در مارپیچ خطرناک و ترسناک تزویر و ریا در عصر مدرن و در جغرافیای کانادا روایت میکند. کاترین «کیتی» با بازی متظاهرانه «کیسی رول» نماینده نسل جوان آسیب دیده ایست که آمال و آرزوهایش را خاک کرده و برای رسیدن به زندگی عادی و نرمال در جامعه اطرافش نه آرمانشهر خیالی خود، راهی پر پیچ و خم و مخاطره آمیز را برای جلب توجه، همدردی و مهمتر از همه نیاز مادی انتخاب میکند.
فیلم از جایی شروع میشود که ما «کیتی» را بهعنوان دانشجویی سرطانی و مورد توجه میبینیم. کسیکه همه برای او دل میسوزانند و او نیز با کمپین و کارزاری در شبکههای اجتماعی کمکهای خیرخواهانه و مالی دریافت میکند. «کیتی» از طرف کالج فرصت دارد تا آخر هفته برای دریافت بورسیه و کمک هزینه مخصوص بیماران خاص مدارک خود را ارسال کند. همین ابتدا مخاطب متوجه میشود که بیماری «کیتی» جعلیست. او دنبال مدارک ساختگی و مجعول برای سرطان نداشتهاش است. او با کمک دوستی که از او شیشه داروهای تقلبی میگرفته دکتری به نام «جباری جردن» را پیدا میکند که در ازای دو هزار دلار راضی به آماده کردن مدارک جعلی سرطان «کیتی» میشود.
تقلا و تلاش «کیتی» برای دریافت کمک هزینه مالی و روی آوردن او به دروغ و فریب، مخاطب را جای همدلی و همراهی با «کیتی» بیشتر به چرایی این ماجرا میرساند. چرایی که پاسخ روشن و مشهودی برای او داده نمیشود. فیلم بهجای پرداخت به ریشههای شخصیتی و جامعه شناسانه به سوالات ایجاد شده برای مخاطب، سعی میکند به درون «کیتی» رسوخ کند و واکاوی حسی و ضمنی از این دروغ داشته باشد. واکاوی که احساس مخاطب را بهصورت سطحی برانگیخته میکند اما به دلایل گفته شده، این همدلی و هم احساسی ایجاد شده در سطح میماند. چرا که فیلم فقط لایه ای رویی و ظاهری (دکوپاژ، نور، موسیقی، طراحی صحنه و لباس، لوکیشن) را برای همراهی مخاطب انتخاب میکند و در پرداخت به لایه عمیق (فیلمنامه و شخصیت پردازی) عاجز میماند.
همانطور که گفته شد فیلم بر تِمِ دروغ و فریب داستان خود را بسط میدهد. «کیتی» کنش و عمل خود را بر همپوشانی دروغ خود با دروغی بزرگتر انتخاب میکند. روانشناسان اجتماعی فریب و دروغ را یک مکانیسم دفاعی انسانی میدانند اما بین دروغهای اجتماعی (دروغهای سفید یعنی دروغهای بی اهمیت یا مصلحتی) و دروغهای ضداجتماعی (یعنی فریب برای منافع شخصی یا منافع گروههای خاص) تفاوت قائل میشوند.
با اینکه دروغهای سفید هم منفی و مخرب است اما مطالعات جامعهشناسی شبکههای اجتماعی با استفاده از یک مدل مبتنی بر عامل نشان میدهند که دروغهای ضداجتماعی باعث میشوند که شبکههای اجتماعی بهطور فزایندهای تکه تکه شوند. ازاینرو دروغهای ضداجتماعی محدودیتهای بزرگی را در اندازه و انسجام ارتباطات اجتماعی ایجاد میکند و مانع جدی برای پایداری پیوندهای اجتماعی فراهم میآورد.
اهمیت موضوع تا به آن اندازه است که دروغهای ضداجتماعی را نوعی تجاوز اجتماعی مینامند، که پیامدهای اجتماعی و اخلاقی آن تاثیرات مخربی بر انسجام اجتماعی دارد.هر کسی ممکن است در ناخودآگاه خود کمبودهایی عاطفی داشته باشد. گروهی از احساسها، خاطرهها، اندیشهها، عاطفهها که در پیرامون مرکزی گردآیند و با آن منظومه ای از دروغ و فریب براساس کمبود و عقده را تشکیل میدهند.
«White Lie» میتوانست از این جنبه روانی و اجتماعی شخصیت «کیتی» را پرورش دهد و به فیلمی درخشان تبدیل شود. اما جزئیات شخصیتی که ما از «کیتی» در طول فیلم میفهمیم مانند خود شخصیت، ساختگی و ناچیز است. برای باور و فهم دروغ بزرگ و دروغهای بزرگتر «کیتی» ما به نشانهها و اطلاعات بیشتری نیاز داریم تا تحت تاثیر اثر قرار گیریم. گویی فیلم میخواهد بهجای پاسخ به پرسشهای منطقی ایجاد شده، سطحی احساسی از روابط او و فضایی تاثر برانگیز از احساسات و اطرافیان او بدهد.
«کیتی» برای فراهم کردن پول سراغ پدرش «مارتین دونوان» میرود. توئیست مهم فیلم قرار است اینجا در ملاقات بین این دو باشد. جاییکه پدرِ خسته فیلم، دخترش را باور ندارد و بیماری و سرطان دخترش را دروغ میداند. او تلاش میکند دخترش «کیتی» را از این بازی خطیر و مخاطره آمیز و از این وضعیت بحرانی و وخیم برهاند و او را به صداقت و راستی دعوت میکند.
دعوتی که از سوی «کیتی» پس زده میشود و او را وارد چالشی جدی تر در مواجهه با جهنم خود ساختهاش میکند. جهنمیکه آتش اش با منتشر شدن بیانیه و فراخوان پدر نسبت به ادعای دروغین بیماری دخترش در شبکههای اجتماعی شعله ور میشود. پدر «کیتی» کارزار دختر را شیادی و دروغین میخواند و او را در مظنه اتهام در ملاء عام قرار میدهد. خشم رسانهای و نفرت پراکنی که از این موضوع ایجاد میشود باعث واکنش دروغ بزرگتر «کیتی»» نسبت به دروغ بزرگش میشود.
اساسا در جامعه مدرن رسانههای کنونی یا نقشی برای آدمهایی در قالب تظاهر و نقاب برای چیزی که نیست دارند یا نقشی افشا کننده در آشکارا ساختن و برملا کردن علنی آدمها و اتفاقات. اینجا نیز رسانهای که خود «کیتی» برای برانگیخته کردن عواطف و احساسات مردم جهت دستیابی به اهداف مالی و غیر مالی خود دارد بر علیه او عمل میکند. وقتیکه مردم با حقیقت از زندگی فردی برخلاف چیزی که به اشتراک گذاشته مواجه میشوند رفتارشان از انسان خیر و نوع دوست به زامبیهای توهینگر و نابود کننده تبدیل میشوند. این موضوع اجتناب ناپذیر است تا هنگامیکه دروغ و شوآف برای رسیدن به عدد باشد، صداقت همان عدد را چندبرابر بر ضد خود فرد قرار میدهد. گاهی بعضی چیزها تاوانشان تا آخر عمر با آدمیست و توان مقابله با آن انسان را از پای درمیآورد پس چه بهتر خود بودن تا دیگری بودن برای لذتی موقت.
ما از مکالمههای «کیتی» با دیگران جزئیات جزئی دریافت میکنیم که کمک محسوسی برای شناخت او به ما میکند. اینکه مادرش بر اثر افسردگی خودکشی کرده، یا اینکه او در کودکی برای نرفتن به مدرسه خود را بیمار نشان میداده و به مریضی میزده توضیحات ناچیز و جزئیات کوچکی است که ما را در شناخت رفتاری او ناتوان میسازد.
از طرفی «کیتی» که همجنس خواه است با پارتنر و بهترین دوستش «جنیفر» ارتباطی عاشقانه دارد. فیلم با تکیه بر این ارتباط پایان بندی خود را رقم میزند. فیلم با تمرکز سست و باریکی نسبت به رابطه «کیتی» و «جنیفر» حرکت میکند. ما همه چیز را از زاویه «کیتی» میبینیم. بهجای اینکه فیلم مکانهای وسیع عاطفی تری را ایجاد کند به مرکزگراییِ بیش از حدی بر ارتباطات سایه میاندازد. عملکردی که دسترسی ما را به واقعی تر بودن احوالات و گذشته شخصیت اصلی مسدود و محدود میکند.
این عدم درک انگیزه باعث ایجاد عدم همدلی گشته و ما را با تکه ای از پازل روبهرو میسازد. در هرحال فیلم البته با یک دوربین صاف و ثابت و لحنی مشکوک در موسیقی متن و احساسی نامطبوع بی پایان به کل ماجرا زندگی طبقه متوسط و گناه ضمنی را که روح از آن استفاده میکند، نشان میدهد. احساسی سربی و خاکستری نسبت به آدمها و شهر (اونتاریو) که در سراسر فیلم حاکم است.
«کیتی» برای مخاطب دوست داشتنی و قابل فهم نیست و چیزی که او میخواهد چه پول چه همدردی چه فرآیندی فراتر از اینها، ظرفیت درک متقابل را از بین میبرد. یک سطح شیطانی ساختگی در سرتاسر «White Lie» وجود دارد که به سرعت میخواهد در یک هیجان روحی و روانی شکوفا و به پرواز درآید اما سقوط میکند. نهتنها بهانههای سریع و دلایلی «کیتی» برای سرپوش و اصرار ما را آزرده خاطر میکند بلکه فیلمنامه این وضعیت پر پیچ و خم را روی سر خود میچرخاند.
فیلمنامه به شخصیت اصلی اجازه نمیدهد که اعمال او به رستگاری اخلاقی و درونی مبدل شود. فیلم در پاره ای اوقات ما را به دام خود میاندازد اما گیرایی اثر ذاتی و دائمی نیست و موقت است. پیامدهای رفتاری «کیتی» فقط وضعیت را بغرنج تر میکند و ابرهای سیاه دروغ احساسات و جان اطرافیان درگیر با این واقعه را میپوشاند. نهتنها مردم و خانواده از او متنفر و دور میشوند، بلکه تاوان کار او گریبانگیر مرگ مادر «جباری جردن» را نیز میگیرد و ضربه نهایی را به مخاطب وقتی میزند که او تنها دوست خود «جنیفر» را ازدست میدهد.
شاید بتوان تظاهر «کیتی» به سرطان را نوعی بیماری قلمداد کرد. نوعی از اختلال ساختگی که در آن بیمار، یک شرح دقیق و باورکردنی و اغلب دراماتیک از یک بیماری حادّ میدهد. البته همراهبا وانمود به علائم و نشانههای بالینی است تا توجه یا همدردی دیگران از جمله کادر درمان را به خود جلب کند که به آن «مونشهاوزن» میگویند.
عارضه مونشهاوزن در دسته اختلالات ساختگی قرار میگیرد. در این اختلال بیمار برای جلب توجه یا همدردی دیگران، شروع میکند به تظاهر به داشتن بیماری یا ناخوشی خاصی که وجود خارجی ندارد یا حتی گاه خودزنی نیز میکند. البته تأثیر روان بر تَن مسئلهایست كه از دیرباز شناخته شده است و بیماریهای «روانتنی» اختلالاتی هستند كه مشكلات روانی با تظاهرات بدنی بروز میكند. در اختلال «ساختگی» فرد بهطور تعمدی علایم اختلالات طبی یا روانی را ایجاد میكند و درواقع او تصمیم میگیرد كه بیمار شود.
نمونه بارز پرداخت بهنوعی از این بیماری «مونشهاوزن» را میتوان در سریال موفق (The Act - تظاهر) دید. با دیدن سریال «تظاهر» حقیقتی آزاردهنده را از این بیماری کشف میکنید که شاید تا مدتها تهِ ذهن شما تهنشین شود. این سریال در حقیقت داستانی واقعی و آزاردهنده از «جیپسی» دختر نوجوان و مادرش است، مادری که با داشتن بیماری مونشهاوزن وکالتی، اختلالی ساختگی و بیماری کاذب به دخترش «جیپسی» نسبت میداد. او انواع بیماریهای فیزیکی یا روانی غیر واقعی را به دخترش القا میکرد تا کلاهبرداری کند. جیپسی درواقع شاهدی است که خود درون فاجعه زیسته است و سریال میتواند براین فاجعه شهادت دهد، اما به زعم آگاهی شهادت بر وضعیت فاجعهبار و وصف تجربیات شخصی از آن نیست، بلکه موضوع بیانِ فرا رفتن از مرزی است که انسان را از نا انسان جدا میکند.
یکی از نکات جالب فیلم هنگامیست که «جنیفر» پارتنر و تنها دوست «کیتی»، او را به خانه دعوت میکند و با خانواده یهودی خود آشنا میکند. در اینجا فیلم اشارهای به مراسم عید یهودیها یعنی«روش هشانا» میکند که به روز داوری معروف است. در این روز تمامی مردم اسراییل مورد قضاوت خداوند قرار میگرفتند. عید سال نو ابتدای ده روز توبه به شمار میآید و خداوند در این روز، زندگی سال جدیدِ جامعه و افراد را براساس اعمال سال گذشتهی آنها تعیین میکند.
همچنین برادر جنیفر به روز «یوم کیپور» اشاره میکند که به روز آمرزش نیز شناخته میشود. ازاینرو در ده روز بین «روش هشانا» تا «یوم کیپور» دادگاه الهی در حال تصمیمگیری است و در روز «یوم کیپور» حکم دادگاه الهی برای سال بعد صادر میشود. در این ده روز یهودیان تلاش میکنند که رفتار خود را اصلاح کنند و برای گناهان خود درخواست بخشش کنند. عصر روز «یوم کیپور» یهودیان به گناهان خود اعتراف میکنند و در پایان امیدوارند که خدا گناهان آنها را مورد بخشش قرار دهد.
پایان «White Lie» پایانی مبتنی بر رابطه «کیتی» و «جنیفر» است. «کیتی» به برنامه رادیویی دعوت میشود تا بتواند دروغ خود را توجیه و به تظاهرش به بیماری سرطان ادامه دهد. دیالوگ خوب این دو و تلاش جنی برای راستگویی کیتی نتیجه نمیدهد و او همچنان بر موضع خود میماند. شاید کسانی که دروغ میگویند و به دروغی که میگویند باور دارند، دروغ بخشی جدا ناپذیر از شخصیت و وجودشان میشود. کسی که به خودش دروغ میگوید و به دروغ خودش گوش میدهد، کارش به جایی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد. کرم علف را، زنگ آهن را و دروغ روح را میخورد.